پیرو دستپاچگیهای پیدرپی و زنجیروار عوامل کودتا در نشر و تکذیب اخبار مربوط به جنبش سبز و نیز قبضه رای و اعتماد ملت در صد روز اخیر، این بار نوبت به قبضه مناسبتهای دینی رسیده است. امروز، بیست و نهم شهریور در حالی از سوی رهبر و دولت و صداوسیمای کودتا روز عید فطر اعلام شد که طیف وسیعی از علما و مراجع قم و نجف هنوز هلال ماه را رویت نکردهاند و امروز را روز آخر ماه مبارک رمضان اعلام نمودهاند.
این سراسیمگی در عمیقتر ساختن فاصله میان مراجع دینی و روحانیت حکومتی این بار فقط به دو یا سه چهره شناخته شده مانند آیتالله منتظری، آیتالله صانعی، آیتالله بیات زنجانی و یا آیتالله صافی گلپایگانی محدود نمیشود. دایره این اختلاف بسیار وسیعتر و گسترده تر از پیش شده و طیف سنتی مرجعیت را هم در بر گرفته است. از جمله مراجع تقلیدی که عید فطر بودن روز یکشنبه برایشان ثابت نشده است، میتوان به حضرات آیات عظام شیخ ناصر مکارم شیرازی، سید عبدالکریم موسوي اردبيلي، شیخ حسین نوری همدانی، سید محمد تقی مدرسی، سید صادق شیرازی، شیخ علی صافی گلپایگانی(وارث فقهي آيت الله بهجت)، شيخ وحيد خراساني، شیخ حسین مظاهری، شیخ اسحاق فیاض، سید محمدسعید حکیم، شیخ بشیر نجفی نیز اشاره کرد.
در این میان گویی بحث از مرحله رویت ماه و استهلال به مرحله به کرسی نشاندن حرف یک نفر نه فقط در عرصه سیاسی کشور که در امر دینداری و مناسک مذهبی هم کشانیده شده است. در این میان انچه از هر چیزی مضحکتر به نظر میرسد عملکرد ناپخته سایت فارسنیوز یا همان خبرگزاری دولت کودتاست که ابلهانه تیتر یک خود را سخنان رهبر در روز عید فطر قرار داده است و در بالای صفحه خود، هنوز تاریخ امروز، سیام ماه رمضان را نشان میدهد! این میزان دستپاچگی در اعلام روز عید و رویت ماهی که هنوز از دیدگاه بسیاری از علمای طیف سنتی و نوگرا کامل نشده است، احتمالا شما را یاد روز ۲۲ خرداد و دستپاچگی مضحک عوامل کودتا در اعلام پیروزی نماینده ناخوانده ملت، محمود احمدینژاد نمیاندازد؟ خوب بود آقایان از آن اتفاق شوم که دستپخت همین دستپاچگان سرکوبگر بود درسی می گرفتند و این بار برای دیدن ماه چشمانشان را کمی بیشتر باز میکردند که اینگونه میان علمای اسلام اختلاف نیفتد!
خوب است حالا که طیف گستردهای از علما، فردا را عید فطر اعلام کردهاند، ما سبزها که به آنان اقتدا میکنیم نیز فردا با شهرپیمایی سبز خود، کوی و برزن را یکپارچه سبز کنیم. سبزپوش شویم و به دیدار خویشاوندانمان برویم. به ماشینهایمان روبانهای سبز ببندیم و به دست کودکانمان بادبادکهای سبز بدهیم. با ماشینها به خیابان های شهرمان بیاییم و نشان دهیم آنان که رای ما را دزدیدند، دین ما را نمیتوانند بدزدند. بر این اختلاف عمیق و معنادار میان اعلام و عدم اعلام روز عید فطر هیچ معنایی جز اختلاف سیاسی و انحصاری کردن دین توسط صاحبان قدرت با مراجع و علمای برجسته مذهب تشیع در قم و عراق ندارد. روز عید ما فرداست. همه با هم سبزش میکنیم.
تأملاتی در سخنرانی امروز مقام رهبری
رهبر کشور، اعترافات، تهمتها و امور دیگر
رهبر کشور در سخنان امروزش اشارههایی به جلسات دادگاه و اعترافهای صورت گرفته داشته است. خوب است ایشان که خود را رهبر کشور میدانند تأمل بفرمايند که وقتی از اعترافات صحبت میکنند و اعتراض علما و مراجع نسبت به نحوهی برگزاری دادگاههای تحت ولايت و حاکميت ايشان عموم متدينین و دلسوزان نظام را نگران کرده است، اشکال کجاست. ایشان برای اينکه بگويد هنوز برای شریعت و دیانت ارزشی قایل است و دین و ایمان هنوز در برابر منويات قدرت سياسی پاک بیمعنا نشدهاند، از اصطلاحات و تعابير فقهی استفاده میکنند اما با مصادیق وارونه: اعتراف علیه ديگران در دادگاهها جایز نیست ولی اعتراف عليه خود آن هم در برابر دوربینها و بينندگان میلیونی «شرعا، عرفا و عقلا، حجت، مسموع و نافذ» است!
خوب است اهل نظر، علما و بزرگان اين نظام سیاسی – که امروز بخشی از آنها محبوس هستند – بینديشند و به صراحت بگويند که اعتراف عليه خود در چه شرایطی مسموع و نافذ میشود. اصولاً باید قدمی به عقب برداشت و دید که آيا بازداشتگاهها و زندانهای نظام جمهوری اسلامی در دههی اخير کارنامهی روشن، سالم و قابل دفاعی داشته است که بتوان امروز به اعترافهای اخذ شده در آنها اتکا کرد یا نه. همچنین بايد پرسید که در «اعتراف عليه خود» آيا عنصر اختیار هم جایی دارد؟
اگر عنصر اختيار جايی دارد، چه نيازی بود به حبسهای طولانی مدتی که متهم در خلال آنها این اعترافهای «تمرينشده» را علیه خودش بيان میکند (آن هم متهمی که جرماش ثابت نشده است و اساساً دادگاه خود متهم میکند، خود سند ارایه میکند، خود هيأت منصفه میشود و خود حکم صادر میکند). اگر زندانيان میتوانند يا میتوانستند بيرون از زندان و در شرایط آزاد به اين چرخش عقیده برسند، لابد مسؤولان امنیتی و نظامی مغزشان معيوب نبود که این هزینهی کلان تبلیغاتی و رسانهای را بپردازند و خوار و خفيف ملت و جهانیان شوند تا ثابت کنند این افراد میتوانند علیه خودشان اعتراف کنند. رهبری از یاد بردهاند که حتی اگر در زندانهای نظام شکنجه رخ ندهد (که میدهد)، حتی اگر تجاوز رخ ندهد (که داده است)، حتی اگر فشار و ارعاب و نقض مکرر آيینها و مقررات قانونی رخ ندهد (که میدهد)، باز هم عنصر اختيار اعترافکننده در اين میان مفقود است و به طور طبیعی اين «شرعيت، عرفیت، عقلیت و حجيت» ساقط میشود.
فضای ذهنی اعترافگیرندگان ناگزیر با این تعابير این است که اگر اين افراد بیرون زندان میبودند و دسترسی به منابع اطلاعاتی آزاد و مدیریت نشدهی حکومتی داشته باشند، حتماً به نتايجی غير از نتايج حاصل شده در زمان حبس میرسیدند. پس چارهای نمیمانده جز ايزوله کردن آنها (و اين تازه با فرض این است که هیچ بدرفتاری با محبوسان صورت نگرفته و تمام قوانين و مقرراتی حقوقی و قضايی به دقت رعایت شده باشند که حداقل در مورد اخير این اتفاق به طور قطع رخ نداده است). پس این دفاع بیقید و شرط که رهبری تمام اعتبارش را گروگان قانونشکنی و امور خلاف شرع زیردستان میکند از چه روست؟ «جانا روا نباشد خونریز را حمايت»!
اما «تهمت به نظام» سخن سنگینی است. اگر واقعاً دامن نظام پاک باشد، چه بیم و هراسی باید از تهمت داشته باشد؟ اگر مجاری اطلاعرسانی و ابزارهای قانونی درست و سالم عمل میکنند، نظام نبايد هيچ هراسی از تهمت و افترا داشته باشد. اگر آنچه این روزها طرح میشود، واقعاً تهمت به نظام است و نظام دامناش از همهی اینها پاک و مبراست، خوب است در فضایی شفاف، عادلانه و بدون محدوديتهای رسانههای غالب اين روزها (شبیه دادگاه آقای کرباسچی)، همان کسانی که امروز به نظام تهمت میزنند حاضر شوند و البته نظام هم وکیل مدافعی داشته باشد با اسناد و مدارکاش، آن هم در برابر افترا زنندگان با همهی اسناد و مدارکشان.
اگر چنان که رسانههایی مثل فارس نیوز، رجانیوز و ایرنا ادعا میکنند، مدارک و مستندات اين تهمتزنندگان، جعلی و واهی است، لابد حقیقت در چنین دادگاهی در برابر دوربينها و بينندگان میليونی به سرعت و صراحت آشکار خواهد شد و «سيه روی شود هر که در او غش باشد». رهبری نظام قاعدتاً باید در مقام رفع تهمت از نظام باشد. برای رفع تهمت از نظام، چه راهی بهتر از برگزاری دادگاهی سالم، مستقل و بیطرف برای رسیدگی به اتهامات؟ تا اينجا البته فرض میکنیم که جنايتکاران و خاطيانی که رهبری دستور برخورد قاطع به آنان را صادر کرده بود، هيچ تلاشی برای محو نشانهها و علايم جرم نکرده باشند و به عبارت دیگر کسانی که اسباب «هتک حرمت نظام» را فراهم کرده بودند از چنگال عدالت نگریزند. این را هم بايد البته مفروض گرفت که اين جانیان و خاطیان به هیچ وجه از هیچ حاشیهی امن قضایی و امنيتی برخوردار نشوند.
برای سالم به مقصد رساندن این نظام، چه کسی بهتر از رهبر نظام میتواند رفع این شبهات و اتهامات را بکند؟ اگر قرار است مردم این اعترافها را باور کنند، چرا در فضایی سالم، آزاد و با دسترسی رسانهای برابر و بیطرفانه (آن هم بدون حبس و انزوای چند ماهه) جلسهی مناظرهای ترتیب داده نمیشود تا طرف صاحب حق با دلایلی قاطع و خردپسند، طرف مدعی و مفتری را محکوم کند آن هم در برابر دوربینها و بینندگان میلیونی تا ديگر کسی جرأت نکند اين نظام را تهدید کند؟
اگر آنچه این روزها مطرح شده است (و آغازش در دستور رهبری برای تعطیلی کهریزک بود)، تهمت است و اغراق، باز هم خوب است در فضایی آزاد آن هم با حمایت رهبر کشور، همهی اين اسناد در برابر چشمان ملت عرضه شود و البته در اين فاصله رسانهی ملی دست از تحریف حقیقت بردارد. چه راهی بهتر از این برای رفع تهمت از نظامی که قاعدتاً بايد امید مستضعفان و آزادگان عالم باشد؟ چنین شیوهای برای رسیدگی به بحرانهای اخير به عدالت و تقوا نزدیکتر نیست تا اينکه عنان همهی امور به دست سپاه پاسداران سپرده شود که ماههاست کاری جز تهدید و خط و نشان کشیدن نمیکند؟
آیا قرار است اين نظام با عدالت و تقوا شناخته شود يا با ظلم در لباس عدالت و تباهی در پوشش تقوا؟ کدام يک به شرع و عقل نزديکتر است؟ عدالت يا نمايش عدالت؟ تقوا يا تظاهر به تقوا؟
رهبر کشور در سخنان امروزش اشارههایی به جلسات دادگاه و اعترافهای صورت گرفته داشته است. خوب است ایشان که خود را رهبر کشور میدانند تأمل بفرمايند که وقتی از اعترافات صحبت میکنند و اعتراض علما و مراجع نسبت به نحوهی برگزاری دادگاههای تحت ولايت و حاکميت ايشان عموم متدينین و دلسوزان نظام را نگران کرده است، اشکال کجاست. ایشان برای اينکه بگويد هنوز برای شریعت و دیانت ارزشی قایل است و دین و ایمان هنوز در برابر منويات قدرت سياسی پاک بیمعنا نشدهاند، از اصطلاحات و تعابير فقهی استفاده میکنند اما با مصادیق وارونه: اعتراف علیه ديگران در دادگاهها جایز نیست ولی اعتراف عليه خود آن هم در برابر دوربینها و بينندگان میلیونی «شرعا، عرفا و عقلا، حجت، مسموع و نافذ» است!
خوب است اهل نظر، علما و بزرگان اين نظام سیاسی – که امروز بخشی از آنها محبوس هستند – بینديشند و به صراحت بگويند که اعتراف عليه خود در چه شرایطی مسموع و نافذ میشود. اصولاً باید قدمی به عقب برداشت و دید که آيا بازداشتگاهها و زندانهای نظام جمهوری اسلامی در دههی اخير کارنامهی روشن، سالم و قابل دفاعی داشته است که بتوان امروز به اعترافهای اخذ شده در آنها اتکا کرد یا نه. همچنین بايد پرسید که در «اعتراف عليه خود» آيا عنصر اختیار هم جایی دارد؟
اگر عنصر اختيار جايی دارد، چه نيازی بود به حبسهای طولانی مدتی که متهم در خلال آنها این اعترافهای «تمرينشده» را علیه خودش بيان میکند (آن هم متهمی که جرماش ثابت نشده است و اساساً دادگاه خود متهم میکند، خود سند ارایه میکند، خود هيأت منصفه میشود و خود حکم صادر میکند). اگر زندانيان میتوانند يا میتوانستند بيرون از زندان و در شرایط آزاد به اين چرخش عقیده برسند، لابد مسؤولان امنیتی و نظامی مغزشان معيوب نبود که این هزینهی کلان تبلیغاتی و رسانهای را بپردازند و خوار و خفيف ملت و جهانیان شوند تا ثابت کنند این افراد میتوانند علیه خودشان اعتراف کنند. رهبری از یاد بردهاند که حتی اگر در زندانهای نظام شکنجه رخ ندهد (که میدهد)، حتی اگر تجاوز رخ ندهد (که داده است)، حتی اگر فشار و ارعاب و نقض مکرر آيینها و مقررات قانونی رخ ندهد (که میدهد)، باز هم عنصر اختيار اعترافکننده در اين میان مفقود است و به طور طبیعی اين «شرعيت، عرفیت، عقلیت و حجيت» ساقط میشود.
فضای ذهنی اعترافگیرندگان ناگزیر با این تعابير این است که اگر اين افراد بیرون زندان میبودند و دسترسی به منابع اطلاعاتی آزاد و مدیریت نشدهی حکومتی داشته باشند، حتماً به نتايجی غير از نتايج حاصل شده در زمان حبس میرسیدند. پس چارهای نمیمانده جز ايزوله کردن آنها (و اين تازه با فرض این است که هیچ بدرفتاری با محبوسان صورت نگرفته و تمام قوانين و مقرراتی حقوقی و قضايی به دقت رعایت شده باشند که حداقل در مورد اخير این اتفاق به طور قطع رخ نداده است). پس این دفاع بیقید و شرط که رهبری تمام اعتبارش را گروگان قانونشکنی و امور خلاف شرع زیردستان میکند از چه روست؟ «جانا روا نباشد خونریز را حمايت»!
اما «تهمت به نظام» سخن سنگینی است. اگر واقعاً دامن نظام پاک باشد، چه بیم و هراسی باید از تهمت داشته باشد؟ اگر مجاری اطلاعرسانی و ابزارهای قانونی درست و سالم عمل میکنند، نظام نبايد هيچ هراسی از تهمت و افترا داشته باشد. اگر آنچه این روزها طرح میشود، واقعاً تهمت به نظام است و نظام دامناش از همهی اینها پاک و مبراست، خوب است در فضایی شفاف، عادلانه و بدون محدوديتهای رسانههای غالب اين روزها (شبیه دادگاه آقای کرباسچی)، همان کسانی که امروز به نظام تهمت میزنند حاضر شوند و البته نظام هم وکیل مدافعی داشته باشد با اسناد و مدارکاش، آن هم در برابر افترا زنندگان با همهی اسناد و مدارکشان.
اگر چنان که رسانههایی مثل فارس نیوز، رجانیوز و ایرنا ادعا میکنند، مدارک و مستندات اين تهمتزنندگان، جعلی و واهی است، لابد حقیقت در چنین دادگاهی در برابر دوربينها و بينندگان میليونی به سرعت و صراحت آشکار خواهد شد و «سيه روی شود هر که در او غش باشد». رهبری نظام قاعدتاً باید در مقام رفع تهمت از نظام باشد. برای رفع تهمت از نظام، چه راهی بهتر از برگزاری دادگاهی سالم، مستقل و بیطرف برای رسیدگی به اتهامات؟ تا اينجا البته فرض میکنیم که جنايتکاران و خاطيانی که رهبری دستور برخورد قاطع به آنان را صادر کرده بود، هيچ تلاشی برای محو نشانهها و علايم جرم نکرده باشند و به عبارت دیگر کسانی که اسباب «هتک حرمت نظام» را فراهم کرده بودند از چنگال عدالت نگریزند. این را هم بايد البته مفروض گرفت که اين جانیان و خاطیان به هیچ وجه از هیچ حاشیهی امن قضایی و امنيتی برخوردار نشوند.
برای سالم به مقصد رساندن این نظام، چه کسی بهتر از رهبر نظام میتواند رفع این شبهات و اتهامات را بکند؟ اگر قرار است مردم این اعترافها را باور کنند، چرا در فضایی سالم، آزاد و با دسترسی رسانهای برابر و بیطرفانه (آن هم بدون حبس و انزوای چند ماهه) جلسهی مناظرهای ترتیب داده نمیشود تا طرف صاحب حق با دلایلی قاطع و خردپسند، طرف مدعی و مفتری را محکوم کند آن هم در برابر دوربینها و بینندگان میلیونی تا ديگر کسی جرأت نکند اين نظام را تهدید کند؟
اگر آنچه این روزها مطرح شده است (و آغازش در دستور رهبری برای تعطیلی کهریزک بود)، تهمت است و اغراق، باز هم خوب است در فضایی آزاد آن هم با حمایت رهبر کشور، همهی اين اسناد در برابر چشمان ملت عرضه شود و البته در اين فاصله رسانهی ملی دست از تحریف حقیقت بردارد. چه راهی بهتر از این برای رفع تهمت از نظامی که قاعدتاً بايد امید مستضعفان و آزادگان عالم باشد؟ چنین شیوهای برای رسیدگی به بحرانهای اخير به عدالت و تقوا نزدیکتر نیست تا اينکه عنان همهی امور به دست سپاه پاسداران سپرده شود که ماههاست کاری جز تهدید و خط و نشان کشیدن نمیکند؟
آیا قرار است اين نظام با عدالت و تقوا شناخته شود يا با ظلم در لباس عدالت و تباهی در پوشش تقوا؟ کدام يک به شرع و عقل نزديکتر است؟ عدالت يا نمايش عدالت؟ تقوا يا تظاهر به تقوا؟
تلاش حوزه علمیه قم برای بازتعریف جایگاه خود در قدرت
حرکت هماهنگ مراجع در شکستن مشروعیت کاذب
دیشب تلویزیون دولتی ایران، سایت اطلاعرسانی دفتر رهبری و شماری از خبرگزاریهای دولتی، یکشنبه را روز اول شوال و عید سعید فطر اعلام کردند. با اعلام این خبر، بسیاری از افراد روزه دار با تلفن به دفتر مراجع و مراجعه به سایتهای اینترنتی ایشان، پیگیر نظر آیات اعظام پیرامون رویت هلال شدند. این اقدام در پی آن رخ داد که در سالهای گذشته سابقه عدم تطابق روز عید فطر رسمی با نظر برخی از مراجع، وجود داشت. چیزی که در آن روزها به مذاق روزنامه کیهان خوش نیامد و از عملکرد این مراجع انتقاد کرد و بیان داشت که نظر مراجع محترم اما کشور رهبر دارد .
از سوی دیگر برخی روزهداران نیز از صداوسیما و رسانههای رسمی خرده گرفتند که چرا اطلاعرسانی مناسب، برای مقلدین مراجع قم، انجام نشده است. اما پاسخی که امسال مردم از دفتر مراجع دریافت کردند، کمی عجیب و متفاوت، مینمود. حتی یک نفر از مراجع قم یا نجف حکم به رویت هلال ندادند. طبق پاسخ تلفنی دفتر مراجع، و همچنین سایتهای اطلاعرسانی ایشان، آیات اعظام منتظری، صانعی، سیستانی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، موسوی اردبیلی، بیات زنجانی و جوادی آملی سخنی مبنی بر رویت هلال نداشتهاند.
مطلبی که روی سایت آیت ا... صانعی در حدود ساعت 22 قرار گرفت بسیاری از ابهامات را برطرف کرد: " با توجه به تماس های مکرر مومنین روزه دار با دفتر معظم له ، به اطلاع می رساند تا کنون رویت هلال ماه شوال برای حضرت آیت الله العظمی صانعی(مدظله العالی) ثابت نشده است، و در صورت ثبوت رؤیت هلال ماه شوال از همین طریق اطلاعرسانی خواهد شد."
به فاصله کوتاهی پیامهای مشابهی روی وبسایت آیات اعظام منتظری، موسوی اردبیلی، صافی گلپایگانی و بیات زنجانی قرار گرفت. سایر مراجع نیز با سکوت در واقع یکشبه را 30 ام ماه رمضان دانستند که با تماسی که با دفتر آیتا... سیستانی صورت گرفت، این قضیه رسما تایید شد. ساعتی بعد سایت عربزبان الجوار نیز نظر معظمله را بیان نمود. آری رهبری رای بر رویت هلال داده بود، اما حتی یک مرجع تقلید این امر را تایید، نکرد! به آیا این حرکت مراجع پاسخی هوشمندانه به درخواستهای مکرر مردمی به منظور محکوم نمودن جنایات اخیر حاکمیت و نامه مهم روزهای اخیر آیتا... منتظری بود؟ این نکته زمانی معنای واضحتری میگیرد که طبق نظر تمامی مراجع، چنانچه دو نفر عادل یا عدهای که به گفته آنها یقین پیدا شود، ماه را ببینند، اول ماه شوال، اثبات میشود.
در واقع نتیجه گیری معقول زیر سئوال بردن عدالت شخص رهبری و عدم اطمینان به کمیته استهلال تحت امر وی است. چیزی که ملت ایران 29 خرداد دریافت، روزی که حکم شنبه خونین 30 خرداد صادر شد و تهران رنگ خون گرفت. با نیمگاهی به حوادث اخیر قم مانند دیدارهای محرمانه مراجع با یکدیگر، سفر مهندس موسوی به قم و همچنین فشارهای حکومت به مراجع با دستگیری برخی اعضای خانواده آنها، تحلیل فوق منطقی تر به نظر می رسد. این حرکت مراجع، یک حرکت مدنی تاریخی و در ردیف تحریم توتون و تنباکو توسط آیتا... میرزا رضای شیرازی در عهد ناصرالدین شاه است. حرکتی که بیشک در تاریخ مبارزات مدنی ملت ایران، ثبت خواهد شد و بازگشتی است به جایگاه همیشگی روحانیت شیعه. آیا حوزه قم در حال بازتعریف خود است؟
دیشب تلویزیون دولتی ایران، سایت اطلاعرسانی دفتر رهبری و شماری از خبرگزاریهای دولتی، یکشنبه را روز اول شوال و عید سعید فطر اعلام کردند. با اعلام این خبر، بسیاری از افراد روزه دار با تلفن به دفتر مراجع و مراجعه به سایتهای اینترنتی ایشان، پیگیر نظر آیات اعظام پیرامون رویت هلال شدند. این اقدام در پی آن رخ داد که در سالهای گذشته سابقه عدم تطابق روز عید فطر رسمی با نظر برخی از مراجع، وجود داشت. چیزی که در آن روزها به مذاق روزنامه کیهان خوش نیامد و از عملکرد این مراجع انتقاد کرد و بیان داشت که نظر مراجع محترم اما کشور رهبر دارد .
از سوی دیگر برخی روزهداران نیز از صداوسیما و رسانههای رسمی خرده گرفتند که چرا اطلاعرسانی مناسب، برای مقلدین مراجع قم، انجام نشده است. اما پاسخی که امسال مردم از دفتر مراجع دریافت کردند، کمی عجیب و متفاوت، مینمود. حتی یک نفر از مراجع قم یا نجف حکم به رویت هلال ندادند. طبق پاسخ تلفنی دفتر مراجع، و همچنین سایتهای اطلاعرسانی ایشان، آیات اعظام منتظری، صانعی، سیستانی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، موسوی اردبیلی، بیات زنجانی و جوادی آملی سخنی مبنی بر رویت هلال نداشتهاند.
مطلبی که روی سایت آیت ا... صانعی در حدود ساعت 22 قرار گرفت بسیاری از ابهامات را برطرف کرد: " با توجه به تماس های مکرر مومنین روزه دار با دفتر معظم له ، به اطلاع می رساند تا کنون رویت هلال ماه شوال برای حضرت آیت الله العظمی صانعی(مدظله العالی) ثابت نشده است، و در صورت ثبوت رؤیت هلال ماه شوال از همین طریق اطلاعرسانی خواهد شد."
به فاصله کوتاهی پیامهای مشابهی روی وبسایت آیات اعظام منتظری، موسوی اردبیلی، صافی گلپایگانی و بیات زنجانی قرار گرفت. سایر مراجع نیز با سکوت در واقع یکشبه را 30 ام ماه رمضان دانستند که با تماسی که با دفتر آیتا... سیستانی صورت گرفت، این قضیه رسما تایید شد. ساعتی بعد سایت عربزبان الجوار نیز نظر معظمله را بیان نمود. آری رهبری رای بر رویت هلال داده بود، اما حتی یک مرجع تقلید این امر را تایید، نکرد! به آیا این حرکت مراجع پاسخی هوشمندانه به درخواستهای مکرر مردمی به منظور محکوم نمودن جنایات اخیر حاکمیت و نامه مهم روزهای اخیر آیتا... منتظری بود؟ این نکته زمانی معنای واضحتری میگیرد که طبق نظر تمامی مراجع، چنانچه دو نفر عادل یا عدهای که به گفته آنها یقین پیدا شود، ماه را ببینند، اول ماه شوال، اثبات میشود.
در واقع نتیجه گیری معقول زیر سئوال بردن عدالت شخص رهبری و عدم اطمینان به کمیته استهلال تحت امر وی است. چیزی که ملت ایران 29 خرداد دریافت، روزی که حکم شنبه خونین 30 خرداد صادر شد و تهران رنگ خون گرفت. با نیمگاهی به حوادث اخیر قم مانند دیدارهای محرمانه مراجع با یکدیگر، سفر مهندس موسوی به قم و همچنین فشارهای حکومت به مراجع با دستگیری برخی اعضای خانواده آنها، تحلیل فوق منطقی تر به نظر می رسد. این حرکت مراجع، یک حرکت مدنی تاریخی و در ردیف تحریم توتون و تنباکو توسط آیتا... میرزا رضای شیرازی در عهد ناصرالدین شاه است. حرکتی که بیشک در تاریخ مبارزات مدنی ملت ایران، ثبت خواهد شد و بازگشتی است به جایگاه همیشگی روحانیت شیعه. آیا حوزه قم در حال بازتعریف خود است؟
ایرنا از ترس لو رفتن حقیقت خودکشی کرد!
دستپاچگی کودتاگران در اعتراف به قتل شهید محمدجواد پرنداخ
خبرگزاری ایرنا بالاخره اعتراف کرد که کشته شدن محمدجواد پرنداخ بر اثر فشارهای وارده بر وی در زندان حقیقت دارد.
این ارگان خبری وابسته به دولت کودتا، خبر کشته شدن این شهید مظلوم را تحت عنوان یکی از افرادی که در جریان اعتراضات اخیر دستگیر شده و سپس خودکشی کرده بود منتشر کرد. این در حالیست که جسد این جوان چندی پیش با این شرط به خانوادهاش تحویل داده شد که از آنان خواسته بودند علت مرگ فرزندشان را سانحه رانندگی عنوان کنند. اما اکنون با دستپاچگی تمام و اعلام خودکشی این جوان و زدن انگ اغتشاشگر به وی، دست شکنجهگران و قاتلان این شهید به وسیله تریبون خبرگزاری خودشان رو شد!
ایرنا با سانسور اخبار مربوط به شکنجهها و فشارهای وارده بر این شهید مظلوم در دوران بازداشت، او را که چندی پیش فیلمی مربوط به لحظاتی پس از خودکشیاش در زیر یکی از پلهای عابرپیاده اصفهان در اینترنت منتشر شده بود، یکی از عوامل اصلی اغتشاشها در اصفهان معرفی کرده است.
ایرنا نوشت: «یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان به نام «محمدجواد-پ» اهل گیلانغرب کرمانشاه و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته پتروشیمی با پرت کردن خود از پل عابر پیاده واقع دربلوار کشاورز اصفهان اقدام به خودکشی کرد. گفته می شود وی یکی از عوامل اصلی درگیری ها و ناآرامی های خردادماه گذشته دانشگاه صنعتی اصفهان بوده است. شاهدان عینی اعلام کرده اند که نامبرده که به اتفاق پدرش در منزل یکی از بستگانشان در شهر اصفهان مهمان بوده اند، پس از درگیری و مشاجره با پدرش، در حالتی جنون آمیز به بالای پل عابر پیاده رفته و اقدام به خودکشی می کند.»
خبر ایرنا در حالی منتشر شده که پیشتر وبسایت جرس در مورد این فرد نوشته بود: محمدجواد پرنداخ دانشجوی شهیدی که پیکر او روز پنج شنبه در گیلانغرب به خاک سپرده شد، پس از چندبار احضار و بازجویی در آخرین احضار به اداره کل اطلاعات اصفهان ناپدید و جسدش بی جانش به خانواده اش تحویل داده شده است.
ظاهرا پزشکی قانونی علت کشته شدن این دانشجو را«برخورد جسم سخت به جمجمه» اعلام کرده بود ولی نهادهای امنیتی ضمن فشار برخانواده این دانشجوی کرد به آن ها گفته بودند که باید علت کشته شدن فرزندشان را«سانحه رانندگی» عنوان کنند.
به دنبال انتشار خبر تشیع پیکر محمد جواد پرنداخ در زادگاهش گیلانغرب، سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان جزئیات بیشتری از نحوه کشته شدن این شهید جنبش سبز را اعلام کرده بود.
بر طبق این گزارش محمد جواد پرنداخ متولد 1365 در شهر گيلان غرب استان كرمانشاه و دانشجوی مهندسی پتروشيمی دانشگاه صنعتی اصفهان پس از شركت در تجمعات دانشجويان دانشگاه اصفهان در اعتراض به تقلب گسترده در انتخابات به منزل خود در گيلان غرب باز میگردد اما پس از چند روز از طرف اداره اطلاعات اين شهر احضار و به تأمين وثيقه 30 ميليون تومانی تا زمان بازگشت به اصفهان و مراجعه به اداره اطلاعات اين شهر مكلف می شود.
محمد جواد پرنداخ در وقت تعیین شده از سوی اداره اطلاعات به همراه يكی از اعضای خانواده خود به اصفهان رفته و طی دو روز متوالی در اداره اطلاعات اصفهان حاضر و مورد بازجويی قرار میگيرد.
او پس از دو روز بازجويی در اداره اطلاعات اصفهان، صبح روز سوم نیز بنابر احضار اداره اطلاعات برای تداوم بازجویی ها و اعزام به دادگاه،برای حضور مجدد در اداره اطلاعات اصفهان منزل را ترك کرد اما حوالی ظهر همان روز جسد محمدجواد پرنداخ در زير يكی از پلهای شهر اصفهان يافته شد.
همچنین خانواده محمد جواد پرنداخ خانواده گفته اند که كشته شدن محمد جواد پرنداخ، با توجه به عدم معرفی قاتل و مشكوك بودن نحوه قتل برای آن ها مشکوک و مبهم است، و کشته شدن این دانشجو هم زمان با احضار مكرر او به نهادهای امنیتی برابهام ها افزوده است.
گفته می شود که این دانشجو در زمان بازداشت مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته ومتعاقب آن به خاطر مسائل روحی دست به خودکشی زده است. این خبرها هنوز تایید و یا رد نشدهاند.
اقدام شتابزده ایرنا برای معرفی پرنداخ به عنوان یکی از عوامل اصلی اغتشاشات در اصفهان و سپس خودکشی بیربط و مشکوک او چنین گمانهای را تقویت کرد که شبکه مافیایی امنیتی سعی در حذف شاهدان چنین شکنجهها و تجاوزاتی در زندانهای جمهوری اسلامی هستند.
خبرگزاری ایرنا بالاخره اعتراف کرد که کشته شدن محمدجواد پرنداخ بر اثر فشارهای وارده بر وی در زندان حقیقت دارد.
این ارگان خبری وابسته به دولت کودتا، خبر کشته شدن این شهید مظلوم را تحت عنوان یکی از افرادی که در جریان اعتراضات اخیر دستگیر شده و سپس خودکشی کرده بود منتشر کرد. این در حالیست که جسد این جوان چندی پیش با این شرط به خانوادهاش تحویل داده شد که از آنان خواسته بودند علت مرگ فرزندشان را سانحه رانندگی عنوان کنند. اما اکنون با دستپاچگی تمام و اعلام خودکشی این جوان و زدن انگ اغتشاشگر به وی، دست شکنجهگران و قاتلان این شهید به وسیله تریبون خبرگزاری خودشان رو شد!
ایرنا با سانسور اخبار مربوط به شکنجهها و فشارهای وارده بر این شهید مظلوم در دوران بازداشت، او را که چندی پیش فیلمی مربوط به لحظاتی پس از خودکشیاش در زیر یکی از پلهای عابرپیاده اصفهان در اینترنت منتشر شده بود، یکی از عوامل اصلی اغتشاشها در اصفهان معرفی کرده است.
ایرنا نوشت: «یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان به نام «محمدجواد-پ» اهل گیلانغرب کرمانشاه و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته پتروشیمی با پرت کردن خود از پل عابر پیاده واقع دربلوار کشاورز اصفهان اقدام به خودکشی کرد. گفته می شود وی یکی از عوامل اصلی درگیری ها و ناآرامی های خردادماه گذشته دانشگاه صنعتی اصفهان بوده است. شاهدان عینی اعلام کرده اند که نامبرده که به اتفاق پدرش در منزل یکی از بستگانشان در شهر اصفهان مهمان بوده اند، پس از درگیری و مشاجره با پدرش، در حالتی جنون آمیز به بالای پل عابر پیاده رفته و اقدام به خودکشی می کند.»
خبر ایرنا در حالی منتشر شده که پیشتر وبسایت جرس در مورد این فرد نوشته بود: محمدجواد پرنداخ دانشجوی شهیدی که پیکر او روز پنج شنبه در گیلانغرب به خاک سپرده شد، پس از چندبار احضار و بازجویی در آخرین احضار به اداره کل اطلاعات اصفهان ناپدید و جسدش بی جانش به خانواده اش تحویل داده شده است.
ظاهرا پزشکی قانونی علت کشته شدن این دانشجو را«برخورد جسم سخت به جمجمه» اعلام کرده بود ولی نهادهای امنیتی ضمن فشار برخانواده این دانشجوی کرد به آن ها گفته بودند که باید علت کشته شدن فرزندشان را«سانحه رانندگی» عنوان کنند.
به دنبال انتشار خبر تشیع پیکر محمد جواد پرنداخ در زادگاهش گیلانغرب، سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان جزئیات بیشتری از نحوه کشته شدن این شهید جنبش سبز را اعلام کرده بود.
بر طبق این گزارش محمد جواد پرنداخ متولد 1365 در شهر گيلان غرب استان كرمانشاه و دانشجوی مهندسی پتروشيمی دانشگاه صنعتی اصفهان پس از شركت در تجمعات دانشجويان دانشگاه اصفهان در اعتراض به تقلب گسترده در انتخابات به منزل خود در گيلان غرب باز میگردد اما پس از چند روز از طرف اداره اطلاعات اين شهر احضار و به تأمين وثيقه 30 ميليون تومانی تا زمان بازگشت به اصفهان و مراجعه به اداره اطلاعات اين شهر مكلف می شود.
محمد جواد پرنداخ در وقت تعیین شده از سوی اداره اطلاعات به همراه يكی از اعضای خانواده خود به اصفهان رفته و طی دو روز متوالی در اداره اطلاعات اصفهان حاضر و مورد بازجويی قرار میگيرد.
او پس از دو روز بازجويی در اداره اطلاعات اصفهان، صبح روز سوم نیز بنابر احضار اداره اطلاعات برای تداوم بازجویی ها و اعزام به دادگاه،برای حضور مجدد در اداره اطلاعات اصفهان منزل را ترك کرد اما حوالی ظهر همان روز جسد محمدجواد پرنداخ در زير يكی از پلهای شهر اصفهان يافته شد.
همچنین خانواده محمد جواد پرنداخ خانواده گفته اند که كشته شدن محمد جواد پرنداخ، با توجه به عدم معرفی قاتل و مشكوك بودن نحوه قتل برای آن ها مشکوک و مبهم است، و کشته شدن این دانشجو هم زمان با احضار مكرر او به نهادهای امنیتی برابهام ها افزوده است.
گفته می شود که این دانشجو در زمان بازداشت مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته ومتعاقب آن به خاطر مسائل روحی دست به خودکشی زده است. این خبرها هنوز تایید و یا رد نشدهاند.
اقدام شتابزده ایرنا برای معرفی پرنداخ به عنوان یکی از عوامل اصلی اغتشاشات در اصفهان و سپس خودکشی بیربط و مشکوک او چنین گمانهای را تقویت کرد که شبکه مافیایی امنیتی سعی در حذف شاهدان چنین شکنجهها و تجاوزاتی در زندانهای جمهوری اسلامی هستند.
سومین ماهگرد سبز مقاومت مردم در آستانه عید فطر و صدروزگی جنبش سبز ایران مبارک باد!
مقاومت بیپایان آغاز شده است
ماه پیش، همین روزها دومین ماهگرد جنبش سبز بود و یک ما پیش از آن در چهلمین روز قتل جمهوریت و اولین ماهگرد مقاومت سبز مردم بود که قرار گذاشتیم هر ماه، ارزش تداوم این مقاومت را به خود یادآوری کنیم تا مبادا رشادتهای شهدا و اسرای جنبش سبز و نیز جنایات سرکوبگران در خاطرهها کمرنگ شود. سومین ماهگرد سبز، با حضور باشکوه سبزها در روز قدس، با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد و به برکت فرا رسیدن عید فطر، تداوم این پایداری را باید جشن بگیریم. اکنون زمان آن است که در آستانه عید فطر و نیز صدروزگی این جنبش، با یکدیگر مروری بر این صد و اندی روز مقاومت مردمی داشته باشیم. این راه مقاومتی است که حدود ۱۰۰ روز پیش آغاز شد و روز به روز این نهال نوپای مقاومت استوارتر و عمیقتر از پیش در جان و دل مردم سبزاندیش ایران ریشه میدواند. در آستانه صد روزگی این جنبش ما ایمان آوردهایم که نومیدی را راهی نیست به مقاومت. اکنون دوران مقاومت فرا رسیده است و بعد از هر ماجرا تقویم را باز میکنیم و بدنبال فرصت بعدی میگردیم. فرصت بعدی ما چه وقت است؟ نیویورک؟ آغاز سال تحصیلی؟ تظاهرات سیزده آبان؟ روز شانزدهم آذر؟ روزهای عاشورا و تاسوعای امسال در دیماه؟ روز تظاهرات 22 بهمن؟ اوه چقدر فرصت داریم!
راه پیمایی گستردۀ سبزها در روز قدس راه مقاومت را هموار کرده است. برای فهم این مسأله باید به عقب باز گردیم و بار دیگر مروری کنیم بر آنچه گذشت. از 23 خرداد تا 27 شهریور نزدیک به صد روز از آغاز مقاومت سپری میشود. صد روزی که در تاریخ ایران ماندگار خواهد بود و صد روزی که کتاب تاریخ، به اندازۀ چند سال ورق خورده است. چگونه شد که زمان چنین شتاب گرفت؟
کسانی که روز پس از مشخص شدن کودتای 22 خرداد، به تنهایی و در اقدامی شجاعانه به خیابانها آمدند تا اولین گامهای مقاومت را بردارند، باور نمیکردند که آن روزهای سخت به چنین روزهایی منجر شود. تنها سه روز پس از اولین فداکاریها و شهادتها در خیابانهای تهران و همچنین کویدانشگاه بود که امواج بزرگ انسانی به خیابانها سرازیر شد و چشمها خیره ماند از معجزهای که ناگهان سر زده بود.
پس از سالها سکوت و در حالی که این نسل متهم به بیهویتی و بیهدفی و انحطاط میشد و حتی برخی روشنفکران نیز او را محکوم و مطرود میدانستند و هیچ تصوری از اندازۀ پایمردی آن وجود نداشت، ناگهان فریادی بلند برخاست که شگفتی همه را برانگیخت؛ نسلی که گفته میشد کتاب نمیخواند و دمغنیمت است و بیآرمان و بیحافظه و مدعی و زودرنج والکیخوش، چنان سربرآورد که جهان گوش خود را برای شنیدن سخنش باز کرد.
او آرمانی نو ساخته بود و مقاومتی نو را آغاز کرده بود. در دو ماه اول مقاومت، مبارزهای هر روزه در خیابانها جریان داشت. کودتاچیان که باور چنین مقاومتی هم برایشان محال بود با چیزی مواجه بودند که نه آن را میفهمیدند و نه آمادگی رویارویی با آن را داشتند. رفتار متناقض، سبعانه و غیراخلاقی آنان نشان از عدم فهم موقعیت این جنبش و اندازۀ توان آن بود. هجوم به مبارزان سیاسی قدیمی و دستگیری گستردۀ آنان در روزهای آغاز مقاومت، در زمانی بود که کودتاچیان هنوز با مقاومت گسترده نسلنو آشنا نبودند.
تصور میشد که دستگیری پیران عرصه سیاست اعتراضها را در همان گاماول عقیم میکند و کار تمام خواهد شد. اولین راهپیمایی میلیونی در تهران خواب از چشم محفل کودتا ربود. امواج انسانی از آن سوی میدان امام حسین تا میدان آزادی تهران را در بر گرفته بود. فاصلهای در حدود یازده کیلومتر! میلیونها نفر در خیابان بودند. دستگاه سرکوب به مدت سه روز در کما فرو رفت. آنقدر این رویداد غیر منتظره بود که هیچ تمهیدی از پیش برای جلوگیری از ادامۀ آن اندیشیده نشده بود. از طرفی چنین خیزشی در سی سال گذشته بیسابقه بود و دستگاه سرکوب تجربهای برای رویارویی با آن را نداشت.
در این میان مقاومت موسوی، کروبی و خاتمی نیز غیرمنتظره بود. انتظار نامههای تند و اعتراضهای بیپرده وجود داشت، اما «مقاومت» پدیدهای نو بود! پیش از این مرسوم بود که اگر تقلبی میشد، اعتراضها به روز جزا موکول شود (چنانچه هاشمی در سال 1384 کرد) و یا اینکه حداکثر نامهای به رهبری نوشته شود و در آن از دخالت آقا زاده یا آقا انتقاد شود، (چنانچه کروبی نیز در همان سال نوشت)، یا اینکه دزدی رأی مردم به یک بداخلاقی تعبیر شود(چنانچه خاتمی میگفت)
اینگونه اعتراضها هم البته چند روزی منجر به گلایه میشد و بعد تمام میشد. در این میان قربانی کردن اعضای چند حزب و محاکمه و محکوم کردنشان هم میتوانست خیال مرکز کودتا را از سالهای بعد راحت کند و باز چندی قدرت قدرتطلبان را بیمه نماید. این نسل هم که نه اهل مقاومت تصور میشد و نه اینقدر جدی گرفته میشد. تصور این بود که اگر یکی از آن «آقاغولها» نعرهای بزند و تهدید کند، به تعبیر آنها«سوسول»ها مرعوب میشوند و کار تمام است. برنامه خوب پیش میرفت اگر مقاومتی نمیشد. اما چنین نشد و نهضت مقاومت در حال شکلگیری بود و نسلنو همه را به دنبال خود میکشید.
روز 25 خرداد1388 روزی تاریخساز در ایران است. دو روز از آغاز مقاومت پراکنده میگذشت که خبر درخواست برگزاری راهپیمایی اعتراضی سبزها از سوی مجمع روحانیون مبارز و ستاد موسوی برای 25 خرداد منتشر شد. بدیهی بود که دولت کودتا مجوز راهپیمایی صادر نخواهد کرد. در روزهای بعد بارها گفته شد که معترضان اعتراضها را از راه قانونی پیگیری کنند. اما توجه نشد که برگزاری راهپیمایی بر اساس اصل27 قانون اساسی صریحاً از حقوق ملت است و بنا براین هیچ اقدام خلاف قانونی وجود نداشته است.
اما دستگاه سرکوب که تجربۀ مواجهه با جنبشی ملی را نداشت تصور میکرد اجازۀ برگزاری چنین تظاهراتی منجر به شکست اقتدار آن است و برای آرام کردن اوضاع بهتر است که به تهدید متوسل شود و با ایجاد ترس مردم را عقب براند. تصور میشد که با گذشت زمان آتش خشم مردم فروکش خواهد کرد و به زندگی در زیر این ستم رضایت خواهد داد. از روز قبل و صبح آن روز، تهدیدهای مکرر رؤسای نیروی انتظامی و مسئولان استانداری از تلوزیون دولتی ایران منتشر میشد و هرگونه تجمعی غیرقانونی تلقی شده و وعدۀ سرکوب و برخورد شدید داده میشد. برخورد سبعانۀ روزهای قبل در خوابگاه کویدانشگاه و همچنین خیابانها نیز در واقع کوششی بود برای گسترش این ترس در میان مردم.
روز واقعه که رسید و میلیونها نفر در خیابانها حاضر شدند، باید دستگاه سرکوب میفهمید که «ارعاب» راهکاری شکست خورده است، لیکن گویی این سنت الهی است که ستمگران دیر میفهمند. آنچنان که فرعون چون آبهای از هم شکافتۀ نیل در همفروریخت فهمید؛ اما دیگر دیر شده بود. روز 25 خرداد روزی خونین بود. دهها شهید در این روز ثمرۀ رفتار وحشیانه و ددمنشانۀ دستگاه سرکوب بود. دستگیریهای گستردهای هم صورت گرفت. اما چون انتظار چنین جمعیت عظیمی با وجود همۀ زمینههای ترس نبود کودتاچیها به حالت کما فرو رفتند و سه روز بعد فرصتی بود که این جمعیت عظیم هر روز در خیابانها حاضر شود.
اما متاسفانه از 29 خرداد که در نمازجمعۀ تهران دستور سرکوب، مستقیماَ صادر شد مشخص بود که سیاست «ارعاب» تغییر نخواهد کرد. 30 خرداد کشتاری بزرگتر در تهران و برخی شهرستانها روی داد. اهمیت این «قتلعام» در آن بود که اینبار مردم عادی قربانی ارادۀ جنایتکاران شده بودند و این راهی بیبازگشت بود. چنانچه میرحسین موسوی نیز در جایی به این راه بیبازگشت ملت اشاره کرده است.
پس از آن دو ماه مبارزهی بیامان جریان داشت. حتی گاه در طول یک روز سه تجمع اعتراضی مختلف در سه ساعت متفاوت در جریان بود و مبارزه را به جنگی فرسایشی تبدیل کرد. دستگاه سرکوب برای پایان این «مقاومت» بجز ایجاد ترس هیچ راه دیگری نمیشناخت. به همین دلیل نه تنها در خیابانها به کشتن مردم مشغول شدند بلکه در زندانها و بازداشتگاهها نیز به قتل عام دستگیرشدگان پرداختند.
از طرفی، اخبار شکنجهها و تجاوزهای وحشیانه در زندانها نیز به بیرون آمد. انتشار این اخبار هم اتفاقی نبود. دستگاه سرکوب تصور میکرد که با انتشار این اخبار وحشت در جامعه مستقر خواهد شد و اعتراضها پایان خواهد یافت. با همین هدف بود که اجساد برخی از کشته شدگان به خانوادههای آنان تحویل شد و در کنار آن خانوادهها نیز تهدید شدند که اعتراضی نکنند و حرفی نزنند.
هدف هم انتشار اخبار بود و هم شکست روحی جنبش در برابر اینهمه سبعیت و بیاخلاقی. اما در هر قدم که سرکوبگران برداشتند، با اشتباهی جدید کوشیدند تا اشتباه قبلی را تصحیح کنند و به این ترتیب بیش از پیش در چاهی که میکندند، فرو رفتند. وقتی که برخی از خانوادهها سکوت را شکستند اخبار جنایتها در جهان پیچید و در ایران نیز ریزش تاریخی نیروهای ایدئولوژیک حکومت آغاز شد. حکومتی که ادعای دین و اخلاق و عدالت داشت جانی از آب درآمده بود! انتشار اخبار آگاهی را به دورترین نقاط ایران نیز می برد. پس اشتباه بعدی برای جبران خطای قبلی آغاز شد.
اینبار اجساد کشته شدگان مخفی شدند و دور از چشم مردم دفن شدند. دستگاه سرکوب که با کشتن میخواست مردم را ارعاب کند در صورتی موفق به این کار میشد که اخبار کشته شدگان را منتشر کند اما بعد از تحویل چند کشته و انتشار اخبار آن با وحشت میدید که همۀ پایگاهش به لرزه افتاده است. بنابراین در گامی دیگر کوشید تا تعداد کشته شدگان را تقلیل دهد! آنها کشته بودند که ترس ایجاد کنند و اکنون کشته ها را مخفی میکردند چون می ترسیدند! آنها شکنجه و تجاوز کرده بودند که وحشت ایجاد کنند و اکنون جنایتها را مخفی میکردند چون وحشت کرده بودند! پایگاه فکری اقتدارگرایان از هم پاشیده بود و دیگر امکان توجیه و تفسیری برای این جنایتها نبود.
همزمان محاکمۀ طنزآمیز زندانیان سیاسی نیز آغاز شد. پس از ماهها بیخبری و آزار، نمایش بیداد به جریان افتاد. این نمایشها نیز همان نتایج پیشین را بهدنبال داشت. چگونه ممکن است که همهی چهرههای سیاسی و موثر حکومت ایران در طی سه دهه خائن باشند و فقط تازه به دوران رسیدههایی چون طائب و مرتضوی و احمدینژاد خدمت کنند؟ از طرفی تعریفهای نو نسل جدید از آرمان و اخلاق و مقاومت راههای جدیدتری را باز میکرد. دیگر برخلاف سه دهۀ پیش اگر مبارزی در زیر فشار زندان سخنی میگفت خیانت تلقی نمیشد، بلکه حتی نسل نو (میفهمید که باید) فریاد میزد که هر چه میخواهند بگویید چرا که ما رنج شما را نمیخواهیم.
مقاومت فرسایشی مردم با پیشتازی نسلنو تا روزهای تنفیذ و تحلیف کشیده شد. داستان این مقاومتها باید که دقیق و مفصل نوشته شود و این وظیفۀ همین نسل است و آنرا انجام خواهد داد. هر چه زمان میگذشت وحشیگری ماشین سرکوب افزایش مییافت. و بالاخره ماه رمضان رسید. کابوس روز قدس از همان اولین روز ماه مبارک رمضان در خواب کودتاچیان رفت.
ماشین سرکوب با انحلال هر گونه مراسمی که احتمال تجمع دوبارۀ سبزها را بهوجود میآورد کوشید تا زمینۀ تداوم مقاومت را از بین ببرد. کافی بود که بعد از دو ماه تجمع مداوم، چندین هفته سکوت و آرامش به شهر بازمیگشت تا به ظاهر همه چیز پایان یافته تلقی شود. ماشین تبلیغاتی کودتاچیان نیز در تمام این چند هفته کوشید تا کار را تمام شده فرض کند و چنین القا کند که دیگر دارها برچیده و خونها شسته شده و شهر آرام است.
اکنون میتوان از اهمیت راهپیمایی روز قدس سخن گفت. از وجوه مختلفی میتوان به این مسأله پرداخت. فرضاً اینکه جنبش سبز ایران بی هیچ مرزبندی بیهوده با نمادهای حکومتی توانست همۀ این نمادها را تسخیر کند و در روز قدس این روند به اوج خود رسید؛ نوعی نگاه ویژه به این راه پیمایی میتواند باشد. این هم از نوآوریهای همان نسلنو است که آرماننویی تعریف کرده که دیگر در آن اثری از مرزبندیهای بیاثر نیست و به شیوهای عملگرایانه دستگاه سرکوب و ماشین تبلیغاتی آنرا با بحران ایدئولوژی مواجه کرده است.
این روش در روز قدس به نهایت خود رسید. کودتاچیان یا باید مراسم سنتی - دولتی خود را، مانند شبهای احیا در مرقد امام خمینی، تعطیل میکردند و یا تن به تسخیر نمادِ خود توسط موج سبز میدادند. آنان تعطیل این مراسم را با تسخیر آن توسط سبزها یکی گرفتند، همانگونه که تعطیل شبهای قدر چنین بود و بنابراین کوشیدند که باز هم با توسل به شیوۀ ارعاب مراسم خود را نجات دهند. اما جهان دید که این نماد تبلیغاتی چند ده ساله بنیادگرایان به تسخیر سبزها درآمد!
از طرفی میتوان از وجهی اخلاقی نیز به برخاستن دوبارۀ موج سبز در روز قدس نگریست. پس از اینهمه بیدادها و جنایتها و کشتارها و شکنجهها و تجاوزها و آنهمه رنجها و زخمها که بر پیکر مردم وارد شد، دور از اخلاق میبود اگر که «میراثداران جنبش» کناری روند و عافیت پیشه کنند و اینجاست که تعریف نسلنو از آرمان جدیدش معنی کاملی مییابد. این نسل نه از فداکاری دور است و نه از اخلاق. او ارزشهای خود را خلق کرده است و به همین دلیل حتی میتواند با آوردن بادکنکی یا نواری سبز رنگ راه شهدا و قربانیان خود را تداوم بخشد و البته در آرامش و بدون خشم و بدون ترس.
و از اینجاست که به سخن آغازین خود بازمیگردیم. راه پیمایی گستردۀ سبزها در روز قدس راه مقاومت را هموار کرده است. چندی پیش یکی از فرماندهان سپاه پاسداران که با کودتاچیان همراه است، از «نهادینه»شدن بحران در کشور اظهار نگرانی کرد. این سخن به زبان ما نهادینه شدن مقاومت در ایران معنی میدهد. این چیزی است که ماشین سرکوب را سخت نگران کرده است. همۀ رفتارهای سبعانه و غیراخلاقی و جنایتباری که با مردم در این ماهها صورت گرفت برای جلوگیری از همین نتیجۀ ترسناک بود.
ترس نه در میان مردم بلکه در میان سرکوبگران رسوخ کرده است. راهپیمایی گستردۀ سبزها در روز 27 شهریور ماه؛ معنایی بزرگتر هم دارد که همان نهادینه شدن مقاومت در ایران است و اینکه مقاومت بیپایان آغاز شده است. همان شیوهای که فلسطینیان نیز در برابر اشغالگران در پیش گرفتهاند. همان شیوهای که هند در زمان گاندی در پیش گرفت. همان که ویتنام در طی صدها سال در برابر چینیها و سپس فرانسویها و بالاخره آمریکاییها انجام داد. همان که نگرانی کودتاچیان را برمیانگیزد: «نهادینه شدن مقاومت!»
عجلهای نیست. تازه این مقاومت آغاز شده است و میتوان تا سالها آن را ادامه داد. بعید است در میان کسانی که جنبش را آغاز کردند بجز اقلیتی اندک دیگران انتظار داشته باشند که در طی چند هفته مسألۀ یک قرن را حل کنند. اما اینرا انتظار داشتهاند که مقاومت و ایستادگی به دلیل خستگی پایان نیابد. نومیدی را راهی نیست به مقاومت. اکنون دوره مقاومت فرا رسیده است و بعد از هر ماجرا تقویم را باز میکنیم و بدنبال فرصت بعدی میگردیم. فرصت بعدی ما چه وقت است؟ نیویورک؟ آغاز سال تحصیلی؟ تظاهرات سیزده آبان؟ روز شانزدهم آذر؟ روزهای عاشورا و تاسوعای امسال در دیماه؟ روز تظاهرات 22 بهمن؟ اوه چقدر فرصت داریم!
ماه پیش، همین روزها دومین ماهگرد جنبش سبز بود و یک ما پیش از آن در چهلمین روز قتل جمهوریت و اولین ماهگرد مقاومت سبز مردم بود که قرار گذاشتیم هر ماه، ارزش تداوم این مقاومت را به خود یادآوری کنیم تا مبادا رشادتهای شهدا و اسرای جنبش سبز و نیز جنایات سرکوبگران در خاطرهها کمرنگ شود. سومین ماهگرد سبز، با حضور باشکوه سبزها در روز قدس، با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد و به برکت فرا رسیدن عید فطر، تداوم این پایداری را باید جشن بگیریم. اکنون زمان آن است که در آستانه عید فطر و نیز صدروزگی این جنبش، با یکدیگر مروری بر این صد و اندی روز مقاومت مردمی داشته باشیم. این راه مقاومتی است که حدود ۱۰۰ روز پیش آغاز شد و روز به روز این نهال نوپای مقاومت استوارتر و عمیقتر از پیش در جان و دل مردم سبزاندیش ایران ریشه میدواند. در آستانه صد روزگی این جنبش ما ایمان آوردهایم که نومیدی را راهی نیست به مقاومت. اکنون دوران مقاومت فرا رسیده است و بعد از هر ماجرا تقویم را باز میکنیم و بدنبال فرصت بعدی میگردیم. فرصت بعدی ما چه وقت است؟ نیویورک؟ آغاز سال تحصیلی؟ تظاهرات سیزده آبان؟ روز شانزدهم آذر؟ روزهای عاشورا و تاسوعای امسال در دیماه؟ روز تظاهرات 22 بهمن؟ اوه چقدر فرصت داریم!
راه پیمایی گستردۀ سبزها در روز قدس راه مقاومت را هموار کرده است. برای فهم این مسأله باید به عقب باز گردیم و بار دیگر مروری کنیم بر آنچه گذشت. از 23 خرداد تا 27 شهریور نزدیک به صد روز از آغاز مقاومت سپری میشود. صد روزی که در تاریخ ایران ماندگار خواهد بود و صد روزی که کتاب تاریخ، به اندازۀ چند سال ورق خورده است. چگونه شد که زمان چنین شتاب گرفت؟
کسانی که روز پس از مشخص شدن کودتای 22 خرداد، به تنهایی و در اقدامی شجاعانه به خیابانها آمدند تا اولین گامهای مقاومت را بردارند، باور نمیکردند که آن روزهای سخت به چنین روزهایی منجر شود. تنها سه روز پس از اولین فداکاریها و شهادتها در خیابانهای تهران و همچنین کویدانشگاه بود که امواج بزرگ انسانی به خیابانها سرازیر شد و چشمها خیره ماند از معجزهای که ناگهان سر زده بود.
پس از سالها سکوت و در حالی که این نسل متهم به بیهویتی و بیهدفی و انحطاط میشد و حتی برخی روشنفکران نیز او را محکوم و مطرود میدانستند و هیچ تصوری از اندازۀ پایمردی آن وجود نداشت، ناگهان فریادی بلند برخاست که شگفتی همه را برانگیخت؛ نسلی که گفته میشد کتاب نمیخواند و دمغنیمت است و بیآرمان و بیحافظه و مدعی و زودرنج والکیخوش، چنان سربرآورد که جهان گوش خود را برای شنیدن سخنش باز کرد.
او آرمانی نو ساخته بود و مقاومتی نو را آغاز کرده بود. در دو ماه اول مقاومت، مبارزهای هر روزه در خیابانها جریان داشت. کودتاچیان که باور چنین مقاومتی هم برایشان محال بود با چیزی مواجه بودند که نه آن را میفهمیدند و نه آمادگی رویارویی با آن را داشتند. رفتار متناقض، سبعانه و غیراخلاقی آنان نشان از عدم فهم موقعیت این جنبش و اندازۀ توان آن بود. هجوم به مبارزان سیاسی قدیمی و دستگیری گستردۀ آنان در روزهای آغاز مقاومت، در زمانی بود که کودتاچیان هنوز با مقاومت گسترده نسلنو آشنا نبودند.
تصور میشد که دستگیری پیران عرصه سیاست اعتراضها را در همان گاماول عقیم میکند و کار تمام خواهد شد. اولین راهپیمایی میلیونی در تهران خواب از چشم محفل کودتا ربود. امواج انسانی از آن سوی میدان امام حسین تا میدان آزادی تهران را در بر گرفته بود. فاصلهای در حدود یازده کیلومتر! میلیونها نفر در خیابان بودند. دستگاه سرکوب به مدت سه روز در کما فرو رفت. آنقدر این رویداد غیر منتظره بود که هیچ تمهیدی از پیش برای جلوگیری از ادامۀ آن اندیشیده نشده بود. از طرفی چنین خیزشی در سی سال گذشته بیسابقه بود و دستگاه سرکوب تجربهای برای رویارویی با آن را نداشت.
در این میان مقاومت موسوی، کروبی و خاتمی نیز غیرمنتظره بود. انتظار نامههای تند و اعتراضهای بیپرده وجود داشت، اما «مقاومت» پدیدهای نو بود! پیش از این مرسوم بود که اگر تقلبی میشد، اعتراضها به روز جزا موکول شود (چنانچه هاشمی در سال 1384 کرد) و یا اینکه حداکثر نامهای به رهبری نوشته شود و در آن از دخالت آقا زاده یا آقا انتقاد شود، (چنانچه کروبی نیز در همان سال نوشت)، یا اینکه دزدی رأی مردم به یک بداخلاقی تعبیر شود(چنانچه خاتمی میگفت)
اینگونه اعتراضها هم البته چند روزی منجر به گلایه میشد و بعد تمام میشد. در این میان قربانی کردن اعضای چند حزب و محاکمه و محکوم کردنشان هم میتوانست خیال مرکز کودتا را از سالهای بعد راحت کند و باز چندی قدرت قدرتطلبان را بیمه نماید. این نسل هم که نه اهل مقاومت تصور میشد و نه اینقدر جدی گرفته میشد. تصور این بود که اگر یکی از آن «آقاغولها» نعرهای بزند و تهدید کند، به تعبیر آنها«سوسول»ها مرعوب میشوند و کار تمام است. برنامه خوب پیش میرفت اگر مقاومتی نمیشد. اما چنین نشد و نهضت مقاومت در حال شکلگیری بود و نسلنو همه را به دنبال خود میکشید.
روز 25 خرداد1388 روزی تاریخساز در ایران است. دو روز از آغاز مقاومت پراکنده میگذشت که خبر درخواست برگزاری راهپیمایی اعتراضی سبزها از سوی مجمع روحانیون مبارز و ستاد موسوی برای 25 خرداد منتشر شد. بدیهی بود که دولت کودتا مجوز راهپیمایی صادر نخواهد کرد. در روزهای بعد بارها گفته شد که معترضان اعتراضها را از راه قانونی پیگیری کنند. اما توجه نشد که برگزاری راهپیمایی بر اساس اصل27 قانون اساسی صریحاً از حقوق ملت است و بنا براین هیچ اقدام خلاف قانونی وجود نداشته است.
اما دستگاه سرکوب که تجربۀ مواجهه با جنبشی ملی را نداشت تصور میکرد اجازۀ برگزاری چنین تظاهراتی منجر به شکست اقتدار آن است و برای آرام کردن اوضاع بهتر است که به تهدید متوسل شود و با ایجاد ترس مردم را عقب براند. تصور میشد که با گذشت زمان آتش خشم مردم فروکش خواهد کرد و به زندگی در زیر این ستم رضایت خواهد داد. از روز قبل و صبح آن روز، تهدیدهای مکرر رؤسای نیروی انتظامی و مسئولان استانداری از تلوزیون دولتی ایران منتشر میشد و هرگونه تجمعی غیرقانونی تلقی شده و وعدۀ سرکوب و برخورد شدید داده میشد. برخورد سبعانۀ روزهای قبل در خوابگاه کویدانشگاه و همچنین خیابانها نیز در واقع کوششی بود برای گسترش این ترس در میان مردم.
روز واقعه که رسید و میلیونها نفر در خیابانها حاضر شدند، باید دستگاه سرکوب میفهمید که «ارعاب» راهکاری شکست خورده است، لیکن گویی این سنت الهی است که ستمگران دیر میفهمند. آنچنان که فرعون چون آبهای از هم شکافتۀ نیل در همفروریخت فهمید؛ اما دیگر دیر شده بود. روز 25 خرداد روزی خونین بود. دهها شهید در این روز ثمرۀ رفتار وحشیانه و ددمنشانۀ دستگاه سرکوب بود. دستگیریهای گستردهای هم صورت گرفت. اما چون انتظار چنین جمعیت عظیمی با وجود همۀ زمینههای ترس نبود کودتاچیها به حالت کما فرو رفتند و سه روز بعد فرصتی بود که این جمعیت عظیم هر روز در خیابانها حاضر شود.
اما متاسفانه از 29 خرداد که در نمازجمعۀ تهران دستور سرکوب، مستقیماَ صادر شد مشخص بود که سیاست «ارعاب» تغییر نخواهد کرد. 30 خرداد کشتاری بزرگتر در تهران و برخی شهرستانها روی داد. اهمیت این «قتلعام» در آن بود که اینبار مردم عادی قربانی ارادۀ جنایتکاران شده بودند و این راهی بیبازگشت بود. چنانچه میرحسین موسوی نیز در جایی به این راه بیبازگشت ملت اشاره کرده است.
پس از آن دو ماه مبارزهی بیامان جریان داشت. حتی گاه در طول یک روز سه تجمع اعتراضی مختلف در سه ساعت متفاوت در جریان بود و مبارزه را به جنگی فرسایشی تبدیل کرد. دستگاه سرکوب برای پایان این «مقاومت» بجز ایجاد ترس هیچ راه دیگری نمیشناخت. به همین دلیل نه تنها در خیابانها به کشتن مردم مشغول شدند بلکه در زندانها و بازداشتگاهها نیز به قتل عام دستگیرشدگان پرداختند.
از طرفی، اخبار شکنجهها و تجاوزهای وحشیانه در زندانها نیز به بیرون آمد. انتشار این اخبار هم اتفاقی نبود. دستگاه سرکوب تصور میکرد که با انتشار این اخبار وحشت در جامعه مستقر خواهد شد و اعتراضها پایان خواهد یافت. با همین هدف بود که اجساد برخی از کشته شدگان به خانوادههای آنان تحویل شد و در کنار آن خانوادهها نیز تهدید شدند که اعتراضی نکنند و حرفی نزنند.
هدف هم انتشار اخبار بود و هم شکست روحی جنبش در برابر اینهمه سبعیت و بیاخلاقی. اما در هر قدم که سرکوبگران برداشتند، با اشتباهی جدید کوشیدند تا اشتباه قبلی را تصحیح کنند و به این ترتیب بیش از پیش در چاهی که میکندند، فرو رفتند. وقتی که برخی از خانوادهها سکوت را شکستند اخبار جنایتها در جهان پیچید و در ایران نیز ریزش تاریخی نیروهای ایدئولوژیک حکومت آغاز شد. حکومتی که ادعای دین و اخلاق و عدالت داشت جانی از آب درآمده بود! انتشار اخبار آگاهی را به دورترین نقاط ایران نیز می برد. پس اشتباه بعدی برای جبران خطای قبلی آغاز شد.
اینبار اجساد کشته شدگان مخفی شدند و دور از چشم مردم دفن شدند. دستگاه سرکوب که با کشتن میخواست مردم را ارعاب کند در صورتی موفق به این کار میشد که اخبار کشته شدگان را منتشر کند اما بعد از تحویل چند کشته و انتشار اخبار آن با وحشت میدید که همۀ پایگاهش به لرزه افتاده است. بنابراین در گامی دیگر کوشید تا تعداد کشته شدگان را تقلیل دهد! آنها کشته بودند که ترس ایجاد کنند و اکنون کشته ها را مخفی میکردند چون می ترسیدند! آنها شکنجه و تجاوز کرده بودند که وحشت ایجاد کنند و اکنون جنایتها را مخفی میکردند چون وحشت کرده بودند! پایگاه فکری اقتدارگرایان از هم پاشیده بود و دیگر امکان توجیه و تفسیری برای این جنایتها نبود.
همزمان محاکمۀ طنزآمیز زندانیان سیاسی نیز آغاز شد. پس از ماهها بیخبری و آزار، نمایش بیداد به جریان افتاد. این نمایشها نیز همان نتایج پیشین را بهدنبال داشت. چگونه ممکن است که همهی چهرههای سیاسی و موثر حکومت ایران در طی سه دهه خائن باشند و فقط تازه به دوران رسیدههایی چون طائب و مرتضوی و احمدینژاد خدمت کنند؟ از طرفی تعریفهای نو نسل جدید از آرمان و اخلاق و مقاومت راههای جدیدتری را باز میکرد. دیگر برخلاف سه دهۀ پیش اگر مبارزی در زیر فشار زندان سخنی میگفت خیانت تلقی نمیشد، بلکه حتی نسل نو (میفهمید که باید) فریاد میزد که هر چه میخواهند بگویید چرا که ما رنج شما را نمیخواهیم.
مقاومت فرسایشی مردم با پیشتازی نسلنو تا روزهای تنفیذ و تحلیف کشیده شد. داستان این مقاومتها باید که دقیق و مفصل نوشته شود و این وظیفۀ همین نسل است و آنرا انجام خواهد داد. هر چه زمان میگذشت وحشیگری ماشین سرکوب افزایش مییافت. و بالاخره ماه رمضان رسید. کابوس روز قدس از همان اولین روز ماه مبارک رمضان در خواب کودتاچیان رفت.
ماشین سرکوب با انحلال هر گونه مراسمی که احتمال تجمع دوبارۀ سبزها را بهوجود میآورد کوشید تا زمینۀ تداوم مقاومت را از بین ببرد. کافی بود که بعد از دو ماه تجمع مداوم، چندین هفته سکوت و آرامش به شهر بازمیگشت تا به ظاهر همه چیز پایان یافته تلقی شود. ماشین تبلیغاتی کودتاچیان نیز در تمام این چند هفته کوشید تا کار را تمام شده فرض کند و چنین القا کند که دیگر دارها برچیده و خونها شسته شده و شهر آرام است.
اکنون میتوان از اهمیت راهپیمایی روز قدس سخن گفت. از وجوه مختلفی میتوان به این مسأله پرداخت. فرضاً اینکه جنبش سبز ایران بی هیچ مرزبندی بیهوده با نمادهای حکومتی توانست همۀ این نمادها را تسخیر کند و در روز قدس این روند به اوج خود رسید؛ نوعی نگاه ویژه به این راه پیمایی میتواند باشد. این هم از نوآوریهای همان نسلنو است که آرماننویی تعریف کرده که دیگر در آن اثری از مرزبندیهای بیاثر نیست و به شیوهای عملگرایانه دستگاه سرکوب و ماشین تبلیغاتی آنرا با بحران ایدئولوژی مواجه کرده است.
این روش در روز قدس به نهایت خود رسید. کودتاچیان یا باید مراسم سنتی - دولتی خود را، مانند شبهای احیا در مرقد امام خمینی، تعطیل میکردند و یا تن به تسخیر نمادِ خود توسط موج سبز میدادند. آنان تعطیل این مراسم را با تسخیر آن توسط سبزها یکی گرفتند، همانگونه که تعطیل شبهای قدر چنین بود و بنابراین کوشیدند که باز هم با توسل به شیوۀ ارعاب مراسم خود را نجات دهند. اما جهان دید که این نماد تبلیغاتی چند ده ساله بنیادگرایان به تسخیر سبزها درآمد!
از طرفی میتوان از وجهی اخلاقی نیز به برخاستن دوبارۀ موج سبز در روز قدس نگریست. پس از اینهمه بیدادها و جنایتها و کشتارها و شکنجهها و تجاوزها و آنهمه رنجها و زخمها که بر پیکر مردم وارد شد، دور از اخلاق میبود اگر که «میراثداران جنبش» کناری روند و عافیت پیشه کنند و اینجاست که تعریف نسلنو از آرمان جدیدش معنی کاملی مییابد. این نسل نه از فداکاری دور است و نه از اخلاق. او ارزشهای خود را خلق کرده است و به همین دلیل حتی میتواند با آوردن بادکنکی یا نواری سبز رنگ راه شهدا و قربانیان خود را تداوم بخشد و البته در آرامش و بدون خشم و بدون ترس.
و از اینجاست که به سخن آغازین خود بازمیگردیم. راه پیمایی گستردۀ سبزها در روز قدس راه مقاومت را هموار کرده است. چندی پیش یکی از فرماندهان سپاه پاسداران که با کودتاچیان همراه است، از «نهادینه»شدن بحران در کشور اظهار نگرانی کرد. این سخن به زبان ما نهادینه شدن مقاومت در ایران معنی میدهد. این چیزی است که ماشین سرکوب را سخت نگران کرده است. همۀ رفتارهای سبعانه و غیراخلاقی و جنایتباری که با مردم در این ماهها صورت گرفت برای جلوگیری از همین نتیجۀ ترسناک بود.
ترس نه در میان مردم بلکه در میان سرکوبگران رسوخ کرده است. راهپیمایی گستردۀ سبزها در روز 27 شهریور ماه؛ معنایی بزرگتر هم دارد که همان نهادینه شدن مقاومت در ایران است و اینکه مقاومت بیپایان آغاز شده است. همان شیوهای که فلسطینیان نیز در برابر اشغالگران در پیش گرفتهاند. همان شیوهای که هند در زمان گاندی در پیش گرفت. همان که ویتنام در طی صدها سال در برابر چینیها و سپس فرانسویها و بالاخره آمریکاییها انجام داد. همان که نگرانی کودتاچیان را برمیانگیزد: «نهادینه شدن مقاومت!»
عجلهای نیست. تازه این مقاومت آغاز شده است و میتوان تا سالها آن را ادامه داد. بعید است در میان کسانی که جنبش را آغاز کردند بجز اقلیتی اندک دیگران انتظار داشته باشند که در طی چند هفته مسألۀ یک قرن را حل کنند. اما اینرا انتظار داشتهاند که مقاومت و ایستادگی به دلیل خستگی پایان نیابد. نومیدی را راهی نیست به مقاومت. اکنون دوره مقاومت فرا رسیده است و بعد از هر ماجرا تقویم را باز میکنیم و بدنبال فرصت بعدی میگردیم. فرصت بعدی ما چه وقت است؟ نیویورک؟ آغاز سال تحصیلی؟ تظاهرات سیزده آبان؟ روز شانزدهم آذر؟ روزهای عاشورا و تاسوعای امسال در دیماه؟ روز تظاهرات 22 بهمن؟ اوه چقدر فرصت داریم!
سیاست پاککردن صورت مسئله و آبروی از دست رفته
سوالی که باید پرسید، این است که کتمان حقایق تا کی ادامه خواهد داشت؟ آیا ادامه سیاستهای فعلی، امور کشور را روزبهروز پیچدهتر، بحرانیتر و جبرانناپذیرتر نمیکند؟
صرف نظر از دیدگاههای انسانی و حقوقی، که همگی در مورد حفظ حریم افراد تاکید کامل دارند، دین مبین اسلام نیز اهمیت بسیار بالایی برای آبروی مردم قائل است، به طوری که در روایت و احادیث متواتر بسیاری به این موضوع اشاره شده و سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار نیز به این موضوع توجه ویژهای دارد.
اما در حالی که در تعلیمات دینی اسلام بردن آبرو "جنگ با خداوند" تلقی شده و احترام آبروی مومن از احترام کعبه والاتر تلقی شده است، هنوز عدهای با تغییر ماهیت انتقادات وارد شده، آنها را از طرف خطاکاران به سمت خود، کل کشور و حاکمیت هدایت میکنند و سپس برای این مظلومیت خود ساخته فریاد میکشند و از حرمت اتهام به نظام دم میزنند.
در واقع حرمت نظام و حکومت، توسط حاکمان باید حفظ شود و هنگامی که اعتماد عمومی به امانتداری، صحت عدالت و انصاف داوری حاکمیت کم شده و یا از بین میرود، خطا از مسولین امر است و آنها باید در بازگشت این اعتماد عمومی تلاش کرده و مواردی را که باعث این بحران مشروعیت شده بررسی و برطرف کنند. در این میان، پاک کردن صورت مسئله شاید آسانترین راه است.
پاک کردن صورت مسئله تهمت، تحمیق و دروغگویی، پاک کردن صورت مسئله تهدید و ارعاب، پاک کردن صورت مسئله تقلب در آرا، پاک کردن صورت مسئله سرکوب وحشیانه، پاک کردن صورت مسئله بازداشتهای غیرقانونی، پاک کردن صورت مسئله برخوردهای شنیع و غیرانسانی در بازداشتگاهها و در واقع پاک کردن صورت مسئله وجود اعتراض، رفتارهایی بوده است که از سوی مقامت ارشد جمهوری اسلامی ایران در این چند ماه و اینطورکه بر میآید حتی در بسیاری موارد پیش از آن سر زده است.
در خطبههایی که امروز در دانشگاه تهران ایراد شده است آمده: "دشمنان اين ملت امسال بيشتر از هميشه، براي تضعيف روز قدس تلاش كردند اما ملت بزرگ و سرافراز ايران در سراسر كشور و در تهرانِ با عظمت، در حركتي ستايشبرانگيز از اراده، هوشياري و پايداري، نشان داد كه با تشخيص مواقع حساس، خواستهها و مواضع خود را با رساترين فرياد به گوش جهانيان ميرساند."
در بخشی دیگر از این خطبهها اظهار شده است: "گناه تهمت به نظام بسيار سنگينتر از گناه تهمت به اشخاص است و نبايد كسي كل نظام را به اموري كه شايسته نيست متهم كند؛ چراكه شأن نظام از اينگونه تهمتها بسيار بالاتر است."
سخنانی از این دست، چیزی جز ادامه همان سیاستهای پاککردن صورت مسئله قدیمی نیست. سوالی که باید پرسید، این است که کتمان حقایق تا کی ادامه خواهد داشت؟ آیا ادامه سیاستهای فعلی، امور کشور را روزبهروز پیچدهتر، بحرانیتر و جبرانناپذیرتر نمیکند؟
صرف نظر از دیدگاههای انسانی و حقوقی، که همگی در مورد حفظ حریم افراد تاکید کامل دارند، دین مبین اسلام نیز اهمیت بسیار بالایی برای آبروی مردم قائل است، به طوری که در روایت و احادیث متواتر بسیاری به این موضوع اشاره شده و سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار نیز به این موضوع توجه ویژهای دارد.
اما در حالی که در تعلیمات دینی اسلام بردن آبرو "جنگ با خداوند" تلقی شده و احترام آبروی مومن از احترام کعبه والاتر تلقی شده است، هنوز عدهای با تغییر ماهیت انتقادات وارد شده، آنها را از طرف خطاکاران به سمت خود، کل کشور و حاکمیت هدایت میکنند و سپس برای این مظلومیت خود ساخته فریاد میکشند و از حرمت اتهام به نظام دم میزنند.
در واقع حرمت نظام و حکومت، توسط حاکمان باید حفظ شود و هنگامی که اعتماد عمومی به امانتداری، صحت عدالت و انصاف داوری حاکمیت کم شده و یا از بین میرود، خطا از مسولین امر است و آنها باید در بازگشت این اعتماد عمومی تلاش کرده و مواردی را که باعث این بحران مشروعیت شده بررسی و برطرف کنند. در این میان، پاک کردن صورت مسئله شاید آسانترین راه است.
پاک کردن صورت مسئله تهمت، تحمیق و دروغگویی، پاک کردن صورت مسئله تهدید و ارعاب، پاک کردن صورت مسئله تقلب در آرا، پاک کردن صورت مسئله سرکوب وحشیانه، پاک کردن صورت مسئله بازداشتهای غیرقانونی، پاک کردن صورت مسئله برخوردهای شنیع و غیرانسانی در بازداشتگاهها و در واقع پاک کردن صورت مسئله وجود اعتراض، رفتارهایی بوده است که از سوی مقامت ارشد جمهوری اسلامی ایران در این چند ماه و اینطورکه بر میآید حتی در بسیاری موارد پیش از آن سر زده است.
در خطبههایی که امروز در دانشگاه تهران ایراد شده است آمده: "دشمنان اين ملت امسال بيشتر از هميشه، براي تضعيف روز قدس تلاش كردند اما ملت بزرگ و سرافراز ايران در سراسر كشور و در تهرانِ با عظمت، در حركتي ستايشبرانگيز از اراده، هوشياري و پايداري، نشان داد كه با تشخيص مواقع حساس، خواستهها و مواضع خود را با رساترين فرياد به گوش جهانيان ميرساند."
در بخشی دیگر از این خطبهها اظهار شده است: "گناه تهمت به نظام بسيار سنگينتر از گناه تهمت به اشخاص است و نبايد كسي كل نظام را به اموري كه شايسته نيست متهم كند؛ چراكه شأن نظام از اينگونه تهمتها بسيار بالاتر است."
سخنانی از این دست، چیزی جز ادامه همان سیاستهای پاککردن صورت مسئله قدیمی نیست. سوالی که باید پرسید، این است که کتمان حقایق تا کی ادامه خواهد داشت؟ آیا ادامه سیاستهای فعلی، امور کشور را روزبهروز پیچدهتر، بحرانیتر و جبرانناپذیرتر نمیکند؟
ما سبز میشویم
علی خلیلی
ما سبز می شویم
در متن تمام ترانه های نانوشته
در امتداد این همه جاده ای که رو به مبادا می روند
در حنجره فریاد های ممنوع
ما سبز می شویم
هر کجا که پرنده ای دچار دلهره باشد برای پریدن
هر جا که دری رو به نیامدن باز شود
و پنجره ای به سمت حصار
ما سبز می شویم
حتی به بهای سرخی شقیقه هایمان
یا سیاه شدن دقیقه هایمان
ما سبز می شویم
تا هیچ کبوتری قفس را با آسمان اشتباه نگیرد
تا هیچ آسمانی به پرنده دشنام نگوید
تا هیچ پنجره ای از بوسیدن ماه نهراسد
ما سبز می شویم
حتی توی سلول های کهریزک
پشت دیوار اوین
توی دادگاه انقلاب...
هر جا دلتان بخواهد
هر جا دلمان بخواهد
گاز اشک آورتان را هدر ندهید !
ما سال هاست که مادرزاد بر خود سوزی این باغ
اشک ریخته ایم!
باتوم های تان را کنار بگذارید
ما از آغاز "دانستن" آشنای درد بوده ایم !
هر قدر که می خواهید ستاره از این آسمان خط بزنید
هر چقدر دلتان می خواهد از ماه بد بگویید
هر چه می توانید باد را به دانایی بیشه متهم کنید
اما
تا آن زمان که هم آغوشی یاس و نسیم جرم نباشد
تا زمانی که هر پنجره ، ابتدای آسمان باشد
تا آن روزگار که "تبر" خط بخورد از لغت نامه درخت
یادتان باشد :
ما همه جا سبز می شویم!
ما سبز می شویم
در متن تمام ترانه های نانوشته
در امتداد این همه جاده ای که رو به مبادا می روند
در حنجره فریاد های ممنوع
ما سبز می شویم
هر کجا که پرنده ای دچار دلهره باشد برای پریدن
هر جا که دری رو به نیامدن باز شود
و پنجره ای به سمت حصار
ما سبز می شویم
حتی به بهای سرخی شقیقه هایمان
یا سیاه شدن دقیقه هایمان
ما سبز می شویم
تا هیچ کبوتری قفس را با آسمان اشتباه نگیرد
تا هیچ آسمانی به پرنده دشنام نگوید
تا هیچ پنجره ای از بوسیدن ماه نهراسد
ما سبز می شویم
حتی توی سلول های کهریزک
پشت دیوار اوین
توی دادگاه انقلاب...
هر جا دلتان بخواهد
هر جا دلمان بخواهد
گاز اشک آورتان را هدر ندهید !
ما سال هاست که مادرزاد بر خود سوزی این باغ
اشک ریخته ایم!
باتوم های تان را کنار بگذارید
ما از آغاز "دانستن" آشنای درد بوده ایم !
هر قدر که می خواهید ستاره از این آسمان خط بزنید
هر چقدر دلتان می خواهد از ماه بد بگویید
هر چه می توانید باد را به دانایی بیشه متهم کنید
اما
تا آن زمان که هم آغوشی یاس و نسیم جرم نباشد
تا زمانی که هر پنجره ، ابتدای آسمان باشد
تا آن روزگار که "تبر" خط بخورد از لغت نامه درخت
یادتان باشد :
ما همه جا سبز می شویم!
بازداشت یک روزنامهنگار دیگر در تهران
سید مهدی نیاکی، روزنامه نگار و یکی از فعالان پایگاه خبری کلمه در دوره پیش از اعلام نتایج انتخابات، از روز 23 شهریور بازداشت شده و به نقطه نامعلومی منتقل شده است.
یکی از بستگان مهدی نیاکی در گفتگو با خبرنگار موج سبز آزادی گفت: "مهدی که در خانهاش به تنهایی زندگی میکرد از روز 23 شهریور مفقود شده است. ظاهرا مامورانی به محل منزل مسکونی وی در تهران آمده و او را بازداشت و به نقطه نامعلومی منتقل کردهاند."
این شخص که از بستگان نزدیک این روزنامه نگار بازداشت شده است، افزود: "مادر مهدی نیاکی در جریان بازداشت پسرش قرار دارد اما به دلیل تهدیداتی که صورت گرفته است وحشت کرده و حاضر نیست بازداشت پسرش را توسط ماموران تایید کند. در واقع به وی گقته شده که بدون سروصدا منتظر بازگشت فرزدنش باشد. با اینحال 6 روز از بازداشت مهدی نیاکی میگذرد و متاسفانه هنوز معلوم نیست که وی در کجا نگهداری میشود. وی به همراه 4 نفر دیگر از فعالان سایت کلمه 2 هفته پس از اعلام نتایج انتخبات توسط پلیس امنیت تهران احضار شد ولی بازداشت نشده بود."
مهدی نیاکی با بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب همکاری داشت و همچنین دبیر سابق سروبیس اجتماعی ایلنا (خبرگزاری کار ایران) و دبیر سرویس جامعه خبرگزاری سینا که در دولت نهم منحل شد بوده است.
یکی از بستگان مهدی نیاکی در گفتگو با خبرنگار موج سبز آزادی گفت: "مهدی که در خانهاش به تنهایی زندگی میکرد از روز 23 شهریور مفقود شده است. ظاهرا مامورانی به محل منزل مسکونی وی در تهران آمده و او را بازداشت و به نقطه نامعلومی منتقل کردهاند."
این شخص که از بستگان نزدیک این روزنامه نگار بازداشت شده است، افزود: "مادر مهدی نیاکی در جریان بازداشت پسرش قرار دارد اما به دلیل تهدیداتی که صورت گرفته است وحشت کرده و حاضر نیست بازداشت پسرش را توسط ماموران تایید کند. در واقع به وی گقته شده که بدون سروصدا منتظر بازگشت فرزدنش باشد. با اینحال 6 روز از بازداشت مهدی نیاکی میگذرد و متاسفانه هنوز معلوم نیست که وی در کجا نگهداری میشود. وی به همراه 4 نفر دیگر از فعالان سایت کلمه 2 هفته پس از اعلام نتایج انتخبات توسط پلیس امنیت تهران احضار شد ولی بازداشت نشده بود."
مهدی نیاکی با بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب همکاری داشت و همچنین دبیر سابق سروبیس اجتماعی ایلنا (خبرگزاری کار ایران) و دبیر سرویس جامعه خبرگزاری سینا که در دولت نهم منحل شد بوده است.
آنچه روز قدس فاش کرد
مهدی جامی
من در تاریخ سی ساله انقلاب روزی را مانند روز قدس امسال نمیشناسم که بهروشنی نشان داده باشد ملت ما تقسیم شده است. دو ملت بیگانه از هم در کنار هم. ملتی که ساخته دولت است و ملتی که خودساخته و خودبنیاد است. به زبان دیگر، روز قدس پایان راه ملت سازی دولتی در ایران بود. تمام قرن بیستم دولتها کوشیدند ملت بسازند و آن ملت را پشت سر خود جمع کنند. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. مثال عالی آن شوروی بود. مثال دانیاش کوبا. این میان هم بسیاری جا گرفتهاند از ناصر و تیتو تا مائو. مساله با فروپاشی شوروی دگرگون شد، اما پیش از آن چند سالی بود که مساله رهبران انقلاب ایران شده بود. این پایان آن راه است برای رهبران ایران هم.
همه ما و خاصه نسل انقلاب این دوگانه شدن ملت را بروشنی دیده و بر آن شهادت می دهد. عاقبت این راه همین بود که یکی به احمدی نژاد ختم شود و رهبری که کسی نمانده تا بر او ولایت داشته باشد و یکی به آزادی از این تبعیض بزرگ و ملی؛ نفی گرایش به نادیده گرفتن هر کس که با دولت نیست. این راهی بی بازگشت است. ازیرا که ملتی که امروز می بینیم سالها ست که دارد تمرین می کند چگونه بی دولت زندگی کند.
حالا دیگر حوصله اش سر رفته است. نمی تواند ببیند که همه عده و عده کشور با همین ملت سبز است و دولت غاصبانه او را نادیده می گیرد. تمام سی سال تبعیض و توهین و تحقیر در همین ادعای دروغ جمع است که معترضان اندک بودند و چند صد تنی بیش نبودند. این شاهد آن است که آنها ما را نمی بینند. اما مساله این است که اگر تا دیروز فکر می کردند نباید ببینند چون حق با انها ست و روح انقلاب جهانی در آنها دمیده و ایشان برگزیده ها خداوند قهارند امروز که همه پر-و-پوش شان ریخته و چیزی جز اسکله های قاچاق برایشان نمانده و حلقه متقلبان و حمایت آزادی ستیزانی چون روسیه و چین، به دروغ وا می نمایند که نمی بینند.
آنها امروز متوحش اند از اینکه برایشان کسی نمانده است. هیچ نخبه و فرهیخته و صاحبنام و خوشنامی در اردوی آنها نیست هیچ منصف و دینداری به ایشان دیگر باور ندارد. آنها بر باور مردمی سوار اند که دیر یا زود بیدار می شوند چون از روی ایمان و سادگی و خوش قلبی به این جماعت غاصب دروغزن اعتماد کرده اند. اینکه غاصبان از رسانه می ترسند از همین جا ست. آنها باید مردم را در بی خبری نگه دارند. مردمی که به آنها باور دارند. با آگاهی دچار تردید خواهند شد بعد این آگاهی پوست می ترکاند. به قول سروش علم آدم را یا می کشد یا زنده می کند اما وقتی دانستی دیگر بی تفاوت نمی توانی ماند. همه هنر دولتمداران ولایت محور به تاخیر انداختن این آگاهی است.
اما آنچه در حال حاضر به وجود آمده است دوپارگی جامعه ایرانی است. این دوپارگی چنان آشکار است که به هیچ رفو آن را پنهان نمی توان کرد. صدا و سیما و مقامات و منابر رسمی همه تلاش خود را می کنند اما موفقیتی ندارند. فیلمهای سالهای قبل را با فیلمهای امسال تدوین می کنند و به اسم گزارش روز تحویل مردم می دهند. مصاحبه های قلابی می کنند. دوربین شان همیشه فقط یک گوشه معین را می گیرد.
تا می توانند دروغ می گویند و وقایع را دستکاری می کنند و حقایق را وارونه می سازند. مرتب برای خود وقت می خرند و با خود می گویند امروز را هم سر کنیم از این ستون تا ان ستون فرج است بلکه اوضاع آرام شود. هر که را بخواهند به کوچکترین بهانه یا بی بهانه بازداشت می کنند و هر قدر میل شان کشید در بازداشت نگه می دارند و هر طور دلشان خواست با او رفتار می کنند. روزنامه ها را می بندند و سانسور می کنند. اما وضع به نفع آنها تغییر نمی کند. مردم تغییر می خواهند. تغییری به سود مردم.
این دوپاره شده جامعه ایرانی بی شک و شبهه باید بود که نمی تواند ادامه یابد. با بگیر و ببند هم چاره نمی شود. رفو کردن و مهرورزی های احمدی نژادی و یا تهدیدهای سردار جعفری هم اثری نمی بخشد. حتی رهبر هم به میدان می آید اما حرف اش وزنی ندارد و تاثیر نمی کند. این راه ادامه اش غیرممکن است. نمی توان ملتی را به دوپاره تقسیم کرد و به پاره کوچکتر تکیه کرد. اگر هم می شد دیگر دوره اش به سر امده است.
این مردم که روز قدس به خیابان امدند و در کنار ملت دولت-ساخته راه رفتند و شعار دادند و خود را به رخ آنها کشیدند به صد زبان می گویند دیگر زمانی که بتوانید ما را نادیده بگیرید گذشته است. تا دیروز راه را برای شما باز می گذاشتیم و کنار می رفتیم تا میدان داری کنید و خود بنمایید و خود را به جای همه ملت جا بزنید. اما دیگر تمام شد. ما هم مردمی هستیم. ملتی هستیم. هر جا که آمدید ما هم می آییم. تا وزن خودتان دست تان بیاید. ما حرفهای خود و شعارهای خود و خواسته ها و رهبران خود را داریم.
برای هیچ دولت اقلیتی ممکن نیست که بتواند به راه اقلیت گرای خود ادامه دهد وقتی اکثریت مردم راه دیگری را نشان می دهند و آن دولت را اصلا به رسمیت نمی شناسند. اگر عقل و منطق و تدبیر مدینه ای هنوز باقی باشد باید تن به خواست مردم بدهد. مردمی که با هم دشمن نیستند مگر به تحریک دولت. این تبعیض آشکار و مردم را برابر مردم گذاشتن باید تمام شود. این ایده فرعونی که مردم را تحقیر کن تا از تو اطاعت کنند (فاستخف قومه فاطاعوه) تقویم اش کهنه شده است. ورق برگشته است. تا بر سرتان آوار نشده است بجنبید.
برگرفته از: وبلاگ سیبستان
من در تاریخ سی ساله انقلاب روزی را مانند روز قدس امسال نمیشناسم که بهروشنی نشان داده باشد ملت ما تقسیم شده است. دو ملت بیگانه از هم در کنار هم. ملتی که ساخته دولت است و ملتی که خودساخته و خودبنیاد است. به زبان دیگر، روز قدس پایان راه ملت سازی دولتی در ایران بود. تمام قرن بیستم دولتها کوشیدند ملت بسازند و آن ملت را پشت سر خود جمع کنند. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. مثال عالی آن شوروی بود. مثال دانیاش کوبا. این میان هم بسیاری جا گرفتهاند از ناصر و تیتو تا مائو. مساله با فروپاشی شوروی دگرگون شد، اما پیش از آن چند سالی بود که مساله رهبران انقلاب ایران شده بود. این پایان آن راه است برای رهبران ایران هم.
همه ما و خاصه نسل انقلاب این دوگانه شدن ملت را بروشنی دیده و بر آن شهادت می دهد. عاقبت این راه همین بود که یکی به احمدی نژاد ختم شود و رهبری که کسی نمانده تا بر او ولایت داشته باشد و یکی به آزادی از این تبعیض بزرگ و ملی؛ نفی گرایش به نادیده گرفتن هر کس که با دولت نیست. این راهی بی بازگشت است. ازیرا که ملتی که امروز می بینیم سالها ست که دارد تمرین می کند چگونه بی دولت زندگی کند.
حالا دیگر حوصله اش سر رفته است. نمی تواند ببیند که همه عده و عده کشور با همین ملت سبز است و دولت غاصبانه او را نادیده می گیرد. تمام سی سال تبعیض و توهین و تحقیر در همین ادعای دروغ جمع است که معترضان اندک بودند و چند صد تنی بیش نبودند. این شاهد آن است که آنها ما را نمی بینند. اما مساله این است که اگر تا دیروز فکر می کردند نباید ببینند چون حق با انها ست و روح انقلاب جهانی در آنها دمیده و ایشان برگزیده ها خداوند قهارند امروز که همه پر-و-پوش شان ریخته و چیزی جز اسکله های قاچاق برایشان نمانده و حلقه متقلبان و حمایت آزادی ستیزانی چون روسیه و چین، به دروغ وا می نمایند که نمی بینند.
آنها امروز متوحش اند از اینکه برایشان کسی نمانده است. هیچ نخبه و فرهیخته و صاحبنام و خوشنامی در اردوی آنها نیست هیچ منصف و دینداری به ایشان دیگر باور ندارد. آنها بر باور مردمی سوار اند که دیر یا زود بیدار می شوند چون از روی ایمان و سادگی و خوش قلبی به این جماعت غاصب دروغزن اعتماد کرده اند. اینکه غاصبان از رسانه می ترسند از همین جا ست. آنها باید مردم را در بی خبری نگه دارند. مردمی که به آنها باور دارند. با آگاهی دچار تردید خواهند شد بعد این آگاهی پوست می ترکاند. به قول سروش علم آدم را یا می کشد یا زنده می کند اما وقتی دانستی دیگر بی تفاوت نمی توانی ماند. همه هنر دولتمداران ولایت محور به تاخیر انداختن این آگاهی است.
اما آنچه در حال حاضر به وجود آمده است دوپارگی جامعه ایرانی است. این دوپارگی چنان آشکار است که به هیچ رفو آن را پنهان نمی توان کرد. صدا و سیما و مقامات و منابر رسمی همه تلاش خود را می کنند اما موفقیتی ندارند. فیلمهای سالهای قبل را با فیلمهای امسال تدوین می کنند و به اسم گزارش روز تحویل مردم می دهند. مصاحبه های قلابی می کنند. دوربین شان همیشه فقط یک گوشه معین را می گیرد.
تا می توانند دروغ می گویند و وقایع را دستکاری می کنند و حقایق را وارونه می سازند. مرتب برای خود وقت می خرند و با خود می گویند امروز را هم سر کنیم از این ستون تا ان ستون فرج است بلکه اوضاع آرام شود. هر که را بخواهند به کوچکترین بهانه یا بی بهانه بازداشت می کنند و هر قدر میل شان کشید در بازداشت نگه می دارند و هر طور دلشان خواست با او رفتار می کنند. روزنامه ها را می بندند و سانسور می کنند. اما وضع به نفع آنها تغییر نمی کند. مردم تغییر می خواهند. تغییری به سود مردم.
این دوپاره شده جامعه ایرانی بی شک و شبهه باید بود که نمی تواند ادامه یابد. با بگیر و ببند هم چاره نمی شود. رفو کردن و مهرورزی های احمدی نژادی و یا تهدیدهای سردار جعفری هم اثری نمی بخشد. حتی رهبر هم به میدان می آید اما حرف اش وزنی ندارد و تاثیر نمی کند. این راه ادامه اش غیرممکن است. نمی توان ملتی را به دوپاره تقسیم کرد و به پاره کوچکتر تکیه کرد. اگر هم می شد دیگر دوره اش به سر امده است.
این مردم که روز قدس به خیابان امدند و در کنار ملت دولت-ساخته راه رفتند و شعار دادند و خود را به رخ آنها کشیدند به صد زبان می گویند دیگر زمانی که بتوانید ما را نادیده بگیرید گذشته است. تا دیروز راه را برای شما باز می گذاشتیم و کنار می رفتیم تا میدان داری کنید و خود بنمایید و خود را به جای همه ملت جا بزنید. اما دیگر تمام شد. ما هم مردمی هستیم. ملتی هستیم. هر جا که آمدید ما هم می آییم. تا وزن خودتان دست تان بیاید. ما حرفهای خود و شعارهای خود و خواسته ها و رهبران خود را داریم.
برای هیچ دولت اقلیتی ممکن نیست که بتواند به راه اقلیت گرای خود ادامه دهد وقتی اکثریت مردم راه دیگری را نشان می دهند و آن دولت را اصلا به رسمیت نمی شناسند. اگر عقل و منطق و تدبیر مدینه ای هنوز باقی باشد باید تن به خواست مردم بدهد. مردمی که با هم دشمن نیستند مگر به تحریک دولت. این تبعیض آشکار و مردم را برابر مردم گذاشتن باید تمام شود. این ایده فرعونی که مردم را تحقیر کن تا از تو اطاعت کنند (فاستخف قومه فاطاعوه) تقویم اش کهنه شده است. ورق برگشته است. تا بر سرتان آوار نشده است بجنبید.
برگرفته از: وبلاگ سیبستان
رئیس شورای هماهنگی جبهه اصلاحات استان گیلان بازداشت شد
سيد احمد حسينی، رئیس شورای هماهنگی جبهه اصلاحات استان گیلان، عصر روز پنجشنبه گذشته بازداشت شده است.
سید احمد حسيني، معاون سياسي امنيتي استانداري گيلان را در دوره اصلاحات و رئیس شاخه گیلان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است.
بازداشت وی که یکی از معتبرترين شخصيتهاي سياسي استان گيلان و مورد اعتماد اقشار مختلف مردم این استان است موجي از حیرت و انزجار را حتی در میان شخصيتهاي میانه رو این استان پدید آورده است.
سید احمد حسيني، معاون سياسي امنيتي استانداري گيلان را در دوره اصلاحات و رئیس شاخه گیلان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است.
بازداشت وی که یکی از معتبرترين شخصيتهاي سياسي استان گيلان و مورد اعتماد اقشار مختلف مردم این استان است موجي از حیرت و انزجار را حتی در میان شخصيتهاي میانه رو این استان پدید آورده است.
صدایش میخندید: برای پدر و مادرهایی که این روزها غمگینند
حنا حکیمی
این چند ماه اخیر صدایش همیشه خسته بود. معهذا با همه وجودش تلاش میکرد تا افسردگیها و ناامیدیهایش در صدایش منعکس نشود. مدام پای تلفن تکرار میکرد: «درست میشود. باور کن! درست میشود. ممکن است کمی طول بکشد ولی ما سر حرفمان هستیم! همانطور که انقلاب کردیم، حالا هم نمیگذاریم مملکت ویرانه شود. ناامید نشوید، اوضاع آنقدرها هم بد نیست.»
ولی این روزها پشت این تلاشها و دست و پا زدنها ترسی بود و یک دنیا خستگی و ناامیدی. پای تلفن ولی کلماتش را به دقت انتخاب میکرد و سعی میکرد از هر شاید ترسش از این بود که فرزندش که من باشم دیگر فکر برگشت به ایران را به کلی ببوسم و بگذارم کنار.
دیگر دستم آمده بود که وقتی اینطور حرف میزند اوضاع 60 یا 70 درصدی وخیمتر از این حرفهاست. این وسطها یکبار ولی هم از دهانش در رفت و گفت :«اینها ما را به خاک سیاه نشاندهاند. چقدر این سالها از جمهوری اسلامی دفاع کردیم. گفتیم اشتباه شده اگر حقی پایمال شده، اگر خونی ریخته شده. آرمانهای انقلاب چیز دیگری بود و ما همه کار می کنیم تا این آرمانها محقق شوند.»
حدود 60 سال از عمرش میگذرد و بیشتر سالهای عمرش را در ناآرامی و شلوغیها و التهابهای مربوط به ایران گذرانده.
در سالهای دانشجوییش در آمریکا بر ضد شاه تظاهرات میکرده و یکبار وقتی مرا حامله بوده در در همین تظاهراتها سنگی به سویش پرتاب شده. میگوید این اضطرابها و بیقراریهایی که من در نوجوانی و بزرگسالم داشتهام هم به همان دوران بر میگردد و او همه ترسها و نگرانیها و خشمهایش را به نوزادش منتقل کرده است.
بعد از انقلاب با پدرم به ایران برگشته و تا امروز یک لحظه از این انتخابش پشیمان نبوده، حتی در این روزهای سیاه و پر از ناامیدی.
بعد از بازگشت با پدرم هم «آدم خاصی» نشده و به مقامی نرسیده. از امیتاز خاصی استفاده نکرده و زندگیش و بچههایش و روابطش با همان آدمهای عادی و معولی بوده و ادامه پیدا کرده است. همیشه در سنگر کوچکی که برای خودش تعریف کرده سعی کرده روی آدمهای دور و برش تاثیر بگذارد و بیتفاوت از کنار ظلمها و بی عدالتیهای اطرافش نگذرد.
جمعه صبح زود بود و من مثل بسیاری از دوستان دیگرم که مقیم کانادا یا آمریکا هستند پنج شنبه شب را با دلهره گذرانده بودیم و یا نخوابیده بودیم و یا سرتاسر خوابهای آشفته دیده بودیم. خسته شده بودیم از بس این سوالها در سرمان رفته بود و آمده بود: «نکند مردم نیایند؟ نکند به روی همه آتش بکشند؟ نکند چند نفر بیایند و بعد صدا و سیما آنها را به نفع احمدینژاد و رهبری مصادره کند؟»
کمی اینترنت و سایتهای خبری را چک کردم. در همان ساعات اولیه کلی عکس و فیلم آپلود شده بود. بعضی ها تند تند شعارها را میگذاشتند. پستهای دوستان خارج نشین امیدوار کننده بود. مردم آمده بودند آنهم با روسریهای سبز، روبانهای سبز و شعارهای سبز.
اینترنت را رها کردم و تلفن را برداشتم و زنگ زدم. از راهپیمایی برمیگشت و نفس نفس میزد. به او گفتم خبرگزاری فرانسه گفته چندهزار نفر آمده بودند. عصبانی شد و گفت بیشتر بودند مادرجان! صدها هزار نفر! صدها هزار نفر! همه آمده بودند.
در چند جملهای که با هم رد و بدل کردیم، می خواست همه هیجانها، شورها و تعجبهایش را از دیدن آن همه مردم سبز به من بگوید. این بار چیزی ساختگی نبود. روز قدس، سبز شده بود و مادرم را همراه با دیگران در ایران سبز کرده بود و این از خنده زنگ دار صدایش پیدا بود.
این چند ماه اخیر صدایش همیشه خسته بود. معهذا با همه وجودش تلاش میکرد تا افسردگیها و ناامیدیهایش در صدایش منعکس نشود. مدام پای تلفن تکرار میکرد: «درست میشود. باور کن! درست میشود. ممکن است کمی طول بکشد ولی ما سر حرفمان هستیم! همانطور که انقلاب کردیم، حالا هم نمیگذاریم مملکت ویرانه شود. ناامید نشوید، اوضاع آنقدرها هم بد نیست.»
ولی این روزها پشت این تلاشها و دست و پا زدنها ترسی بود و یک دنیا خستگی و ناامیدی. پای تلفن ولی کلماتش را به دقت انتخاب میکرد و سعی میکرد از هر شاید ترسش از این بود که فرزندش که من باشم دیگر فکر برگشت به ایران را به کلی ببوسم و بگذارم کنار.
دیگر دستم آمده بود که وقتی اینطور حرف میزند اوضاع 60 یا 70 درصدی وخیمتر از این حرفهاست. این وسطها یکبار ولی هم از دهانش در رفت و گفت :«اینها ما را به خاک سیاه نشاندهاند. چقدر این سالها از جمهوری اسلامی دفاع کردیم. گفتیم اشتباه شده اگر حقی پایمال شده، اگر خونی ریخته شده. آرمانهای انقلاب چیز دیگری بود و ما همه کار می کنیم تا این آرمانها محقق شوند.»
حدود 60 سال از عمرش میگذرد و بیشتر سالهای عمرش را در ناآرامی و شلوغیها و التهابهای مربوط به ایران گذرانده.
در سالهای دانشجوییش در آمریکا بر ضد شاه تظاهرات میکرده و یکبار وقتی مرا حامله بوده در در همین تظاهراتها سنگی به سویش پرتاب شده. میگوید این اضطرابها و بیقراریهایی که من در نوجوانی و بزرگسالم داشتهام هم به همان دوران بر میگردد و او همه ترسها و نگرانیها و خشمهایش را به نوزادش منتقل کرده است.
بعد از انقلاب با پدرم به ایران برگشته و تا امروز یک لحظه از این انتخابش پشیمان نبوده، حتی در این روزهای سیاه و پر از ناامیدی.
بعد از بازگشت با پدرم هم «آدم خاصی» نشده و به مقامی نرسیده. از امیتاز خاصی استفاده نکرده و زندگیش و بچههایش و روابطش با همان آدمهای عادی و معولی بوده و ادامه پیدا کرده است. همیشه در سنگر کوچکی که برای خودش تعریف کرده سعی کرده روی آدمهای دور و برش تاثیر بگذارد و بیتفاوت از کنار ظلمها و بی عدالتیهای اطرافش نگذرد.
جمعه صبح زود بود و من مثل بسیاری از دوستان دیگرم که مقیم کانادا یا آمریکا هستند پنج شنبه شب را با دلهره گذرانده بودیم و یا نخوابیده بودیم و یا سرتاسر خوابهای آشفته دیده بودیم. خسته شده بودیم از بس این سوالها در سرمان رفته بود و آمده بود: «نکند مردم نیایند؟ نکند به روی همه آتش بکشند؟ نکند چند نفر بیایند و بعد صدا و سیما آنها را به نفع احمدینژاد و رهبری مصادره کند؟»
کمی اینترنت و سایتهای خبری را چک کردم. در همان ساعات اولیه کلی عکس و فیلم آپلود شده بود. بعضی ها تند تند شعارها را میگذاشتند. پستهای دوستان خارج نشین امیدوار کننده بود. مردم آمده بودند آنهم با روسریهای سبز، روبانهای سبز و شعارهای سبز.
اینترنت را رها کردم و تلفن را برداشتم و زنگ زدم. از راهپیمایی برمیگشت و نفس نفس میزد. به او گفتم خبرگزاری فرانسه گفته چندهزار نفر آمده بودند. عصبانی شد و گفت بیشتر بودند مادرجان! صدها هزار نفر! صدها هزار نفر! همه آمده بودند.
در چند جملهای که با هم رد و بدل کردیم، می خواست همه هیجانها، شورها و تعجبهایش را از دیدن آن همه مردم سبز به من بگوید. این بار چیزی ساختگی نبود. روز قدس، سبز شده بود و مادرم را همراه با دیگران در ایران سبز کرده بود و این از خنده زنگ دار صدایش پیدا بود.
روش فرعونی
یادداشتی از علی مزروعی
"«روش فرعونی» پاسخی جز زوال و سرنگونی ندارد و اگر درخانه کس هست همین یک حرف بس است."
1- انسان مرکز ثقل آموزه های دینی اسلام است. برپایه آیات قرآن آدمیان سرشتی زمینی و ریشه ای خاکی دارند اما روحی خدایی در آنها دمیده شده و رو به سوی آسمان دارند و از اینرو خداوند هنگام آفرینش این موجود بخود تبریک گفته است . انسان خلیفه و جانشین خدا در زمین و حامل امانت اوست و از اینرو کرامت دارد و بر بر و بحر گردش داده شده و برکثیری از دیگر خلایق برتری داده شده است و قدرت سلطه و نفوذ برآسمانها و زمین را دارد.
البته همه این ویژگی ها ناشی از قدرت تفکر و آگاهی و انتخابگری او بوده و اگر آدمی اشرف مخلوقات است چون معمار خویشتن خویش است و می تواند از پرده غرایزی که همه دیگر موجودات را در خود اسیر کرده بدر آید و راهی را در پیش گیرد که تا بی نهایت ادامه دارد و...و لطف و فیض الهی با ارسال رسولان الهی بر این موجود تعلق گرفته تا با انتخاب خویش راه را از چاه باز شناسد و راه آسمان را در پیش گیرد و طبعا هرنظام اجتماعی و سیاسی که بر پایه آموزه های اسلامی شکل گیرد شاکله و محتوایش باید برپایه ارزش نهادن تام و تمام به انسان و بسترساز حرکت او بسوی رشد و تعالی و کمال بخشیدن به مکارم اخلاقی باشد.
اینکه در قرآن قتل نفس یک انسان همانند قتل همه انسانها و احیای نفس یک انسان از دام مرگ و ضلالت به مثابه زندگی بخشیدن به همه انسانها برشمرده شده است و درسیره نبوی و علوی حفظ احترام و حرمت و آبروی مومن همسنگ خانه خدا و فریضه شرعی و اخلاقی برهر فرد مسلمان و به ویژه نظام اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنان است.
2- نزدیک به نیمی از آیه های قرآن اختصاص به بازگویی وقایع تاریخی تا دوران پیامبر اسلام به عنوان یکی از منابع اصلی معرفت بشری دارد و خداوند در این آیات مخاطبان خود را به مطالعه و بررسی و غور و تحلیل در رفتارها و احوالات انسانها و نظام های اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنها به وبژه در برخورد با رسولان الهی دعوت می کند . خداوند در قرآن بارها انسانها را به سیر و سفر در زمین و مطالعه احوال پیشینیان و اینکه عاقبت کارشان چه شده باتعابیر مختلف دعوت کرده است چراکه قدرت انتخاب گری انسانها در عرصه عمل فردی و اجتماعی در مقاطع مختلف تاریخی و نهایت کارشان عینیت یافته است.
در بازخوانی و غور در این پویایی و جدال تاریخی است که می توان به جوهره واقعی انسانها و حقایق بسیاری پی برد و با درس آموزی و عبرت از عاقبت کار آدمها و نظام های اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنها راه را از چاه باز شناخت و از تکرار وقایع تاریخی نادرست و باطل جلوگیری کرد و راهی را پیمود که به سعادت و رستگاری انسانها و همان هدفی که آفریدگار هستی و رسولان الهی برای انسان ترسیم کرده اند ختم شود . جای بحث مبسوط این موضوع در حوصله این مقال نیست اما به قدر تشنگی و با توجه به شرایط کنونی کشورمان ذره از دریای تاریخی قرآن می چشم که امیدوارم برای همه ما به ویژه حاکمان بسیار آموزنده و عبرت انگیز باشد البته به شرطی که گوش و چشم ما بروی آیات الهی باز باشد.
3- بازگویی وقایع تاریخی دوران حاکمیت فرعون بر مصر و قیام حضرت موسی به عنوان رسول الهی برای رهایی بخشی قوم بنی اسرائیل از سلطه طاغوتی و ظالمانه او بخش زیاد و مهمی از آیات تاریخی قرآن را در بر می گیرد اما در این مقال فقط به چند آیه از این آیات قرآنی اشاره می کنم . خداوند می فرماید:" آیا مردم در زمین به سیر و سفر نمی روند تا عاقبت حال پیشینیانشان را ببینند که آنها با آنکه بسیاراز اینان قوی تر و آثار وجودیشان درروی زمین بیشتربودند سرانجام خدا به کیفر گناهانشان بگرفت و از قهرو انتقام خدا هیچکس نگهدارشان نبود.
این هلاکت پیشینیان بدین سبب بود که پیمبرانشان با آیات و ادله روشن به سوی آنها آمدند و آنان کافر شدند ، خدا هم آنان را به عقوبت گرفت که خدا بسیار مقتدر و سخت کیفر است . و ما موسی را با آیات و معجزات و حجت آشکار فرستادیم به سوی فرعون و هامان و قارون . آنها موسی را تکذیب کردند و گفتند او ساحر بسیار دروغگویی است. و آنگاه که او از جانب ما به صدق و حقیقت آمد(فرعون و قومش) به مردم گفتند بروید پسران آنان که به موسی آیمان آوردند بکشید و زنانشان را زنده گذارید(تا ضعیف و نابود شوند و ما بالعکس آنها را قوی کردیم) آری مکر و تدبیرکافران جز درضلالت و خسرانشان به کار نیاید.
فرعون گفت بگذارید تا من موسی را به قتل رسانم. واو خدای خود را بیاری طلبد. می ترسم که اگر وی را زنده گذاریم دین و آیین شما را تغییر دهد و در زمین فتنه و فسادی برانگیزد ."(آیات 21 الی 26 سوره غافر) براحتی از آین آیات فهمیده می شود که فرعون باچه حربه و بهانه تبلیغاتی به مقابله با قیام رهایی بخش موسی برآمده بود : اینکه او ساحراست و می خواهد دین شما را تغییردهدو انقلاب یا کودتای مخملی کندو... ( ظاهرا در آن روزگار برچسب وابستگی به اجانب معناوکاربرد نداشت!) و در عین حال شدیدترین شیوه های عملیاتی را برای جلوگیری از پیوستن مردم به موسی و تنبیه افرادی که به قیام رهایی بخش می پیوستند در پیش گرفت که کشتن پسران سرمایه اصلی قیام یکی از آنها بود.
خداوند در آیه 4 سوره قصص اینگونه « روش فرعون» را در مقابله با قیام موسی باز می کند:"همانا فرعون در زمین مصر ، تکبر و برتری ورزید و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند و طایفه ای (بنی اسرائیل) را سخت ضعیف و ذلیل کرد،پسرانشان را می کشت و زنانشان رازنده می گذاشت ، و همانا فرعون مردی بسیارمفسد و بداندیش بود." و در همین مایه درآیه 54 سوره زخرف آمده :" قومش را خوار و خفیف و ذلیل و زبون داشت تا همه مطیع و فرمانبرش شوند و آنها که این وضعیت را پذیرفتند مردمی فاسق و نابکار بودند."
بنابراین خداوند هرگونه برتری طلبی و استکبار ورزیدن حاکمان ، تفرقه اندازی میان ملت و تقسیم شهروندان به خودی و غیرخودی ، تمسک به کشتن و زندان و شکنجه و سرکوب و...و در نهایت تحقیر و خوار و ذلیل کردن افرادی راکه خواهان رهایی از استکبار حاکمان و نظام استبدادی هستند « روش فرعونی» بر می شمارد و اینکه در نظامی که برپایه آموزه های الهی سامان و سازمان می یابد اثری از اینها نباید باشد و...
4- آنچه در این مقال می خواهم رویش متمرکز شوم اینکه در نظام موجود جمهوری اسلامی ایران که به عنوان نظامی اجتماعی و سیاسی دینی شناخته می شود چقدر در عرصه عمل اجتماعی و سیاست گذاری ها و اجرائیات برپایه آموزه های دینی یا « روش فرعونی » به منظور صرف حکومتداری و به تعبیری که بسیار رایج است و برآن تاکید فراوان می شود حفظ نظام است؟
سوگمندانه باید که برخی سیاست ها و رفتارهای عملی حاکمیت به ویژه در حوادث و وقایع پس از انتخابات اخیر شباهت عجیبی به «روش فرعونی» برای حکومت کردن از سوی حاکمان پیدا کرده است که از شرح تطبیقی آن با آنچه در آیات الهی آمده است می گذرم اما از این نمی توانم بگذرم که رفتاری که با نیروهای سیاسی و مردم متعرض به نتیحه انتخابات و به ویژه آنانی که فقط به جرم پایبندی به آموزه های رهایی بخش دینی وآرمانهای انقلاب اسلامی و امام بازداشت و زندانی و با وضعی زننده به دادگاههای نمایشی آورده شدند، شد با «روش فرعونی» در اداره حکومت انطباقی کامل داشت.
اینکه جریان و باندی فکر می کنند که با تحقیرو خوار و ذلیل و مرعوب کردن سیاسیون و آزادیخواهان و مردم می توانند راه بقای حکومت خود را ذیل حفظ نظام هموار نمایند برپایه آیات الهی در مورد عاقبت کار حاکمیت فرعون خطا و اشتباه می کنند و امیدوارم آنانی که انگیزه هایی غیر از این دارند دامن خود را از آلوده شدن به این روش برکشند. انقلاب اسلامی انقلابی علیه تحقیر شهروندان ایرانی بود و امام خمینی با وعده بازگرداندن عزت و کرامت و بزرگی و آبرو و احترام و خلاصه همه آن ارزش هایی که در آموزه های دینی برای انسان وعده داده شده به میدان مبارزه با رژیم فرعونی پهلوی برآمد.
مردم نیز با او همراه شدند تا به این وعده ها دست یابند و قطعا هرگونه سیاست و عملی که اقتدارگرایان حاکم بخواهندبا آن تحقیر و ترعیب و تسلیم و فرمانبری مردم را نتیجه گیرند زود یا دیر شکست خواهد خورد. در اندیشه دینی و نظام اسلامی هیچکس را نمی توان خش و خاشاک نامید یا به سلول انفرادی کشاند و با لیاس زندان و دمپایی بع دادگاه آورد و...و تحقیرکرد تا تسلیم و فرمانبردار شود و...وانجام اینگونه اعمال ذیل هرعنوان و توجیهی باشد جز«روش فرعونی» و محکوم به شکست و زوال نیست .
5- با همه آنچه آمد باید متفطن براین نکته و ظریفه بود که شبیه سازی تاریخی به هرگونه و شکل باطل است وبا مطالعه و بررسی و غور و تحلیل تاریخ فقط می توان قواعد و سنت ها و روندهای حاکم بر جامعه و تاریخ را کشف کرد و از روش ها و رویه ها عبرت گرفت و از تکرار آنها پرهیز کرد وگرنه مسائل و مشکلات و رفتارها و تحولات هر جامعه را باید در ظرف زمان و مکان خودش باز شناخت . از این منظر شبیه سازی مسائل امروز جامعه ما با دوران های گذشته مثل دوران حکومت امام علی و حتی دهه اول انقلاب نادرست و رهزن اندیشه در شناخت درست و واقعی مسائل و مشکلات و راه حل عبور از آنهاست.
به باور من نه جنس حکومت و حکومتگران امروز ما به تمامه از جنس حکومت امام علی و امام خمینی است و نه جنس معترضان و مخالفان به عملکردهای کنونی از جنس معترضان و مخالفان امام علی ازگونه قاسطین(معاویه و یارانش)، مارقین(خوارج) و ناکثین یا امام خمینی(گروههای مسلح وبرانداز و خشونتطلب) هستند بنابراین همه وبه ویژه حاکمان ما باید از افتادن در دام چنین شبیه سازی هایی پرهیز کنند و با استفاده از همه تجربیات تاریخی و بطور خاص آیات تاریخی قرآن و سیره نبوی و علوی در پی پیمودن راهی برآیند که مرکز ثقل آن ارزش نهادن به انسانها و رهایی بخشی آنها باشد و اگر انسان جایگاه الهی خود را در ذهن و اندیشه حاکمان ما بازیابد آنگاه شاهد سیاست هایی دیگر و منطبق با آموزه های اسلامی خواهیم بود که قطعا ناقض با بسیاری از سیاست های جاری خواهد بود.
بیش از این تطویل نمی دهم که «روش فرعونی» پاسخی جز زوال و سرنگونی ندارد و اگر درخانه کس هست همین یک حرف بس است.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی متولد ماه مهر
"«روش فرعونی» پاسخی جز زوال و سرنگونی ندارد و اگر درخانه کس هست همین یک حرف بس است."
1- انسان مرکز ثقل آموزه های دینی اسلام است. برپایه آیات قرآن آدمیان سرشتی زمینی و ریشه ای خاکی دارند اما روحی خدایی در آنها دمیده شده و رو به سوی آسمان دارند و از اینرو خداوند هنگام آفرینش این موجود بخود تبریک گفته است . انسان خلیفه و جانشین خدا در زمین و حامل امانت اوست و از اینرو کرامت دارد و بر بر و بحر گردش داده شده و برکثیری از دیگر خلایق برتری داده شده است و قدرت سلطه و نفوذ برآسمانها و زمین را دارد.
البته همه این ویژگی ها ناشی از قدرت تفکر و آگاهی و انتخابگری او بوده و اگر آدمی اشرف مخلوقات است چون معمار خویشتن خویش است و می تواند از پرده غرایزی که همه دیگر موجودات را در خود اسیر کرده بدر آید و راهی را در پیش گیرد که تا بی نهایت ادامه دارد و...و لطف و فیض الهی با ارسال رسولان الهی بر این موجود تعلق گرفته تا با انتخاب خویش راه را از چاه باز شناسد و راه آسمان را در پیش گیرد و طبعا هرنظام اجتماعی و سیاسی که بر پایه آموزه های اسلامی شکل گیرد شاکله و محتوایش باید برپایه ارزش نهادن تام و تمام به انسان و بسترساز حرکت او بسوی رشد و تعالی و کمال بخشیدن به مکارم اخلاقی باشد.
اینکه در قرآن قتل نفس یک انسان همانند قتل همه انسانها و احیای نفس یک انسان از دام مرگ و ضلالت به مثابه زندگی بخشیدن به همه انسانها برشمرده شده است و درسیره نبوی و علوی حفظ احترام و حرمت و آبروی مومن همسنگ خانه خدا و فریضه شرعی و اخلاقی برهر فرد مسلمان و به ویژه نظام اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنان است.
2- نزدیک به نیمی از آیه های قرآن اختصاص به بازگویی وقایع تاریخی تا دوران پیامبر اسلام به عنوان یکی از منابع اصلی معرفت بشری دارد و خداوند در این آیات مخاطبان خود را به مطالعه و بررسی و غور و تحلیل در رفتارها و احوالات انسانها و نظام های اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنها به وبژه در برخورد با رسولان الهی دعوت می کند . خداوند در قرآن بارها انسانها را به سیر و سفر در زمین و مطالعه احوال پیشینیان و اینکه عاقبت کارشان چه شده باتعابیر مختلف دعوت کرده است چراکه قدرت انتخاب گری انسانها در عرصه عمل فردی و اجتماعی در مقاطع مختلف تاریخی و نهایت کارشان عینیت یافته است.
در بازخوانی و غور در این پویایی و جدال تاریخی است که می توان به جوهره واقعی انسانها و حقایق بسیاری پی برد و با درس آموزی و عبرت از عاقبت کار آدمها و نظام های اجتماعی و سیاسی حاکم بر آنها راه را از چاه باز شناخت و از تکرار وقایع تاریخی نادرست و باطل جلوگیری کرد و راهی را پیمود که به سعادت و رستگاری انسانها و همان هدفی که آفریدگار هستی و رسولان الهی برای انسان ترسیم کرده اند ختم شود . جای بحث مبسوط این موضوع در حوصله این مقال نیست اما به قدر تشنگی و با توجه به شرایط کنونی کشورمان ذره از دریای تاریخی قرآن می چشم که امیدوارم برای همه ما به ویژه حاکمان بسیار آموزنده و عبرت انگیز باشد البته به شرطی که گوش و چشم ما بروی آیات الهی باز باشد.
3- بازگویی وقایع تاریخی دوران حاکمیت فرعون بر مصر و قیام حضرت موسی به عنوان رسول الهی برای رهایی بخشی قوم بنی اسرائیل از سلطه طاغوتی و ظالمانه او بخش زیاد و مهمی از آیات تاریخی قرآن را در بر می گیرد اما در این مقال فقط به چند آیه از این آیات قرآنی اشاره می کنم . خداوند می فرماید:" آیا مردم در زمین به سیر و سفر نمی روند تا عاقبت حال پیشینیانشان را ببینند که آنها با آنکه بسیاراز اینان قوی تر و آثار وجودیشان درروی زمین بیشتربودند سرانجام خدا به کیفر گناهانشان بگرفت و از قهرو انتقام خدا هیچکس نگهدارشان نبود.
این هلاکت پیشینیان بدین سبب بود که پیمبرانشان با آیات و ادله روشن به سوی آنها آمدند و آنان کافر شدند ، خدا هم آنان را به عقوبت گرفت که خدا بسیار مقتدر و سخت کیفر است . و ما موسی را با آیات و معجزات و حجت آشکار فرستادیم به سوی فرعون و هامان و قارون . آنها موسی را تکذیب کردند و گفتند او ساحر بسیار دروغگویی است. و آنگاه که او از جانب ما به صدق و حقیقت آمد(فرعون و قومش) به مردم گفتند بروید پسران آنان که به موسی آیمان آوردند بکشید و زنانشان را زنده گذارید(تا ضعیف و نابود شوند و ما بالعکس آنها را قوی کردیم) آری مکر و تدبیرکافران جز درضلالت و خسرانشان به کار نیاید.
فرعون گفت بگذارید تا من موسی را به قتل رسانم. واو خدای خود را بیاری طلبد. می ترسم که اگر وی را زنده گذاریم دین و آیین شما را تغییر دهد و در زمین فتنه و فسادی برانگیزد ."(آیات 21 الی 26 سوره غافر) براحتی از آین آیات فهمیده می شود که فرعون باچه حربه و بهانه تبلیغاتی به مقابله با قیام رهایی بخش موسی برآمده بود : اینکه او ساحراست و می خواهد دین شما را تغییردهدو انقلاب یا کودتای مخملی کندو... ( ظاهرا در آن روزگار برچسب وابستگی به اجانب معناوکاربرد نداشت!) و در عین حال شدیدترین شیوه های عملیاتی را برای جلوگیری از پیوستن مردم به موسی و تنبیه افرادی که به قیام رهایی بخش می پیوستند در پیش گرفت که کشتن پسران سرمایه اصلی قیام یکی از آنها بود.
خداوند در آیه 4 سوره قصص اینگونه « روش فرعون» را در مقابله با قیام موسی باز می کند:"همانا فرعون در زمین مصر ، تکبر و برتری ورزید و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند و طایفه ای (بنی اسرائیل) را سخت ضعیف و ذلیل کرد،پسرانشان را می کشت و زنانشان رازنده می گذاشت ، و همانا فرعون مردی بسیارمفسد و بداندیش بود." و در همین مایه درآیه 54 سوره زخرف آمده :" قومش را خوار و خفیف و ذلیل و زبون داشت تا همه مطیع و فرمانبرش شوند و آنها که این وضعیت را پذیرفتند مردمی فاسق و نابکار بودند."
بنابراین خداوند هرگونه برتری طلبی و استکبار ورزیدن حاکمان ، تفرقه اندازی میان ملت و تقسیم شهروندان به خودی و غیرخودی ، تمسک به کشتن و زندان و شکنجه و سرکوب و...و در نهایت تحقیر و خوار و ذلیل کردن افرادی راکه خواهان رهایی از استکبار حاکمان و نظام استبدادی هستند « روش فرعونی» بر می شمارد و اینکه در نظامی که برپایه آموزه های الهی سامان و سازمان می یابد اثری از اینها نباید باشد و...
4- آنچه در این مقال می خواهم رویش متمرکز شوم اینکه در نظام موجود جمهوری اسلامی ایران که به عنوان نظامی اجتماعی و سیاسی دینی شناخته می شود چقدر در عرصه عمل اجتماعی و سیاست گذاری ها و اجرائیات برپایه آموزه های دینی یا « روش فرعونی » به منظور صرف حکومتداری و به تعبیری که بسیار رایج است و برآن تاکید فراوان می شود حفظ نظام است؟
سوگمندانه باید که برخی سیاست ها و رفتارهای عملی حاکمیت به ویژه در حوادث و وقایع پس از انتخابات اخیر شباهت عجیبی به «روش فرعونی» برای حکومت کردن از سوی حاکمان پیدا کرده است که از شرح تطبیقی آن با آنچه در آیات الهی آمده است می گذرم اما از این نمی توانم بگذرم که رفتاری که با نیروهای سیاسی و مردم متعرض به نتیحه انتخابات و به ویژه آنانی که فقط به جرم پایبندی به آموزه های رهایی بخش دینی وآرمانهای انقلاب اسلامی و امام بازداشت و زندانی و با وضعی زننده به دادگاههای نمایشی آورده شدند، شد با «روش فرعونی» در اداره حکومت انطباقی کامل داشت.
اینکه جریان و باندی فکر می کنند که با تحقیرو خوار و ذلیل و مرعوب کردن سیاسیون و آزادیخواهان و مردم می توانند راه بقای حکومت خود را ذیل حفظ نظام هموار نمایند برپایه آیات الهی در مورد عاقبت کار حاکمیت فرعون خطا و اشتباه می کنند و امیدوارم آنانی که انگیزه هایی غیر از این دارند دامن خود را از آلوده شدن به این روش برکشند. انقلاب اسلامی انقلابی علیه تحقیر شهروندان ایرانی بود و امام خمینی با وعده بازگرداندن عزت و کرامت و بزرگی و آبرو و احترام و خلاصه همه آن ارزش هایی که در آموزه های دینی برای انسان وعده داده شده به میدان مبارزه با رژیم فرعونی پهلوی برآمد.
مردم نیز با او همراه شدند تا به این وعده ها دست یابند و قطعا هرگونه سیاست و عملی که اقتدارگرایان حاکم بخواهندبا آن تحقیر و ترعیب و تسلیم و فرمانبری مردم را نتیجه گیرند زود یا دیر شکست خواهد خورد. در اندیشه دینی و نظام اسلامی هیچکس را نمی توان خش و خاشاک نامید یا به سلول انفرادی کشاند و با لیاس زندان و دمپایی بع دادگاه آورد و...و تحقیرکرد تا تسلیم و فرمانبردار شود و...وانجام اینگونه اعمال ذیل هرعنوان و توجیهی باشد جز«روش فرعونی» و محکوم به شکست و زوال نیست .
5- با همه آنچه آمد باید متفطن براین نکته و ظریفه بود که شبیه سازی تاریخی به هرگونه و شکل باطل است وبا مطالعه و بررسی و غور و تحلیل تاریخ فقط می توان قواعد و سنت ها و روندهای حاکم بر جامعه و تاریخ را کشف کرد و از روش ها و رویه ها عبرت گرفت و از تکرار آنها پرهیز کرد وگرنه مسائل و مشکلات و رفتارها و تحولات هر جامعه را باید در ظرف زمان و مکان خودش باز شناخت . از این منظر شبیه سازی مسائل امروز جامعه ما با دوران های گذشته مثل دوران حکومت امام علی و حتی دهه اول انقلاب نادرست و رهزن اندیشه در شناخت درست و واقعی مسائل و مشکلات و راه حل عبور از آنهاست.
به باور من نه جنس حکومت و حکومتگران امروز ما به تمامه از جنس حکومت امام علی و امام خمینی است و نه جنس معترضان و مخالفان به عملکردهای کنونی از جنس معترضان و مخالفان امام علی ازگونه قاسطین(معاویه و یارانش)، مارقین(خوارج) و ناکثین یا امام خمینی(گروههای مسلح وبرانداز و خشونتطلب) هستند بنابراین همه وبه ویژه حاکمان ما باید از افتادن در دام چنین شبیه سازی هایی پرهیز کنند و با استفاده از همه تجربیات تاریخی و بطور خاص آیات تاریخی قرآن و سیره نبوی و علوی در پی پیمودن راهی برآیند که مرکز ثقل آن ارزش نهادن به انسانها و رهایی بخشی آنها باشد و اگر انسان جایگاه الهی خود را در ذهن و اندیشه حاکمان ما بازیابد آنگاه شاهد سیاست هایی دیگر و منطبق با آموزه های اسلامی خواهیم بود که قطعا ناقض با بسیاری از سیاست های جاری خواهد بود.
بیش از این تطویل نمی دهم که «روش فرعونی» پاسخی جز زوال و سرنگونی ندارد و اگر درخانه کس هست همین یک حرف بس است.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی متولد ماه مهر
وقتی که ما خواب هستیم، یا در زندان!
آصف نیکنام
مهمترین خبری که روزهای آینده بر خط خبرگزاریهای جهان خواهد رفت، ماجرای جنجالآفرین سفر محمود احمدینژاد به نيويورک خواهد بود. محمود احمدینژاد هميشه جنجالآفرین و بحرانساز بوده است. او طبیعتاً از بحران و جنجال استقبال میکند چون مردِ آرامش، سنجیدگی و خرد نیست.
او فقط در غبار و غوغا میتواند کارش را پيش ببرد. سالهای گذشته و عمدهی سفرهای خارجی او همين خصلت برجسته را داشته است: هم در سفر به کنفرانس ضد نژادپرستی که تمام آن همه شرمندگی و خفت را حماسه خواند و هم در سخنرانی دانشگاه کلمبیا که اهانت به يک ملت را به خاطر ماجراجوییهای نسنجیدهاش، حماسهای نامید که تنها در قاموس خود و همفکرانش معنای حماسه میداد. به اينها بیفزاييد خودنمايیها و دينفروشیهای متعدد حلقهی آخرالزمانی پیرامون او و خودش هنگامی که در هر تریبون خارجی ادعیهی مخصوص طلب ظهور را تکرار میکند. اما امسال، وضع مانند سالهای گذشته نيست.
امسال، دستور کار تازهای پيش روی اوست و همین است که نطفهی جنجالهای رسانهای آتی را منعقد میکند. برای فهم بهتر مسأله باید به روزهای قبل از انتخابات برگردیم. مهمترین و هشداردهندهترین شاخص و نشانهی وقايع پیش رو را عبدالله رمضانزاده درست قبل از دستگیریاش بیان کرده بود. حرف اول و آخر این بود که عدهای دارند کشور را میفروشند. بر سر منافع ملی معاملهای هولناک شکل گرفته است و پوشش این معاملهی هولناک و خفتبار يک چیز بیشتر نيست: برای رسيدن به دولت کریمه و فراهم کردن مقدمهی ظهور حضرت، میتوان دست به هر کاری زد حتی فروختن یک ملت؛ حتی به باد دادن عزت و کرامت يک دولت. برای تحقق این معامله، ناگزیر باید دلسوزانِ اين ملت و استوانههای این نظام را از کار انداخت. از اينجاست که وقتی رمضانزاده میگوید ما وجه المصالحه قرار گرفتهایم و با زندانی بودن ماست که اينها میتوانند کارشان را پيش ببرند، تازه معنای کودتای رخ داده را بهتر میشود فهميد.
علامت بعدی معاملهی پیش رو این است که باراک اوباما قبل از انتخابات سال ۸۸ تکلیفاش را با نظام جمهوری اسلامی ایران روشن کرده بود. پيام فرستادن او برای رهبر کشور يک معنای صريح و روشن داشت: ما فهميدهایم که قدرت واقعی در ایران در دستان کیست؛ در نتيجه، طرفِ هر معامله، مذاکره و گفتوگويی رهبر کشور خواهد بود نه رييس جمهور که مقامی است تشریفاتی. این البته معنای حرکت اوباماست. مهم نیست این تفسير از حرکت اوباما چقدر با واقعیت منطبق باشد يا محمود احمدینژاد چه اندازه ولایتپذير (بخوانيد «حرفشنو») باشد.
از سوی دیگر، یکی از مهمترین اخبار روزهای گذشته بستهی پیشنهادی ایران به گروه ۵+۱ بوده است. این بستهی پیشنهادی در حقیقت هیچ نشانی از چیزی را که خواستهی اين گروه بود ندارد. قرار بر این بوده است که در این بسته - يا پاسخ - نگرانیهای جامعهی جهانی نسبت به استفادهی احتمالی ايران از نیروی هستهای برای تولید سلاح اتمی بر طرف شود. بستهی پيشنهادی ایران نه تنها فاقد این پاسخ است بلکه حاوی پیشنهادهايی خارقالعاده و متبخترانه است از جنس پیشنهاد برای اصلاح ساختار سازمان ملل، مدیریت جهانی، ريشهکن کردن فقر و مسايلی از اين جنس که چيزی است در حکم زیره به کرمان بردن آن هم از سوی دولتی که خود چهار سال تمام ریشههای اقتصادی ایران را نابود کرده و ساختار - به خونِ دل پروردهی - مدیریتی کشور را یکشبه با خاک يکسان کرده است.
پس چرا هنوز دولتهای اروپايی میخواهند به مذاکره با ایران ادامه بدهند؟ وقتی مسایل هستهای بیپاسخ ماندهاند و مضمون بستهی پیشنهادی، آن هم در متنی با انشای ضعیف و آکنده از اغلاط املایی و دستوری انگلیسی، عملاً چیزی است در حد تمسخر و استهزاء مخاطب (و البته نویسنده)، مذاکره چرا باید صورت گیرد؟
طبیعی است که اروپا و آمریکا نگرانیهایی نسبت به نقش ایران در منطقه دارد. ایران هم اگر قرار باشد به همین سادگی این نگرانیها را مرتفع کند، ديگر چه وسیلهای برای چانهزنی و امتیاز گرفتن از غرب دارد؟ ديپلماسی مقتدر؟ ادبيات و زبان صلحجو غیر-پرخاشگر چهرههای سياسیاش؟ آزادی بيان بیسابقه در داخل کشور؟ مطبوعات مستقل و سالم؟ جامعهی مدنی قوی و نیروهای نظامی و امنيتی کنترل شده؟ مخاطبان اروپایی و آمريکايی بستهی پیشنهادی به خوبی میدانند این توقعات از احمدینژاد چیزی است در حد خیال و رؤیا. پس چرا مذاکره؟
حضور هوگو چاوز در ایران، آن هم بر سر مرقد امام هشتم شيعيان در مشهد و بسته شدن قراردادی که سراپا اجحاف است و حاصلی جز مغبون شدن ملت ندارد (و البته خوشبختانه مجلس هم به آن اعتراض کرده است، اما فقط اعتراض)، همه نشانههای اين است که معاملهای صورت گرفته است. این معامله نمیتواند فقط ابعاد داخلی داشته باشد. چشم فروبستن از ابعاد جهانی اين معامله برای تحلیلگران وضعيت فعلی ایران میتواند خطايی بزرگ باشد.
اوباما از اجرا نشدن طرح سپر موشکی آمریکا سخن گفته است. معنای صریح اين تصمیم این است که آمریکا و روسيه با هم به توافق رسیدهاند. روسيه مهمترين حامی پيشبرد انرژی هستهای در ايران بوده است و البته هميشه این حمايت نيمبند و کجدار و مریز را با تعلل و کارشکنی انجام داده است و قطعاً متخصصان انرژی هستهای ایران میدانند که روسيه چقدر در تحویل کارش کارشکنی کرده است. يک گمانهزنی از وضعيت فعلی این است که روسيه به آمریکا اين اطمینان را داده است که توانایی رسیدن به فناوری هستهای را در اختيار ایران قرار نخواهد داد. بخش دیگرش اين است که آيا با اين هزينهی کلانی که برای انرژی هستهای شده است، ملت ایران واقعاً به مطلوب تبلیغ شدهی دولت احمدینژاد خواهد رسید؟
آيا بهرهبرداری انرژی هستهای صلحآميز برای تولید برق را خواهيم ديد؟ يا اينها هم دفعالوقتی است برای زمینهسازی جهت «دولت کریمه» و فراهم کردن اسباب ظهور؟ توافق آمریکا و روسیه طبعاٌ باید برای محمود احمدینژاد که در جریان انتخابات ۸۸ متهم به همدستی با روسيه برای تغيير نتيجهی انتخابات شده است، توافقی نگران کننده باشد. اما آيا مذاکرهی مستقیم با آمريکا در دولت محمود احمدینژاد و با کارگردانی رهبری که پایههای مشروعیت و عدالتاش سخت آسيب ديده است، ميسر خواهد شد؟
فرض را بر این بگذاریم که محمود احمدینژاد به آمريکا میرود و با دولت آمریکا مذاکره میکند. باز فرض کنيم که نتيجهی این مذاکره بهبود روابط ديپلماتيک ايران و آمريکا و تسهيل بسياری از دشواریهای اقتصادی ایران باشد (فرض محال که محال نيست!). در این صورت چه اتفاقی برای رييس دولت کودتا میافتد؟ انجام همهی اينها باعث بازگشت مشروعيت او میشود؟ پاسخ به وضوح منفی است.
اگر بپذیریم که در ایران کودتايی صورت گرفته است و رأی ملت غارت شده است، حتی اگر فردا ایران گلستان شود و تمام نابسامانیها و ويرانیها درست شود، محمود احمدینژاد باز هم غاصب است. باز هم خائن است و باز هم دروغگوست. غصب، خيانت در امانت و نقض عهد، به تعبیر فقها اسباب سقوط عدالت است. اینها بر اساس همین قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، باعث زوال مشروعيت میشود و طبعاً رييس دولت غاصب خواهد بود، ولو بتواند با آمريکا مذاکرهای بکند که حاصلاش امتیاز گرفتن از آمريکا و سود بردن برای ملت ایران باشد. اما واقعیت ماجرا میتواند تلختر از این باشد.
اگر فرض کنیم که قرار باشد اوباما معاملهی پشت پردهای با ایران بکند، قطعاً در شرایط فعلی، جمهوری اسلامی، نمیتواند از آمریکا هیچ امتیازی بگیرد. گرفتن هر امتیاز ناگزیر مساوی خواهد بود با از دست دادن امتیازهای عظیم و بزرگ ديگر. این یعنی معاملهی نابرابر. این وضعیت دشوار اخلاقی، وضعی است که آمریکا و اروپا در برابر آن قرار دارد: معامله کردن با يک نظام کودتاگر، امنیتی و نظامی برای رسیدن به منافع کوتاه مدت خودشان یا بازگشت به یک سياست شفاف و قاطع در برابر نیرنگ و دروغ. اين است انتخاب دشوار اوباما و اروپا.
انتخاب گزینهی اول حاصلاش ساده است: معاملهای دیگر بر سر منافع ملی ايران و بر سر آرمانهای ملت ايران و نهایتاش اين خواهد بود که باز پنجاه سال دیگر يکی از مقامات سياسی آمريکا، مانند خانم آلبرايت، به عذرخواهی از ملت ايران خواهد آمد که ما پنجاه سال پیش ياریگر کودتا بودیم! جمهوری اسلامی ایران، اکنون در ضعیفترین مقطع خود در طول تاریخاش قرار دارد: پایههای مشروعيتاش سست شده است و اکثریت بزرگ دلسوزان و پایهگذاران نظام در انزوای مطلق سیاسی قرار گرفتهاند. دولت ضعیف، چیزی جز ضعف و ذلت به همراه نخواهد داشت. اقتدار هم با جنجال و غوغا و غبارآفرینی محقق نمیشود.
حاشيهی فراموششدهی ديگر اين سناریو، نقش اسراييل در اين معادلات است. سخنان تحریکآميز دوبارهی محمود احمدینژاد در سخنرانی روز قدس، شايد بتواند با تحريک اسراييل توجه رسانهها را از تمرکز بر مسألهی تقلب در انتخابات منصرف کند، اما اسراييل همچنان میتواند به ایران صدمه بزند و سياستهای محمود احمدینژاد بهترین زمينه را برای این کار فراهم میکند. اگر این فرض درست باشد که اوباما قصد معامله با حاکميت سياسی ایران را دارد، هیچ بعید نیست لابیهای اسراييلی کاری کنند که هم اوباما در اين ميان با يک رسوايی ديپلماتيک مواجه شود و هم نقشهی - احتمالی - معاملهی محمود احمدینژاد - و به عبارت دیگر، «نظام» - صدمهی شدید ببيند. معاملهی آسانگيرانهی اوباما با محمود احمدینژاد به بهانهی مذاکره میتواند بزرگترين صدمه را به خود دولت آمریکا بزند.
اگر سناریوی تقلب در انتخابات را سناريویی بزرگتر از يک انتخابات صرف ببینیم، بسیاری از حرکات محمود احمدینژاد و حامیان عالیرتبهاش معنای بيشتری پیدا میکند: دولت کودتا با آرزوی حل معضلات بزرگتر ديپلماتيک و با سودای به دست آوردن بهترین امتيازها و در عين حال پيش رفتن در راستای سياست آخرالزمانی - که البته اسفندیار رحيم مشايی از چهرههای کلیدی آن است - خود را در وضعیت دشوار و لاينحلی قرار داده است که روز به روز به ضعیفتر شدن بيشتر داخلی و خارجیاش منجر شده است.
کلید این ضعیف، صدمهی جدی به مشروعیت دولت با حرکتهای خشونتآمیز و خونبار ماههای اخیر و محبوس شدن چهرههای برجستهی سیاسی کشور است. آیا وقتی که مردم هنوز نگران آشوبهای اخیر هستند و هنوز اعتراضها جدی و زنده هستند و هنگامی که دلسوزان کشور در زندان هستند، کشور به فروش خواهد رفت؟ بايد صبر کرد و ديد.
مهمترین خبری که روزهای آینده بر خط خبرگزاریهای جهان خواهد رفت، ماجرای جنجالآفرین سفر محمود احمدینژاد به نيويورک خواهد بود. محمود احمدینژاد هميشه جنجالآفرین و بحرانساز بوده است. او طبیعتاً از بحران و جنجال استقبال میکند چون مردِ آرامش، سنجیدگی و خرد نیست.
او فقط در غبار و غوغا میتواند کارش را پيش ببرد. سالهای گذشته و عمدهی سفرهای خارجی او همين خصلت برجسته را داشته است: هم در سفر به کنفرانس ضد نژادپرستی که تمام آن همه شرمندگی و خفت را حماسه خواند و هم در سخنرانی دانشگاه کلمبیا که اهانت به يک ملت را به خاطر ماجراجوییهای نسنجیدهاش، حماسهای نامید که تنها در قاموس خود و همفکرانش معنای حماسه میداد. به اينها بیفزاييد خودنمايیها و دينفروشیهای متعدد حلقهی آخرالزمانی پیرامون او و خودش هنگامی که در هر تریبون خارجی ادعیهی مخصوص طلب ظهور را تکرار میکند. اما امسال، وضع مانند سالهای گذشته نيست.
امسال، دستور کار تازهای پيش روی اوست و همین است که نطفهی جنجالهای رسانهای آتی را منعقد میکند. برای فهم بهتر مسأله باید به روزهای قبل از انتخابات برگردیم. مهمترین و هشداردهندهترین شاخص و نشانهی وقايع پیش رو را عبدالله رمضانزاده درست قبل از دستگیریاش بیان کرده بود. حرف اول و آخر این بود که عدهای دارند کشور را میفروشند. بر سر منافع ملی معاملهای هولناک شکل گرفته است و پوشش این معاملهی هولناک و خفتبار يک چیز بیشتر نيست: برای رسيدن به دولت کریمه و فراهم کردن مقدمهی ظهور حضرت، میتوان دست به هر کاری زد حتی فروختن یک ملت؛ حتی به باد دادن عزت و کرامت يک دولت. برای تحقق این معامله، ناگزیر باید دلسوزانِ اين ملت و استوانههای این نظام را از کار انداخت. از اينجاست که وقتی رمضانزاده میگوید ما وجه المصالحه قرار گرفتهایم و با زندانی بودن ماست که اينها میتوانند کارشان را پيش ببرند، تازه معنای کودتای رخ داده را بهتر میشود فهميد.
علامت بعدی معاملهی پیش رو این است که باراک اوباما قبل از انتخابات سال ۸۸ تکلیفاش را با نظام جمهوری اسلامی ایران روشن کرده بود. پيام فرستادن او برای رهبر کشور يک معنای صريح و روشن داشت: ما فهميدهایم که قدرت واقعی در ایران در دستان کیست؛ در نتيجه، طرفِ هر معامله، مذاکره و گفتوگويی رهبر کشور خواهد بود نه رييس جمهور که مقامی است تشریفاتی. این البته معنای حرکت اوباماست. مهم نیست این تفسير از حرکت اوباما چقدر با واقعیت منطبق باشد يا محمود احمدینژاد چه اندازه ولایتپذير (بخوانيد «حرفشنو») باشد.
از سوی دیگر، یکی از مهمترین اخبار روزهای گذشته بستهی پیشنهادی ایران به گروه ۵+۱ بوده است. این بستهی پیشنهادی در حقیقت هیچ نشانی از چیزی را که خواستهی اين گروه بود ندارد. قرار بر این بوده است که در این بسته - يا پاسخ - نگرانیهای جامعهی جهانی نسبت به استفادهی احتمالی ايران از نیروی هستهای برای تولید سلاح اتمی بر طرف شود. بستهی پيشنهادی ایران نه تنها فاقد این پاسخ است بلکه حاوی پیشنهادهايی خارقالعاده و متبخترانه است از جنس پیشنهاد برای اصلاح ساختار سازمان ملل، مدیریت جهانی، ريشهکن کردن فقر و مسايلی از اين جنس که چيزی است در حکم زیره به کرمان بردن آن هم از سوی دولتی که خود چهار سال تمام ریشههای اقتصادی ایران را نابود کرده و ساختار - به خونِ دل پروردهی - مدیریتی کشور را یکشبه با خاک يکسان کرده است.
پس چرا هنوز دولتهای اروپايی میخواهند به مذاکره با ایران ادامه بدهند؟ وقتی مسایل هستهای بیپاسخ ماندهاند و مضمون بستهی پیشنهادی، آن هم در متنی با انشای ضعیف و آکنده از اغلاط املایی و دستوری انگلیسی، عملاً چیزی است در حد تمسخر و استهزاء مخاطب (و البته نویسنده)، مذاکره چرا باید صورت گیرد؟
طبیعی است که اروپا و آمریکا نگرانیهایی نسبت به نقش ایران در منطقه دارد. ایران هم اگر قرار باشد به همین سادگی این نگرانیها را مرتفع کند، ديگر چه وسیلهای برای چانهزنی و امتیاز گرفتن از غرب دارد؟ ديپلماسی مقتدر؟ ادبيات و زبان صلحجو غیر-پرخاشگر چهرههای سياسیاش؟ آزادی بيان بیسابقه در داخل کشور؟ مطبوعات مستقل و سالم؟ جامعهی مدنی قوی و نیروهای نظامی و امنيتی کنترل شده؟ مخاطبان اروپایی و آمريکايی بستهی پیشنهادی به خوبی میدانند این توقعات از احمدینژاد چیزی است در حد خیال و رؤیا. پس چرا مذاکره؟
حضور هوگو چاوز در ایران، آن هم بر سر مرقد امام هشتم شيعيان در مشهد و بسته شدن قراردادی که سراپا اجحاف است و حاصلی جز مغبون شدن ملت ندارد (و البته خوشبختانه مجلس هم به آن اعتراض کرده است، اما فقط اعتراض)، همه نشانههای اين است که معاملهای صورت گرفته است. این معامله نمیتواند فقط ابعاد داخلی داشته باشد. چشم فروبستن از ابعاد جهانی اين معامله برای تحلیلگران وضعيت فعلی ایران میتواند خطايی بزرگ باشد.
اوباما از اجرا نشدن طرح سپر موشکی آمریکا سخن گفته است. معنای صریح اين تصمیم این است که آمریکا و روسيه با هم به توافق رسیدهاند. روسيه مهمترين حامی پيشبرد انرژی هستهای در ايران بوده است و البته هميشه این حمايت نيمبند و کجدار و مریز را با تعلل و کارشکنی انجام داده است و قطعاً متخصصان انرژی هستهای ایران میدانند که روسيه چقدر در تحویل کارش کارشکنی کرده است. يک گمانهزنی از وضعيت فعلی این است که روسيه به آمریکا اين اطمینان را داده است که توانایی رسیدن به فناوری هستهای را در اختيار ایران قرار نخواهد داد. بخش دیگرش اين است که آيا با اين هزينهی کلانی که برای انرژی هستهای شده است، ملت ایران واقعاً به مطلوب تبلیغ شدهی دولت احمدینژاد خواهد رسید؟
آيا بهرهبرداری انرژی هستهای صلحآميز برای تولید برق را خواهيم ديد؟ يا اينها هم دفعالوقتی است برای زمینهسازی جهت «دولت کریمه» و فراهم کردن اسباب ظهور؟ توافق آمریکا و روسیه طبعاٌ باید برای محمود احمدینژاد که در جریان انتخابات ۸۸ متهم به همدستی با روسيه برای تغيير نتيجهی انتخابات شده است، توافقی نگران کننده باشد. اما آيا مذاکرهی مستقیم با آمريکا در دولت محمود احمدینژاد و با کارگردانی رهبری که پایههای مشروعیت و عدالتاش سخت آسيب ديده است، ميسر خواهد شد؟
فرض را بر این بگذاریم که محمود احمدینژاد به آمريکا میرود و با دولت آمریکا مذاکره میکند. باز فرض کنيم که نتيجهی این مذاکره بهبود روابط ديپلماتيک ايران و آمريکا و تسهيل بسياری از دشواریهای اقتصادی ایران باشد (فرض محال که محال نيست!). در این صورت چه اتفاقی برای رييس دولت کودتا میافتد؟ انجام همهی اينها باعث بازگشت مشروعيت او میشود؟ پاسخ به وضوح منفی است.
اگر بپذیریم که در ایران کودتايی صورت گرفته است و رأی ملت غارت شده است، حتی اگر فردا ایران گلستان شود و تمام نابسامانیها و ويرانیها درست شود، محمود احمدینژاد باز هم غاصب است. باز هم خائن است و باز هم دروغگوست. غصب، خيانت در امانت و نقض عهد، به تعبیر فقها اسباب سقوط عدالت است. اینها بر اساس همین قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، باعث زوال مشروعيت میشود و طبعاً رييس دولت غاصب خواهد بود، ولو بتواند با آمريکا مذاکرهای بکند که حاصلاش امتیاز گرفتن از آمريکا و سود بردن برای ملت ایران باشد. اما واقعیت ماجرا میتواند تلختر از این باشد.
اگر فرض کنیم که قرار باشد اوباما معاملهی پشت پردهای با ایران بکند، قطعاً در شرایط فعلی، جمهوری اسلامی، نمیتواند از آمریکا هیچ امتیازی بگیرد. گرفتن هر امتیاز ناگزیر مساوی خواهد بود با از دست دادن امتیازهای عظیم و بزرگ ديگر. این یعنی معاملهی نابرابر. این وضعیت دشوار اخلاقی، وضعی است که آمریکا و اروپا در برابر آن قرار دارد: معامله کردن با يک نظام کودتاگر، امنیتی و نظامی برای رسیدن به منافع کوتاه مدت خودشان یا بازگشت به یک سياست شفاف و قاطع در برابر نیرنگ و دروغ. اين است انتخاب دشوار اوباما و اروپا.
انتخاب گزینهی اول حاصلاش ساده است: معاملهای دیگر بر سر منافع ملی ايران و بر سر آرمانهای ملت ايران و نهایتاش اين خواهد بود که باز پنجاه سال دیگر يکی از مقامات سياسی آمريکا، مانند خانم آلبرايت، به عذرخواهی از ملت ايران خواهد آمد که ما پنجاه سال پیش ياریگر کودتا بودیم! جمهوری اسلامی ایران، اکنون در ضعیفترین مقطع خود در طول تاریخاش قرار دارد: پایههای مشروعيتاش سست شده است و اکثریت بزرگ دلسوزان و پایهگذاران نظام در انزوای مطلق سیاسی قرار گرفتهاند. دولت ضعیف، چیزی جز ضعف و ذلت به همراه نخواهد داشت. اقتدار هم با جنجال و غوغا و غبارآفرینی محقق نمیشود.
حاشيهی فراموششدهی ديگر اين سناریو، نقش اسراييل در اين معادلات است. سخنان تحریکآميز دوبارهی محمود احمدینژاد در سخنرانی روز قدس، شايد بتواند با تحريک اسراييل توجه رسانهها را از تمرکز بر مسألهی تقلب در انتخابات منصرف کند، اما اسراييل همچنان میتواند به ایران صدمه بزند و سياستهای محمود احمدینژاد بهترین زمينه را برای این کار فراهم میکند. اگر این فرض درست باشد که اوباما قصد معامله با حاکميت سياسی ایران را دارد، هیچ بعید نیست لابیهای اسراييلی کاری کنند که هم اوباما در اين ميان با يک رسوايی ديپلماتيک مواجه شود و هم نقشهی - احتمالی - معاملهی محمود احمدینژاد - و به عبارت دیگر، «نظام» - صدمهی شدید ببيند. معاملهی آسانگيرانهی اوباما با محمود احمدینژاد به بهانهی مذاکره میتواند بزرگترين صدمه را به خود دولت آمریکا بزند.
اگر سناریوی تقلب در انتخابات را سناريویی بزرگتر از يک انتخابات صرف ببینیم، بسیاری از حرکات محمود احمدینژاد و حامیان عالیرتبهاش معنای بيشتری پیدا میکند: دولت کودتا با آرزوی حل معضلات بزرگتر ديپلماتيک و با سودای به دست آوردن بهترین امتيازها و در عين حال پيش رفتن در راستای سياست آخرالزمانی - که البته اسفندیار رحيم مشايی از چهرههای کلیدی آن است - خود را در وضعیت دشوار و لاينحلی قرار داده است که روز به روز به ضعیفتر شدن بيشتر داخلی و خارجیاش منجر شده است.
کلید این ضعیف، صدمهی جدی به مشروعیت دولت با حرکتهای خشونتآمیز و خونبار ماههای اخیر و محبوس شدن چهرههای برجستهی سیاسی کشور است. آیا وقتی که مردم هنوز نگران آشوبهای اخیر هستند و هنوز اعتراضها جدی و زنده هستند و هنگامی که دلسوزان کشور در زندان هستند، کشور به فروش خواهد رفت؟ بايد صبر کرد و ديد.
اسفندیار رحیممشایی سرپرست نهاد کودتا شد
با حکم رئیس دولت کودتا اسفندیار رحیم مشایی به عنوان سرپرست نهاد ریاست جمهوری منصوب شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت کودتا، متن این حکم به این شرح است:
جناب آقای اسفندیار رحیم مشایی
سلام علیکم
نظر به اهمیت امور مربوط به نهاد ریاست جمهوری و اعتمادی که به شما دارم، جنابعالی را با جفظ سمت به "سرپرستی نهاد " منصوب می نمایم. لازم می دانم که از زحمات و خدمات ارزشمند جناب آقای علی سعیدلو در طول دوره مسئولیت سرپرستی نهاد صمیمانه سپاسگزاری نمایم.
توفیقات جنابعالی را در سایه توجهات حضرت ولی عصر(عج) از درگاه ایزد سبحان مسئلت می کنم.
گفتنی است رئیس جمهور بخشهای مهمی از اختیارات معاون اول را به مشایی سپرد و اینک نیز با حکم جدید اختیارات معاون اجرایی را به وی سپرده است. نهاد ریاست جمهوری قبلا توسط معاون اجرایی رییس جمهور اداره می شد.
پیش از این برخی محافل سیاسی مشایی را عملا مرد شماره دوم دولت دانسته بودند و حتی برخی سیاسیون ، احمدی نژاد را تحت تاثیر کامل مشایی معرفی کرده بودند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت کودتا، متن این حکم به این شرح است:
جناب آقای اسفندیار رحیم مشایی
سلام علیکم
نظر به اهمیت امور مربوط به نهاد ریاست جمهوری و اعتمادی که به شما دارم، جنابعالی را با جفظ سمت به "سرپرستی نهاد " منصوب می نمایم. لازم می دانم که از زحمات و خدمات ارزشمند جناب آقای علی سعیدلو در طول دوره مسئولیت سرپرستی نهاد صمیمانه سپاسگزاری نمایم.
توفیقات جنابعالی را در سایه توجهات حضرت ولی عصر(عج) از درگاه ایزد سبحان مسئلت می کنم.
گفتنی است رئیس جمهور بخشهای مهمی از اختیارات معاون اول را به مشایی سپرد و اینک نیز با حکم جدید اختیارات معاون اجرایی را به وی سپرده است. نهاد ریاست جمهوری قبلا توسط معاون اجرایی رییس جمهور اداره می شد.
پیش از این برخی محافل سیاسی مشایی را عملا مرد شماره دوم دولت دانسته بودند و حتی برخی سیاسیون ، احمدی نژاد را تحت تاثیر کامل مشایی معرفی کرده بودند.
اشتراک در:
پستها (Atom)