در پی نامه میرحسین موسوی به برخی از مراجع تقلید که طی آن توضیحاتی درباره بیانیه شماره 11 داده شده بود و از این مراجع درباره آن نظرخواهی شده بود، آیتالله صانعی نیز پس از آیتالله منتظری به این نامه به شرح زیر پاسخ داد:
بسمه تعالی
حضور محترم دوست مکرم و متعهد و يار ديرينه امام امت (سلام الله عليه) جناب آقای مهندس ميرحسين موسوی (دام عزه)
نامه حضرتعالی واصل گرديد، اميدواريم طرح و برنامه متين شما همراه با آگاه سازی بيشتر جامعه که هدف رسالت انبياء عظام، شهادت شهداء، تقوای متقين و عبادت اولياء الله می باشد، صورت گيرد و تحقق قسط به عنوان يک فرهنگ برای جامعه درآيد و مردم به حقوقشان نائل آيند «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ».
و بايد دقت نمود که از اهداف مهم هر طرح و برنامه اي، ايجاد وحدت و اتحاد بيش از پيش بين مظلومين باشد که منشاء همه خيرات همان اتحاد و اعتصام به حبل الله می باشد و لازم است مراقبت شود که خدای ناخواسته کلمه اتحاد و اعتصام به حبل الله سبب رخنه ظالمان و ستمکاران در صفوف مظلومان نگردد که نتيجه آن چيزی جز تداوم ظلم و ستم نخواهد بود.
قم المقدسة
يوسف صانعی
1/7/1388
برگرفته از: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیتالله صانعی
به سوی حل بحران، راه حل چیست؟
صادق شکیب
با مشکلات عدیدهی پیش آمده در پی کودتای انتخاباتی 22 خرداد جامعه را چنان التهابی فرا گرفته است که در تاریخ معاصر میهنمان نظیری برای آن کم یافت میشود. این التهاب بی سابقه که خطیب نماز جمعه در تاریخ 26/4/88 به درستی آن را "بحران" نامید دقیقاً گویای اوضاع بغایت حساس و خطرناک کشور است. خشونت وحشیانه ی دستجات نظامی و موج گستردهی دستگیریهای فلهای و ایجاد فضای فوق امنیتی در برابر سیل مردم معترض نه تنها نتوانسته، نمی تواند هم راه حلی منطقی و عقلانی در برابر بحران باشد که هر دم به ژرفش آن نیز منجر میشود.
پرسشی که در اذهان مطرح است این که به راستی محمود احمدینژاد نمایندهی کدامین جریان افراطی در حاکمیت است که برای حفظ ایشان در مسند ریاست جمهوری این چنین هزینههای گزافی را به مردم تحمیل مینمایند و منافع آن ها در چیست که اینسان فضای خشنی را به جامعه تحمیل می کنند. و اصولا آیا می توان برای عده ای منافعی را در جامعه تعریف نمود که تآمین آن در گرو این چنین رفتار هایی باشد؟
مگر نه اینکه ساز و کار های ساختار جامعه می بایست نافی حتی فلسفهی وجودی اینسان منافعی باشد، چرا خرد و منطق برای عده ای هیچ مفهومی نداشته اینسان با خشونتی عریان در برابر مردم و خواست آن ها صف آرایی می شود و به هیچ نهاد و مرجعی خود را پاسخگو نمی دانند. واقعا پیشبرد کدامین اهداف را مد نظر دارند.
حتی می توان صریح تر پرسید: این چه مصیبتی است که عده ای قلیل قدرت مند با امکانات مالی فراوان تحمیلمان کرده اند؟ مگر برنامه های انتخاباتی آقایان موسوی و کروبی فراتر از چارچوب ساختار نظام بود که تحمل نشد و در همان فردای روز رای گیری به آن شکل اهانت آمیز با عجله و شتاب آن ها را بازندهی انتخابات اعلام نمودند؟
ریشه ی این زور گویی و انحصار طلبی که سوای خیل عظیمی ازمردم دامن حتی شخصیتهایی که برخی از آن ها از بنیان گذاران نظام می باشند را گرفته و اینک به خیل مطرودین و بعضا محبوسین پیوسته اند از کجا نشأت میگیرد؟ چرا با لجاج و عناد نخواسته اند و نمی خواهند به خواست منطقی و بحق آقایان کروبی و موسوی و اکثر علمای بلند پایه ی حوزهی علمیه قم و اکثریت نخبگان جامعه که از حمایت میلیونی مردم برخوردارند تن دهند؟ چرا از تشکیل کمیته ای بی طرف برای رسیدگی به شکایت کاندیدا ها در مورد تقلب در انتخابات ممانعت به عمل آمد و هزاران چرای دیگر .....
سؤالات فوق تنها گوشه ای از بحث های روز مرهی مردم است. مردمی که تا همین مرحله نیز با همهی هزینه های سنگینی که برای خواست خود پرداخته اند قاطعانه نشان داده اند هیچ شکلی از اشکال تقابل و سرکوب آنها را از پیگیری مطالباتشان باز نخواهد ایستاند.
برای نجات کشور از بحران همزمان با برکناری دولت کودتا هر چه سریعتر بایستی زندانیان سیاسی آزاد شده، ضمن توقف فوری خشونت و خروج از فضای فوق امنیتی با تکیه بر راهکار های منطقی ارائه شده توسط آقایان موسوی، کروبی و خاتمی و سایر شخصیتها و نیروهای وطنپرستی که نشان دادهاند با احساس مسؤلیت به مسائل می نگرند برای رفع مشکلات به چاره جویی پرداخت.
با مشکلات عدیدهی پیش آمده در پی کودتای انتخاباتی 22 خرداد جامعه را چنان التهابی فرا گرفته است که در تاریخ معاصر میهنمان نظیری برای آن کم یافت میشود. این التهاب بی سابقه که خطیب نماز جمعه در تاریخ 26/4/88 به درستی آن را "بحران" نامید دقیقاً گویای اوضاع بغایت حساس و خطرناک کشور است. خشونت وحشیانه ی دستجات نظامی و موج گستردهی دستگیریهای فلهای و ایجاد فضای فوق امنیتی در برابر سیل مردم معترض نه تنها نتوانسته، نمی تواند هم راه حلی منطقی و عقلانی در برابر بحران باشد که هر دم به ژرفش آن نیز منجر میشود.
پرسشی که در اذهان مطرح است این که به راستی محمود احمدینژاد نمایندهی کدامین جریان افراطی در حاکمیت است که برای حفظ ایشان در مسند ریاست جمهوری این چنین هزینههای گزافی را به مردم تحمیل مینمایند و منافع آن ها در چیست که اینسان فضای خشنی را به جامعه تحمیل می کنند. و اصولا آیا می توان برای عده ای منافعی را در جامعه تعریف نمود که تآمین آن در گرو این چنین رفتار هایی باشد؟
مگر نه اینکه ساز و کار های ساختار جامعه می بایست نافی حتی فلسفهی وجودی اینسان منافعی باشد، چرا خرد و منطق برای عده ای هیچ مفهومی نداشته اینسان با خشونتی عریان در برابر مردم و خواست آن ها صف آرایی می شود و به هیچ نهاد و مرجعی خود را پاسخگو نمی دانند. واقعا پیشبرد کدامین اهداف را مد نظر دارند.
حتی می توان صریح تر پرسید: این چه مصیبتی است که عده ای قلیل قدرت مند با امکانات مالی فراوان تحمیلمان کرده اند؟ مگر برنامه های انتخاباتی آقایان موسوی و کروبی فراتر از چارچوب ساختار نظام بود که تحمل نشد و در همان فردای روز رای گیری به آن شکل اهانت آمیز با عجله و شتاب آن ها را بازندهی انتخابات اعلام نمودند؟
ریشه ی این زور گویی و انحصار طلبی که سوای خیل عظیمی ازمردم دامن حتی شخصیتهایی که برخی از آن ها از بنیان گذاران نظام می باشند را گرفته و اینک به خیل مطرودین و بعضا محبوسین پیوسته اند از کجا نشأت میگیرد؟ چرا با لجاج و عناد نخواسته اند و نمی خواهند به خواست منطقی و بحق آقایان کروبی و موسوی و اکثر علمای بلند پایه ی حوزهی علمیه قم و اکثریت نخبگان جامعه که از حمایت میلیونی مردم برخوردارند تن دهند؟ چرا از تشکیل کمیته ای بی طرف برای رسیدگی به شکایت کاندیدا ها در مورد تقلب در انتخابات ممانعت به عمل آمد و هزاران چرای دیگر .....
سؤالات فوق تنها گوشه ای از بحث های روز مرهی مردم است. مردمی که تا همین مرحله نیز با همهی هزینه های سنگینی که برای خواست خود پرداخته اند قاطعانه نشان داده اند هیچ شکلی از اشکال تقابل و سرکوب آنها را از پیگیری مطالباتشان باز نخواهد ایستاند.
برای نجات کشور از بحران همزمان با برکناری دولت کودتا هر چه سریعتر بایستی زندانیان سیاسی آزاد شده، ضمن توقف فوری خشونت و خروج از فضای فوق امنیتی با تکیه بر راهکار های منطقی ارائه شده توسط آقایان موسوی، کروبی و خاتمی و سایر شخصیتها و نیروهای وطنپرستی که نشان دادهاند با احساس مسؤلیت به مسائل می نگرند برای رفع مشکلات به چاره جویی پرداخت.
از دفترچهی خاطرات یک کودتاچی!
امروز در اجلاس عمومی سازمان ملل سخنرانی داشتم. راهکارهایم را برای صلح جهانی در سایهی نظام مهرورز خود ارایه دادم. بهشان حالی کردم که چطور باید در خاورمیانه صلح برقرار شود. از دموکراسی گفتم و اینکه به صورت قاطع به ریاست جمهوری با رای اکثریت ملت رسیدهام. نمیدانم چرا اینجا همه از ندا از من سوال میپرسند.
هالهی نورم امروز خراب بود. نیمسوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش میشد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عدهای سر نشستن بر صندلیها باهم دعوایشان شد و یقیهی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.
از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روشهای مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوههایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچههای بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیرهخوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود.
اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمیدانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز میبینم. در بلاد کفر دکتر نمیروم. این امریکاییهای شیطون خوب فارسی حرف میزنند. هر جا ما میرفتیم جمع میشدند و برایمان نذر و دعا میکردند. آقا حفظشان کند.
آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد میزد و با همان زبان خودشان به من میگفت: ف... یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را میکردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم.
برگرفته از: وبلاگ سرزمین رویایی
هالهی نورم امروز خراب بود. نیمسوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش میشد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عدهای سر نشستن بر صندلیها باهم دعوایشان شد و یقیهی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.
از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روشهای مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوههایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچههای بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیرهخوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود.
اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمیدانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز میبینم. در بلاد کفر دکتر نمیروم. این امریکاییهای شیطون خوب فارسی حرف میزنند. هر جا ما میرفتیم جمع میشدند و برایمان نذر و دعا میکردند. آقا حفظشان کند.
آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد میزد و با همان زبان خودشان به من میگفت: ف... یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را میکردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم.
برگرفته از: وبلاگ سرزمین رویایی
گزارشی از مراسم بدرقه پیکر پرویز مشکاتیان
صبحگاه دوم مهر، مراسم تشییع پیکر نوازنده و آهنگساز بزرگ موسیقی ایران، شادروان پرویز مشکاتیان در میان استقبال باشکوه مردم هنرشناس و قدردان برگزار شد. این مراسم که از ساعت ۱۰ صبح و در مقابل تالار وحدت آغاز شده بود، همدردان بسیاری را با خود همراه کرده بود که بعضی از شهرستانهای دور و نزدیک و برخی از نقاط مختلف تهران آمده بودند تا برای آخرین بار با پرویز مشکاتیان وداع کنند. مشتاقان این اسطورهی موسیقی ایرانی، از نخستین ساعات صبح امروز، با جامههای مشکی بر تن و عکسهای استاد در دست، در خیابان شهریار گرد هم آمده بودند تا او را بدرقه کنند.
در ابتدای برنامه و بهدلیل ازدحام جمعیت، اندکی ناهماهنگی و بینظمی پدید آمد؛ ولی با درخواستهای مکرر عباس سجادی، مجری برنامه، همگی حاضران به احترام پرویز مشکاتیان سکوت کرده و آمادهی شنیدن صحبتهای سخنرانان مراسم شدند. پیش از آغاز سخنرانیها، ابتدا پیامی از جانب استاد حسن کسایی، نوازندهی شهیر نی قرائت شد:
ديروز شهريار فريوسفی و امروز پرويز مشكاتيان! هر لحظه خبری میرسد از رفتن ياری و من در اين ميان ماندهام به چه كاری؟ خبر كوتاه است؛ اما جانكاه... فيروزهای كه از ديار نيشابوری به انگشتری ما رسيد و امروز كه اشكی به ياد يار از دست رفته و و آهی برای آنها كه امروز ماندهاند، میريزيم.
سپس استاد حسین علیزاده، همکار قدیمی مشکاتیان، چند کلامی پیرامون این فاجعهی دردناک سخن گفت: شايد پرويز اين دلگرمی را ساليان سال در وجود تکتک شما حس كرده بود. برای من راحت نيست دربارهی كسی حرف بزنم كه امروز در ميان ما نيست؛ هر چند كه همهی ما معتقديم پرويز نمرده است. آثار او و ياد او جاودانه است و معتقدم از بزرگترين ويژگیهای او زلال بودن موسيقیاش بود كه در دل مردم مینشست و بیشک اين بزرگترين مرحله برای يک هنرمند است كه آثارش بر دل مردم بنشيند.
با پرويز از دوران نوجوانی زندگی كرديم و باور نخواهيم كرد كه امروز اين زندگی از دست رفته است. او روح خود را فشرده كرد تا عصارهی وجودش اهميت يابد. پس ما با او وداع نمیكنيم؛ زيرا شما بهعنوان پشتيبانان موسيقی دل ما را گرم نگه میداريد تا ما راه خود را ادامه دهيم. اگر شما نبوديد، شايد اين موسيقی تا امروز خاموش شده بود.
پس از علیزاده، داریوش پیرنیاکان، نوازندهی تار و سخنگوی خانهی موسیقی با خواندن شعری، سخنش را آغاز کرد: «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل / از كاروان چه ماند جز آتشی به منزل» و ادامه داد: پرويز را از نوجوانی میشناختم. چهارده، پانزده سال با هم همنوايی كرديم و بعد در دانشگاه تهران و مركز حفظ و اشاعهی موسيقی و در ادامه در گروه «عارف» سازهايمان را كوک كرديم تا زيبايیهايی را كه مشكاتيان میآفريد، به صدا درآوريم.
از اينروست كه از لحظهی شنيدن اين خبر تا به الآن در شوک و ترديد هستم و باور ندارم كه پرويز از ميان ما رفته باشد. او هميشه جاودانه است و با زيبايیهايی كه در موسيقی آفريده، هيچگاه از ياد ما نخواهد رفت. پس نيازی به معرفی او نيست، چون در اين جمع كسی نيست كه او را نشناسد. اما، امروز فرصت آن است تا دردهای يک جامعهی هنری بازگو شود. امروز اين سؤال مطرح است كه چرا مشكاتيان در اوج پختگی و سازندگی و توانايی كه برای ساخت قطعات جديد داشت، بايد خانهنشين شود و چرا بايد هنرمندان در گوشهی منزل خود دق كنند؟
چرا متوليان به وضع اسفبار موسيقی چاره نمیكنند و چرا اين وضعيت مثل خوره به جان موسيقیدانان و هنرمندان میافتد تا آنها را گوشهنشين کند؟ چرا او در اوج پختگی نبايد كارهايش را ادامه دهد؟ در واقع او وضعيت موسيقی و جايگاه آن را مناسب نمیديد و به همين دليل مشتاقانش سالها از او كار جديدی نشنيدند و اين بیشک به مسائل پيچيدهی فرهنگ امروز موسيقی ما برمیگردد.
به اعتقاد پیرنیاکان، پرویز مشکاتیان نیازی به معرفی ندارد و دربارهی ویژگیهای او سخن گفتن، توضیح واضحات است؛ اما باید به دنبال عواملی گشت که موجب «گوشهگیری، سکوت و مرگ» مشکاتیان شد. محمدرضا درویشی، آهنگساز و یار دیرین مشکاتیان هم سخنان پیرنیاکان را در همان جهت پی گرفت و گفت:
بسیاری از موسيقیدانان نسل ما امروز خانهنشين هستند و خيلیها فرصت هنرنمايی ندارند؛ چون وقتی صحنه را از هنرمند بگيرند، دقمرگ خواهد شد. پرویز مشكاتيان نمرد، او به قتل رسيد و نه بهدست يک شخص، بلكه توسط شرايط ناجوانمردانهی فرهنگی كه چند نسل در كشور ما حاكم بوده است و اگر ما بخواهيم دنبال مسئولان اين قتل بگرديم، جای كندوكاو بسياریست. آيا مديران فرهنگی در اين دهه يک قدم برای موسيقی برداشتهاند؟
اين اتفاق مگر در دورههای بسيار كوتاهی رخ داده باشد. مثلاً اولين اركستر سمفونيک خاورميانه در دورهی پرويز محمود در همین تالار وحدت تشكيل میشود؛ اما اين اركستر امروز به چه روزی افتاده است؟ از آن زمان كدام هنرستان موسيقی تشكيل شده است؟ پس اين سؤال مطرح است كه جای حمايت مسئولان از موسيقی و موسيقیدانان چه میشود؟ اين صندلیهای چرک كه مخصوص موسيقی كشور در نهادهای مختلف است، هيچ خدمتی به موسيقی نكرده است هیچ، چوب هم لای چرخ موسیقی گذاشته است، و در اين ميان بزرگمردی چون پرويز مشكاتيان میميرد و اين سؤال مطرح میشود كه چه بر او گذشته كه او در این سن دقمرگ می شود؟
چه اتفاقی در موسيقی ما در حال شکلگیری است؟ آيا فرهنگ موسيقی ايرانزمين برای مديران اهميت دارد؟ آيا هر روز كه يكی از بزرگان موسيقی مقامی در گوشهی خانهاش دق میكند، كسی دربارهی آنها حرفی میزند؟ آيا ما امروز بر سر خاک حاج قربانها میرويم و حواسمان به غلامحسين سمندری كه در حال مرگ است، هست؟ اين مرگها برای چه كسی مهم است؟ اينكه امروز بياييم در اينجا جمع شويم و بگوييم او استاد بزرگی بود، كافی نيست. زيرا اين جريان همچنان ادامه دارد.
سخنان هوشمندانه، شجاعانه و بجای درویشی این بار بهجای «صلوات» با تشویق گسترده و تأییدآمیز حضار مواجه شد. در این لحظه «آیین»، فرزند و یادگار استاد مشکاتیان به سختی و با اندوه فراوان به بالای سکو آمد و با بغض تکاندهندهاش از همگی حضار خواهش کرد به هنگام تشییع پیکر پدرش همچون او ساکت و نجیبانه رفتار کنند. اما بخش کلیدی و تأثربرانگیز مراسم را همایون شجریان، فرزند استاد آواز ایران رقم زد که علیرغم اندوه و بغض فراوان بلندگو را به دست گرفت و گفت:
«از خودم چیزی ندارم که قابل پرویز را داشته باشد، یکی از آثار خودشان را اجرا میکنم.» اشکش را از گوشهی چشم پاک کرد و شروع به خواندن تصنیف زیبای «قاصدک» از ساختههای مشکاتیان بر روی شعر مهدی اخوان ثالث کرد و انصافاً با وجود درد و غمی که آشکارا در صدایش نهفته بود، بهخوبی از عهده برآمد:
قاصدک! هان چه خبر آوردی
از كجا وز كه خبر آوردی
خوشخبر باشی اما
گرد بام و در من بیثمر میگردی
انتظار خبری نيست مرا
نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری باری...
پیش از سخنرانی آخر، داریوش پیرنیاکان از شورای شهر و شهرداری نیشابور هم تشکر کرد و اقدام آنها را در همکاری برای خاکسپاری مشکاتیان در جوار مقبرهی عطار، شجاعانه و قدرشناسانه خواند.
آخرین سخنرانی اما جالبترین قسمت بود؛ جایی که محمدحسین ایمانی خوشخو، معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اندکی پس از شروع سخنانش با دست زدن و سوتهای ممتد و اعتراضآمیز مردم نکتهسنج و باریکبین مواجه شد و حتی خواهشهای ملتمسانهی مجری برنامه هم کارگر نیفتاد و کار به هو کردن آقای معاون وزیر کشید! مردم به سخنان ایمانی خوشخو وقعی ننهادند و او با وضعی حقارتآمیز و خفتبار سخنان خود را در میان هیاهوی حاضران به اتمام رساند. بغض مصنوعی و اندوه ساختگیاش هم کمکی به او نکرد؛ هرچند ادعا کرد «من هم از شما هستم!»، اما مردم نپذیرفتند.
حضور هنرمندان سرشناس موسیقی در این مراسم بسیار چشمگیر بود. محمد سریر، نصرالله ناصحپور، پری ملکی، هادی منتظری، بهمن رجبی، جمشید محبی، داود گنجهای، کامبیز گنجهای، پشنگ، اردشیر و اردوان کامکار، سعید فرجپوری، بهداد بابایی، کیوان ساکت، شروین مهاجر، علی جهاندار، صدیق تعریف، قاسم رفعتی، سیدعبدالحسین مختاباد، حسامالدین سراج، حمیدرضا نوربخش، سالار عقیلی، علیرضا شاهمحمدی، علی قمصری، علی بوستان و... دیگر هنرمندان حاضر در این مراسم بودند.
برگرفته از: وبلاگ هواداران همایون شجریان
در ابتدای برنامه و بهدلیل ازدحام جمعیت، اندکی ناهماهنگی و بینظمی پدید آمد؛ ولی با درخواستهای مکرر عباس سجادی، مجری برنامه، همگی حاضران به احترام پرویز مشکاتیان سکوت کرده و آمادهی شنیدن صحبتهای سخنرانان مراسم شدند. پیش از آغاز سخنرانیها، ابتدا پیامی از جانب استاد حسن کسایی، نوازندهی شهیر نی قرائت شد:
ديروز شهريار فريوسفی و امروز پرويز مشكاتيان! هر لحظه خبری میرسد از رفتن ياری و من در اين ميان ماندهام به چه كاری؟ خبر كوتاه است؛ اما جانكاه... فيروزهای كه از ديار نيشابوری به انگشتری ما رسيد و امروز كه اشكی به ياد يار از دست رفته و و آهی برای آنها كه امروز ماندهاند، میريزيم.
سپس استاد حسین علیزاده، همکار قدیمی مشکاتیان، چند کلامی پیرامون این فاجعهی دردناک سخن گفت: شايد پرويز اين دلگرمی را ساليان سال در وجود تکتک شما حس كرده بود. برای من راحت نيست دربارهی كسی حرف بزنم كه امروز در ميان ما نيست؛ هر چند كه همهی ما معتقديم پرويز نمرده است. آثار او و ياد او جاودانه است و معتقدم از بزرگترين ويژگیهای او زلال بودن موسيقیاش بود كه در دل مردم مینشست و بیشک اين بزرگترين مرحله برای يک هنرمند است كه آثارش بر دل مردم بنشيند.
با پرويز از دوران نوجوانی زندگی كرديم و باور نخواهيم كرد كه امروز اين زندگی از دست رفته است. او روح خود را فشرده كرد تا عصارهی وجودش اهميت يابد. پس ما با او وداع نمیكنيم؛ زيرا شما بهعنوان پشتيبانان موسيقی دل ما را گرم نگه میداريد تا ما راه خود را ادامه دهيم. اگر شما نبوديد، شايد اين موسيقی تا امروز خاموش شده بود.
پس از علیزاده، داریوش پیرنیاکان، نوازندهی تار و سخنگوی خانهی موسیقی با خواندن شعری، سخنش را آغاز کرد: «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل / از كاروان چه ماند جز آتشی به منزل» و ادامه داد: پرويز را از نوجوانی میشناختم. چهارده، پانزده سال با هم همنوايی كرديم و بعد در دانشگاه تهران و مركز حفظ و اشاعهی موسيقی و در ادامه در گروه «عارف» سازهايمان را كوک كرديم تا زيبايیهايی را كه مشكاتيان میآفريد، به صدا درآوريم.
از اينروست كه از لحظهی شنيدن اين خبر تا به الآن در شوک و ترديد هستم و باور ندارم كه پرويز از ميان ما رفته باشد. او هميشه جاودانه است و با زيبايیهايی كه در موسيقی آفريده، هيچگاه از ياد ما نخواهد رفت. پس نيازی به معرفی او نيست، چون در اين جمع كسی نيست كه او را نشناسد. اما، امروز فرصت آن است تا دردهای يک جامعهی هنری بازگو شود. امروز اين سؤال مطرح است كه چرا مشكاتيان در اوج پختگی و سازندگی و توانايی كه برای ساخت قطعات جديد داشت، بايد خانهنشين شود و چرا بايد هنرمندان در گوشهی منزل خود دق كنند؟
چرا متوليان به وضع اسفبار موسيقی چاره نمیكنند و چرا اين وضعيت مثل خوره به جان موسيقیدانان و هنرمندان میافتد تا آنها را گوشهنشين کند؟ چرا او در اوج پختگی نبايد كارهايش را ادامه دهد؟ در واقع او وضعيت موسيقی و جايگاه آن را مناسب نمیديد و به همين دليل مشتاقانش سالها از او كار جديدی نشنيدند و اين بیشک به مسائل پيچيدهی فرهنگ امروز موسيقی ما برمیگردد.
به اعتقاد پیرنیاکان، پرویز مشکاتیان نیازی به معرفی ندارد و دربارهی ویژگیهای او سخن گفتن، توضیح واضحات است؛ اما باید به دنبال عواملی گشت که موجب «گوشهگیری، سکوت و مرگ» مشکاتیان شد. محمدرضا درویشی، آهنگساز و یار دیرین مشکاتیان هم سخنان پیرنیاکان را در همان جهت پی گرفت و گفت:
بسیاری از موسيقیدانان نسل ما امروز خانهنشين هستند و خيلیها فرصت هنرنمايی ندارند؛ چون وقتی صحنه را از هنرمند بگيرند، دقمرگ خواهد شد. پرویز مشكاتيان نمرد، او به قتل رسيد و نه بهدست يک شخص، بلكه توسط شرايط ناجوانمردانهی فرهنگی كه چند نسل در كشور ما حاكم بوده است و اگر ما بخواهيم دنبال مسئولان اين قتل بگرديم، جای كندوكاو بسياریست. آيا مديران فرهنگی در اين دهه يک قدم برای موسيقی برداشتهاند؟
اين اتفاق مگر در دورههای بسيار كوتاهی رخ داده باشد. مثلاً اولين اركستر سمفونيک خاورميانه در دورهی پرويز محمود در همین تالار وحدت تشكيل میشود؛ اما اين اركستر امروز به چه روزی افتاده است؟ از آن زمان كدام هنرستان موسيقی تشكيل شده است؟ پس اين سؤال مطرح است كه جای حمايت مسئولان از موسيقی و موسيقیدانان چه میشود؟ اين صندلیهای چرک كه مخصوص موسيقی كشور در نهادهای مختلف است، هيچ خدمتی به موسيقی نكرده است هیچ، چوب هم لای چرخ موسیقی گذاشته است، و در اين ميان بزرگمردی چون پرويز مشكاتيان میميرد و اين سؤال مطرح میشود كه چه بر او گذشته كه او در این سن دقمرگ می شود؟
چه اتفاقی در موسيقی ما در حال شکلگیری است؟ آيا فرهنگ موسيقی ايرانزمين برای مديران اهميت دارد؟ آيا هر روز كه يكی از بزرگان موسيقی مقامی در گوشهی خانهاش دق میكند، كسی دربارهی آنها حرفی میزند؟ آيا ما امروز بر سر خاک حاج قربانها میرويم و حواسمان به غلامحسين سمندری كه در حال مرگ است، هست؟ اين مرگها برای چه كسی مهم است؟ اينكه امروز بياييم در اينجا جمع شويم و بگوييم او استاد بزرگی بود، كافی نيست. زيرا اين جريان همچنان ادامه دارد.
سخنان هوشمندانه، شجاعانه و بجای درویشی این بار بهجای «صلوات» با تشویق گسترده و تأییدآمیز حضار مواجه شد. در این لحظه «آیین»، فرزند و یادگار استاد مشکاتیان به سختی و با اندوه فراوان به بالای سکو آمد و با بغض تکاندهندهاش از همگی حضار خواهش کرد به هنگام تشییع پیکر پدرش همچون او ساکت و نجیبانه رفتار کنند. اما بخش کلیدی و تأثربرانگیز مراسم را همایون شجریان، فرزند استاد آواز ایران رقم زد که علیرغم اندوه و بغض فراوان بلندگو را به دست گرفت و گفت:
«از خودم چیزی ندارم که قابل پرویز را داشته باشد، یکی از آثار خودشان را اجرا میکنم.» اشکش را از گوشهی چشم پاک کرد و شروع به خواندن تصنیف زیبای «قاصدک» از ساختههای مشکاتیان بر روی شعر مهدی اخوان ثالث کرد و انصافاً با وجود درد و غمی که آشکارا در صدایش نهفته بود، بهخوبی از عهده برآمد:
قاصدک! هان چه خبر آوردی
از كجا وز كه خبر آوردی
خوشخبر باشی اما
گرد بام و در من بیثمر میگردی
انتظار خبری نيست مرا
نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری باری...
پیش از سخنرانی آخر، داریوش پیرنیاکان از شورای شهر و شهرداری نیشابور هم تشکر کرد و اقدام آنها را در همکاری برای خاکسپاری مشکاتیان در جوار مقبرهی عطار، شجاعانه و قدرشناسانه خواند.
آخرین سخنرانی اما جالبترین قسمت بود؛ جایی که محمدحسین ایمانی خوشخو، معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اندکی پس از شروع سخنانش با دست زدن و سوتهای ممتد و اعتراضآمیز مردم نکتهسنج و باریکبین مواجه شد و حتی خواهشهای ملتمسانهی مجری برنامه هم کارگر نیفتاد و کار به هو کردن آقای معاون وزیر کشید! مردم به سخنان ایمانی خوشخو وقعی ننهادند و او با وضعی حقارتآمیز و خفتبار سخنان خود را در میان هیاهوی حاضران به اتمام رساند. بغض مصنوعی و اندوه ساختگیاش هم کمکی به او نکرد؛ هرچند ادعا کرد «من هم از شما هستم!»، اما مردم نپذیرفتند.
حضور هنرمندان سرشناس موسیقی در این مراسم بسیار چشمگیر بود. محمد سریر، نصرالله ناصحپور، پری ملکی، هادی منتظری، بهمن رجبی، جمشید محبی، داود گنجهای، کامبیز گنجهای، پشنگ، اردشیر و اردوان کامکار، سعید فرجپوری، بهداد بابایی، کیوان ساکت، شروین مهاجر، علی جهاندار، صدیق تعریف، قاسم رفعتی، سیدعبدالحسین مختاباد، حسامالدین سراج، حمیدرضا نوربخش، سالار عقیلی، علیرضا شاهمحمدی، علی قمصری، علی بوستان و... دیگر هنرمندان حاضر در این مراسم بودند.
برگرفته از: وبلاگ هواداران همایون شجریان
احمدینژاد: اگر آزادی نبود، خاتمی هم باید در زندان میبود
رئیس دولت کودتا، در گفتگو با «ان پی آر» رادیوی سراسری آمریکا، تصریح کرد: من شخصا از اینکه کسی در زندان باشد، ناراحت و متأسف هستم ولی در جمهوری اسلامی ایران کسی بی دلیل به زندان نمیرود و هیچ کس به دلیل مخالفت با من، به زندان نرفته است!
به گزارش پارلماننیوز به نقل از ایرنا، رئیس دولت کودتا در پاسخ به سوالی در خصوص اظهارات خاتمی مبنی بر زندانی شدن افراد به دلیل اظهار نظر و تحت فشار بودن اعترافات بازداشتی های اخیر انتخابات، گفت: در ایران آزادی وجود دارد و همه می توانند اظهار نظر کنند. این نظر آقای خاتمی است و اگر این گونه بود، خود آقای خاتمی هم باید در زندان می بود.
احمدی نژاد در پاسخ به پرسش مجری شبکه رادیویی «ان.پی.آر» مبنی بر بودن آزادی بیان در ایران ، آیا تضمینی وجود دارد که زندانیان حوادث اخیر آزاد و روزنامه های منتقد از حالت توقیف خارج شوند؟ گفت: ده ها روزنامه در ایران علیه من مطالبی عنوان کرده اند اما من از هیچ کدام از آنها شکایتی نکردم. دستگاه قضایی نیز در ایران مستقل بوده و طبق قوانین کشور عمل می کند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا درست است که برخی معترضین به نتیجه انتخابات در ایران شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفته اند و اظهارات آقای کروبی در این زمینه صحت دارد، اظهار داشت: چنین مطالبی صحت ندارد. اگر نیروهای امنیتی در این خصوص تخلفی انجام داده باشند ، دستگاه قضایی با آن طبق قوانین ایران قاطعانه برخورد خواهد کرد. کمیته رسیدگی به این موضوع در ملاقاتی با آقای کروبی در این خصوص از وی اسناد و اطلاعاتی خواستند که ایشان گفت به دلیل اینکه عصبانی بوده ، آن مطالب را عنوان کرده و اسناد و مدارکی در دست ندارد.
احمدی نژاد در پاسخ به این سوال که در روز قدس کسانی بودند که شعار می دادند فلسطین را رها کنید و به فریاد ایران برسید، آیا مطرح کردن موضوع هولوکاست در روز قدس ابزاری برای کمرنگ کردن مسائل اخیر در ایران می باشد، اظهار داشت: این مطالب مبنایی ندارد.
وی تصریح کرد: ده ها هزار نفر در تهران تظاهرات کردند و چند هزار نفر هم حرف دیگری می زدند. این هیچ منافاتی با هم ندارد ، چرا که در ایران دموکراسی حاکم است و اکثریت حاکم حرفشان همین است که دولت می گوید. موضوع هولوکاست به هیچ وجه یک موضوع انحرافی نیست و نمی شود برداشت این چنینی از صحبت های من کرد. من بیشترین انتقادها را به سیستم اداره کشور داشته ام و این مطالب موضوع انحرافی نیست زیرا حرف من حرف مردم است.
به گزارش پارلماننیوز به نقل از ایرنا، رئیس دولت کودتا در پاسخ به سوالی در خصوص اظهارات خاتمی مبنی بر زندانی شدن افراد به دلیل اظهار نظر و تحت فشار بودن اعترافات بازداشتی های اخیر انتخابات، گفت: در ایران آزادی وجود دارد و همه می توانند اظهار نظر کنند. این نظر آقای خاتمی است و اگر این گونه بود، خود آقای خاتمی هم باید در زندان می بود.
احمدی نژاد در پاسخ به پرسش مجری شبکه رادیویی «ان.پی.آر» مبنی بر بودن آزادی بیان در ایران ، آیا تضمینی وجود دارد که زندانیان حوادث اخیر آزاد و روزنامه های منتقد از حالت توقیف خارج شوند؟ گفت: ده ها روزنامه در ایران علیه من مطالبی عنوان کرده اند اما من از هیچ کدام از آنها شکایتی نکردم. دستگاه قضایی نیز در ایران مستقل بوده و طبق قوانین کشور عمل می کند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا درست است که برخی معترضین به نتیجه انتخابات در ایران شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفته اند و اظهارات آقای کروبی در این زمینه صحت دارد، اظهار داشت: چنین مطالبی صحت ندارد. اگر نیروهای امنیتی در این خصوص تخلفی انجام داده باشند ، دستگاه قضایی با آن طبق قوانین ایران قاطعانه برخورد خواهد کرد. کمیته رسیدگی به این موضوع در ملاقاتی با آقای کروبی در این خصوص از وی اسناد و اطلاعاتی خواستند که ایشان گفت به دلیل اینکه عصبانی بوده ، آن مطالب را عنوان کرده و اسناد و مدارکی در دست ندارد.
احمدی نژاد در پاسخ به این سوال که در روز قدس کسانی بودند که شعار می دادند فلسطین را رها کنید و به فریاد ایران برسید، آیا مطرح کردن موضوع هولوکاست در روز قدس ابزاری برای کمرنگ کردن مسائل اخیر در ایران می باشد، اظهار داشت: این مطالب مبنایی ندارد.
وی تصریح کرد: ده ها هزار نفر در تهران تظاهرات کردند و چند هزار نفر هم حرف دیگری می زدند. این هیچ منافاتی با هم ندارد ، چرا که در ایران دموکراسی حاکم است و اکثریت حاکم حرفشان همین است که دولت می گوید. موضوع هولوکاست به هیچ وجه یک موضوع انحرافی نیست و نمی شود برداشت این چنینی از صحبت های من کرد. من بیشترین انتقادها را به سیستم اداره کشور داشته ام و این مطالب موضوع انحرافی نیست زیرا حرف من حرف مردم است.
شبهنگام رو به روی اوین قدم بزنید، زندگی آنجا در جریان است
نوشین احمدی
زندگی و رنج، شادمانی و امید و درد را توامان وقتی با همه وجودت لمس می کنی که شباهنگام در مقابل در اصلی «زندان اوین» زیر پلی دود گرفته و برساخته از آهن و سیمان قدم بگذاری و درحالی که ماشینهای ون روشن در برابرت ایستادهاند تا یادآور شوند که حضور دارند، در کنار خانوادههای زندانیان سیاسی بنشینی و از شعار «اللهاکبر» تا «زندانی سیاسی، تولدت مبارک» فریاد کنی و در همان موقع هم خبر دستگیریهای دیگری همچون بازداشت «آذر منصوری» را بشنوی.
وقتی زیر آن پل قدم می زنی، قهقه و اشک را هم زمان می بینی و ماشین هایی که حین عبور از کنار جمعیت، بوق می زنند: به علامت همبستگی با خانواده ها. وقتی در همان محوطه پرسه می زنی تا در میان جمعیت به طور اتفاقی به رخشان بنی اعتماد می رسی، که توانسته هفته پیش در سالن شلوغ و پلوغ «اریکه ایرانیان»، فیلم «زیر پوست شهر» دیروزش را بازتاب و جولانگاه «زیر پوست شهر امروز» کند، و تو در این تاریکی و همهمه، سلامی از سر سپاس به سویش بفرستی. حالا واقعیت زندگی شهر و دیارت را چقدر برهنه می بینی.
وقتی فخری خانم محتشمی پور را می بینی که چگونه «چیپس و پفک های روز تولد دو زندانی در بند» (محمد قوچانی و فیض الله عرب سرخی) را زیر انحنای زمخت تیر آهن های پل، می خورد و در پاسخ دختری جوان که از تو و او در مورد جنبش زنان میپرسد، دستانش را به سوی شهر دراز می کند و با خنده می گوید: جنبش زنان همین جاست، در تمام شهر تهران پخش شده، مردان که در زندان اند، مگر به جز زنان کسی هم مانده؟...
با خود فکر می کنم تا به کنون از چهره پر انرژی و «طنزگوی» فخری خانم تصوری نداشتم اما خوشحالم که چند سال پیش از همه این ماجراها، در جنبش زنان یاد گرفتم که از ورای «آن چادرهای سیاه» و «این روسری های کوتاه»، نقاط مشترک مان را بجویم و «ظاهر افراد» مبنای طبقه بندی مان نشود. حالا در این تاریکی مقابل اوین من هم به همراه فخری می خندم اگرچه همچون او، ژیلا، پرستو، مریم و... «آشنا و فامیل خونی» در زندان ندارم با این حال می خندم چون روحیه امیدوار و شادابش، وجودم را شارژ کرده پس همراه او «بذله گویی» هم می کنم، و تهدید اش می کنم که وقتی مصطفی تاج زاده از زندان آزاد شود به ایشان خواهم گفت که وقتی نبودید همسرت کنار زندان می آمد و می خندید و کلی کیک و پفک می خورد!
اما می دانم فخری هم احتمالا مانند من، وقتی «مضطرب» باشد؛ وقتی دلشوره زندانیان بی سرنوشت هموطن اش را دارد، وقتی دلش برای همسرش به اندازه همه دنیا تنگ شده، از قضا بیشتر شوخی می کند، همانطور که شب گذشته وقتی مینو خانم مرتاضی را در مراسم فوت مادرش دیدیم، او هم شوخی می کرد و مردان خانواده که در این مواقع معمولا چشم غره می روند، واقعا نمی دانند که ویژگی برخی از ما زنان همین است که وقتی «مضطرب» می شویم، و احساس خطر و ابهام پیدا می کنیم می خندیم و شوخی می کنیم تا نکند دیگرانی را که دوست شان داریم منقلب و پریشان کنیم.
ژیلا بنی یعقوب هم زیر پل تک و تنهاست و پوستری را که روی آن نوشته «بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار مستقل را آزاد کنید» نزدیک به سینه اش می گیرد تا کسانی که در تاریکی شب به سختی همدیگر را می بینند، به جای او «همسر روزنامه نگار دربندش» را ببینند. بهمن احمدی امویی ، اولین مردی بود که در راه احقاق «حقوق زنان» دادگاهی شد و حکم محکومیت برایش صادر کردند. او را به جرم «شرکت در تجمع زنان» در میدان هفت تیر در 22 خرداد 1385، بازداشت کردند و بالاخره 6 ماه حبس تعلیقی نصیب برد.
بعدتر نیز در هر آن چه به «حقوق زنان» مربوط می شد گام به گام در کنار همسرش بود. امروز هم در زندان است، به خاطر احقاق «حق انتخاب» مردم اش. ژیلا بلند بلند می خندد و به خیال خودش خنده اش را برای همسرش می فرستد و بعد هم وقتی که قرار می شود شعار بدهیم، گلویش را پاره می کند، چون یک بار بهمن در ملاقات اش به او گفته صدای الله اکبر جمعیت را از «پشت نفس های گل ابریشم» شنیده است. چه امیدهای کوچک و قشنگی می آفریند این آرزوها و خیال ها، ... مثل عریانی زندگی؛ عین زندگی.
چهره ای آشنا با صورت گرد و معصوم اش از راه می رسد: «پرستو سرمدی» است که حالا به «پرستوی عاشقی» می ماند که به دنبال «جفت اش» به زیر این پل دود اندود کوچیده است. همسرش، حسین نورایی نژاد را تازه به همان جرم های کذا و کذا همچون دیگران در 26 شهریورماه دستگیر کرده اند. خیابان جلوی زندان اوین به راستی «گود» است و محل خوبی است برای تخم گذاشتن پرستوها. به پرستو نگاه می کنم و با خودم «فروغ» را زمزمه می کنم: «سبز خواهد شد، می دانم، می دانم، می دانم / و پرستوها در گودی خیابان اوین تخم خواهند گذاشت..».
و در این میان عکس «شیوا نظرآهاری» است که در بین فرخنده احتسابیان و منصوره شجاعی دست به دست می شود تا هر کدام احساس کنند با نوشته روی آن شریک هستند. فرخنده، مادری از سلاله صلح و دوستی، پوستر را بالا می گیرد و می خواند: «شیوا نظرآهاری، فعال حقوق زنان و حقوق بشر را آزاد کنید». ژیلا می گوید خانواده شیوا برای تامین وثیقه از اول هفته در رفت و آمدند تا بلکه شیوا آزاد شود و همه در قلب هایمان آرزو می کنیم به زودی آزاد شود.
شب تولد است امشب. دو نفر از بندیان که یکی شان روزنامه نگار است در همین شب به جهان چشم گشوده، محمد قوچانی و عربسرخی، اما هر دو زندان اند، پشت میله های اوین. نخستین بار است که در جشن تولدی، به زیر پلی از آهن سیاه و سیمان و دود و همهمه و غرش بی وقفه اتومبیل ها شرکت می کنم. بحث به ایده «تولد میرحسین موسوی» از سوی برخی از «سبزپوشان» می کشد و سپس ژیلا نقدهایی که برخی به آن دارند را نقل می کند. گویی عده ای «نکته سنج» به شدت مخالفت کرده و گفته بودند: «اسطوره سازی نکنید!».
با خود می گویم «جشن تولد گرفتن» واقعا کجایش «ابهت» دارد که کسی بخواهد با گرفتن جشن تولد «ابهت و اسطوره بسازد»! «تولد بازی» معمولا تداعی گر نوعی «سوسول بازی مدرن» است که هرچه در ذهنم می گردم غیر از عنصر «صمیمیت» و « اکشنی خانواده گرایانه »، چیزی از عناصر مردانه و خشن مانند ابهت و اسطوره و چه و چه. در آن نمی بینم. با خودم کلنجار می روم: لابد اگر می گفتند « مادربزرگ عمه آقای موسوی، فوت کرده و خوب است برای او مراسم باشکوهی بگیریم» شاید «مرگ پروران» ما کلی هم استقبال می کردند و همه بر سردر خانه هایشان به سرعت پرچم عزا می زدند.
در بحث شرکت نمی کنم چون با این همه پرسش و بدبختی و ابهاماتی که در جامعه جریان دارد، صحبت های فرسایشی در این موارد اساسا چه دردی از جامعه بحران زده و جویای راه حل ما حل می کند؟ بی اختیار لبخند می زنم و با خودم می گویم این نیز بگذرد و راه می افتم تا این حرف و حدیث ها را باد با خود ببرد...
می رویم آن طرف تر که تا حدودی روشن تر است. در همین حیص و بیص کسی می آید جلو و با صدایی مقطع و لرزان می گوید: شماها را که می بینم یاد عبدالله می افتم. ناگهان بغض اش می ترکد و قطره هایی را می بینم که بر گونه هایش می غلطد. در حالی که اشک چشمان اش جاری است با ما حرف می زند. جوری حرف می زند که به واگویه و درد دل شبیه تر است تا سخن گفتن. برادر «عبدالله مومنی» است... ناگهان حس کردم همه سنگینی پل همراه با بلوکهای سیمانی و تیر آهن های بدترکیب اش روی سرم خراب می شود.
عبدالله مومنی را که به ندرت شاید فقط دو یا سه بار در سال در مراسم یا سمینارهای دانشجویی می دیدم، همیشه مایه شگفتی ام بوده است. وقتی از حرکت های مان در جنبش زنان از جمله کمپین یک میلیون امضاء صحبتی به میان می آمد، آنقدر در تئوریزه کردن حرکت های زنان، خلاق بود که موجب شگفتی ام می شد. وقتی دو سال پیش، یک تنه ویژه نامه ای به مناسبت 8 مارس (روز جهانی زن) در سایت ادوار نیوز منتشر کرد، در شگفت ماندم که واقعا ما خودمان در آن ضیق وقت، هرگز نمی توانستیم از پس چنین کاری برآییم.
وقتی پیش از انتخابات، در دفتر مجله توقیف شده «نامه» و با حضور صاحب امتیاز آن ـ آقای کیوان صمیمی ـ (که ایشان نیز با همه قلب بزرگش که لبریز از ایمان و آرزوهای انسانی است اکنون در زندان بسر می برد) در میان جمعی از دانشجویان او را دیدم، تحلیلهایش در ترسیم اوضاع سیاسی، باز هم مایه حیرت ام بود. فعالیت های پر حجم و فرهنگی عبدالله مومنی به همراه احمد زیدآبادی و دیگران همیشه مرا به غبطه و تحسین وا می داشت.
به یاد می آورم وقتی پیش از رای گیری انتخابات ریاست جمهوری، برای آخرین سمینار «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات»، او را به میزگرد «مطالبه محوری: روش یا هدف؟» به دنبال نمایندگانی از چهار گروه زنان، دانشجویان سندیکالیست ها و سیاسیون می گشتم، شایسته تر از عبدالله مومنی کسی را برای نمایندگی از سوی جنبش دانشجویی که به مسایل جنبش زنان تا بدین حد اشراف داشته باشد، نیافتم.
وقتی او را دعوت کردم چه راحت سفرش را ملغا کرد و متواضعانه پذیرفت که در میزگرد حضور یابد، هرچند آن پنل در میان حجم برنامه های سمینارمان کنسل شد و من هنوز از این بابت از عبدالله مومنی شرمنده ام... و حالا در سایه روشن پلی عبوس، برادرش بود که با قلبی شکسته و تحقیر شده از وضعیتی که شکنجه ها و اعتراف های فرمایشی برای برادر دلبندش ایجاد کرده بود، زار می زد.... رنج و درد زندگی بود که زار می زد...
به سختی جلوی اشک ام را گرفتم و با همه وجودم گفتم: عبدالله مومنی، برای ما همان است که پیش از زندان بود، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. و با خود اندیشیدم که ای کاش او و همه کسانی که به دادگاه ها آورده شده اند حرف دل ما را بشنوند، و بدانند که ستایش و احترام ما نسبت به آنان، طی سالیان سال تلاش انساندوستانه فرهنگی شان شکل گرفته و با یک روز و دو روز که در چنین شرایط هولناکی بسر برده اند و حرف هایی 180 درجه متفاوت با عقایدشان زده اند، از بین نمی رود. ای کاش عبدالله مومنی و خانواده اش می دانستند که قلب ما آنان را به خاطر آن همه سال جان کندن و تلاش جانفرسایشان پذیرفته و برایشان ارزش و ارجمندی قائل است.
ای کاش خانواده های آنان می دانستند که هموطنان شان آنقدر متمدن شده اند که فهم کنند این مدافعان آزادی و عدالت «جرقه و شهابی نبودند در آسمان شب که به یک باره بدرخشند و خاموش شوند»، بلکه آنان خورشیدهای تابناک زندگی روزمره ما مردمان هستند که سالها از پی سال و نسل ها از پی نسل، هماره در افق سرزمین مان تابیده اند. و از برکت تلاش وجودی شان ما به زندگی و آینده سرزمین مان امیدوارتریم.
حال که آنان همچون بیماری که به یکباره درد و رنج بر جسم و جان اش سایه می اندازد و به بیمارستان منتقل می شود، هرقدر که در اغماء، «خودزنی» کنند و هر چقدر «زندگی» را به خاطر «هجوم بیماری مهلک»، نفی کنند، باورشان نمی کنیم. باورشان نمی کنیم و همیشه قدردان سال های پرتلاش زندگی شان برای بهبود شرایط هموطنان شان هستیم. به قول دوستی: اعتراف و خودزنی در این روزها مثل ازدواج، شتری است که ممکن است پشت در خانه هر فعال اجتماعی بنشیند!
قدم زدن در خیابان گودافتاده اوین را ترک می کنیم تا به بخش دیگر «سرنوشت مان» برسیم و شوی دادگاه محاکمه «رشته علوم انسانی» را در قوطی جادویی «سیما»، نظاره کنیم و از خود بپرسیم: آخر چرا هیچ چیز و هیچ کس این روزها سر جای واقعی خود قرار ندارد، حتا انسان های نیمه جانی که می خواهند از «زبان» شان محکومیت علوم انسانی را بشنوند ولی یادشان رفته که پیش از آن «زبان اش» را بریده بودند و فقط قلم اش بود که هنوز سخن می گفت.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی مدرسه فیمینیستی
زندگی و رنج، شادمانی و امید و درد را توامان وقتی با همه وجودت لمس می کنی که شباهنگام در مقابل در اصلی «زندان اوین» زیر پلی دود گرفته و برساخته از آهن و سیمان قدم بگذاری و درحالی که ماشینهای ون روشن در برابرت ایستادهاند تا یادآور شوند که حضور دارند، در کنار خانوادههای زندانیان سیاسی بنشینی و از شعار «اللهاکبر» تا «زندانی سیاسی، تولدت مبارک» فریاد کنی و در همان موقع هم خبر دستگیریهای دیگری همچون بازداشت «آذر منصوری» را بشنوی.
وقتی زیر آن پل قدم می زنی، قهقه و اشک را هم زمان می بینی و ماشین هایی که حین عبور از کنار جمعیت، بوق می زنند: به علامت همبستگی با خانواده ها. وقتی در همان محوطه پرسه می زنی تا در میان جمعیت به طور اتفاقی به رخشان بنی اعتماد می رسی، که توانسته هفته پیش در سالن شلوغ و پلوغ «اریکه ایرانیان»، فیلم «زیر پوست شهر» دیروزش را بازتاب و جولانگاه «زیر پوست شهر امروز» کند، و تو در این تاریکی و همهمه، سلامی از سر سپاس به سویش بفرستی. حالا واقعیت زندگی شهر و دیارت را چقدر برهنه می بینی.
وقتی فخری خانم محتشمی پور را می بینی که چگونه «چیپس و پفک های روز تولد دو زندانی در بند» (محمد قوچانی و فیض الله عرب سرخی) را زیر انحنای زمخت تیر آهن های پل، می خورد و در پاسخ دختری جوان که از تو و او در مورد جنبش زنان میپرسد، دستانش را به سوی شهر دراز می کند و با خنده می گوید: جنبش زنان همین جاست، در تمام شهر تهران پخش شده، مردان که در زندان اند، مگر به جز زنان کسی هم مانده؟...
با خود فکر می کنم تا به کنون از چهره پر انرژی و «طنزگوی» فخری خانم تصوری نداشتم اما خوشحالم که چند سال پیش از همه این ماجراها، در جنبش زنان یاد گرفتم که از ورای «آن چادرهای سیاه» و «این روسری های کوتاه»، نقاط مشترک مان را بجویم و «ظاهر افراد» مبنای طبقه بندی مان نشود. حالا در این تاریکی مقابل اوین من هم به همراه فخری می خندم اگرچه همچون او، ژیلا، پرستو، مریم و... «آشنا و فامیل خونی» در زندان ندارم با این حال می خندم چون روحیه امیدوار و شادابش، وجودم را شارژ کرده پس همراه او «بذله گویی» هم می کنم، و تهدید اش می کنم که وقتی مصطفی تاج زاده از زندان آزاد شود به ایشان خواهم گفت که وقتی نبودید همسرت کنار زندان می آمد و می خندید و کلی کیک و پفک می خورد!
اما می دانم فخری هم احتمالا مانند من، وقتی «مضطرب» باشد؛ وقتی دلشوره زندانیان بی سرنوشت هموطن اش را دارد، وقتی دلش برای همسرش به اندازه همه دنیا تنگ شده، از قضا بیشتر شوخی می کند، همانطور که شب گذشته وقتی مینو خانم مرتاضی را در مراسم فوت مادرش دیدیم، او هم شوخی می کرد و مردان خانواده که در این مواقع معمولا چشم غره می روند، واقعا نمی دانند که ویژگی برخی از ما زنان همین است که وقتی «مضطرب» می شویم، و احساس خطر و ابهام پیدا می کنیم می خندیم و شوخی می کنیم تا نکند دیگرانی را که دوست شان داریم منقلب و پریشان کنیم.
ژیلا بنی یعقوب هم زیر پل تک و تنهاست و پوستری را که روی آن نوشته «بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار مستقل را آزاد کنید» نزدیک به سینه اش می گیرد تا کسانی که در تاریکی شب به سختی همدیگر را می بینند، به جای او «همسر روزنامه نگار دربندش» را ببینند. بهمن احمدی امویی ، اولین مردی بود که در راه احقاق «حقوق زنان» دادگاهی شد و حکم محکومیت برایش صادر کردند. او را به جرم «شرکت در تجمع زنان» در میدان هفت تیر در 22 خرداد 1385، بازداشت کردند و بالاخره 6 ماه حبس تعلیقی نصیب برد.
بعدتر نیز در هر آن چه به «حقوق زنان» مربوط می شد گام به گام در کنار همسرش بود. امروز هم در زندان است، به خاطر احقاق «حق انتخاب» مردم اش. ژیلا بلند بلند می خندد و به خیال خودش خنده اش را برای همسرش می فرستد و بعد هم وقتی که قرار می شود شعار بدهیم، گلویش را پاره می کند، چون یک بار بهمن در ملاقات اش به او گفته صدای الله اکبر جمعیت را از «پشت نفس های گل ابریشم» شنیده است. چه امیدهای کوچک و قشنگی می آفریند این آرزوها و خیال ها، ... مثل عریانی زندگی؛ عین زندگی.
چهره ای آشنا با صورت گرد و معصوم اش از راه می رسد: «پرستو سرمدی» است که حالا به «پرستوی عاشقی» می ماند که به دنبال «جفت اش» به زیر این پل دود اندود کوچیده است. همسرش، حسین نورایی نژاد را تازه به همان جرم های کذا و کذا همچون دیگران در 26 شهریورماه دستگیر کرده اند. خیابان جلوی زندان اوین به راستی «گود» است و محل خوبی است برای تخم گذاشتن پرستوها. به پرستو نگاه می کنم و با خودم «فروغ» را زمزمه می کنم: «سبز خواهد شد، می دانم، می دانم، می دانم / و پرستوها در گودی خیابان اوین تخم خواهند گذاشت..».
و در این میان عکس «شیوا نظرآهاری» است که در بین فرخنده احتسابیان و منصوره شجاعی دست به دست می شود تا هر کدام احساس کنند با نوشته روی آن شریک هستند. فرخنده، مادری از سلاله صلح و دوستی، پوستر را بالا می گیرد و می خواند: «شیوا نظرآهاری، فعال حقوق زنان و حقوق بشر را آزاد کنید». ژیلا می گوید خانواده شیوا برای تامین وثیقه از اول هفته در رفت و آمدند تا بلکه شیوا آزاد شود و همه در قلب هایمان آرزو می کنیم به زودی آزاد شود.
شب تولد است امشب. دو نفر از بندیان که یکی شان روزنامه نگار است در همین شب به جهان چشم گشوده، محمد قوچانی و عربسرخی، اما هر دو زندان اند، پشت میله های اوین. نخستین بار است که در جشن تولدی، به زیر پلی از آهن سیاه و سیمان و دود و همهمه و غرش بی وقفه اتومبیل ها شرکت می کنم. بحث به ایده «تولد میرحسین موسوی» از سوی برخی از «سبزپوشان» می کشد و سپس ژیلا نقدهایی که برخی به آن دارند را نقل می کند. گویی عده ای «نکته سنج» به شدت مخالفت کرده و گفته بودند: «اسطوره سازی نکنید!».
با خود می گویم «جشن تولد گرفتن» واقعا کجایش «ابهت» دارد که کسی بخواهد با گرفتن جشن تولد «ابهت و اسطوره بسازد»! «تولد بازی» معمولا تداعی گر نوعی «سوسول بازی مدرن» است که هرچه در ذهنم می گردم غیر از عنصر «صمیمیت» و « اکشنی خانواده گرایانه »، چیزی از عناصر مردانه و خشن مانند ابهت و اسطوره و چه و چه. در آن نمی بینم. با خودم کلنجار می روم: لابد اگر می گفتند « مادربزرگ عمه آقای موسوی، فوت کرده و خوب است برای او مراسم باشکوهی بگیریم» شاید «مرگ پروران» ما کلی هم استقبال می کردند و همه بر سردر خانه هایشان به سرعت پرچم عزا می زدند.
در بحث شرکت نمی کنم چون با این همه پرسش و بدبختی و ابهاماتی که در جامعه جریان دارد، صحبت های فرسایشی در این موارد اساسا چه دردی از جامعه بحران زده و جویای راه حل ما حل می کند؟ بی اختیار لبخند می زنم و با خودم می گویم این نیز بگذرد و راه می افتم تا این حرف و حدیث ها را باد با خود ببرد...
می رویم آن طرف تر که تا حدودی روشن تر است. در همین حیص و بیص کسی می آید جلو و با صدایی مقطع و لرزان می گوید: شماها را که می بینم یاد عبدالله می افتم. ناگهان بغض اش می ترکد و قطره هایی را می بینم که بر گونه هایش می غلطد. در حالی که اشک چشمان اش جاری است با ما حرف می زند. جوری حرف می زند که به واگویه و درد دل شبیه تر است تا سخن گفتن. برادر «عبدالله مومنی» است... ناگهان حس کردم همه سنگینی پل همراه با بلوکهای سیمانی و تیر آهن های بدترکیب اش روی سرم خراب می شود.
عبدالله مومنی را که به ندرت شاید فقط دو یا سه بار در سال در مراسم یا سمینارهای دانشجویی می دیدم، همیشه مایه شگفتی ام بوده است. وقتی از حرکت های مان در جنبش زنان از جمله کمپین یک میلیون امضاء صحبتی به میان می آمد، آنقدر در تئوریزه کردن حرکت های زنان، خلاق بود که موجب شگفتی ام می شد. وقتی دو سال پیش، یک تنه ویژه نامه ای به مناسبت 8 مارس (روز جهانی زن) در سایت ادوار نیوز منتشر کرد، در شگفت ماندم که واقعا ما خودمان در آن ضیق وقت، هرگز نمی توانستیم از پس چنین کاری برآییم.
وقتی پیش از انتخابات، در دفتر مجله توقیف شده «نامه» و با حضور صاحب امتیاز آن ـ آقای کیوان صمیمی ـ (که ایشان نیز با همه قلب بزرگش که لبریز از ایمان و آرزوهای انسانی است اکنون در زندان بسر می برد) در میان جمعی از دانشجویان او را دیدم، تحلیلهایش در ترسیم اوضاع سیاسی، باز هم مایه حیرت ام بود. فعالیت های پر حجم و فرهنگی عبدالله مومنی به همراه احمد زیدآبادی و دیگران همیشه مرا به غبطه و تحسین وا می داشت.
به یاد می آورم وقتی پیش از رای گیری انتخابات ریاست جمهوری، برای آخرین سمینار «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات»، او را به میزگرد «مطالبه محوری: روش یا هدف؟» به دنبال نمایندگانی از چهار گروه زنان، دانشجویان سندیکالیست ها و سیاسیون می گشتم، شایسته تر از عبدالله مومنی کسی را برای نمایندگی از سوی جنبش دانشجویی که به مسایل جنبش زنان تا بدین حد اشراف داشته باشد، نیافتم.
وقتی او را دعوت کردم چه راحت سفرش را ملغا کرد و متواضعانه پذیرفت که در میزگرد حضور یابد، هرچند آن پنل در میان حجم برنامه های سمینارمان کنسل شد و من هنوز از این بابت از عبدالله مومنی شرمنده ام... و حالا در سایه روشن پلی عبوس، برادرش بود که با قلبی شکسته و تحقیر شده از وضعیتی که شکنجه ها و اعتراف های فرمایشی برای برادر دلبندش ایجاد کرده بود، زار می زد.... رنج و درد زندگی بود که زار می زد...
به سختی جلوی اشک ام را گرفتم و با همه وجودم گفتم: عبدالله مومنی، برای ما همان است که پیش از زندان بود، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. و با خود اندیشیدم که ای کاش او و همه کسانی که به دادگاه ها آورده شده اند حرف دل ما را بشنوند، و بدانند که ستایش و احترام ما نسبت به آنان، طی سالیان سال تلاش انساندوستانه فرهنگی شان شکل گرفته و با یک روز و دو روز که در چنین شرایط هولناکی بسر برده اند و حرف هایی 180 درجه متفاوت با عقایدشان زده اند، از بین نمی رود. ای کاش عبدالله مومنی و خانواده اش می دانستند که قلب ما آنان را به خاطر آن همه سال جان کندن و تلاش جانفرسایشان پذیرفته و برایشان ارزش و ارجمندی قائل است.
ای کاش خانواده های آنان می دانستند که هموطنان شان آنقدر متمدن شده اند که فهم کنند این مدافعان آزادی و عدالت «جرقه و شهابی نبودند در آسمان شب که به یک باره بدرخشند و خاموش شوند»، بلکه آنان خورشیدهای تابناک زندگی روزمره ما مردمان هستند که سالها از پی سال و نسل ها از پی نسل، هماره در افق سرزمین مان تابیده اند. و از برکت تلاش وجودی شان ما به زندگی و آینده سرزمین مان امیدوارتریم.
حال که آنان همچون بیماری که به یکباره درد و رنج بر جسم و جان اش سایه می اندازد و به بیمارستان منتقل می شود، هرقدر که در اغماء، «خودزنی» کنند و هر چقدر «زندگی» را به خاطر «هجوم بیماری مهلک»، نفی کنند، باورشان نمی کنیم. باورشان نمی کنیم و همیشه قدردان سال های پرتلاش زندگی شان برای بهبود شرایط هموطنان شان هستیم. به قول دوستی: اعتراف و خودزنی در این روزها مثل ازدواج، شتری است که ممکن است پشت در خانه هر فعال اجتماعی بنشیند!
قدم زدن در خیابان گودافتاده اوین را ترک می کنیم تا به بخش دیگر «سرنوشت مان» برسیم و شوی دادگاه محاکمه «رشته علوم انسانی» را در قوطی جادویی «سیما»، نظاره کنیم و از خود بپرسیم: آخر چرا هیچ چیز و هیچ کس این روزها سر جای واقعی خود قرار ندارد، حتا انسان های نیمه جانی که می خواهند از «زبان» شان محکومیت علوم انسانی را بشنوند ولی یادشان رفته که پیش از آن «زبان اش» را بریده بودند و فقط قلم اش بود که هنوز سخن می گفت.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی مدرسه فیمینیستی
تنها نمایندگان ۴۵ کشور به سخنرانی رئیس دولت کودتا گوش دادند
با مشخص شدن اسامی کشورهایی که نمایندگان آنها در هنگام سخنرانی محمود احمدی نژاد اجللاس عمومی سازمان ملل را ترک کردند یا از ابتدا در جلسه حاضر نشدند، به تدریج معلوم شده که تنها 45 هيات در زمان سخنرانی احمدی نژاد در سالن حضور داشته اند که بسیاری از این هیات ها نیز توسط دیپلملت های رده پایین نمایندگی می شده است. به عقیده آگاهان به تاریخچه نشست های مجمع عمومی سازمان ملل، برخورد دیروز جامعه جهانی با سخنان احمدی نژاد، بی تردید یکی از گسترده ترین موارد تحریم سخنرانی یک مسوول سیاسی در تاریخ این نهاد بین المللی بوده است.
به گزارش جرس، محمود احمدینژاد دیروز در حالی در مجمع عمومی سازمان ملل در حالی به سخنرانی پرداخت که نه تنها اغلب صندلیهای نمایندگان کشورهای جهان خالی بود، که در بیرون جلسه نیز یک جمعیتی چند هزار نفره در اعتراض به وی دست به تظاهرات زده بودند. تعداد این جمعیت به حدی زیاد بود که معترضان کشورهای دیگر، که کشور یک میلیارد و چهارصد میلیونی چین نیز از جمله آنها بود، با مشاهده تعداد بسیار بزرگتر ایرانیان حاضر اعتراضات کمرنگی را به نمایش گذاشته یا بعد از مدت کوتاهی محل را ترک کردند.
محمود احمدینژاد در چنین شرایطی در سخنانی چهل دقیقهای که از سوی برخی ناظران "سخنرانی برای صندلی های خالی" توصیف شده است، خود را پشت گرم به "رأی قاطع ملت ایران" دانست و جمهوری اسلامی را "یکی از مردمی ترین حکومت های مترقی جهان" خواند.
وی با اشاره به انتخابات اخير رياست جمهوری ايران، آن را "بسيار باشکوه و کاملا آزاد" توصيف کرد و با خبر دادن از آغاز "فصل نوينی برای شکوفايی ملی و تعاملات گسترده تر جهانی" در ایران، تاکید کرد که کشورهای غربی نمی توانند با دولت های متکی بر "مردم سالاری واقعی و حقیقی" مبارزه کنند.
رئیسدولت کودتا بدون کوچکترین اشاره ای به پرونده هسته ای ایران اعلام آمادگی کرد که به حل مشکلات بینالمللی کمک کند و خواستار "قیام جمعی کشورهای جهان" در برابر وضع ناعادلانه موجود شد. او همچنین راه نجات بشر را پیروی از پیامبران دانست و اعلام کرد که جهان برای رسیدن به آزادی، کمال، رشد، امنیت و آرامش و صلح باید در انتظار ظهور امام زمان و عیسی مسیح باشد.
عدم اشاره احمدی نژاد به پرونده هسته ای، در حالی صورت گرفت که رييس جمهور آمريكا در سخنرانی خود در مجمع عمومی به حكومت هاى ايران و كره شمالى هشدار داد "اگر به خطرات ايجاد رقابت تسليحات اتمى در شرق آسيا و خاورميانه بى توجهى نشان دهند بايد پاسخگو باشند." باراک اوباما اعلام كرد اگرچه واشنگتن حاضر به مذاکره با تهران بر سر پرونده هسته ای است، اما "صبر آمريكا هميشگى نيست."
در واکنشی دیگر، گوردون براون نخست وزیر بریتانیا تهران را به انزوای بیشتر و تشدید تحریمها در صورت ادامه روند فعلی فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی تهدید کرد. نیکولای سارکوزی رئیس جمهوری فرانسه نیز هشدار داد که عواقب پاسخ "مبهم" دولت احمدی نژاد در خصوص فعالیتهای هستهایش"وخیم" خواهد بود. وی در عین حال، در جریان نطق خود در مجمع عمومی سازمان ملل، به پیشنهاد تهران مبنی بر مبادله کلوتید ریس که در ایران زندانی است با یک ایرانی متهم به قتل شاهپور بختیار اشاره کرد و آن را یک "باجخواهی غیرقابل قبول" دانست.
در یک تحول مهم دیگر، ديميتری مدوديف، رئيس جمهوری روسيه پس از ديدار با باراک اوباما، رئيس جمهوری آمريکا، در مورد نوع مواجهه با مسئله ايران اظهار داشت که "شايد تحريم امری اجتنابناپذير باشد". تحلیلگران تاکید دارند پس از دیدار اوباما و مدودف، موضع دو کشور در خصوص ایران به هم نزدیک شده است.
به گزارش جرس، محمود احمدینژاد دیروز در حالی در مجمع عمومی سازمان ملل در حالی به سخنرانی پرداخت که نه تنها اغلب صندلیهای نمایندگان کشورهای جهان خالی بود، که در بیرون جلسه نیز یک جمعیتی چند هزار نفره در اعتراض به وی دست به تظاهرات زده بودند. تعداد این جمعیت به حدی زیاد بود که معترضان کشورهای دیگر، که کشور یک میلیارد و چهارصد میلیونی چین نیز از جمله آنها بود، با مشاهده تعداد بسیار بزرگتر ایرانیان حاضر اعتراضات کمرنگی را به نمایش گذاشته یا بعد از مدت کوتاهی محل را ترک کردند.
محمود احمدینژاد در چنین شرایطی در سخنانی چهل دقیقهای که از سوی برخی ناظران "سخنرانی برای صندلی های خالی" توصیف شده است، خود را پشت گرم به "رأی قاطع ملت ایران" دانست و جمهوری اسلامی را "یکی از مردمی ترین حکومت های مترقی جهان" خواند.
وی با اشاره به انتخابات اخير رياست جمهوری ايران، آن را "بسيار باشکوه و کاملا آزاد" توصيف کرد و با خبر دادن از آغاز "فصل نوينی برای شکوفايی ملی و تعاملات گسترده تر جهانی" در ایران، تاکید کرد که کشورهای غربی نمی توانند با دولت های متکی بر "مردم سالاری واقعی و حقیقی" مبارزه کنند.
رئیسدولت کودتا بدون کوچکترین اشاره ای به پرونده هسته ای ایران اعلام آمادگی کرد که به حل مشکلات بینالمللی کمک کند و خواستار "قیام جمعی کشورهای جهان" در برابر وضع ناعادلانه موجود شد. او همچنین راه نجات بشر را پیروی از پیامبران دانست و اعلام کرد که جهان برای رسیدن به آزادی، کمال، رشد، امنیت و آرامش و صلح باید در انتظار ظهور امام زمان و عیسی مسیح باشد.
عدم اشاره احمدی نژاد به پرونده هسته ای، در حالی صورت گرفت که رييس جمهور آمريكا در سخنرانی خود در مجمع عمومی به حكومت هاى ايران و كره شمالى هشدار داد "اگر به خطرات ايجاد رقابت تسليحات اتمى در شرق آسيا و خاورميانه بى توجهى نشان دهند بايد پاسخگو باشند." باراک اوباما اعلام كرد اگرچه واشنگتن حاضر به مذاکره با تهران بر سر پرونده هسته ای است، اما "صبر آمريكا هميشگى نيست."
در واکنشی دیگر، گوردون براون نخست وزیر بریتانیا تهران را به انزوای بیشتر و تشدید تحریمها در صورت ادامه روند فعلی فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی تهدید کرد. نیکولای سارکوزی رئیس جمهوری فرانسه نیز هشدار داد که عواقب پاسخ "مبهم" دولت احمدی نژاد در خصوص فعالیتهای هستهایش"وخیم" خواهد بود. وی در عین حال، در جریان نطق خود در مجمع عمومی سازمان ملل، به پیشنهاد تهران مبنی بر مبادله کلوتید ریس که در ایران زندانی است با یک ایرانی متهم به قتل شاهپور بختیار اشاره کرد و آن را یک "باجخواهی غیرقابل قبول" دانست.
در یک تحول مهم دیگر، ديميتری مدوديف، رئيس جمهوری روسيه پس از ديدار با باراک اوباما، رئيس جمهوری آمريکا، در مورد نوع مواجهه با مسئله ايران اظهار داشت که "شايد تحريم امری اجتنابناپذير باشد". تحلیلگران تاکید دارند پس از دیدار اوباما و مدودف، موضع دو کشور در خصوص ایران به هم نزدیک شده است.
"فاصله انداختن بین یادگاران امام و انقلاب خیانت است"
هاشمی رفسنجانی نسبت به حملات علیه خانواده بنیانگذار انقلاب هشدار داد
آیتالله هاشمی رفسنجانی اظهار داشت: "کسانی که از ابتدا با انقلاب اسلامی سازگاری نداشتند و راه امام خمینی را نمی پسندیدند، فرصت ابراز وجود پیدا کردهاند."
به گزارش خبرگزاری مهر، رئیس مجلس خبرگان رهبری صبح روز پنجشنبه در مراسم تجدید میثاق نماینگان این مجلس با آرمانهای بنیانگذار انقلاب اسلامی ضمن بیان اینکه این روزها حتی محکمات رفتار امام را گاهی زیر سئوال می برند گفت: امیدواریم که هشیاری برادران ما در خبرگان رهبری که اکثرا از شاگردان مستقیم امام هستند و جوان ترها که از شاگردان غیرمستقیم امام هستند، موجب شود این وظیفه بزرگ را فراموش نکنند که پاسدار آرمانها و دستاوردهای امام باشند.
آیت الله هاشمی رفسنجانی با اشاره به اینکه امروز شاهد شرایط جدیدی هستیم اظهار داشت: "به نظر می رسد کسانی که از روز اول با این انقلاب سرسازگاری نداشتند و راه امام را نمی پسندیدند و مخالف بودند و همچنین قدرتهای استعماری که فهمیده بودند که چه عامل بزرگی وارد تاریخ شده است و برنامه ریزی کرده بودند، فکر می کنم فرصتی پیدا کردهاند تا دست آوردهای ملت ایران را مخدوش کنند."
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با اشاره به اهانتها و توهینهای مکرر به بیت امام گفت: "امروز به بیت امام و به شخص امام که اینها نباید از انقلاب جدا بشوند، حمله می شود. اگر روزی کسانی به خود اجازه بدهند که این بیت را و این آثار امام و یادگاران امام را از انقلاب جدا کنند و بین انقلاب و آنها فاصله بیاندازند بزرگرترین خیانت را مرتکب می شوند."
وی با بیان اینکه مجموعه آثار، افکار و بیت امام پایه اصلی تحقق انقلاب بودند، گفت: "انشاء الله این مجموعه در آینده شکوفایی های بیشتری پیدا بکنند ما واقعا باید پاسدار این ارزشها باشیم باید بدانیم هر پنجره ای که باز می شود و به یادگار امام خدشه وارد می کند، همه جا سرایت می کند."
گفتنی است که بسیاری از چهرها و بنگاههای خبری حامی کودتا در هفتههای اخیر مطالب توهینآمیز بیسابقهای نسبت سیدحسن خمینی، نوه بنیانگذار انقلاب اسلامی منشر کردهاند.
آیتالله هاشمی رفسنجانی اظهار داشت: "کسانی که از ابتدا با انقلاب اسلامی سازگاری نداشتند و راه امام خمینی را نمی پسندیدند، فرصت ابراز وجود پیدا کردهاند."
به گزارش خبرگزاری مهر، رئیس مجلس خبرگان رهبری صبح روز پنجشنبه در مراسم تجدید میثاق نماینگان این مجلس با آرمانهای بنیانگذار انقلاب اسلامی ضمن بیان اینکه این روزها حتی محکمات رفتار امام را گاهی زیر سئوال می برند گفت: امیدواریم که هشیاری برادران ما در خبرگان رهبری که اکثرا از شاگردان مستقیم امام هستند و جوان ترها که از شاگردان غیرمستقیم امام هستند، موجب شود این وظیفه بزرگ را فراموش نکنند که پاسدار آرمانها و دستاوردهای امام باشند.
آیت الله هاشمی رفسنجانی با اشاره به اینکه امروز شاهد شرایط جدیدی هستیم اظهار داشت: "به نظر می رسد کسانی که از روز اول با این انقلاب سرسازگاری نداشتند و راه امام را نمی پسندیدند و مخالف بودند و همچنین قدرتهای استعماری که فهمیده بودند که چه عامل بزرگی وارد تاریخ شده است و برنامه ریزی کرده بودند، فکر می کنم فرصتی پیدا کردهاند تا دست آوردهای ملت ایران را مخدوش کنند."
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با اشاره به اهانتها و توهینهای مکرر به بیت امام گفت: "امروز به بیت امام و به شخص امام که اینها نباید از انقلاب جدا بشوند، حمله می شود. اگر روزی کسانی به خود اجازه بدهند که این بیت را و این آثار امام و یادگاران امام را از انقلاب جدا کنند و بین انقلاب و آنها فاصله بیاندازند بزرگرترین خیانت را مرتکب می شوند."
وی با بیان اینکه مجموعه آثار، افکار و بیت امام پایه اصلی تحقق انقلاب بودند، گفت: "انشاء الله این مجموعه در آینده شکوفایی های بیشتری پیدا بکنند ما واقعا باید پاسدار این ارزشها باشیم باید بدانیم هر پنجره ای که باز می شود و به یادگار امام خدشه وارد می کند، همه جا سرایت می کند."
گفتنی است که بسیاری از چهرها و بنگاههای خبری حامی کودتا در هفتههای اخیر مطالب توهینآمیز بیسابقهای نسبت سیدحسن خمینی، نوه بنیانگذار انقلاب اسلامی منشر کردهاند.
بیانیه محمدرضا شجریان در سوگ پرویز مشکاتیان
استاد محمدرضا شجریان، روز چهارشنبه یکم مهرماه ۱۳۸۸ پیامی برای زندهیاد پرویز مشکاتیان صادر کرد. متن این بیانیه که در سایت شرکت فرهنگی - هنری دلآواز منتشر شده به شرح زیر است؛
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
دلی از ما ولی خراب ببرد
خبر درگذشت پرویز مشکاتیان را در بهت و اندوهی سخت شنیدم. هنوز باور ندارم که ما را تنها گذاشته است. پرویز مشکاتیان برای روزگار ما نغمههای بسیار پرداخت و یاد آن سالها را با هنر خود در حافظه ما ثبت کرد.
موسیقی او در فراز و نشیب روزگار همراه ما بود، با محنت ما گریست، با شادیهای ما شادی و با شور و امید ما همدلی کرد. در آثار او صدای قلبی را میتوان شنید که برای وطن و آزادی میتپد. کمتر هنرمندی را توان آن است که رنجها و آرزوهای مردمش را در هنر خویش بازتاباند وترجمهی صادق و راستین زمانه خود باشد.
پرویز یکی از این اندکشماران است، موسیقیدانی که ذوق تصنیفسازیاش، مهارت گروهنوازیاش، لطافت شاعرانهاش و تعهدش به آرمانهای مردم، خاطره او را در هنر ایران زمین ماندگار خواهد ساخت. من مرگ هنرمندی چنین را باور ندارم.
پرویز مشکاتیان در قلب و ذهن ما زنده است.
محمدرضا شجریان
اول مهرماه ۱۳۸۸ - آمستردام
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
دلی از ما ولی خراب ببرد
خبر درگذشت پرویز مشکاتیان را در بهت و اندوهی سخت شنیدم. هنوز باور ندارم که ما را تنها گذاشته است. پرویز مشکاتیان برای روزگار ما نغمههای بسیار پرداخت و یاد آن سالها را با هنر خود در حافظه ما ثبت کرد.
موسیقی او در فراز و نشیب روزگار همراه ما بود، با محنت ما گریست، با شادیهای ما شادی و با شور و امید ما همدلی کرد. در آثار او صدای قلبی را میتوان شنید که برای وطن و آزادی میتپد. کمتر هنرمندی را توان آن است که رنجها و آرزوهای مردمش را در هنر خویش بازتاباند وترجمهی صادق و راستین زمانه خود باشد.
پرویز یکی از این اندکشماران است، موسیقیدانی که ذوق تصنیفسازیاش، مهارت گروهنوازیاش، لطافت شاعرانهاش و تعهدش به آرمانهای مردم، خاطره او را در هنر ایران زمین ماندگار خواهد ساخت. من مرگ هنرمندی چنین را باور ندارم.
پرویز مشکاتیان در قلب و ذهن ما زنده است.
محمدرضا شجریان
اول مهرماه ۱۳۸۸ - آمستردام
اشتراک در:
پستها (Atom)