برای سمیه توحیدلو که از تبار سپیدی‌هاست/ فاطمه شمس

تکرار تاریخ همان‌قدر که گاهی سیاه است، سپید و فرخنده و مبارک نیز هست. گویی از آن روزگاری که مشتی جاهل و کفور، بر شن‌های داغ و تنورین بیابان‌های حجاز، سنگ بر سینه سمیه همسر یاسر نهادند و وادار به اعتراف به شرک و انکار خداوندش کردند، تا به امروز که در اسارتگاه‌های این دین‌فروشان، سنگ سنگین اتهامی دروغ بر سینه سمیه‌ای دیگر نهاده‌اند تا وادار به اعتراف دروغش کنند، نه ۱۴۰۰ سال که چند صباحی بیش نگذشته است. این همان تکرار سیاه تاریخ است که به حبس سمیه‌ای دیگر از همان دین و مرام و مسلک و به همان جسارت و شهامت انجامیده است.




آن روز، بر سینه تفتیده کویر، زنی شجاع که تازه تن به مسلمانی شسته بود، در برابر دیدگان دریده ستم‌گران حرفی جز آنچه باورش بود را بر لب جاری نساخت و فریاد زد: اشهد ان لا اله الا الله ، شهادت می‌دهم که خدایی به جز خدای یگانه نیست، و آنگاه سینه‌اش به سنگ‌های سوزان بیابان داغ شد. امروز هم سمیه‌ای دیگر از همان تبار پاک با همان سر نترس و دل مومن، سنگینی باری از همان جنس را که هدیه بازجویان حکومت به اصطلاح اسلامی است بر سینه نازکش تحمل می‌کند. سنت همان است، تبار همان است و نسل هم همان. حتی صدا هم همان صداست. صدایی به همان‌سان رسا و رها از حلقوم سمیه‌ای دیگر برخواسته و عرش ظلم به فرش آورده است.

اکنون بیش از ۶۰ روز از بازداشت سمیه می‌گذرد. زنی که جرمش پیروی از حقیقیتی است به نام آزادیخواهی وعدالت‌طلبی. همان آرمان‌هایی که از شهدای صدر اسلام تا اسرای سبز دربند امروز، برایش بی‌درنگ سینه سپر کرده‌اند. این‌بار قصه فقط شباهت بین دو نام نیست. داستان، شباهت دو راه است، دو آرمان، دو هدف مقدس، دو شیوه مبارزه و دو دشمن که هم از یک جنسند و شبیه به یکدیگر. از آن شهامت تا این ایستادگی، از آن جسارت تا این آزادگی از آن صداقت تا این پاک‌جامگی و از سوی دیگر فاصله میان وقاحت آن ستمکاران تا دریدگی این دین فروشان،‌ فاصله قدر دو انگشت یک دست هم نیست. آن سویه نخست بی‌شک همان وجه سپید تکرار تاریخ است.


از تکرار تاریخ و نام‌ها و راه‌ها که بگذریم باید بنویسم که سمیه را از دوران دانشگاه می‌شناسم. از همان نیمکت‌‌های چوبی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. او برای من ‌ ‌خیلی‌‌های دیگر در آن دانشکده، همیشه تجسم یک ترکیب کمیاب بود، دین ورزیدن و شادمانه زیستن... شاید این ترکیب را آنانی که عمری را در آن دانشکده سپری کرده‌اند خوب به یاد بیاورند. اکثردخترانی که در آن دوران می‌شناختم، یا مذهب را برگزیدند و به حکم نجابت و حیا خنده از صورتشان شستند و چشم بر همکاری‌ در تشکل‌هایی چون انجمن اسلامی که همچون بسیج بین دو جنس دیوار نمی‌کشید و در عین حال برای رابطه‌ها حریم قائل بود، فرو بستند و عطای فعالیت اجتماعی را به لقایش بخشیدند تا مبادا حریم خدا شکسته شود! و یا از آن سوی بام افتادند وبه ورطه پزهای روشنفکرانه برای ابراز بودن‌ و دیده شدن‌ افتادند.


سمیه اما هیچ‌یک از این‌ها نبود. سمیه هم مذهبی ماند و هم دیده شد! او بر خلاف خیلی از هم‌نسلانش نه مذهبش را برای ابراز وجودش به دور انداخت و نه گذاشت دین‌مداری سنگی باشد در راه خلاقیت‌ها، ابراز دغدغه‌های زنانه و حضور اجتماعی‌اش. از همان بدو ورودش هم مذهبی بود و هم خوش‌فکر و روشن. همین تعهد و ایمان و ابتکارش در جمع بین اصلاح‌طلبی و دین‌باوری بود که عاقبت کار دستش داد و به بندش افکند.


به جرات اعتراف می‌کنم، حبس کسانی چون سمیه توحیدلو، حمزه غالبی و محمدرضا جلایی‌پور و سعید شریعتی و شهاب‌الدین طباطبایی به معنای نشانه رفتن نسل جوانی است که هم می‌خواهد دین داشته باشد و هم به اندیشه اصلاح سرسپرده‌ است، هم دغدغه وطن دارد و هم پای‌بند به چارچوب‌های قانونی و هنجارهای جامعه‌ است. این بار بنیادگرایان نسلی را هدف گرفته‌اند که می‌خواست خط سومی را در پی بگیرد. خطی که در ان می‌شد دین‌دار ماند و متحجرانه نزیست، اصلاح‌طلب بود و با براندازی و خشونت موافق نبود.



همانانی که این خط سوم را نشانه‌ رفته‌آند از کسانی مثل سمیه یک واهمه دیگر هم داشتند و آن زن بودن او بود. سمیه زنی است آشکارا مذهبی و بارزترین وجه مذهبی بودنش در سبک حجاب او نمایان است. سمیه زنی است خلاق و مبتکر و فعال و با تمام پایبندی‌اش به اعتقادات مذهبی با تحجر و آفتاب-مهتاب ندیدگی نسبتی ندارد. درست به همین دلیل هم او زن ایده‌ئال کودتاگران نیست، چراکه هیچ‌گاه مذهب، خلاقیت وحضور معتدل وموثرش را نخشکاند و یا آنچنان مسخش نکرد که به بهانه آن دهان گزافه‌گویی بگشاید. سمیه در آن هیئت مذهبی و با آن تبار فکری و سبک زندگی، روزگار را به کام بنیادگرایانی که می‌خواستند به نام مذهب، زنانگی را سلاخی کنند، تلخ کرده است و چه کسی است که نداند او این روزها تاوان همه این کوته‌نگری‌ها را در کنار فعالیت‌ سیاسی هوشیارانه‌اش هم باید پس می‌دهد؟


به همان‌ میزان که نگران این رویه خطرناک حذفی‌ام از اینکه این تبار فکری‌ زن ایرانی هم امروز نماینده‌ای در زندان اوین دارد خشنودم. امروز آن زندان، زیستگاه نخبگان پیر و جوان و زن و مرد طراز اول ایرانی است و این مساله همان‌قدر که دردآور است، نشان از توان والای تاثیرگذاری آنان بر ساختار قدرت در کشور نیز دارد. حبس، شکنجه، تبعید و در یک کلام، خشونت نشانه ترس است. آنان ترسیده‌اند. نه فقط از پیران که از جوانان هم ترسیده‌اند. نه فقط از مردان که از زنان هم بیش از هر وقت دیگری ترسیده‌اند. این حس دوگانه حسرت و غرور، همان افسانه تکرار دو گانه تاریخ است. هم سیاه و هم سپید و سمیه بی‌شک از تبار تکرار سپیدی‌هاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر