مقاومت بیپایان آغاز شده است
ماه پیش، همین روزها دومین ماهگرد جنبش سبز بود و یک ما پیش از آن در چهلمین روز قتل جمهوریت و اولین ماهگرد مقاومت سبز مردم بود که قرار گذاشتیم هر ماه، ارزش تداوم این مقاومت را به خود یادآوری کنیم تا مبادا رشادتهای شهدا و اسرای جنبش سبز و نیز جنایات سرکوبگران در خاطرهها کمرنگ شود. سومین ماهگرد سبز، با حضور باشکوه سبزها در روز قدس، با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد و به برکت فرا رسیدن عید فطر، تداوم این پایداری را باید جشن بگیریم. اکنون زمان آن است که در آستانه عید فطر و نیز صدروزگی این جنبش، با یکدیگر مروری بر این صد و اندی روز مقاومت مردمی داشته باشیم. این راه مقاومتی است که حدود ۱۰۰ روز پیش آغاز شد و روز به روز این نهال نوپای مقاومت استوارتر و عمیقتر از پیش در جان و دل مردم سبزاندیش ایران ریشه میدواند. در آستانه صد روزگی این جنبش ما ایمان آوردهایم که نومیدی را راهی نیست به مقاومت. اکنون دوران مقاومت فرا رسیده است و بعد از هر ماجرا تقویم را باز میکنیم و بدنبال فرصت بعدی میگردیم. فرصت بعدی ما چه وقت است؟ نیویورک؟ آغاز سال تحصیلی؟ تظاهرات سیزده آبان؟ روز شانزدهم آذر؟ روزهای عاشورا و تاسوعای امسال در دیماه؟ روز تظاهرات 22 بهمن؟ اوه چقدر فرصت داریم!
راه پیمایی گستردۀ سبزها در روز قدس راه مقاومت را هموار کرده است. برای فهم این مسأله باید به عقب باز گردیم و بار دیگر مروری کنیم بر آنچه گذشت. از 23 خرداد تا 27 شهریور نزدیک به صد روز از آغاز مقاومت سپری میشود. صد روزی که در تاریخ ایران ماندگار خواهد بود و صد روزی که کتاب تاریخ، به اندازۀ چند سال ورق خورده است. چگونه شد که زمان چنین شتاب گرفت؟
کسانی که روز پس از مشخص شدن کودتای 22 خرداد، به تنهایی و در اقدامی شجاعانه به خیابانها آمدند تا اولین گامهای مقاومت را بردارند، باور نمیکردند که آن روزهای سخت به چنین روزهایی منجر شود. تنها سه روز پس از اولین فداکاریها و شهادتها در خیابانهای تهران و همچنین کویدانشگاه بود که امواج بزرگ انسانی به خیابانها سرازیر شد و چشمها خیره ماند از معجزهای که ناگهان سر زده بود.
پس از سالها سکوت و در حالی که این نسل متهم به بیهویتی و بیهدفی و انحطاط میشد و حتی برخی روشنفکران نیز او را محکوم و مطرود میدانستند و هیچ تصوری از اندازۀ پایمردی آن وجود نداشت، ناگهان فریادی بلند برخاست که شگفتی همه را برانگیخت؛ نسلی که گفته میشد کتاب نمیخواند و دمغنیمت است و بیآرمان و بیحافظه و مدعی و زودرنج والکیخوش، چنان سربرآورد که جهان گوش خود را برای شنیدن سخنش باز کرد.
او آرمانی نو ساخته بود و مقاومتی نو را آغاز کرده بود. در دو ماه اول مقاومت، مبارزهای هر روزه در خیابانها جریان داشت. کودتاچیان که باور چنین مقاومتی هم برایشان محال بود با چیزی مواجه بودند که نه آن را میفهمیدند و نه آمادگی رویارویی با آن را داشتند. رفتار متناقض، سبعانه و غیراخلاقی آنان نشان از عدم فهم موقعیت این جنبش و اندازۀ توان آن بود. هجوم به مبارزان سیاسی قدیمی و دستگیری گستردۀ آنان در روزهای آغاز مقاومت، در زمانی بود که کودتاچیان هنوز با مقاومت گسترده نسلنو آشنا نبودند.
تصور میشد که دستگیری پیران عرصه سیاست اعتراضها را در همان گاماول عقیم میکند و کار تمام خواهد شد. اولین راهپیمایی میلیونی در تهران خواب از چشم محفل کودتا ربود. امواج انسانی از آن سوی میدان امام حسین تا میدان آزادی تهران را در بر گرفته بود. فاصلهای در حدود یازده کیلومتر! میلیونها نفر در خیابان بودند. دستگاه سرکوب به مدت سه روز در کما فرو رفت. آنقدر این رویداد غیر منتظره بود که هیچ تمهیدی از پیش برای جلوگیری از ادامۀ آن اندیشیده نشده بود. از طرفی چنین خیزشی در سی سال گذشته بیسابقه بود و دستگاه سرکوب تجربهای برای رویارویی با آن را نداشت.
در این میان مقاومت موسوی، کروبی و خاتمی نیز غیرمنتظره بود. انتظار نامههای تند و اعتراضهای بیپرده وجود داشت، اما «مقاومت» پدیدهای نو بود! پیش از این مرسوم بود که اگر تقلبی میشد، اعتراضها به روز جزا موکول شود (چنانچه هاشمی در سال 1384 کرد) و یا اینکه حداکثر نامهای به رهبری نوشته شود و در آن از دخالت آقا زاده یا آقا انتقاد شود، (چنانچه کروبی نیز در همان سال نوشت)، یا اینکه دزدی رأی مردم به یک بداخلاقی تعبیر شود(چنانچه خاتمی میگفت)
اینگونه اعتراضها هم البته چند روزی منجر به گلایه میشد و بعد تمام میشد. در این میان قربانی کردن اعضای چند حزب و محاکمه و محکوم کردنشان هم میتوانست خیال مرکز کودتا را از سالهای بعد راحت کند و باز چندی قدرت قدرتطلبان را بیمه نماید. این نسل هم که نه اهل مقاومت تصور میشد و نه اینقدر جدی گرفته میشد. تصور این بود که اگر یکی از آن «آقاغولها» نعرهای بزند و تهدید کند، به تعبیر آنها«سوسول»ها مرعوب میشوند و کار تمام است. برنامه خوب پیش میرفت اگر مقاومتی نمیشد. اما چنین نشد و نهضت مقاومت در حال شکلگیری بود و نسلنو همه را به دنبال خود میکشید.
روز 25 خرداد1388 روزی تاریخساز در ایران است. دو روز از آغاز مقاومت پراکنده میگذشت که خبر درخواست برگزاری راهپیمایی اعتراضی سبزها از سوی مجمع روحانیون مبارز و ستاد موسوی برای 25 خرداد منتشر شد. بدیهی بود که دولت کودتا مجوز راهپیمایی صادر نخواهد کرد. در روزهای بعد بارها گفته شد که معترضان اعتراضها را از راه قانونی پیگیری کنند. اما توجه نشد که برگزاری راهپیمایی بر اساس اصل27 قانون اساسی صریحاً از حقوق ملت است و بنا براین هیچ اقدام خلاف قانونی وجود نداشته است.
اما دستگاه سرکوب که تجربۀ مواجهه با جنبشی ملی را نداشت تصور میکرد اجازۀ برگزاری چنین تظاهراتی منجر به شکست اقتدار آن است و برای آرام کردن اوضاع بهتر است که به تهدید متوسل شود و با ایجاد ترس مردم را عقب براند. تصور میشد که با گذشت زمان آتش خشم مردم فروکش خواهد کرد و به زندگی در زیر این ستم رضایت خواهد داد. از روز قبل و صبح آن روز، تهدیدهای مکرر رؤسای نیروی انتظامی و مسئولان استانداری از تلوزیون دولتی ایران منتشر میشد و هرگونه تجمعی غیرقانونی تلقی شده و وعدۀ سرکوب و برخورد شدید داده میشد. برخورد سبعانۀ روزهای قبل در خوابگاه کویدانشگاه و همچنین خیابانها نیز در واقع کوششی بود برای گسترش این ترس در میان مردم.
روز واقعه که رسید و میلیونها نفر در خیابانها حاضر شدند، باید دستگاه سرکوب میفهمید که «ارعاب» راهکاری شکست خورده است، لیکن گویی این سنت الهی است که ستمگران دیر میفهمند. آنچنان که فرعون چون آبهای از هم شکافتۀ نیل در همفروریخت فهمید؛ اما دیگر دیر شده بود. روز 25 خرداد روزی خونین بود. دهها شهید در این روز ثمرۀ رفتار وحشیانه و ددمنشانۀ دستگاه سرکوب بود. دستگیریهای گستردهای هم صورت گرفت. اما چون انتظار چنین جمعیت عظیمی با وجود همۀ زمینههای ترس نبود کودتاچیها به حالت کما فرو رفتند و سه روز بعد فرصتی بود که این جمعیت عظیم هر روز در خیابانها حاضر شود.
اما متاسفانه از 29 خرداد که در نمازجمعۀ تهران دستور سرکوب، مستقیماَ صادر شد مشخص بود که سیاست «ارعاب» تغییر نخواهد کرد. 30 خرداد کشتاری بزرگتر در تهران و برخی شهرستانها روی داد. اهمیت این «قتلعام» در آن بود که اینبار مردم عادی قربانی ارادۀ جنایتکاران شده بودند و این راهی بیبازگشت بود. چنانچه میرحسین موسوی نیز در جایی به این راه بیبازگشت ملت اشاره کرده است.
پس از آن دو ماه مبارزهی بیامان جریان داشت. حتی گاه در طول یک روز سه تجمع اعتراضی مختلف در سه ساعت متفاوت در جریان بود و مبارزه را به جنگی فرسایشی تبدیل کرد. دستگاه سرکوب برای پایان این «مقاومت» بجز ایجاد ترس هیچ راه دیگری نمیشناخت. به همین دلیل نه تنها در خیابانها به کشتن مردم مشغول شدند بلکه در زندانها و بازداشتگاهها نیز به قتل عام دستگیرشدگان پرداختند.
از طرفی، اخبار شکنجهها و تجاوزهای وحشیانه در زندانها نیز به بیرون آمد. انتشار این اخبار هم اتفاقی نبود. دستگاه سرکوب تصور میکرد که با انتشار این اخبار وحشت در جامعه مستقر خواهد شد و اعتراضها پایان خواهد یافت. با همین هدف بود که اجساد برخی از کشته شدگان به خانوادههای آنان تحویل شد و در کنار آن خانوادهها نیز تهدید شدند که اعتراضی نکنند و حرفی نزنند.
هدف هم انتشار اخبار بود و هم شکست روحی جنبش در برابر اینهمه سبعیت و بیاخلاقی. اما در هر قدم که سرکوبگران برداشتند، با اشتباهی جدید کوشیدند تا اشتباه قبلی را تصحیح کنند و به این ترتیب بیش از پیش در چاهی که میکندند، فرو رفتند. وقتی که برخی از خانوادهها سکوت را شکستند اخبار جنایتها در جهان پیچید و در ایران نیز ریزش تاریخی نیروهای ایدئولوژیک حکومت آغاز شد. حکومتی که ادعای دین و اخلاق و عدالت داشت جانی از آب درآمده بود! انتشار اخبار آگاهی را به دورترین نقاط ایران نیز می برد. پس اشتباه بعدی برای جبران خطای قبلی آغاز شد.
اینبار اجساد کشته شدگان مخفی شدند و دور از چشم مردم دفن شدند. دستگاه سرکوب که با کشتن میخواست مردم را ارعاب کند در صورتی موفق به این کار میشد که اخبار کشته شدگان را منتشر کند اما بعد از تحویل چند کشته و انتشار اخبار آن با وحشت میدید که همۀ پایگاهش به لرزه افتاده است. بنابراین در گامی دیگر کوشید تا تعداد کشته شدگان را تقلیل دهد! آنها کشته بودند که ترس ایجاد کنند و اکنون کشته ها را مخفی میکردند چون می ترسیدند! آنها شکنجه و تجاوز کرده بودند که وحشت ایجاد کنند و اکنون جنایتها را مخفی میکردند چون وحشت کرده بودند! پایگاه فکری اقتدارگرایان از هم پاشیده بود و دیگر امکان توجیه و تفسیری برای این جنایتها نبود.
همزمان محاکمۀ طنزآمیز زندانیان سیاسی نیز آغاز شد. پس از ماهها بیخبری و آزار، نمایش بیداد به جریان افتاد. این نمایشها نیز همان نتایج پیشین را بهدنبال داشت. چگونه ممکن است که همهی چهرههای سیاسی و موثر حکومت ایران در طی سه دهه خائن باشند و فقط تازه به دوران رسیدههایی چون طائب و مرتضوی و احمدینژاد خدمت کنند؟ از طرفی تعریفهای نو نسل جدید از آرمان و اخلاق و مقاومت راههای جدیدتری را باز میکرد. دیگر برخلاف سه دهۀ پیش اگر مبارزی در زیر فشار زندان سخنی میگفت خیانت تلقی نمیشد، بلکه حتی نسل نو (میفهمید که باید) فریاد میزد که هر چه میخواهند بگویید چرا که ما رنج شما را نمیخواهیم.
مقاومت فرسایشی مردم با پیشتازی نسلنو تا روزهای تنفیذ و تحلیف کشیده شد. داستان این مقاومتها باید که دقیق و مفصل نوشته شود و این وظیفۀ همین نسل است و آنرا انجام خواهد داد. هر چه زمان میگذشت وحشیگری ماشین سرکوب افزایش مییافت. و بالاخره ماه رمضان رسید. کابوس روز قدس از همان اولین روز ماه مبارک رمضان در خواب کودتاچیان رفت.
ماشین سرکوب با انحلال هر گونه مراسمی که احتمال تجمع دوبارۀ سبزها را بهوجود میآورد کوشید تا زمینۀ تداوم مقاومت را از بین ببرد. کافی بود که بعد از دو ماه تجمع مداوم، چندین هفته سکوت و آرامش به شهر بازمیگشت تا به ظاهر همه چیز پایان یافته تلقی شود. ماشین تبلیغاتی کودتاچیان نیز در تمام این چند هفته کوشید تا کار را تمام شده فرض کند و چنین القا کند که دیگر دارها برچیده و خونها شسته شده و شهر آرام است.
اکنون میتوان از اهمیت راهپیمایی روز قدس سخن گفت. از وجوه مختلفی میتوان به این مسأله پرداخت. فرضاً اینکه جنبش سبز ایران بی هیچ مرزبندی بیهوده با نمادهای حکومتی توانست همۀ این نمادها را تسخیر کند و در روز قدس این روند به اوج خود رسید؛ نوعی نگاه ویژه به این راه پیمایی میتواند باشد. این هم از نوآوریهای همان نسلنو است که آرماننویی تعریف کرده که دیگر در آن اثری از مرزبندیهای بیاثر نیست و به شیوهای عملگرایانه دستگاه سرکوب و ماشین تبلیغاتی آنرا با بحران ایدئولوژی مواجه کرده است.
این روش در روز قدس به نهایت خود رسید. کودتاچیان یا باید مراسم سنتی - دولتی خود را، مانند شبهای احیا در مرقد امام خمینی، تعطیل میکردند و یا تن به تسخیر نمادِ خود توسط موج سبز میدادند. آنان تعطیل این مراسم را با تسخیر آن توسط سبزها یکی گرفتند، همانگونه که تعطیل شبهای قدر چنین بود و بنابراین کوشیدند که باز هم با توسل به شیوۀ ارعاب مراسم خود را نجات دهند. اما جهان دید که این نماد تبلیغاتی چند ده ساله بنیادگرایان به تسخیر سبزها درآمد!
از طرفی میتوان از وجهی اخلاقی نیز به برخاستن دوبارۀ موج سبز در روز قدس نگریست. پس از اینهمه بیدادها و جنایتها و کشتارها و شکنجهها و تجاوزها و آنهمه رنجها و زخمها که بر پیکر مردم وارد شد، دور از اخلاق میبود اگر که «میراثداران جنبش» کناری روند و عافیت پیشه کنند و اینجاست که تعریف نسلنو از آرمان جدیدش معنی کاملی مییابد. این نسل نه از فداکاری دور است و نه از اخلاق. او ارزشهای خود را خلق کرده است و به همین دلیل حتی میتواند با آوردن بادکنکی یا نواری سبز رنگ راه شهدا و قربانیان خود را تداوم بخشد و البته در آرامش و بدون خشم و بدون ترس.
و از اینجاست که به سخن آغازین خود بازمیگردیم. راه پیمایی گستردۀ سبزها در روز قدس راه مقاومت را هموار کرده است. چندی پیش یکی از فرماندهان سپاه پاسداران که با کودتاچیان همراه است، از «نهادینه»شدن بحران در کشور اظهار نگرانی کرد. این سخن به زبان ما نهادینه شدن مقاومت در ایران معنی میدهد. این چیزی است که ماشین سرکوب را سخت نگران کرده است. همۀ رفتارهای سبعانه و غیراخلاقی و جنایتباری که با مردم در این ماهها صورت گرفت برای جلوگیری از همین نتیجۀ ترسناک بود.
ترس نه در میان مردم بلکه در میان سرکوبگران رسوخ کرده است. راهپیمایی گستردۀ سبزها در روز 27 شهریور ماه؛ معنایی بزرگتر هم دارد که همان نهادینه شدن مقاومت در ایران است و اینکه مقاومت بیپایان آغاز شده است. همان شیوهای که فلسطینیان نیز در برابر اشغالگران در پیش گرفتهاند. همان شیوهای که هند در زمان گاندی در پیش گرفت. همان که ویتنام در طی صدها سال در برابر چینیها و سپس فرانسویها و بالاخره آمریکاییها انجام داد. همان که نگرانی کودتاچیان را برمیانگیزد: «نهادینه شدن مقاومت!»
عجلهای نیست. تازه این مقاومت آغاز شده است و میتوان تا سالها آن را ادامه داد. بعید است در میان کسانی که جنبش را آغاز کردند بجز اقلیتی اندک دیگران انتظار داشته باشند که در طی چند هفته مسألۀ یک قرن را حل کنند. اما اینرا انتظار داشتهاند که مقاومت و ایستادگی به دلیل خستگی پایان نیابد. نومیدی را راهی نیست به مقاومت. اکنون دوره مقاومت فرا رسیده است و بعد از هر ماجرا تقویم را باز میکنیم و بدنبال فرصت بعدی میگردیم. فرصت بعدی ما چه وقت است؟ نیویورک؟ آغاز سال تحصیلی؟ تظاهرات سیزده آبان؟ روز شانزدهم آذر؟ روزهای عاشورا و تاسوعای امسال در دیماه؟ روز تظاهرات 22 بهمن؟ اوه چقدر فرصت داریم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر