سیدرضا تقوی: عدم حضور هاشمی در نمازجمعه روز قدس، دروغ است
آش دروغپراکنی خبرگزاریهای دولت کودتا آنقدر شور شده که صدای دوستان آشپز را هم درآورده است. به همین خاطر است که رضا تقوی هم به تکذیب مصاحبهی جعلی مندرج در خبرگزاری کودتایی فارس میپردازد و سپس فاش میشود که این خبرگزاری، یک خبر کهنه را به روز قدس ربط داده است تا انصراف هاشمی از حضور در نمازجمعه این هفته را القا کند.
به گزارش موج سبز آزادی، چند روز قبل خبرگزاری فارس با انتشار گفتوگویی با سیدرضا تقوی رییس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه، به نقل از وی از تغییر امام جمعه روز قدس و جایگزینی سید احمد خاتمی بهجای آیتالله هاشمی رفسنجانی خبر داد و علت این امر را انصراف آیتالله هاشمی برای «جلوگیری از هر گونه سوء استفادههای سیاسی و غیر قابل قبول از جایگاه نماز جمعه» اعلام کرد. این سخنان کاملا مشابه سخنانی بود که یکماه قبل به عنوان دلیل تغییر خطیب جمعه تهران از سوی رییس شورای سیاستگذاری اعلام شده بود.
به دنبال انتشار این گفتوگو روزنامه سرمایه روز گذشته با درج گزارشی در صفحه اول خود به نقل از آیتالله هاشمی رفسنجانی نوشت: از اقامه نماز جمعه روز قدس منصرف نشده ام.
از سوی دیگر سیداحمد خاتمی هم در گفت وگویی با خبرگزاری مهر، خبر امامت خود در نماز جمعه روز قدس تهران را تکذیب و تصریح کرد: «اینکه برخی از سایت ها از بنده به عنوان خطیب جمعه این هفته نماز جمعه تهران نام برده اند درست نیست. چرا که این امر توسط دفتر رهبر معظم انقلاب مشخص می شود و هنوز هم معلوم نیست که چه کسی نماز جمعه این هفته را اقامه می کند.» وی در این باره تاکید کرد: «تا به امروز بنده قرار نیست نماز جمعه این هفته را اقامه کنم.»
روزنامه جمهوری اسلامی هم که به هاشمی نزدیک است، روز یکشنبه در این باره نوشت: «خبر صرفنظر كردن آيت الله هاشمي رفسنجاني از اقامه نماز جمعه روز قدس تكذيب شد. خبرنگار روزنامه جمهوري اسلامي در بررسي هاي خود درباره اين خبر كه توسط بعضي سايت ها منتشر شد كسب اطلاع كرد هنوز درباره اقامه نماز جمعه روز قدس تماسي با آيت الله هاشمي رفسنجاني گرفته نشده تا ايشان براي حضور يا عدم حضورشان پاسخي بدهند.»
به نوشته روزنامه سرمایه دفتر هاشمی رفسنجانی هم ضمن تکذیب خبر انصراف وی از اقامه نماز جمعه روز قدس تهران اعلام کرد: «تا این لحظه درباره امامت جمعه این هفته تهران برنامه ای به دفتر هاشمی اعلام نشده است.» این در حالی بود که سایت رجانیوز در گزارشی تصریح کرد: در حالی که برخی رسانه ها از حدود سه هفته قبل خبر داده بودند نماز جمعه روز قدس مانند سال های گذشته توسط حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی اقامه می شود، خبرنگار ما کسب اطلاع کرد به دلیل حواشی نماز جمعه روز 26 تیر تهران و احتمال تکرار آن در نماز جمعه قدس، از هاشمی برای اقامه نماز جمعه دعوت نخواهد شد.
اما نکته مهم در این رابطه آن است که تمامی این مباحث از گفتوگوی تقوی با خبرگزاری فارس شروع شد. گفتوگویی که اساسا وجود خارجی نداشته است.
یک منبع مطلع در این باره به «موج سبز آزادی» خبر داد: ماجرا از این قرار است که به دنبال انتشار سخنان تازه منسوب به تقوی در خبرگزاری فارس که از تغییر امام جمعه «روز قدس» خبر میداد سیدرضا تقوی که از انتشار چنین خبری به نقل از خود متعجب شده بود در تماسی با مدیران این خبرگزاری ضمن تکذیب انجام چنین گفتوگویی با محوریت «روز قدس» خواستار حذف آن از روی خروجی میشود.
خبرگزاری فارس هم بدون اینکه مثل همیشه به انتشار فایل صوتی گفتوگوهایش بپردازد(!)، بی سر و صدا درخواست رییس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه را اجابت کرده و مصاحبه مزبور را از روی خروجی خود حذف کرد.
با مقایسه متن گفتوگوی اخیر منسوب به تقوی که پس از جوسازی درباره تغییر خطیب جمعه روز قدس از روی خروجی خبرگزاری فارس حذف شد با مصاحبهای که 35 روز قبل درباره تغییر خطیب جمعه تهران در خبرگزاری مهر منتشر شد، مشخص میشود که مصاحبه اخیر که به نام «انصراف هاشمی رفسنجانی از اقامه نماز روز قدس» منتشر شد، همان مصاحبهی یک ماه قبل خبرگزاریهای ایسنا و مهر است که این بار پس از یک ماه در خبرگزاری فارس منتشر شده است!
دروغپراکنی آشکار خبرگزاری وابسته به کودتاچیان آنچنان اظهر من الشمس بوده است که صدای افرادی چون تقوی را نیز درآورده است که چرا برای رسیدن به مقاصد خودشان از مصاحبه آرشیو شدهی وی مایه میگذارند. این وعدهی الهی است: «... و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین: حیله و مکر انسانها در نهایت بر خودشان باز خواهند گشت.»
دعوت آیتالله هاشمی رفسنجانی برای راهپیمایی روز قدس: این حضور معنادار، پایههای عنکبوتی استبداد و استعمار را میلرزاند
آیتالله هاشمی رفسنجانی با انتشار اطلاعیهای خطاب به ملت ایران، ضمن دعوت از همگان برای شرکت در راهپیمایی روز قدس، این حضور را «بیدارباشی جاودانه به غفلت زدگان» خواند. در این اطلاعیه که اشارههایی واضح و آشکار به شرایط فعلی کشور دارد، به « ابراز برائت از جنایات و تمامیت خواهیهای یک اقلیت محدود» اشاره شده که به گفتهی هاشمی «پایههای عنکبوتی استبداد و استعمار را می لرزاند».
متن کامل اطلاعیه رئیس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را در ادامه میخوانید:
و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»
سی سال است که آزاداندیشان و عدالتخواهان درست کردار در سراسر جهان به ابتکار اعجازآمیز امام راحل جمعه آخر ماه مبارک رمضان در محکومیت اشغالگری قدس شریف که نمادی از مظلومیت و اسارت در دست یک دولت سراسر نامشروع، جعلی و غاصب می باشد به خیابانها میآیند و برائت خویش را از جنایات و تمامیت خواهیهای بینالمللی یک اقلیت محدود، فریاد میزنند و شاهدیم که این حضور معنادار هر ساله چون زلزلهای پایدار، پایههای عنکبوتی استبداد و استعمار را می لرزاند و روح مقاومت را بر تن مجروح این بقعه شریف اسلامی میدمد.
مردم مسلمان ایران اسلامی و اقصی نقاط جهان اسلام! امسال در حالی به استقبال این روز شریف میرویم که سردمداران جهانی با سوء استفاده از غفلت و تفرقه مسلمانان و به خصوص اختلافات در داخل مجاهدان خود فلسطینی دندان طمع را برای تعمیق جنایات خویش، تیز کردهاند و با القای تفرقه و دامن زدن به اختلافات مذهبی و پرهیز از بیان اشتراکات، مطامع استکباری و استعماری خویش را در آستانه تحقق، نامشروع می بینند.
نکند خدایی نکرده، تدبیر پیر فرزانه این انقلاب را که روز قدس را روز بیداری اسلام نامیده در اثر این اختلافات به فراموشی سپرده شود. و آب در آسیاب دشمن بریزد که سالهای سال در آرزوی حذف هویت اصیل اسلامی بیتالمقدس به عنوان قبله اول مسلمین است.
انشاءالله حضور غیورانه شما در راهپیمایی روز قدس در سراسر کشورهای اسلامی و غیراسلامی و در روستاها و شهرهای ایران عزیز، بیدار باشی جاودانه به غفلت زدگان باشد که فکر میکنند گذشت زمان، غبار فراموشی بر آرمان فلسطین نشانده است و شما نیز مطمئن باشید که فجر صادق همیشه بعد از تیرهترین زمان شب طلوع مینماید.
متن کامل اطلاعیه رئیس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را در ادامه میخوانید:
و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»
سی سال است که آزاداندیشان و عدالتخواهان درست کردار در سراسر جهان به ابتکار اعجازآمیز امام راحل جمعه آخر ماه مبارک رمضان در محکومیت اشغالگری قدس شریف که نمادی از مظلومیت و اسارت در دست یک دولت سراسر نامشروع، جعلی و غاصب می باشد به خیابانها میآیند و برائت خویش را از جنایات و تمامیت خواهیهای بینالمللی یک اقلیت محدود، فریاد میزنند و شاهدیم که این حضور معنادار هر ساله چون زلزلهای پایدار، پایههای عنکبوتی استبداد و استعمار را می لرزاند و روح مقاومت را بر تن مجروح این بقعه شریف اسلامی میدمد.
مردم مسلمان ایران اسلامی و اقصی نقاط جهان اسلام! امسال در حالی به استقبال این روز شریف میرویم که سردمداران جهانی با سوء استفاده از غفلت و تفرقه مسلمانان و به خصوص اختلافات در داخل مجاهدان خود فلسطینی دندان طمع را برای تعمیق جنایات خویش، تیز کردهاند و با القای تفرقه و دامن زدن به اختلافات مذهبی و پرهیز از بیان اشتراکات، مطامع استکباری و استعماری خویش را در آستانه تحقق، نامشروع می بینند.
نکند خدایی نکرده، تدبیر پیر فرزانه این انقلاب را که روز قدس را روز بیداری اسلام نامیده در اثر این اختلافات به فراموشی سپرده شود. و آب در آسیاب دشمن بریزد که سالهای سال در آرزوی حذف هویت اصیل اسلامی بیتالمقدس به عنوان قبله اول مسلمین است.
انشاءالله حضور غیورانه شما در راهپیمایی روز قدس در سراسر کشورهای اسلامی و غیراسلامی و در روستاها و شهرهای ایران عزیز، بیدار باشی جاودانه به غفلت زدگان باشد که فکر میکنند گذشت زمان، غبار فراموشی بر آرمان فلسطین نشانده است و شما نیز مطمئن باشید که فجر صادق همیشه بعد از تیرهترین زمان شب طلوع مینماید.
قبای آقایان لای در مانده است!
بیانیه مهم مهدی کروبی خطاب به ملت ایران و افشاگری دوباره
شیخ اصلاحات با انتشار بیانیهی مهمی خطاب به ملت ایران، شرح برخی از موارد مطرح شده در جلسات وی با کمیتهی سه نفرهی قوهی قضاییه را فاش کرد و ابراز امیدواری کرد که در فرصتی دیگر، به صورت مبسوط پرده از جزئیات این اسناد و اسناد دیگری که موجود است بردارد.
به گزارش موج سبز آزادی، متن کامل این نامه را در ادامه میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت شریف و تاریخ ساز ایران
آنچنانکه می دانید خادم شما در روزهای پس از انتخابات و در تندباد حوادثی که در سه ماهه گذشته از سر این مملکت و نظام گذشته است، نامه های هشدار دهنده و آگاه کننده پی درپی و متناوبی را خطاب به مسئولین امر نوشته است بدین امید که گشایشی حاصل گردد و مباد که حقی ضایع شود و ظلمی صورت بگیرد و ظلم و آه مظلومان دامان ما را بگیرد و رها نسازد؛ چه آنکه به توصیه دین و تجربه تاریخ می دانیم که: الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.
سه ماه از سر مملکت ما گذشت، اما چگونه سه ماهی؟ اگر در انتخابات ریاست جمهوری نهم ما ساعتی به خواب رفتیم و بیدار که شدیم، گویا که به خواب اصحاب کهف فرو رفته باشیم، همه چیز را دگرگون شده دیدیم؛ در انتخابات ریاست جمهوری اخیر اما همانطور که پیشتر هم گفته ام دیگر بیدار ماندن تا صبح هم کارساز نبود؛ چراکه قبح دزدیدی شبانه ریخته و این بار کار به رهزنی رسیده بود. این اما تازه اول ماجرا بود. هیچ گاه برای من قابل پیش بینی نبود که یک روز در جمهوری اسلامی به تظاهرات آرام و مسالمت آمیز مردم چنین پاسخ دهند که دادند. پرسش و ابهام مردم درباره سرنوشت رایی که داده بودند را پاسخ دادند اما نه با برهان و منطق که با گلوله و باتوم و چماق و ضرب و شتم. در کوچه و خیابانها هر آنچه را که دور از انتظار بود دیدم؛ صحنه هایی که خاطرات دوران جوانی ما را زنده می کرد. به مرور زمان و در گذر حوادث اما خبرهایی دیگر رسید از شکنجه و انجام اعمال حیرت آور از درون بازداشتگاههای بی نام و نشان؛ خبرهایی که بر حیرت من و هر ناظر و بیننده ای می افزود. افرادی می آمدند و نقل می کردند یا با سند و شهادت نشان می دادند در ایام محبس چه از سر آنها که نگذشته است؟
خدایا مهدی کروبی چه می دید و چه می شنوید؟ یا للعجب؛ کاش او زنده نبود و نمی دید که روزی در جمهوری اسلامی شهروندی نزد او بیاید و شکوه کند که در ساختمانی بی نام و نشان، توسط افرادی بی نام و نشان تر،هر عمل قبیح و غیر معمولی بر او صورت گرفته است: از لخت و عریان کردن افراد و نشاندن آنها در مقابل یکدیگر تا فحاشی های وقیحانه و ادرار کردن در صورت آنها و رها کردن چشم و دست بسته دختران و پسران در بیابان. اینها کم نبود که خبر از تجاوز به دختران و پسران در بازداشتگاهها نیز رسید. با خود گفتم که سه دهه پس از انقلاب و دو دهه پس از فوت امام به راستی ما به کجا رسیده ایم؟
طبیعی بود که رگهای غیرت به جوش آیند. که مگر می شد با شنیدن این اخبار و گزارش ها آرام نشست و سر راحت بر بالین گذاشت؟ اینچنین بود که دست به نوشتن نامه ای خطاب به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بردم. نوشتم که خبر از تجاوز و شکنجه و انجام اعمال غیر معمول می رسد و من بی هیچ داوری از شما می خواهم که تحقیق کنید و دریابید که آیا چنین فجایعی رخ داده است یا نه؟ این نامه که منتشر شد اما پاسخ آن، هیاهوهای بسیار بود که آغازیدن گرفت و بارانی از دشنام و تهدید بود که بر سر من باریدن گرفت. خطیبان جمعه در اقدامی هماهنگ و برآمده از دستورالعمل های اداری، از تریبون نمازجمعه هرآنچه توانستند علیه من گفتند و به من نسبت دادند. اینچنین بود که تردیدهای من جدی تر شد. با خود گفتم که اگر چنین فجایعی رخ نداده بود می گفتند که رخ نداده است، اما حملاتی بدین صورت غیر معمول از تریبون های کوچک و بزرگ نماز جمعه و فحاشی هایی چنین نامعمول از سوی برخی مطبوعات نشان از آن دارد که آتشی به خرمن عده ای افتاده است. خود را مکلف دیدم که بایستم و از میدان به در نشوم.
نامه ای که به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشته بودم برای بررسی در اختیار رئیس قوه قضاییه وقت قرار گرفت و آیت الله شاهرودی نیز دستور پیگیری ماجرا را به دادستان کل کشور،آقای دری نجف آبادی، داد. آقای دری تماسی با من گرفت و مقرر شد تا نماینده ای را نزد من بفرستد. آن نماینده آمد و من از باب نمونه، فردی را که مدعی بود علاوه بر شکنجه مورد تجاوز نیز قرار گرفته است، به ایشان معرفی کردم. نماینده اقای دری نیز تاکید کرد که کسی از ماجرا باخبر نشود تا خللی در روند رسیدگی پدیدار نگردد و حتی در خواست کرد که بازجویی خارج از محل دفتر من و در مکانی دیگر صورت پذیرد که کاملا محفوظ بماند. تا اینجای کار برخوردها معقول بود. تا اینکه پای دادستان اکنون معزول تهران به ماجرا گشوده شد. او تماسی با من گرفت و گفت که نماینده ای را برای بررسی ماجرا به ملاقاتم می فرستد. آن فرد آمد و از من شاهد و نمونه خواست. صحیح آن بود که من مطابق قراری که با نماینده آقای دری گذاشته بودم، می گفتم که به دستور آقای شاهرودی، اکنون آقای دری و نماینده ایشان درحال پیگیری ماجرا هستند و از من خواسته اند که اطلاعات خود را با فرد دیگری درمیان نگذارم. اما از انجا که درکار خود مشکلی نمی دیدم و بنا را بر احقاق حق و تعامل با مسئولان می دیدم، به نماینده دادستان معزول تهران این فرصت را دادم که در اتاقی در دفتر کارم با همان شاهدی که نماینده آقای دری نیز پای سخنش نشسته بود ملاقات کنند و شرح شکوه و شکایت او را بشنوند. گفتم که اگر می خواهید مکان دیگری را برای ملاقات با آن شاهد معین کنید که نماینده دادستان تهران اما برخلاف نماینده آقای دری گفت انجام ملاقات در دفتر خود من را مناسبتر تشخیص داد.
بر خلاف ملاقات اول که به خوبی انجام شد این ملاقات اما صورتی دیگر به خود گرفت. آنچنانکه در اثنای جلسه آن پسر بیرون آمد و گفت که اینها به دنبال چیز دیگری هستند و دعوی پیگیری قضایی ندارند، بلکه در اندیشه برخورد سیاسی و پاک کردن صورت مساله اند. گفت که نماینده دادستان تهران می خواهد که همراه او به پزشکی قانونی بروم. او را مجاب کردم که همراه آنها برود. در راه اما آنها به بازجویی سیاسی خود ادامه داده و به او گفته بودند که تو باید به خاطر خدا و به خاطر خانواده و آبرویت سکوت می کردی و نباید آلت دست سیاستبازان می شدی و بسیاری سخنان دیگر از این دست که اکنون مجال شرح آن نیست.
آن روز گذشت و فردای آن، همان پسر، وحشت زده نزد من آمد و گفت که رفته اند و در محله از خانه و همسایه درباره او تحقیق کرده اند. گفتم وحشت نکن، هدف آنها کشف حقیقت است. پسر اما باری دیگر به من مراجعه کرد و گفت که آنها ماجرا را به پدر او گفته اند و آبرویش رفته است و پدر او مدام گریه می کند. از پسر خواستم که پدرش را نزد من آورد تا با او سخن بگویم و آرامش کنم. آن پسر اما رفت و دیگر خبری از او نشد. پس از مدتی سه شنبه گذشته پدر به سراغ من آمد درحالیکه نگران فرزندش نیز بود. مردی بیش از هفتاد ساله و محترم را دیدم که اندوه از چهره و سخنش می بارید. می گفت ما مسلمان و مذهبی هستيم و چرا با ما چنین کردند؟ عکس هایی را از جیب خود درآورد و نشانم داد تا از سابقه شان گفته باشد. تصویرهایی از زمان جنگ که پسر مجروحش را خوابیده بر تخت بیمارستان نشان می داد، درحالیکه رهبری فعلی - رئیس جمهور وقت- در عیادت از مجروحین بر سر تخت او ایستاده و درحال بوسیدن فرزند مجروح اوست و فرزندش نیز دست خود را بر گردن ایشان انداخته است. می گفت که سابقه ما آن بوده است و امروز ما نیز چنین است. شکوه و شکایت داشت که آبروی ما را در محله برده اند و از کسبه محله نیز درباره ما پرسیده اند. می گفت که من در خانه مان وحشت دارم. او را در ماشینی سوار کرده و درباره پسرش سوال پیچش کرده اند و او هم توضیح داده بود که فرزندش دانشجو و صادق و راستگو است. با این حال به این نیز بسنده نشده بود. می گفت که بعد از این به خانه آمدم و ساعتی بعد زنگ خانه به صدا درآمد. پایین آمدم و در را باز کردم اما کسی نبود، بالا که آمدم دوباره زنگ خانه به صدا درآمد و دوباره در را باز کردم و کسی را ندیدم. این اتفاق برای بار سوم هم افتاده بود و این بار که او در را گشوده بود با موتورسواری روبرو شده بود که در مقابل خانه آنها قرار گرفته و فردی نیز با چهره مهیب بر ترک آن درحال عکس برداری از خانه آنها و داد و فریاد و بدگویی علیه شان در محله بود. پدر می گفت که با این اتفاقات ما در این خانه دیگر امنیت و آرامش نداریم.
گویا اینها ماموران تحقیق بودند که برای کشف حقیقت و دستیاری قضاوت آمده بودند. واین نتیجه و دستاورد ما بود از اولین سندی که در اختیار دستگاه قضایی قرار دادیم. دستگاه قضایی در نظام اسلامی که خود را با رویه حضرت امیر مقایسه می کند، برای تحقیق قضایی به هدف تهدید، موتورسوار مسلح سراغ شاکیان فرستاده بود. شرم است از بردن نام حضرت امیری که برای کندن خلخال از پای یک زن یهودی به خود می پیچید و اسوه عدالت بود و باری نیز که در دادگاه به شکایت یک یهودی حاضر شد و قاضی نام ایشان را به کنیه برد، به اعتراض گفت که در پیشگاه قضاوت، من و این یهودی با هم برابریم.
و من امروز شرح این ماجراها را می گویم تا مردم بدانند و چنین اتفاقاتی را با رفتار علوی قیاس نگیرند. می گویم، تا در تاریخ بماند که چگونه عده ای در این مملکت چادر حیا را دریدند و غیرت دین و کشور را جریحه دار کردند و آیندگان نگویند که این ظلم ها بر فرزندان این آب و خاک رفت اما صدایی برنخواست و کسی فریاد خود را به اعتراض حیایی که دریده شده بود بلند نکرد.
بدین ترتیب حوادثی که از سر یکی از شهود ما گذشت درسی شد تا بقیه شهود را دست و پا بسته در اختیار دادستان معزول تهران قرار ندهیم. دادستان کل کشور آقای دری نیز از سمت خود برکنار شده و بنابراین تمام درها بسته شده بود. این درحالی بود که فحاشی ها علیه مهدی کروبی از تریبون های رسمی و توسط مطبوعاتی که از پول بیت المال ارتزاق می کردند نیز هر روز فزونی می گرفت. اینچنین بود که نامه ای به ریاست جدید قوه قضائیه نوشتم و درخواست دادخواهی و رسیدگی به ماجراها را کردم. در نتیجه ی این نامه بود که کمیته ای سه نفره به دستور ریاست جدید قوه قضاییه تشکیل و مسئول پیگیری حوادث بعد از انتخابات و رسیدگی به شکایات خانواده مصدومین روحی و جسمی شد. جلسه اول تشکیل شد که جلسه خوبی هم بود. در این جلسه علاوه بر سندی که پیشتر در اختیار دادستان تهران و دادستان کل کشور قرار داده بودم، دو سند دیگر نیز ارائه کردم که اکنون بر خود می بینم شرح کامل تری از آنها را برای شما مردم گزارش دهم.
سند دوم که با مدارک کامل نیز همراه بود شرح ماجرای رفته بر خانمی بود که در تظاهرات خیابانی بازداشت شده و آنچنانکه خودش می گفت در ماشین با برآمدگی های جسمی او ور رفته بودند و وقتی که به محل مورد نظر رسیده از او خواسته بودند شلوارش را از پایش درآورد که او نپذیرفته اما آنها او را درحالی که به زمین نیز افتاده بود مجبور به درآوردن شلوارش کرده بودند. در همین اثنا مسئول بالاتری آمده و اعتراض کرده بود که اینجا چه خبر است و ماموران گفته بودند که او از بی حیایی لباسش را درآورده و خود را بر زمین انداخته است تا آبروی ما را ببرد؛ حال آنکه آن زن نیز فریاد می زده و داد و بیداد می کرده است که آنها به زور با او چنین کرده اند. والله اعلم!
سند سوم نیز مربوط به جوانی بود که عضو یکی از گروههای سیاسی قانونی هم بود و مادرش با من تماس گرفته و او را نزد من فرستاده بود.او خودش مدارک پزشکی قانونی و همچنین یک سی دی به همراه داشت که نشانگر ضرب و شتم شدیدش بود. این فرد مدعی نبود که مورد تجاوز قرار گرفته است اما عکس ها نشانگر التهاب و قرمزی مقعد او نیز بود.می گفت که در زیر شکنجه و کتک بیهوش بوده و نمی داند که با او چه کرده اند و اگر مورد تجاوز قرار گرفته نیز نفهمیده است. پزشکی قانونی نیز در این خصوص با تایید التهاب مقعدی، بررسی بیشتر را نیازمند نامه جدید و حکم قضایی دانسته بود. او پنج روز در بازداشت به سربرده بود اما در این چند روز آنچنان به صورت پی در پی مورد ضرب و شتم سنگین قرار گرفته بود که ماموران تصور کرده بودند او مردنی است و بنابراین گفته بودند که می خواهیم تو را به اوین منتقل کنیم اما در نهایت چشم و دست بسته در بیابان رهایش کرده بودند. یاللعجب!
اینها سه سند کتبی بود که در جلسه اول ارائه کردم و درباره دو سند دیگر نیز به صورت شفاهی صحبت کردیم و گفتم که این دو مورد نیز مطرح است اما سندی کتبی در خصوص آنها وجود ندارد. یکی از آنها ترانه موسوی واقعی بود که گفتم خانواده اش به ما راه نمی دهند و بهتر است که شما خود با هدف تحقیق، ماجرا را دادخواهی و پیگیری کنید. شاهد صحت ماجرا هم تلاش مذبوحانه ای بود که عده ای برای ساختن ترانه موسوی قلابی انجام داده بودند. کمیته اگر کارش تحقیق بود باید به سراغ محفل نشینانی می رفت که آن فیلم کذایی را برای پخش در رسانه ملی ساخته بودند؛ همانهایی که به خانواده ترانه موسوی قلابی گفته بودند "شما کاری با ترانه واقعی نداشته باشید، آن را خودمان حل می کنیم". گویی مهدی کروبی همه جرمش این بود که اسرار ماجرای «ترانه» را هویدا کرده و از سناریویی مشابه با سناریوی قتل های زنجیره ای پرده برداشته بود. زبان سرخ او سر سبز روزنامه اعتماد ملی را نیز بر باد داد که به محض افشای این ماجرا روزنامه نیز تعطیل شد. ماجرای ترانه واقعی را آنچنانکه شنیده بودم به صورت شفاهی برای کمیته بازگو کردم. ترانه موسوی به همراه یک دختر و چند پسر دیگر در مقابل مسجد قبا در روز مراسم سالگرد آیت الله بهشتی بازداشت شده بودند. دخترها پس از بازداشت شماره تلفن خانه شان را ردوبدل می کنند تا هریک که آزاد شد خانواده دیگری را از بی خبری بیرون آورد. آنها در همان روزهای بازداشت و درمیانه ضرب و شتم ها و به هنگام انتقال از یک مکان به مکانی دیگر متوجه غیبت ترانه موسوی می شوند. بدین ترتیب آن دختر دیگر وقتی که آزاد می شود با خانواده ترانه و همچنین با کمیته پیگیری تماس گرفته و گفته است که ترانه با ما بوده و مفقود شده است. مادر ترانه اما که گویا بسیار می ترسید گفته بود که دیگر با او تماس نگیرند. این دختر در کمیته پیگیری اینجانب و آقای موسوی نیز حاضر شده و تمام توضیحات لازم را در خصوص ترانه واقعی داده بود. از هیات سه نفره خواستم که حقیقت یابی در خصوص این سند شفاهی را نیز انجام دهند و از آنجا که هویت سناریونویسان درباره ترانه قلابی روشن بود، راههای حقیقت یابی نیز در دسترس و آسان به نظر می رسید. من بر این تصور بودم که در دستگاه قضایی علوی، از ما اشارتی کافی است تا آنها به سر بدوند. والله اعلم!
سند شفاهی دومی که در همان جلسه اول ارائه کردم مربوط به خانمی بود به نام سعیده پورآقایی. گفتم که درباره فردی به این نام هم به من خبرهایی داده اند و می گویند فرزند جانباز است که البته چون خود در خصوص آن خبر نداشتم و خانواده او را ندیده بودم درخصوص او محکم صحبت نکردم و خیلی سطحی از کنار آن گذشتم و در همین حد اشاره کردم که به هرحال برای او در تهران مجلس ختمی هم برگزار شده است. این سست ترین موردی بود که در جلسه اول ما با کمیته سه نفره بدان اشاره شد و خیلی سریع نیز از آن گذشتیم.
دو روز بعد از این جلسه اما در ادامه پیگیری هایم در خصوص این مورد خاص که اطلاع شخصی ام در موردش کمتر بود ملاقاتی داشتم با خانمی که خواهر ناتنی خانم پورآقایی بود. او گفت که پدرشان جانباز نبوده و شش سال پیش فوت کرده است. او از من آدرس محل سکونت مادر سعیده را می خواست که زن پدرش بود و می گفت رابطه شان با آنها قطع است و او از محل سکونت آنها خبری ندارد. من نیز از آنجا که آدرسی از خانواده سعیده نداشتم از آقای مقیسه در ستاد آقای موسوی که این گزارش را به ما داده بود آدرس خانواده آنها را طلب کردم که ایشان ندادند از آن رو که روند تحقیقاتشان خراب نشود و آن خانواده نترسند. تلفنی نتوانستم از آقای مقیسه آدرس محل سکونت را بگیرم و درنهایت او را قاتع کردم که شنبه هفته گذشته درجلسه ای با حضور خواهر ناتنی سعیده شرکت کند. بدین ترتیب آقای مقیسه و خواهر سعیده را روبروی هم نشاندم و به سعیده گفتم که انشاءالله خواهرت کشته نشده است که او گفت این عکس منتشر شده متعلق به خواهر اوست و او قطعا کشته شده است. از آقای مقیسه خواستم که آدرس محل سکونت خانواده سعیده را به خواهر ناتنی او بدهد که اگر چنین نکند ابهامی برای خواهر او ایجاد خواهد شد. آقای مقیسه اما در اینجا به من گفت که ماجرای مرگ سعیده و آنچه تاکنون روایت شده بود کمی شک برانگیز است چراکه ما فهمیده ایم پدر او جانباز نبوده و شش سال پیش فوت کرده و سعیده چندبار نیز سابقه فرار از خانه داشته است. من گفتم که شما کاری با این نکات نداشته باشید و برای رفع ابهام آدرس را به خواهر ناتنی سعیده بدهید که در نهایت نیز اقای مقیسه آدرس را به ایشان دادند.
این ماجرا گذشت و روز دوشنبه هفته پیش بود که آقای محسنی اژه ای در تماسی از من خواست که در جلسه ساعت دوبعدازظهر کمیته حاضر شوم و بدین ترتیب جلسه دوم کمیته نیز برگزار شد. اعضای کمیته در ابتدای جلسه با اشاره به اینکه می خواهند به بررسی هایشان ادامه دهند بدون آنکه درباره سندهای کتبی ارائه شده و ترانه موسوی هیچ بحثی انجام دهند یکباره از من پرسیدند که آیا گزارش و سخن جدیدی درباره سعیده پورآقایی دارم یا نه؟ که من شرح ماجرای دیدار خود با خواهر او را بازگو کردم و گفتم که نه تنها برخلاف آنچه گفته بودند پدر سعیده جانباز نبوده که شش سال پیش فوت نموده و سعیده چند بار از خانه فرار نیز کرده است و اینکه می گویند در هنگام الله اکبر گفتن به او تیراندازی شده هم صحت ندارد. و نقل کردم که این نکات را آقای مقیسه نیز به من گفته اند و شرح دیدار خود با خواهر ناتنی سعیده و سخنان آقای مقیسه را هم بازگو کردم. جالب اما آنجا بود که در این جلسه به جز این موضوع که از ابتدا نیز من به عنوان سند شفاهی و نه چندان محکم به آن اشاره کرده بودم، صحبتی درباره آن سه سند کتبی نشد و درباره ترانه هم صرفا بحث کوتاهی درگرفت.
در ادامه این جلسه البته بحثی طلبگی هم در گرفت درباره سخنانی که آقای رئیسی در میانه جلسه اول و دوم با خبرنگاران درمیان گذاشته و گفته بود:«اظهارات کروبی باید بررسی شود.» البته آقای خلفی متفاوت از آقای رئیسی از «بررسی اظهارات و مستندات» سخن گفته بود. من بدین ترتیب در جلسه گفتم که آنچه ما با شما درمیان گذاشته بودیم صرفا اظهارات و مدعیات نبود بلکه مستندات بود و درقالب سی دی ارائه شده بود. گفتند سی دی که سند نمی شود و من نیز گفتم که مگر در حین ارتکاب تجاوز می توانسته ام فیلمبرداری کنم که اکنون فیلم آن را در اختیار شما قرار دهم، و مگر من در محل ارتکاب جرم حاضر بوده ام و نخ انداخته ام که اکنون به شما بگویم چقدر فاصله میان آنها بوده است و آیا شما توقع دارید که من آلات جرم و تجاوز را هم ضمیمه پرونده می کردم؟ گفتم که من به دنبال سند آوردن هم نیستم و اینجا محکمه من نیست و اگر هم سندی به شما ارائه کرده ام برای آن بوده است که سرنخی باشد تا بروید و پیگیری کنید و نگذارید که حقی ضایع شود و ظلم کردن، رایج گردد.
بدین ترتیب در این جلسه تنها به دادن یک سند دیگر اکتفا کردم که مربوط بود به خانمی که در خیابان بازداشت شده و همانجا در داخل ماشین ون به او و دختری دیگر تجاوز شده بود. به آنها گفتم که این خانم بسیار وحشت زده ونگران است و گفته است که اگر پدر و مادرم از ماجرا باخبر شوند و بی آبرو شوم خودکشی خواهم کرد. از حساسیت ماجرا آنها را آگاه کردم و گفتم که بر آنهاست تا مراقبت لازم صورت بگیرد و مباد درخصوص این شاهد نیز همچون سندی برخورد شود که در اختیار دادستان معزول تهران قرار دادم واسباب بی آبرویی یک فرد را در خانواده و محله ایجاد کردند. اسناد کتبی این تجاوز را هم در اختیار هیات قرار دادم و البته گفتم که مورد دیگری نیز هست که مربوط به خانم پرستاری است که بازداشت شده و عکس های او را من به دلیل حرمت با دقت نگاه نکرده ام اما همینقدر دیده ام که تمام بدن او در اثر ضرب و شتم سیاه شده بود و او نیز مدعی است که مورد تجاوز قرار گرفته است و اسناد آن را هم جهت تحقیق فردا برایتان می فرستم. و سپس تاکید کردم که ماجرای سند آوردن را در همینجا خاتمه می دهم و همین مقدار سند ارائه شده برای بررسی و روشن شدن ماجرا کفایت می کند.
درحالیکه این جلسه نیز به خوبی پایان یافت اما فردای ان روز به یکباره ورق برگشت. دفتر من و دفتر حزب اعتماد ملی پلمپ و آقایان بهشتی و الویری و داوری بازداشت شدند. هیات سه نفره نیز به جای پیگیری ماجرا گزارشی شتابزده را منتشر کرد. و اکنون که من به گزارش شتاب زده کمیته پیگیری که روز شنبه منتشر شد نگاهی می اندازم یقین پیدا میکنم که اعضای این کمیته نیز دستور داشته اند که سروته ماجرا را جمع کنند و آنها نیز چنین شتابزده ماجرا را جمع کرده اند.اما دو نکته در خصوص گزارش آنها:
در این گزارش سخنانی از زبان من روایت شده است که من نگفته ام و درمقابل، در این گزارش هیچ اشاره ای به بعضی مطالب که من از زبان برخی شاهدان گفته بودم و بسیار وقیحانه بود همچون سخناني كه فاعل در هنگام تجاوز برزبان مي آورده، نیز نشده است.
نويسندگان شتابزده اين گزارش مدعي شده اند كه اينجانب هيچ مدرك و سندي مبني بر تجاوز وانجام اعمال خلاف عرف در بازداشتگاهها تا پيش از نوشتن نامه ام به رئيس مجمع تشخيص دردست نداشته ام. ياللعجب كه آقايان از زبان ما سخن مي گويند و براي خود مي برند و مي دوزند. مهدي كروبي آنگاهي نامه به رئيس مجمع تشخيص نوشت كه بسياري چهره هاي موجه به او مراجعه كرده و برخي بازداشت شدگان نيز به او پناه آورده و از آنچه بر آنها و ديگران گذشته بود خون گريستند. اگرچه اين چهره ها شجاعت بسيار به خرج دادند كه در سيلاب تهديدها و فحاشي ها و در ميانه ارعاب هاي گسترده حاضر شدند نزد فرد بي پناهي همچون مهدي كروبي بيايند و من همينجا شجاعت آنها را مي ستايم.
در حالی که در اين گزارش به اولین سند کتبی ارائه شده صرفا به اندازه پانزده سطر روزنامه ای و به دومین سند کتبی در حد هفت سطر روزنامه ای و به سومین نیز در حد پنج خط اشاره شده و کوچکترین اشاره ای نیز نشده است به چهارمین سند کتبی که در جلسه دوم ارائه گشت و درحالیکه درباره اولین سند شفاهی یعنی ترانه موسوی نیز فقط چهار خط روزنامه ای در این گزارش آمده است، بیش از دویست سطر روزنامه ای این گزارش که بخش اعظم آن را تشکیل می دهد مربوط به دومین سند شفاهی ما یعنی سعیده پورآقایی است که از قضا خود تشکیک کامل را بر آن وارد کرده بودیم. حال اگر بگوییم که این جنازه را کدام مقام دولت جمهوری اسلامی در اختیار خانواده آنها گذاشته است و اجازه دیدن جنازه را حتی به نماینده ستاد آقای موسوی نیز نداده بودند آیا ساختگی بودن کل ماجرا جهت انحراف پیگیری ها را به اذهان متبادر نمی شود؟ این ظن آنگاهی تقویت می شود که می بینیم همین ماجرای مشکوک، ملاک نوشتن کلیت گزارش شتابزده هیات سه نفره نیز قرار گرفته است.
البته باید در همینجا اشاره کنم که چه خوشحالم این کمیته به سراغ سند کتبی چهارم که در اختیار آنها قرار داده بودم نرفتند و حقیقت یابی خود را به همین مقدار محدود کردند و حداقل زندگی یک فرد دیگر و آبروی او را به بازی نگرفتند. جای شکرش باقی است و خدا را شاکرم.
کمیته سه نفره در پایان گزارش شتاب زده خود خطاب به ریاست قوه قضائیه خواستار برخود عادلانه و قاطع با اینجانب شده است. و بدین ترتیب نتیجه حق جویی قوه قضائیه چوبی شد که بر سر مهدی کروبی فرود آمد. من اما بسیار خوشحالم و از این فرصت استقبال می کنم و آن را هدیتی الهی می دانم؛ باشد که امکانی پیش آید تا بتوانم به صورت مبسوط پرده از جزئیات این اسناد و اسناد دیگری که موجود است بردارم و بازگو کنم آنچه را که تا امروز نگفته ام و صدایی باشم برای حق خواهی. خرسندم اگر فرصتی دیگر به وجود آید تا من دامن جمهوری اسلامی را از این فجایع و بسیاری حوادث دیگر که بعد از رحلت امام پیش آمد و بر این مملکت گذشت پاک کنم.
مهدی کروبی امروز می داند و به یقین فهمیده است که انگشت بر جای خوبی گذاشته است. آنچنانکه از این هیاهوها و شتابزدگی ها برمی آید مشخص است که قبای آقایان لای در مانده است. توصیه حضرت امیر بود به مالک اشتر که به گونه ای حکومت کن که یک مظلوم حق خود را بدون لکنت زبان از ظالم بگیرد. ما کجا و توصیه های حضرت امیر کجا؟ فرزند مرحوم مطهری می گوید که خانمی به خانه ملت آمده و نزد او شکایت آورده که بر پسر او در بازداشتگاه چه گذشته است و بعد از آن، چنان با آن خانواده برخورد کرده اند که آن زن، خود تماس مجدد گرفته و گفته است که ما هیچ شکایتی نداشته ایم و به قول ما لرها "خر ما از کرگی دم نداشت". این همان گرفتن حق بدون لکنت زبان است که توصیه حضرت امیر به مالک بود! مشخص است که تدبیر امور چه سمت و سویی به خود گرفته است. هیاهوها و هتاکی های آغشته به تهدید در هفته های گذشته تا آنجا فزونی گرفت که خانواده هایی نیز نزد من آمدند و خواستند که پیگیری ها را ادامه ندهیم و از عاقبت خود می ترسیدند و می گفتند که تو نه فقط برای خود که برای ما نیز دردسر ایجاد خواهی کرد. البته وقتی دختر یک زندانی را بازداشت می کنند و سپس این دختر عفیفه را شبانه، چشم بسته در بیابان رها می کنند تا آنجا که صدای یک روزنامه مستقل اصولگرا هم در می آید و می نویسد که این دختر را با چادر پاره در بهشت زهرا رها کرده اند، باید فهمید که تدبیر ملک و عدل در این مملکت به دست چه کسانی افتاده است و باید حق داد به آنهایی که نگران آینده خود هستند.
وقاحت اما به آنجا رسیده است که به جای مجرمان و مباشران و مسبان این مظالم، مهدی کروبی را می خواهند محاکمه کنند. غافل از آنکه محکمه واقعی در میان مردم است و باید به میان مردم رفت و دید که آنها چه کسی را محکوم می کنند و چه کسی را صدای حق خواهی خود می دانند. خدایا به تو پناه می برم از این فجایعی که جمعی مسبب آن بوده اند و نه تنها مایه ننگ جمهوری اسلامی که مایه ننگ ایران شده است و از این آبرویی که از عدالت و قضای اسلامی رفته است.
هیات سه نفره کار خود را پایان داد و خواستار برخورد قضایی با اینجانب شد و من اما قضاوت درباب خود را به داوری مردم و محکمه الهی وامی گذارم و نامه نگاري هاي خود در اين خصوص را در همينجا پايان مي دهم. اگرچه این توصیه را نیز با ریاست محترم قوه قضائیه باید درمیان بگذارم که مبادا در مسیر قاضی القضاتی، تحت تاثیر اراده های تحمیلی و بیرونی قرار بگیرند و از مسیر عدالت خارج شوند. چه آنکه ایشان در قیاس با دو رئیس پیشین این قوه از امتیازی ویژه برخوردارند و آن فرزندی آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی و دامادی آیت الله العظمی وحید خراسانی است. امیدوارم که کارنامه قضایی آیت الله لاریجانی به گونه ای نباشد که در پایان دوران ریاست ایشان بر قوه قضا لطمه ای به ساحت مرجعیت وارد شود.
والله اعلم بالذات الامور
مهدی کروبی
23/6/1388
شیخ اصلاحات با انتشار بیانیهی مهمی خطاب به ملت ایران، شرح برخی از موارد مطرح شده در جلسات وی با کمیتهی سه نفرهی قوهی قضاییه را فاش کرد و ابراز امیدواری کرد که در فرصتی دیگر، به صورت مبسوط پرده از جزئیات این اسناد و اسناد دیگری که موجود است بردارد.
به گزارش موج سبز آزادی، متن کامل این نامه را در ادامه میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت شریف و تاریخ ساز ایران
آنچنانکه می دانید خادم شما در روزهای پس از انتخابات و در تندباد حوادثی که در سه ماهه گذشته از سر این مملکت و نظام گذشته است، نامه های هشدار دهنده و آگاه کننده پی درپی و متناوبی را خطاب به مسئولین امر نوشته است بدین امید که گشایشی حاصل گردد و مباد که حقی ضایع شود و ظلمی صورت بگیرد و ظلم و آه مظلومان دامان ما را بگیرد و رها نسازد؛ چه آنکه به توصیه دین و تجربه تاریخ می دانیم که: الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.
سه ماه از سر مملکت ما گذشت، اما چگونه سه ماهی؟ اگر در انتخابات ریاست جمهوری نهم ما ساعتی به خواب رفتیم و بیدار که شدیم، گویا که به خواب اصحاب کهف فرو رفته باشیم، همه چیز را دگرگون شده دیدیم؛ در انتخابات ریاست جمهوری اخیر اما همانطور که پیشتر هم گفته ام دیگر بیدار ماندن تا صبح هم کارساز نبود؛ چراکه قبح دزدیدی شبانه ریخته و این بار کار به رهزنی رسیده بود. این اما تازه اول ماجرا بود. هیچ گاه برای من قابل پیش بینی نبود که یک روز در جمهوری اسلامی به تظاهرات آرام و مسالمت آمیز مردم چنین پاسخ دهند که دادند. پرسش و ابهام مردم درباره سرنوشت رایی که داده بودند را پاسخ دادند اما نه با برهان و منطق که با گلوله و باتوم و چماق و ضرب و شتم. در کوچه و خیابانها هر آنچه را که دور از انتظار بود دیدم؛ صحنه هایی که خاطرات دوران جوانی ما را زنده می کرد. به مرور زمان و در گذر حوادث اما خبرهایی دیگر رسید از شکنجه و انجام اعمال حیرت آور از درون بازداشتگاههای بی نام و نشان؛ خبرهایی که بر حیرت من و هر ناظر و بیننده ای می افزود. افرادی می آمدند و نقل می کردند یا با سند و شهادت نشان می دادند در ایام محبس چه از سر آنها که نگذشته است؟
خدایا مهدی کروبی چه می دید و چه می شنوید؟ یا للعجب؛ کاش او زنده نبود و نمی دید که روزی در جمهوری اسلامی شهروندی نزد او بیاید و شکوه کند که در ساختمانی بی نام و نشان، توسط افرادی بی نام و نشان تر،هر عمل قبیح و غیر معمولی بر او صورت گرفته است: از لخت و عریان کردن افراد و نشاندن آنها در مقابل یکدیگر تا فحاشی های وقیحانه و ادرار کردن در صورت آنها و رها کردن چشم و دست بسته دختران و پسران در بیابان. اینها کم نبود که خبر از تجاوز به دختران و پسران در بازداشتگاهها نیز رسید. با خود گفتم که سه دهه پس از انقلاب و دو دهه پس از فوت امام به راستی ما به کجا رسیده ایم؟
طبیعی بود که رگهای غیرت به جوش آیند. که مگر می شد با شنیدن این اخبار و گزارش ها آرام نشست و سر راحت بر بالین گذاشت؟ اینچنین بود که دست به نوشتن نامه ای خطاب به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بردم. نوشتم که خبر از تجاوز و شکنجه و انجام اعمال غیر معمول می رسد و من بی هیچ داوری از شما می خواهم که تحقیق کنید و دریابید که آیا چنین فجایعی رخ داده است یا نه؟ این نامه که منتشر شد اما پاسخ آن، هیاهوهای بسیار بود که آغازیدن گرفت و بارانی از دشنام و تهدید بود که بر سر من باریدن گرفت. خطیبان جمعه در اقدامی هماهنگ و برآمده از دستورالعمل های اداری، از تریبون نمازجمعه هرآنچه توانستند علیه من گفتند و به من نسبت دادند. اینچنین بود که تردیدهای من جدی تر شد. با خود گفتم که اگر چنین فجایعی رخ نداده بود می گفتند که رخ نداده است، اما حملاتی بدین صورت غیر معمول از تریبون های کوچک و بزرگ نماز جمعه و فحاشی هایی چنین نامعمول از سوی برخی مطبوعات نشان از آن دارد که آتشی به خرمن عده ای افتاده است. خود را مکلف دیدم که بایستم و از میدان به در نشوم.
نامه ای که به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشته بودم برای بررسی در اختیار رئیس قوه قضاییه وقت قرار گرفت و آیت الله شاهرودی نیز دستور پیگیری ماجرا را به دادستان کل کشور،آقای دری نجف آبادی، داد. آقای دری تماسی با من گرفت و مقرر شد تا نماینده ای را نزد من بفرستد. آن نماینده آمد و من از باب نمونه، فردی را که مدعی بود علاوه بر شکنجه مورد تجاوز نیز قرار گرفته است، به ایشان معرفی کردم. نماینده اقای دری نیز تاکید کرد که کسی از ماجرا باخبر نشود تا خللی در روند رسیدگی پدیدار نگردد و حتی در خواست کرد که بازجویی خارج از محل دفتر من و در مکانی دیگر صورت پذیرد که کاملا محفوظ بماند. تا اینجای کار برخوردها معقول بود. تا اینکه پای دادستان اکنون معزول تهران به ماجرا گشوده شد. او تماسی با من گرفت و گفت که نماینده ای را برای بررسی ماجرا به ملاقاتم می فرستد. آن فرد آمد و از من شاهد و نمونه خواست. صحیح آن بود که من مطابق قراری که با نماینده آقای دری گذاشته بودم، می گفتم که به دستور آقای شاهرودی، اکنون آقای دری و نماینده ایشان درحال پیگیری ماجرا هستند و از من خواسته اند که اطلاعات خود را با فرد دیگری درمیان نگذارم. اما از انجا که درکار خود مشکلی نمی دیدم و بنا را بر احقاق حق و تعامل با مسئولان می دیدم، به نماینده دادستان معزول تهران این فرصت را دادم که در اتاقی در دفتر کارم با همان شاهدی که نماینده آقای دری نیز پای سخنش نشسته بود ملاقات کنند و شرح شکوه و شکایت او را بشنوند. گفتم که اگر می خواهید مکان دیگری را برای ملاقات با آن شاهد معین کنید که نماینده دادستان تهران اما برخلاف نماینده آقای دری گفت انجام ملاقات در دفتر خود من را مناسبتر تشخیص داد.
بر خلاف ملاقات اول که به خوبی انجام شد این ملاقات اما صورتی دیگر به خود گرفت. آنچنانکه در اثنای جلسه آن پسر بیرون آمد و گفت که اینها به دنبال چیز دیگری هستند و دعوی پیگیری قضایی ندارند، بلکه در اندیشه برخورد سیاسی و پاک کردن صورت مساله اند. گفت که نماینده دادستان تهران می خواهد که همراه او به پزشکی قانونی بروم. او را مجاب کردم که همراه آنها برود. در راه اما آنها به بازجویی سیاسی خود ادامه داده و به او گفته بودند که تو باید به خاطر خدا و به خاطر خانواده و آبرویت سکوت می کردی و نباید آلت دست سیاستبازان می شدی و بسیاری سخنان دیگر از این دست که اکنون مجال شرح آن نیست.
آن روز گذشت و فردای آن، همان پسر، وحشت زده نزد من آمد و گفت که رفته اند و در محله از خانه و همسایه درباره او تحقیق کرده اند. گفتم وحشت نکن، هدف آنها کشف حقیقت است. پسر اما باری دیگر به من مراجعه کرد و گفت که آنها ماجرا را به پدر او گفته اند و آبرویش رفته است و پدر او مدام گریه می کند. از پسر خواستم که پدرش را نزد من آورد تا با او سخن بگویم و آرامش کنم. آن پسر اما رفت و دیگر خبری از او نشد. پس از مدتی سه شنبه گذشته پدر به سراغ من آمد درحالیکه نگران فرزندش نیز بود. مردی بیش از هفتاد ساله و محترم را دیدم که اندوه از چهره و سخنش می بارید. می گفت ما مسلمان و مذهبی هستيم و چرا با ما چنین کردند؟ عکس هایی را از جیب خود درآورد و نشانم داد تا از سابقه شان گفته باشد. تصویرهایی از زمان جنگ که پسر مجروحش را خوابیده بر تخت بیمارستان نشان می داد، درحالیکه رهبری فعلی - رئیس جمهور وقت- در عیادت از مجروحین بر سر تخت او ایستاده و درحال بوسیدن فرزند مجروح اوست و فرزندش نیز دست خود را بر گردن ایشان انداخته است. می گفت که سابقه ما آن بوده است و امروز ما نیز چنین است. شکوه و شکایت داشت که آبروی ما را در محله برده اند و از کسبه محله نیز درباره ما پرسیده اند. می گفت که من در خانه مان وحشت دارم. او را در ماشینی سوار کرده و درباره پسرش سوال پیچش کرده اند و او هم توضیح داده بود که فرزندش دانشجو و صادق و راستگو است. با این حال به این نیز بسنده نشده بود. می گفت که بعد از این به خانه آمدم و ساعتی بعد زنگ خانه به صدا درآمد. پایین آمدم و در را باز کردم اما کسی نبود، بالا که آمدم دوباره زنگ خانه به صدا درآمد و دوباره در را باز کردم و کسی را ندیدم. این اتفاق برای بار سوم هم افتاده بود و این بار که او در را گشوده بود با موتورسواری روبرو شده بود که در مقابل خانه آنها قرار گرفته و فردی نیز با چهره مهیب بر ترک آن درحال عکس برداری از خانه آنها و داد و فریاد و بدگویی علیه شان در محله بود. پدر می گفت که با این اتفاقات ما در این خانه دیگر امنیت و آرامش نداریم.
گویا اینها ماموران تحقیق بودند که برای کشف حقیقت و دستیاری قضاوت آمده بودند. واین نتیجه و دستاورد ما بود از اولین سندی که در اختیار دستگاه قضایی قرار دادیم. دستگاه قضایی در نظام اسلامی که خود را با رویه حضرت امیر مقایسه می کند، برای تحقیق قضایی به هدف تهدید، موتورسوار مسلح سراغ شاکیان فرستاده بود. شرم است از بردن نام حضرت امیری که برای کندن خلخال از پای یک زن یهودی به خود می پیچید و اسوه عدالت بود و باری نیز که در دادگاه به شکایت یک یهودی حاضر شد و قاضی نام ایشان را به کنیه برد، به اعتراض گفت که در پیشگاه قضاوت، من و این یهودی با هم برابریم.
و من امروز شرح این ماجراها را می گویم تا مردم بدانند و چنین اتفاقاتی را با رفتار علوی قیاس نگیرند. می گویم، تا در تاریخ بماند که چگونه عده ای در این مملکت چادر حیا را دریدند و غیرت دین و کشور را جریحه دار کردند و آیندگان نگویند که این ظلم ها بر فرزندان این آب و خاک رفت اما صدایی برنخواست و کسی فریاد خود را به اعتراض حیایی که دریده شده بود بلند نکرد.
بدین ترتیب حوادثی که از سر یکی از شهود ما گذشت درسی شد تا بقیه شهود را دست و پا بسته در اختیار دادستان معزول تهران قرار ندهیم. دادستان کل کشور آقای دری نیز از سمت خود برکنار شده و بنابراین تمام درها بسته شده بود. این درحالی بود که فحاشی ها علیه مهدی کروبی از تریبون های رسمی و توسط مطبوعاتی که از پول بیت المال ارتزاق می کردند نیز هر روز فزونی می گرفت. اینچنین بود که نامه ای به ریاست جدید قوه قضائیه نوشتم و درخواست دادخواهی و رسیدگی به ماجراها را کردم. در نتیجه ی این نامه بود که کمیته ای سه نفره به دستور ریاست جدید قوه قضاییه تشکیل و مسئول پیگیری حوادث بعد از انتخابات و رسیدگی به شکایات خانواده مصدومین روحی و جسمی شد. جلسه اول تشکیل شد که جلسه خوبی هم بود. در این جلسه علاوه بر سندی که پیشتر در اختیار دادستان تهران و دادستان کل کشور قرار داده بودم، دو سند دیگر نیز ارائه کردم که اکنون بر خود می بینم شرح کامل تری از آنها را برای شما مردم گزارش دهم.
سند دوم که با مدارک کامل نیز همراه بود شرح ماجرای رفته بر خانمی بود که در تظاهرات خیابانی بازداشت شده و آنچنانکه خودش می گفت در ماشین با برآمدگی های جسمی او ور رفته بودند و وقتی که به محل مورد نظر رسیده از او خواسته بودند شلوارش را از پایش درآورد که او نپذیرفته اما آنها او را درحالی که به زمین نیز افتاده بود مجبور به درآوردن شلوارش کرده بودند. در همین اثنا مسئول بالاتری آمده و اعتراض کرده بود که اینجا چه خبر است و ماموران گفته بودند که او از بی حیایی لباسش را درآورده و خود را بر زمین انداخته است تا آبروی ما را ببرد؛ حال آنکه آن زن نیز فریاد می زده و داد و بیداد می کرده است که آنها به زور با او چنین کرده اند. والله اعلم!
سند سوم نیز مربوط به جوانی بود که عضو یکی از گروههای سیاسی قانونی هم بود و مادرش با من تماس گرفته و او را نزد من فرستاده بود.او خودش مدارک پزشکی قانونی و همچنین یک سی دی به همراه داشت که نشانگر ضرب و شتم شدیدش بود. این فرد مدعی نبود که مورد تجاوز قرار گرفته است اما عکس ها نشانگر التهاب و قرمزی مقعد او نیز بود.می گفت که در زیر شکنجه و کتک بیهوش بوده و نمی داند که با او چه کرده اند و اگر مورد تجاوز قرار گرفته نیز نفهمیده است. پزشکی قانونی نیز در این خصوص با تایید التهاب مقعدی، بررسی بیشتر را نیازمند نامه جدید و حکم قضایی دانسته بود. او پنج روز در بازداشت به سربرده بود اما در این چند روز آنچنان به صورت پی در پی مورد ضرب و شتم سنگین قرار گرفته بود که ماموران تصور کرده بودند او مردنی است و بنابراین گفته بودند که می خواهیم تو را به اوین منتقل کنیم اما در نهایت چشم و دست بسته در بیابان رهایش کرده بودند. یاللعجب!
اینها سه سند کتبی بود که در جلسه اول ارائه کردم و درباره دو سند دیگر نیز به صورت شفاهی صحبت کردیم و گفتم که این دو مورد نیز مطرح است اما سندی کتبی در خصوص آنها وجود ندارد. یکی از آنها ترانه موسوی واقعی بود که گفتم خانواده اش به ما راه نمی دهند و بهتر است که شما خود با هدف تحقیق، ماجرا را دادخواهی و پیگیری کنید. شاهد صحت ماجرا هم تلاش مذبوحانه ای بود که عده ای برای ساختن ترانه موسوی قلابی انجام داده بودند. کمیته اگر کارش تحقیق بود باید به سراغ محفل نشینانی می رفت که آن فیلم کذایی را برای پخش در رسانه ملی ساخته بودند؛ همانهایی که به خانواده ترانه موسوی قلابی گفته بودند "شما کاری با ترانه واقعی نداشته باشید، آن را خودمان حل می کنیم". گویی مهدی کروبی همه جرمش این بود که اسرار ماجرای «ترانه» را هویدا کرده و از سناریویی مشابه با سناریوی قتل های زنجیره ای پرده برداشته بود. زبان سرخ او سر سبز روزنامه اعتماد ملی را نیز بر باد داد که به محض افشای این ماجرا روزنامه نیز تعطیل شد. ماجرای ترانه واقعی را آنچنانکه شنیده بودم به صورت شفاهی برای کمیته بازگو کردم. ترانه موسوی به همراه یک دختر و چند پسر دیگر در مقابل مسجد قبا در روز مراسم سالگرد آیت الله بهشتی بازداشت شده بودند. دخترها پس از بازداشت شماره تلفن خانه شان را ردوبدل می کنند تا هریک که آزاد شد خانواده دیگری را از بی خبری بیرون آورد. آنها در همان روزهای بازداشت و درمیانه ضرب و شتم ها و به هنگام انتقال از یک مکان به مکانی دیگر متوجه غیبت ترانه موسوی می شوند. بدین ترتیب آن دختر دیگر وقتی که آزاد می شود با خانواده ترانه و همچنین با کمیته پیگیری تماس گرفته و گفته است که ترانه با ما بوده و مفقود شده است. مادر ترانه اما که گویا بسیار می ترسید گفته بود که دیگر با او تماس نگیرند. این دختر در کمیته پیگیری اینجانب و آقای موسوی نیز حاضر شده و تمام توضیحات لازم را در خصوص ترانه واقعی داده بود. از هیات سه نفره خواستم که حقیقت یابی در خصوص این سند شفاهی را نیز انجام دهند و از آنجا که هویت سناریونویسان درباره ترانه قلابی روشن بود، راههای حقیقت یابی نیز در دسترس و آسان به نظر می رسید. من بر این تصور بودم که در دستگاه قضایی علوی، از ما اشارتی کافی است تا آنها به سر بدوند. والله اعلم!
سند شفاهی دومی که در همان جلسه اول ارائه کردم مربوط به خانمی بود به نام سعیده پورآقایی. گفتم که درباره فردی به این نام هم به من خبرهایی داده اند و می گویند فرزند جانباز است که البته چون خود در خصوص آن خبر نداشتم و خانواده او را ندیده بودم درخصوص او محکم صحبت نکردم و خیلی سطحی از کنار آن گذشتم و در همین حد اشاره کردم که به هرحال برای او در تهران مجلس ختمی هم برگزار شده است. این سست ترین موردی بود که در جلسه اول ما با کمیته سه نفره بدان اشاره شد و خیلی سریع نیز از آن گذشتیم.
دو روز بعد از این جلسه اما در ادامه پیگیری هایم در خصوص این مورد خاص که اطلاع شخصی ام در موردش کمتر بود ملاقاتی داشتم با خانمی که خواهر ناتنی خانم پورآقایی بود. او گفت که پدرشان جانباز نبوده و شش سال پیش فوت کرده است. او از من آدرس محل سکونت مادر سعیده را می خواست که زن پدرش بود و می گفت رابطه شان با آنها قطع است و او از محل سکونت آنها خبری ندارد. من نیز از آنجا که آدرسی از خانواده سعیده نداشتم از آقای مقیسه در ستاد آقای موسوی که این گزارش را به ما داده بود آدرس خانواده آنها را طلب کردم که ایشان ندادند از آن رو که روند تحقیقاتشان خراب نشود و آن خانواده نترسند. تلفنی نتوانستم از آقای مقیسه آدرس محل سکونت را بگیرم و درنهایت او را قاتع کردم که شنبه هفته گذشته درجلسه ای با حضور خواهر ناتنی سعیده شرکت کند. بدین ترتیب آقای مقیسه و خواهر سعیده را روبروی هم نشاندم و به سعیده گفتم که انشاءالله خواهرت کشته نشده است که او گفت این عکس منتشر شده متعلق به خواهر اوست و او قطعا کشته شده است. از آقای مقیسه خواستم که آدرس محل سکونت خانواده سعیده را به خواهر ناتنی او بدهد که اگر چنین نکند ابهامی برای خواهر او ایجاد خواهد شد. آقای مقیسه اما در اینجا به من گفت که ماجرای مرگ سعیده و آنچه تاکنون روایت شده بود کمی شک برانگیز است چراکه ما فهمیده ایم پدر او جانباز نبوده و شش سال پیش فوت کرده و سعیده چندبار نیز سابقه فرار از خانه داشته است. من گفتم که شما کاری با این نکات نداشته باشید و برای رفع ابهام آدرس را به خواهر ناتنی سعیده بدهید که در نهایت نیز اقای مقیسه آدرس را به ایشان دادند.
این ماجرا گذشت و روز دوشنبه هفته پیش بود که آقای محسنی اژه ای در تماسی از من خواست که در جلسه ساعت دوبعدازظهر کمیته حاضر شوم و بدین ترتیب جلسه دوم کمیته نیز برگزار شد. اعضای کمیته در ابتدای جلسه با اشاره به اینکه می خواهند به بررسی هایشان ادامه دهند بدون آنکه درباره سندهای کتبی ارائه شده و ترانه موسوی هیچ بحثی انجام دهند یکباره از من پرسیدند که آیا گزارش و سخن جدیدی درباره سعیده پورآقایی دارم یا نه؟ که من شرح ماجرای دیدار خود با خواهر او را بازگو کردم و گفتم که نه تنها برخلاف آنچه گفته بودند پدر سعیده جانباز نبوده که شش سال پیش فوت نموده و سعیده چند بار از خانه فرار نیز کرده است و اینکه می گویند در هنگام الله اکبر گفتن به او تیراندازی شده هم صحت ندارد. و نقل کردم که این نکات را آقای مقیسه نیز به من گفته اند و شرح دیدار خود با خواهر ناتنی سعیده و سخنان آقای مقیسه را هم بازگو کردم. جالب اما آنجا بود که در این جلسه به جز این موضوع که از ابتدا نیز من به عنوان سند شفاهی و نه چندان محکم به آن اشاره کرده بودم، صحبتی درباره آن سه سند کتبی نشد و درباره ترانه هم صرفا بحث کوتاهی درگرفت.
در ادامه این جلسه البته بحثی طلبگی هم در گرفت درباره سخنانی که آقای رئیسی در میانه جلسه اول و دوم با خبرنگاران درمیان گذاشته و گفته بود:«اظهارات کروبی باید بررسی شود.» البته آقای خلفی متفاوت از آقای رئیسی از «بررسی اظهارات و مستندات» سخن گفته بود. من بدین ترتیب در جلسه گفتم که آنچه ما با شما درمیان گذاشته بودیم صرفا اظهارات و مدعیات نبود بلکه مستندات بود و درقالب سی دی ارائه شده بود. گفتند سی دی که سند نمی شود و من نیز گفتم که مگر در حین ارتکاب تجاوز می توانسته ام فیلمبرداری کنم که اکنون فیلم آن را در اختیار شما قرار دهم، و مگر من در محل ارتکاب جرم حاضر بوده ام و نخ انداخته ام که اکنون به شما بگویم چقدر فاصله میان آنها بوده است و آیا شما توقع دارید که من آلات جرم و تجاوز را هم ضمیمه پرونده می کردم؟ گفتم که من به دنبال سند آوردن هم نیستم و اینجا محکمه من نیست و اگر هم سندی به شما ارائه کرده ام برای آن بوده است که سرنخی باشد تا بروید و پیگیری کنید و نگذارید که حقی ضایع شود و ظلم کردن، رایج گردد.
بدین ترتیب در این جلسه تنها به دادن یک سند دیگر اکتفا کردم که مربوط بود به خانمی که در خیابان بازداشت شده و همانجا در داخل ماشین ون به او و دختری دیگر تجاوز شده بود. به آنها گفتم که این خانم بسیار وحشت زده ونگران است و گفته است که اگر پدر و مادرم از ماجرا باخبر شوند و بی آبرو شوم خودکشی خواهم کرد. از حساسیت ماجرا آنها را آگاه کردم و گفتم که بر آنهاست تا مراقبت لازم صورت بگیرد و مباد درخصوص این شاهد نیز همچون سندی برخورد شود که در اختیار دادستان معزول تهران قرار دادم واسباب بی آبرویی یک فرد را در خانواده و محله ایجاد کردند. اسناد کتبی این تجاوز را هم در اختیار هیات قرار دادم و البته گفتم که مورد دیگری نیز هست که مربوط به خانم پرستاری است که بازداشت شده و عکس های او را من به دلیل حرمت با دقت نگاه نکرده ام اما همینقدر دیده ام که تمام بدن او در اثر ضرب و شتم سیاه شده بود و او نیز مدعی است که مورد تجاوز قرار گرفته است و اسناد آن را هم جهت تحقیق فردا برایتان می فرستم. و سپس تاکید کردم که ماجرای سند آوردن را در همینجا خاتمه می دهم و همین مقدار سند ارائه شده برای بررسی و روشن شدن ماجرا کفایت می کند.
درحالیکه این جلسه نیز به خوبی پایان یافت اما فردای ان روز به یکباره ورق برگشت. دفتر من و دفتر حزب اعتماد ملی پلمپ و آقایان بهشتی و الویری و داوری بازداشت شدند. هیات سه نفره نیز به جای پیگیری ماجرا گزارشی شتابزده را منتشر کرد. و اکنون که من به گزارش شتاب زده کمیته پیگیری که روز شنبه منتشر شد نگاهی می اندازم یقین پیدا میکنم که اعضای این کمیته نیز دستور داشته اند که سروته ماجرا را جمع کنند و آنها نیز چنین شتابزده ماجرا را جمع کرده اند.اما دو نکته در خصوص گزارش آنها:
در این گزارش سخنانی از زبان من روایت شده است که من نگفته ام و درمقابل، در این گزارش هیچ اشاره ای به بعضی مطالب که من از زبان برخی شاهدان گفته بودم و بسیار وقیحانه بود همچون سخناني كه فاعل در هنگام تجاوز برزبان مي آورده، نیز نشده است.
نويسندگان شتابزده اين گزارش مدعي شده اند كه اينجانب هيچ مدرك و سندي مبني بر تجاوز وانجام اعمال خلاف عرف در بازداشتگاهها تا پيش از نوشتن نامه ام به رئيس مجمع تشخيص دردست نداشته ام. ياللعجب كه آقايان از زبان ما سخن مي گويند و براي خود مي برند و مي دوزند. مهدي كروبي آنگاهي نامه به رئيس مجمع تشخيص نوشت كه بسياري چهره هاي موجه به او مراجعه كرده و برخي بازداشت شدگان نيز به او پناه آورده و از آنچه بر آنها و ديگران گذشته بود خون گريستند. اگرچه اين چهره ها شجاعت بسيار به خرج دادند كه در سيلاب تهديدها و فحاشي ها و در ميانه ارعاب هاي گسترده حاضر شدند نزد فرد بي پناهي همچون مهدي كروبي بيايند و من همينجا شجاعت آنها را مي ستايم.
در حالی که در اين گزارش به اولین سند کتبی ارائه شده صرفا به اندازه پانزده سطر روزنامه ای و به دومین سند کتبی در حد هفت سطر روزنامه ای و به سومین نیز در حد پنج خط اشاره شده و کوچکترین اشاره ای نیز نشده است به چهارمین سند کتبی که در جلسه دوم ارائه گشت و درحالیکه درباره اولین سند شفاهی یعنی ترانه موسوی نیز فقط چهار خط روزنامه ای در این گزارش آمده است، بیش از دویست سطر روزنامه ای این گزارش که بخش اعظم آن را تشکیل می دهد مربوط به دومین سند شفاهی ما یعنی سعیده پورآقایی است که از قضا خود تشکیک کامل را بر آن وارد کرده بودیم. حال اگر بگوییم که این جنازه را کدام مقام دولت جمهوری اسلامی در اختیار خانواده آنها گذاشته است و اجازه دیدن جنازه را حتی به نماینده ستاد آقای موسوی نیز نداده بودند آیا ساختگی بودن کل ماجرا جهت انحراف پیگیری ها را به اذهان متبادر نمی شود؟ این ظن آنگاهی تقویت می شود که می بینیم همین ماجرای مشکوک، ملاک نوشتن کلیت گزارش شتابزده هیات سه نفره نیز قرار گرفته است.
البته باید در همینجا اشاره کنم که چه خوشحالم این کمیته به سراغ سند کتبی چهارم که در اختیار آنها قرار داده بودم نرفتند و حقیقت یابی خود را به همین مقدار محدود کردند و حداقل زندگی یک فرد دیگر و آبروی او را به بازی نگرفتند. جای شکرش باقی است و خدا را شاکرم.
کمیته سه نفره در پایان گزارش شتاب زده خود خطاب به ریاست قوه قضائیه خواستار برخود عادلانه و قاطع با اینجانب شده است. و بدین ترتیب نتیجه حق جویی قوه قضائیه چوبی شد که بر سر مهدی کروبی فرود آمد. من اما بسیار خوشحالم و از این فرصت استقبال می کنم و آن را هدیتی الهی می دانم؛ باشد که امکانی پیش آید تا بتوانم به صورت مبسوط پرده از جزئیات این اسناد و اسناد دیگری که موجود است بردارم و بازگو کنم آنچه را که تا امروز نگفته ام و صدایی باشم برای حق خواهی. خرسندم اگر فرصتی دیگر به وجود آید تا من دامن جمهوری اسلامی را از این فجایع و بسیاری حوادث دیگر که بعد از رحلت امام پیش آمد و بر این مملکت گذشت پاک کنم.
مهدی کروبی امروز می داند و به یقین فهمیده است که انگشت بر جای خوبی گذاشته است. آنچنانکه از این هیاهوها و شتابزدگی ها برمی آید مشخص است که قبای آقایان لای در مانده است. توصیه حضرت امیر بود به مالک اشتر که به گونه ای حکومت کن که یک مظلوم حق خود را بدون لکنت زبان از ظالم بگیرد. ما کجا و توصیه های حضرت امیر کجا؟ فرزند مرحوم مطهری می گوید که خانمی به خانه ملت آمده و نزد او شکایت آورده که بر پسر او در بازداشتگاه چه گذشته است و بعد از آن، چنان با آن خانواده برخورد کرده اند که آن زن، خود تماس مجدد گرفته و گفته است که ما هیچ شکایتی نداشته ایم و به قول ما لرها "خر ما از کرگی دم نداشت". این همان گرفتن حق بدون لکنت زبان است که توصیه حضرت امیر به مالک بود! مشخص است که تدبیر امور چه سمت و سویی به خود گرفته است. هیاهوها و هتاکی های آغشته به تهدید در هفته های گذشته تا آنجا فزونی گرفت که خانواده هایی نیز نزد من آمدند و خواستند که پیگیری ها را ادامه ندهیم و از عاقبت خود می ترسیدند و می گفتند که تو نه فقط برای خود که برای ما نیز دردسر ایجاد خواهی کرد. البته وقتی دختر یک زندانی را بازداشت می کنند و سپس این دختر عفیفه را شبانه، چشم بسته در بیابان رها می کنند تا آنجا که صدای یک روزنامه مستقل اصولگرا هم در می آید و می نویسد که این دختر را با چادر پاره در بهشت زهرا رها کرده اند، باید فهمید که تدبیر ملک و عدل در این مملکت به دست چه کسانی افتاده است و باید حق داد به آنهایی که نگران آینده خود هستند.
وقاحت اما به آنجا رسیده است که به جای مجرمان و مباشران و مسبان این مظالم، مهدی کروبی را می خواهند محاکمه کنند. غافل از آنکه محکمه واقعی در میان مردم است و باید به میان مردم رفت و دید که آنها چه کسی را محکوم می کنند و چه کسی را صدای حق خواهی خود می دانند. خدایا به تو پناه می برم از این فجایعی که جمعی مسبب آن بوده اند و نه تنها مایه ننگ جمهوری اسلامی که مایه ننگ ایران شده است و از این آبرویی که از عدالت و قضای اسلامی رفته است.
هیات سه نفره کار خود را پایان داد و خواستار برخورد قضایی با اینجانب شد و من اما قضاوت درباب خود را به داوری مردم و محکمه الهی وامی گذارم و نامه نگاري هاي خود در اين خصوص را در همينجا پايان مي دهم. اگرچه این توصیه را نیز با ریاست محترم قوه قضائیه باید درمیان بگذارم که مبادا در مسیر قاضی القضاتی، تحت تاثیر اراده های تحمیلی و بیرونی قرار بگیرند و از مسیر عدالت خارج شوند. چه آنکه ایشان در قیاس با دو رئیس پیشین این قوه از امتیازی ویژه برخوردارند و آن فرزندی آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی و دامادی آیت الله العظمی وحید خراسانی است. امیدوارم که کارنامه قضایی آیت الله لاریجانی به گونه ای نباشد که در پایان دوران ریاست ایشان بر قوه قضا لطمه ای به ساحت مرجعیت وارد شود.
والله اعلم بالذات الامور
مهدی کروبی
23/6/1388
تا روز قدس - روی شعارهایمان تامل کنیم
این روزها در تراکتها و پوسترهایی که برای روز قدس سبز پخش می شود، شعاری به چشم می خورد که شاید در نگاه اول به نظر بیاید ماهیتی اعتراضی و وطن دوستانه دارد: "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران"! اما بیایید کمی بیشتر روی آن تأمل کنیم.
روز قدس سبز، روزی تاریخی و یک فرصت ناب برای جنبش سبز است تا سوالی اساسی را پیش روی جهانیان قرار دهد: دولت کودتا که حقوق مردم سرزمین خود را پایمال می کند، چه حقی دارد که ژست دفاع از حقوق مظلومان فلسطینی را بگیرد؟
بنابراین ما روز قدس می رویم تا این حق طلبی دروغین کودتاچیان را افشا کنیم.نه این که به آنها فرصت تازه ای بدهیم تا خود را مدافع و ما را مخالف مظلومان فلسطین نشان بدهند! نه این که فرصت تازه ای به آنها بدهیم تا در رسانه هایشان، خود را قهرمان دفاع از حقوق مظلومان معرفی کنند و ما را لابد مزدور اسرائیل!
البته شکی نیست که مدافعان این شعار، چنین نیتی ندارند که بخواهند مظلومیت فلسطینی ها را نفی کنند. اما خواه ناخواه عبارت "نه غزه، نه لبنان" این معنا را به ذهن شنونده متبادر می کند که گویا کودتاچیان واقعاً طرفدار مظلومان فلسطین و لبنان هستند و ما مخالف آنها هستیم. این دقیقاً چیزی است که کودتاچیان می خواهند و در انتظار آن کمین کرده اند تا به بهانه آن، جنبش سبز را به صهیونیسم و ... وصل کنند. به خبر ویژه روزنامهی کودتا در تاریخ 23 شهریور با تیتر "توصیه رادیو اسرائیل به اصلاح طلبان" توجه کنید: "سايت وزارت خارجه رژيم صهيونيستي در آستانه روز جهاني قدس، شعار تظاهرات را اعلام كرد. سايت همدمي نوشت: مردم ايران جمعه آينده در روز جهاني قدس فرياد خواهند زد نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران!"
اما با هوشیاری ما این حربه از دست کیهانیان بیرون خواهد آمد. پیام روشن ما در روز قدس سبز خطاب به کودتاچیان این خواهد بود: این ما هستیم که در کنار مظلومان جهان ایستاده ایم. نه شما.
بی شک سبزها قادرند تا روز جمعه با خلاقیت خود دهها شعار زیبا بسازند که حاکی از همبستگی مردم مظلوم ایران با مردم غزه و تمام مردم مظلوم در تمام جهان باشد. و این چیزی است که معادلات کودتاچیان را به هم خواهد زد و خوابشان را آشفته خواهد کرد.
روز قدس سبز، روزی تاریخی و یک فرصت ناب برای جنبش سبز است تا سوالی اساسی را پیش روی جهانیان قرار دهد: دولت کودتا که حقوق مردم سرزمین خود را پایمال می کند، چه حقی دارد که ژست دفاع از حقوق مظلومان فلسطینی را بگیرد؟
بنابراین ما روز قدس می رویم تا این حق طلبی دروغین کودتاچیان را افشا کنیم.نه این که به آنها فرصت تازه ای بدهیم تا خود را مدافع و ما را مخالف مظلومان فلسطین نشان بدهند! نه این که فرصت تازه ای به آنها بدهیم تا در رسانه هایشان، خود را قهرمان دفاع از حقوق مظلومان معرفی کنند و ما را لابد مزدور اسرائیل!
البته شکی نیست که مدافعان این شعار، چنین نیتی ندارند که بخواهند مظلومیت فلسطینی ها را نفی کنند. اما خواه ناخواه عبارت "نه غزه، نه لبنان" این معنا را به ذهن شنونده متبادر می کند که گویا کودتاچیان واقعاً طرفدار مظلومان فلسطین و لبنان هستند و ما مخالف آنها هستیم. این دقیقاً چیزی است که کودتاچیان می خواهند و در انتظار آن کمین کرده اند تا به بهانه آن، جنبش سبز را به صهیونیسم و ... وصل کنند. به خبر ویژه روزنامهی کودتا در تاریخ 23 شهریور با تیتر "توصیه رادیو اسرائیل به اصلاح طلبان" توجه کنید: "سايت وزارت خارجه رژيم صهيونيستي در آستانه روز جهاني قدس، شعار تظاهرات را اعلام كرد. سايت همدمي نوشت: مردم ايران جمعه آينده در روز جهاني قدس فرياد خواهند زد نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران!"
اما با هوشیاری ما این حربه از دست کیهانیان بیرون خواهد آمد. پیام روشن ما در روز قدس سبز خطاب به کودتاچیان این خواهد بود: این ما هستیم که در کنار مظلومان جهان ایستاده ایم. نه شما.
بی شک سبزها قادرند تا روز جمعه با خلاقیت خود دهها شعار زیبا بسازند که حاکی از همبستگی مردم مظلوم ایران با مردم غزه و تمام مردم مظلوم در تمام جهان باشد. و این چیزی است که معادلات کودتاچیان را به هم خواهد زد و خوابشان را آشفته خواهد کرد.
تا روز قدس - دولتی که مخالف خود را روی ویلچر هم تحمل نمیکند!
"كارشان به جايى رسيده است كه تحمل وجود يك پيرمرد روحانىِ فلج را هم كه بايد روى چرخ راهش ببرند، ندارند. كسى مثل شيخ احمد ياسين را نمىتوانند تحمل كنند. امريكايىها هم در عراق همين سياست را در پيش گرفتهاند؛ خيال مىكنند اين سياست به جايى خواهد رسيد. روزنامه مىبندند، مطبوعات را توقيف مىكنند؛ از اينجا بگيريد تا كشتار مردم. بر اساس همهى اصول و موازين بشرى، كار امريكايىها محكوم و مذموم و تنفرانگيز است؛ و براساس همهى قواعد عالم طبيعت، كار آنها محكوم به شكست است"
رهبر بزرگترین حزب سوئد، مچ بند سبزش را باز نمیکند
نوینده وبلاگ «چه میدانم» نوشته است:
در رسانههای فارسی ندیدم کسی این خبر را پوشش دادهباشد. پس من نیز باید به خیل "خبرگزاریهای یکنفره" بپیوندم!
خانمی که در عکس نوار سبز بر مچ دستش دارد، مونا سالین Mona Sahlin رهبر بزرگترین حزب صحنهی سیاسی سوئد، حزب سوسیالدموکرات، وزیر پیشین در چند وزارتخانهی گوناگون، و معاون نخستوزیر پیشین سوئد است. آن دو تن دیگر نیز رهبران حزبهای "سبز" و "چپ" (کمونیست پیشین) هستند. این عکس روز یکشنبه 6 سپتامبر (15 شهریور) در "باغ شاه" استکهلم برداشته شدهاست و من آن را از روزنامهی سوئدی DN روز بعد اسکن کردهام. این سه حزب که اکنون در جبههی مخالف دولت سوئد هستند، در این روز کارزار خود را برای انتخابات بعدی سوئد آغاز کردند.
هفتهای پیش از آن (30 اوت، 8 شهریور) به ابتکار نسل دوم ایرانیان ساکن استکهلم مراسم دفاع از حقوق بشر در ایران در همین "باغ شاه" برگزار شد. آن روز خانم مونا سالین با کت سبزرنگ و همین نوار سبز بر مچ دستش روی صحنه آمد، از شرکت سفیر سوئد در ایران در مراسم تنفیذ احمدینژاد بهشدت انتقاد کرد، و در سخنرانی پرشور خود قول داد که تا روزی که جشن پیروزی مردم ایران در رسیدن به خواستهایشان در همین صحنه برگزار شود، این نوار سبز را همواره بر مچ خود خواهد داشت. او در پایان بهفارسی شعار داد "زندهباد آزادی!"
از آن مراسم تا برداشتن این عکس یک هفته میگذرد، و میبینیم که ایشان به عهد خود وفا کردهاست. حرکتهایی از اینگونه مایهی دلگرمیست. مردم ایران تنها نیستند. جهانی با آنان است. من اما هیچ کسی را، حتی در میان ایرانیان نمیشناسم که چنین قولی دادهباشد. باید امیدوار باشیم که برای این خانم هم که شده، انتظار ما برای آن جشن پیروزی چندان طولانی نباشد.
منبع: shivaf.blogspot.com
در رسانههای فارسی ندیدم کسی این خبر را پوشش دادهباشد. پس من نیز باید به خیل "خبرگزاریهای یکنفره" بپیوندم!
خانمی که در عکس نوار سبز بر مچ دستش دارد، مونا سالین Mona Sahlin رهبر بزرگترین حزب صحنهی سیاسی سوئد، حزب سوسیالدموکرات، وزیر پیشین در چند وزارتخانهی گوناگون، و معاون نخستوزیر پیشین سوئد است. آن دو تن دیگر نیز رهبران حزبهای "سبز" و "چپ" (کمونیست پیشین) هستند. این عکس روز یکشنبه 6 سپتامبر (15 شهریور) در "باغ شاه" استکهلم برداشته شدهاست و من آن را از روزنامهی سوئدی DN روز بعد اسکن کردهام. این سه حزب که اکنون در جبههی مخالف دولت سوئد هستند، در این روز کارزار خود را برای انتخابات بعدی سوئد آغاز کردند.
هفتهای پیش از آن (30 اوت، 8 شهریور) به ابتکار نسل دوم ایرانیان ساکن استکهلم مراسم دفاع از حقوق بشر در ایران در همین "باغ شاه" برگزار شد. آن روز خانم مونا سالین با کت سبزرنگ و همین نوار سبز بر مچ دستش روی صحنه آمد، از شرکت سفیر سوئد در ایران در مراسم تنفیذ احمدینژاد بهشدت انتقاد کرد، و در سخنرانی پرشور خود قول داد که تا روزی که جشن پیروزی مردم ایران در رسیدن به خواستهایشان در همین صحنه برگزار شود، این نوار سبز را همواره بر مچ خود خواهد داشت. او در پایان بهفارسی شعار داد "زندهباد آزادی!"
از آن مراسم تا برداشتن این عکس یک هفته میگذرد، و میبینیم که ایشان به عهد خود وفا کردهاست. حرکتهایی از اینگونه مایهی دلگرمیست. مردم ایران تنها نیستند. جهانی با آنان است. من اما هیچ کسی را، حتی در میان ایرانیان نمیشناسم که چنین قولی دادهباشد. باید امیدوار باشیم که برای این خانم هم که شده، انتظار ما برای آن جشن پیروزی چندان طولانی نباشد.
منبع: shivaf.blogspot.com
خطاب به مسافر آزاده آکسفورد
ابوذر آذران
عصر دیروز اس ام اس امد: “فوری: محمدرضا جلایی پور ساعتی پیش آزاد شد.” اس ام اس را در شلوغی بی آر تی، ایستگاه میدان انقلاب، دریافت کردم بی آر تی به انقلاب که می رسد ترکیبی ناهمگون از مدرنیزاسیون و هرج و مرج رخ می نماید، انقلاب ایرانی از آش شعله قلم کار میدان انقلاب هم آشفته تر شده است.
اس ام اس از دوستی بود که خود، همین چند روز پیش آزاد شده بود. آزادی اش را خودش برایم گفت، اما گرفتاری اش را نفهمیده بودم. من و اکثر ایرانی ها اینگونه ایم این روزها، نه آزادی و نه دستگیری خیل عظیمی از هموطنانمان را نمی فهمیم (یعنی هم از عمق فاجعه بی خبریم و هم ابعاد تراژدی درک نمی کنیم.)
اما در میانه این بی خبری و نفهمی(!) سوژه هایی هستند که نه تنها خبر آنها را مدام می شنویم که انگار گرفتاری شان را نیز با عمق وجودمان درک می کنیم یکی از این سوژه ها آزادی و دستگیری محمدرضا جلایی پور بود. محمدرضا سوژه ای بود که ظرفیت پردازش و بازپرداش مکرر داشت. او "محمدرضا" بود از نوع " جلایی پور".
موج سوم ایران را موج سبز، جنبش سبز، انقلاب سبز و ... خوانده اند، اما می توان آن را انقلابِ نامه ها هم خواند در این روزهای یاس و امید نامه های متعددی نگاشته شد که هر کدام به تنهایی تاریخی از درد و رهایی را روایت می کنند. مقصد بخشی از این نامه ها زندان بود "محمدرضا جلایی پور" مخاطب نخست آنها. من هم در این 88 روز به صرافت افتادم که نامه ای خطاب به دوستان دربند بنویسم بویژه جلایی پور به بهانه آشنایی های دوران دانشگاه. اما ننوشتم منتظر ماندم تا آزاد شود تا با انسانی آزاد سخن بگویم.
محمدرضا!
8 سال پیش مهر 80 من و تو ورودی های جدید دانشگاه تهران بودیم تو شاگرد نخست کنکور 80 بودی، فاتح سکوی نخست المپیاد و دانشچوی دانشکده علوم اچتماعی؛ همان دانشکده ای که "بابا"ی بزرگوارت هم استاد فرهیخته آنجا بود. شنیده بودم خوش فکر، باهوش و مودب هستی، شنیده بودم حافظ قرآنی و شنیده بودم برخلاف المپیادی ها بی توجه به سیاست هم نیستی.
و من هیچکدام از اینها نبودم اما عطشی داشتم برای آموختن و عطش بیشتری برای "کار کردن". همان ماه نخست آمدم دانشکده علوم اجتماعی و ناهار را مهمان تو و دوستت "مهدی شیرزاد" شدم. شیرزاد را می شناختم اما تو را نه. سر میز فهمیدم که با نفر اول کنکور هم سفره شده ام. به تو گفتم؛ "پس محمدرضا جلایی پور تویی." خندیدی و سر فرود آوردی. آنگاه گفتم؛ "من با تو خیلی حرف دارم."
آن روز و روزهای بعد تمام شد و هرگز نشد که با "تو" به عنوان نماینده برخوردار نسلم بنشینم و آن "حرفهای زیادم" را بازگویم. تو را در شرایط عادی نمی دیدم یا دبیر سمینار بودی، یا کتاب می خواندی و یا... . سه سال بعد شنیدم که رفته ای از کشور. بعد هم شنیدم دکترا می خوانی و بعد هم دیدم آمده ای و موج راه انداخته ای، موج سوم. یک روز آمدم در یکی از جلسات موج سوم تا بعد از 8 سال به نقدت بنشینم اما گفتند "محمدرضا امشب رفت آکسفورد." از آکسفورد که برگشتی، تهران سراسر سبز شده بود و تو سخنگوی نسل سبز سوم بودی و وقت نداشتی. بعد هم که دستگیر شدی و گرفتار ابلیس بودی و من نمی خواستم خاطر مرغ زیرک به دام افتاده را رنجیده سازم اما حالا که فراغت یافته ای و احتمالا رهسپار آکسفورد هستی، برایت می نویسم همه آنچه را که پیش از اینها باید می گفتم.
محمدرضای عزیز! من تو را با اسم کوچک خطاب می کنم اما می دانم که اگر روزی هم را ببنیم تو حتی اسم فامیل مرا نیز به یاد نداری، اما به اسم کوچکت می خوانم چرا که اینک تو نه محمدرضای "بابا" ، "مامان" ، "همسر" و " برادر" که محمدرضای ایرانی. تو برای ایران نماینده نسلی آرزومند، حساس، پرامید و البته شلاق خورده هستی. جوانان سرزمین من اگر گرفتار بیماری ها، بیگاری ها، ناکامی ها، هستند در عوض نماینده ای دارند که تندیس مجسم آرزوهایشان هست کسی که حیات، سواد، سیاست، دیانت، جوانی و شهرتش را فدای یکدیگر نکرده و تا امروز از پیچ و خم روزگار به سلامتی عبور کرده. تو نماینده آرمانشهر افلاطونی. یک از میان هزار راست قامتی که می تواند دل بشر را کمی خشنود سازد.
در لابلای این سطور حسی نهفته است حسی سرشار از تحسین و دریغ و البته تهی از بخل و حسد. تحسین کسی که در کنار همه برخورداری ها، تلاش و جهاد بی مانندی برای دانایی، توانایی و از همه مهمتر زیست اخلاقی داشته است و دریغ از اینکه "محمدرضا" تنهاست، تنها گلی که می توان به بزم شاهانه آسمانیان فرستاد.
محمدرضا! تو آزاد شدی، ایرانیان خوشحال شدند چون تو را می شناختند من حدیث حسن تو را خیلی جاها شنیده ام از نامه های کسانت گرفته تا هم نشینی های دوستان و آشنایانی که تو آنها را نمی شناسی و آنها تو را می شناسند. رسانه ها هم که سنگ تمام گذاشتند و فرزند بی نظیر ایران را آنچنانکه حقش بود به زیبایی سرودند.
تو دستگیر شدی ما ناراحت شدیم ناراحتی مان را می توانی در نامه ها و پیگیری های مکرر همگان برای آزادی ات دید. یادت نرود حتما کامنت هایی که پای نوشته های همسر و کسانت نوشته شده اند، بخوانی و عمق این حزم و حزن را ببینی.
اما دوست رهیده از بند! دیگران چه؟ من به حکم فعالیت در حوزه رسانه، از دیگران بی خبرم دیگر ایرانیان را پیشکش. منظورم از دیگران، سعید حجاریان و شهاب طباطبایی و بهزاد نبوی نیست، منظورم کسانی است که اسمشان را هم نمی دانم، لیستی از آنها ندارم و اصلا نمی دانم کی دستگیر شده اند، کجا نگهداری می شوند و خانواده شان چه می کشند؟
تو دستگیر شدی و دستگیر شدنت را جهان به اعتراض نشست از رییس دانشگاه آکسفورد گرفته تا نخبگان علمی جهان و ایران همراه همسر بااحساس و باسوادت به نگارش عریضه ها روی آوردند از پدرت که استاد دانشگاه و برادر سه شهید است تا سیدحسن خمینی که یادگار رهبر کبیر است، برای آزادی ات تلاش کردند، اما خبر دستگیری هم سالان تو که هیچکس نفهمید و نشنید. آنان در گمنامی و بی خبری محض سهمناک ترین ظلم ها را تحمل کردند و خانوده هایشان نیز ندانستند که کجا بروند و چه بکنند. محمدرضا! همسران آنها حتی بلد نبودند نامه رسمی چندخطی بنویسند چه برسد به نامه های عاشقانه ای که دل بازجو را نیز می لرزاند.
تو آزاد شدی و همین روزها رهسپار آکسفورد هستی، آنجا همسرت، دوستانت و اساتید دانشمندت ماه هاست برای تو آغوش گشوده اند اما دیگران که آزاد می شوند در تنهایی و واماندگی کشنده ای گرفتار می شوند آنها طردشدگانند محروم از حقوق اجتماعی و سیاسی خویش. دیگر حذف شده اند آکسفورد آنها را نمی شناسد چون سواد تو را ندارند. می دانی محمدرضا! از بندرهیدگان در اینجا، اسیران دربند سیاست های گزینشی کسانی هستند که نه خدا می شناسند و نه انصاف. آنها تا ابد مغضوبند و محذوف و مطرود.
40 روز پیش از تو جوانی هم جنس تو که من او را همچون تو می سرایم در تبریز دستگیر شد، علی رضا فرشی، فرزند شهید، استاد دانشگاه، فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه تهران. از او کمتر رسانه ای خبر داد او هنوز در زندان است نمی توان به آزادی اش اندیشید جرمش سخن گفتن از زبان مادری اش بود، نه موج راه انداخت نه اسلحه به دست گرفت و نه جاسوسی کرد!
و دیگران و دیگران هم قطاران علی رضا فرشی در جای جای این سرزمین بسیارند از ارومیه و تبریز و اردبیل و زنجان گرفته تا خوزستان و سیستان و لرستان و کردستان. تهران را نمی گویم چون بیش از من و پیش از من همگان گفته اند و می گویند. کاش رسانه می دانستند که ایران تنها یک محمدرضا ندارد محمدرضاها دارد علی رضا هم دارد.
محمدرضا! زندان تنها، بندهای کلافه کننده اوین و سوله های ویرانگر کهریزک نیست، به قول خمینی امام " تمام ایران زندان است" و تو زندانی 88 روزه اوین، رهای این زندان بزرگ بودی و هستی. سخن من با تو از اینجا شروع می شود که دوست من، آنچه این سیاهچال بزرگ خاورمیانه بر سر من و ما آورد، بر سر تو نیاورد.
بدرفتاری زندانبان این زندان چنان بود که دین و دنیایمان را یکجا از ما قبضه کرد. روزهایی که تو زندان بودی دوستان و کسانت از عشق بازی ات با خداوند، روایت ها گفتند، روایت هایی که برای من پاکبازی های دورانی دور را در روستایی دورتر تداعی کرد. من خدا را با خود به پایتخت آوردم اما اینجا زندانبان زمین و آسمان او را از من گرفت و دیگر پس نداد. زمانی که شنیدم مسافر آکسفورد مهاجر ایمانی اوین نیز هست، به تو رشک بردم.
از خیابان هم بگویم خیابان را آسفالت کردند سیاه سیاه. نور که می تابد داغ می شود، وحشی می شود، دیگر نمی توان ازش گریخت و ایرانیان در این سالهای وبا، از خیابان که می گذرند باید با شیرهای رها شده سلطان بجنگند.
عده ای دور زمین پاک اهورا خط کشیده اند و می گویند مالک این نقشه گربه ای شکلند. البته تنها، زمین و مرز را ملک خود نمی دانند آنها زمین را با زمانه و عُده را با عده ثبت کرده اند. ما را نیز همچون چارپایان ملک خود می دانند و هرگونه که می خواهند با بردگان خود رفتار می کنند زمانی خون آلوده می فروشند و زمانی دیگر برگه های عدالت پر می کنند. زمستان که می آید از سرما یخ می زنیم تابستان نیز در آفتاب تفتیده پایتخت کباب می شویم.
ما پیر می شویم محمدرضا! و آنها از پایداری خدایان خود سخن می گویند و تن رنجور ما را قربانی درگاه الهه ها می کنند. قصه نمی بافم محمدرضا! فیش های ما را نگاه کن. بیلان مالی سازمان ها را نگاه کن. بودجه های فرهنگی مجلس را نگاه کن. همایش ها و گردهمایی ها را نگاه کن. درصدها را نگاه کن. ببین چنددرصد برای ما انسانها است و چند درصد برای آن الهه ها.
تو برادر زاده سه شهید دفاع مقدسی، خوش به حالت که می توانی بر سر آرمگاه آنها عکس یادگاری بگیری و به آنها افتخار کنی اما می دانی زمانی که این سه شهید بزرگوار در خاک سرخ غرب، شربت شهادت سر می کشیدند، هم سالانشان در کردستان و آذربایجان و خوزستان در سیاهچال ها جان می سپردند، کسانی که نه نام و نشان که حتی سنگ قبری هم از آنها به یادگار نمانده است. نمونه ای از آنچه در آن سیاهچال ها گذشته است، سی سال بعد، در پی افشاگری تجاوزهای جنسی توسط مهدی کروبی، پشت این شیشه های مجازی روایت شد و جهان را به خشم واداشت: حالا که آزاد شده ای فیلم مصاحبه نینا آذر را ببین.
محمدرضا! تو صاحب افتخارات ارزشمندی هستی یکی از این افتخارات، طلای المپیاد ادبی است می خواهم بگویم من و خیلی ها از بیخ با چنین افتخاری بیگانه ایم تو اجازه و امکان خواندن و خواندن و باز خواندن زبان مادری را تا آنجا داشتی که طلای المپیاد را ببری و ما اما، حتی اجازه نداشتیم و نداریم به زبان مادرمان بنویسم. هم اینک بسیاری از فرزندان آذربایجان تنها به حکم تعلیم و تعلم زبان خویش پشت میله های هیچستان گرفتارند. می دانی اگر من جای تو دستگیر می شدم نه مادرم، نه پدرم، نه برادرم و نه همسرم می توانست نامه های سریالی بنویسد، آنها زبان شما را یاد نگرفته اند نامه نگاری نمی دانند.
محمدرضای عزیز، سالهای سختی که در دخمه های کوی دانشگاه تهران ساکن بودم، ادامه تحصیل در اروپا و آمریکا نه آرزو که تصمیم جدی بسیاری از نخبگان راه یافته به دانشگاه تهران بود، اما بخش بزرگی از آنان نه تنها در تصمیم خود واماندند که اکنون گرفتار دار و دسته احمدی نژاد در ادارات و نهادها هستند و درگیر بی آر تی و مترو و قسط یخچال و قبض آب. تلاش تو ستودنی است اما دیگران کم تلاش نکردند.
اینها را می گویم تا بگویم تو نماینده نسل مایی، نسلی سوخته و جزغاله شده در بهشت عدن انقلاب پنجاه و هفت! تو نماینده مایی. تو قبل از آنچه از طرف ما اوین رفته باشی، آکسفورد رفته بودی و هم اکنون هم عازم آنجایی، آنجا که دیگر فرهاد رهبر رییس دانشگاه نیست و کامران دانشجو وزیر علوم. آنجا دیگر ارگان نظامی بسیج، دانشگاه را پادگان نکرده و دکترهای بی سواد قلابی، پای تخته فال نمی گیرند. آنجا دیگر دختران و پسران را به جرم سخن، روانه بازداشتگاه نمی کنند و آبرو بر کف خیابان نمی ریزند. آنجا به یقین آرمان شهر نیست اما از آنچه در خیابان های جهنمی تهران جاری هست، خبری نیست.
اما تو محمدرضا! یک تحسین بی نظیر از ایرانیان طلبکاری. بسیاری از نخبگان جهان سوم تا از گیت فرودگاه عبور می کنند هر آنچه "مرام" و " مسوولیت " هست را یکجا در زباله دان گذشته می ریزند و بی هیچ احساسی بسوی فرداهای خویش می روند. شاید تنها احساس مسوولیت آنان نیم نگاه کوچکی از سر سنت و رحم به پدر و مادر پیرشان باشد. آنها گاهی آغوش کوچک مادر را می بینند اما آغوش بزرگ مام میهن را هرگز. محمدرضا! شاید تو بتوانی اوج تنفر مرا از این نخبگان اتوکشیده درک کنی! تویی که اینگونه نبودی و نیستی و می خواهم که نباشی. تو گویا پشت سر را دقیق تر از پیش رو می بینی.
محمدرضای عزیز! با تو حرفهای زیادی دارم شاید اگر 8 سال پیش بود و من تازه از روستا امده بودم، همه را می گفتم اما اکنون کمی شهری شده ام و می دانم که "همه را گفتن" در دفتر عرف بد است و بی کلاسی است تا همین جا هم این نامه به حد کافی سبک و خنده دار شده است.
تو رهسپاری، رهسپار شهری که آکسفورد نامندش، آنجا که رفتی به اهالی آنجا بگو که در سرزمین تو چه می گذرد. بگو که انقلاب 57 ایرانیان را در بی آر تی زندانی کرده است، نگفتم کهریزک، آبرو داری کنیم بهتر است، بی آر تی های شیک خیابان آزادی مگر کم از سوله های کهریزک دارند؟ زندانیان این هر دو آرزو می کنند آزاد شوند و به آزادی برسند و از اینهمه خفقان رهایی یابند.
محمدرضا! تو و دوستی خدا را، چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران، برسان سلام ما را.
عصر دیروز اس ام اس امد: “فوری: محمدرضا جلایی پور ساعتی پیش آزاد شد.” اس ام اس را در شلوغی بی آر تی، ایستگاه میدان انقلاب، دریافت کردم بی آر تی به انقلاب که می رسد ترکیبی ناهمگون از مدرنیزاسیون و هرج و مرج رخ می نماید، انقلاب ایرانی از آش شعله قلم کار میدان انقلاب هم آشفته تر شده است.
اس ام اس از دوستی بود که خود، همین چند روز پیش آزاد شده بود. آزادی اش را خودش برایم گفت، اما گرفتاری اش را نفهمیده بودم. من و اکثر ایرانی ها اینگونه ایم این روزها، نه آزادی و نه دستگیری خیل عظیمی از هموطنانمان را نمی فهمیم (یعنی هم از عمق فاجعه بی خبریم و هم ابعاد تراژدی درک نمی کنیم.)
اما در میانه این بی خبری و نفهمی(!) سوژه هایی هستند که نه تنها خبر آنها را مدام می شنویم که انگار گرفتاری شان را نیز با عمق وجودمان درک می کنیم یکی از این سوژه ها آزادی و دستگیری محمدرضا جلایی پور بود. محمدرضا سوژه ای بود که ظرفیت پردازش و بازپرداش مکرر داشت. او "محمدرضا" بود از نوع " جلایی پور".
موج سوم ایران را موج سبز، جنبش سبز، انقلاب سبز و ... خوانده اند، اما می توان آن را انقلابِ نامه ها هم خواند در این روزهای یاس و امید نامه های متعددی نگاشته شد که هر کدام به تنهایی تاریخی از درد و رهایی را روایت می کنند. مقصد بخشی از این نامه ها زندان بود "محمدرضا جلایی پور" مخاطب نخست آنها. من هم در این 88 روز به صرافت افتادم که نامه ای خطاب به دوستان دربند بنویسم بویژه جلایی پور به بهانه آشنایی های دوران دانشگاه. اما ننوشتم منتظر ماندم تا آزاد شود تا با انسانی آزاد سخن بگویم.
محمدرضا!
8 سال پیش مهر 80 من و تو ورودی های جدید دانشگاه تهران بودیم تو شاگرد نخست کنکور 80 بودی، فاتح سکوی نخست المپیاد و دانشچوی دانشکده علوم اچتماعی؛ همان دانشکده ای که "بابا"ی بزرگوارت هم استاد فرهیخته آنجا بود. شنیده بودم خوش فکر، باهوش و مودب هستی، شنیده بودم حافظ قرآنی و شنیده بودم برخلاف المپیادی ها بی توجه به سیاست هم نیستی.
و من هیچکدام از اینها نبودم اما عطشی داشتم برای آموختن و عطش بیشتری برای "کار کردن". همان ماه نخست آمدم دانشکده علوم اجتماعی و ناهار را مهمان تو و دوستت "مهدی شیرزاد" شدم. شیرزاد را می شناختم اما تو را نه. سر میز فهمیدم که با نفر اول کنکور هم سفره شده ام. به تو گفتم؛ "پس محمدرضا جلایی پور تویی." خندیدی و سر فرود آوردی. آنگاه گفتم؛ "من با تو خیلی حرف دارم."
آن روز و روزهای بعد تمام شد و هرگز نشد که با "تو" به عنوان نماینده برخوردار نسلم بنشینم و آن "حرفهای زیادم" را بازگویم. تو را در شرایط عادی نمی دیدم یا دبیر سمینار بودی، یا کتاب می خواندی و یا... . سه سال بعد شنیدم که رفته ای از کشور. بعد هم شنیدم دکترا می خوانی و بعد هم دیدم آمده ای و موج راه انداخته ای، موج سوم. یک روز آمدم در یکی از جلسات موج سوم تا بعد از 8 سال به نقدت بنشینم اما گفتند "محمدرضا امشب رفت آکسفورد." از آکسفورد که برگشتی، تهران سراسر سبز شده بود و تو سخنگوی نسل سبز سوم بودی و وقت نداشتی. بعد هم که دستگیر شدی و گرفتار ابلیس بودی و من نمی خواستم خاطر مرغ زیرک به دام افتاده را رنجیده سازم اما حالا که فراغت یافته ای و احتمالا رهسپار آکسفورد هستی، برایت می نویسم همه آنچه را که پیش از اینها باید می گفتم.
محمدرضای عزیز! من تو را با اسم کوچک خطاب می کنم اما می دانم که اگر روزی هم را ببنیم تو حتی اسم فامیل مرا نیز به یاد نداری، اما به اسم کوچکت می خوانم چرا که اینک تو نه محمدرضای "بابا" ، "مامان" ، "همسر" و " برادر" که محمدرضای ایرانی. تو برای ایران نماینده نسلی آرزومند، حساس، پرامید و البته شلاق خورده هستی. جوانان سرزمین من اگر گرفتار بیماری ها، بیگاری ها، ناکامی ها، هستند در عوض نماینده ای دارند که تندیس مجسم آرزوهایشان هست کسی که حیات، سواد، سیاست، دیانت، جوانی و شهرتش را فدای یکدیگر نکرده و تا امروز از پیچ و خم روزگار به سلامتی عبور کرده. تو نماینده آرمانشهر افلاطونی. یک از میان هزار راست قامتی که می تواند دل بشر را کمی خشنود سازد.
در لابلای این سطور حسی نهفته است حسی سرشار از تحسین و دریغ و البته تهی از بخل و حسد. تحسین کسی که در کنار همه برخورداری ها، تلاش و جهاد بی مانندی برای دانایی، توانایی و از همه مهمتر زیست اخلاقی داشته است و دریغ از اینکه "محمدرضا" تنهاست، تنها گلی که می توان به بزم شاهانه آسمانیان فرستاد.
محمدرضا! تو آزاد شدی، ایرانیان خوشحال شدند چون تو را می شناختند من حدیث حسن تو را خیلی جاها شنیده ام از نامه های کسانت گرفته تا هم نشینی های دوستان و آشنایانی که تو آنها را نمی شناسی و آنها تو را می شناسند. رسانه ها هم که سنگ تمام گذاشتند و فرزند بی نظیر ایران را آنچنانکه حقش بود به زیبایی سرودند.
تو دستگیر شدی ما ناراحت شدیم ناراحتی مان را می توانی در نامه ها و پیگیری های مکرر همگان برای آزادی ات دید. یادت نرود حتما کامنت هایی که پای نوشته های همسر و کسانت نوشته شده اند، بخوانی و عمق این حزم و حزن را ببینی.
اما دوست رهیده از بند! دیگران چه؟ من به حکم فعالیت در حوزه رسانه، از دیگران بی خبرم دیگر ایرانیان را پیشکش. منظورم از دیگران، سعید حجاریان و شهاب طباطبایی و بهزاد نبوی نیست، منظورم کسانی است که اسمشان را هم نمی دانم، لیستی از آنها ندارم و اصلا نمی دانم کی دستگیر شده اند، کجا نگهداری می شوند و خانواده شان چه می کشند؟
تو دستگیر شدی و دستگیر شدنت را جهان به اعتراض نشست از رییس دانشگاه آکسفورد گرفته تا نخبگان علمی جهان و ایران همراه همسر بااحساس و باسوادت به نگارش عریضه ها روی آوردند از پدرت که استاد دانشگاه و برادر سه شهید است تا سیدحسن خمینی که یادگار رهبر کبیر است، برای آزادی ات تلاش کردند، اما خبر دستگیری هم سالان تو که هیچکس نفهمید و نشنید. آنان در گمنامی و بی خبری محض سهمناک ترین ظلم ها را تحمل کردند و خانوده هایشان نیز ندانستند که کجا بروند و چه بکنند. محمدرضا! همسران آنها حتی بلد نبودند نامه رسمی چندخطی بنویسند چه برسد به نامه های عاشقانه ای که دل بازجو را نیز می لرزاند.
تو آزاد شدی و همین روزها رهسپار آکسفورد هستی، آنجا همسرت، دوستانت و اساتید دانشمندت ماه هاست برای تو آغوش گشوده اند اما دیگران که آزاد می شوند در تنهایی و واماندگی کشنده ای گرفتار می شوند آنها طردشدگانند محروم از حقوق اجتماعی و سیاسی خویش. دیگر حذف شده اند آکسفورد آنها را نمی شناسد چون سواد تو را ندارند. می دانی محمدرضا! از بندرهیدگان در اینجا، اسیران دربند سیاست های گزینشی کسانی هستند که نه خدا می شناسند و نه انصاف. آنها تا ابد مغضوبند و محذوف و مطرود.
40 روز پیش از تو جوانی هم جنس تو که من او را همچون تو می سرایم در تبریز دستگیر شد، علی رضا فرشی، فرزند شهید، استاد دانشگاه، فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه تهران. از او کمتر رسانه ای خبر داد او هنوز در زندان است نمی توان به آزادی اش اندیشید جرمش سخن گفتن از زبان مادری اش بود، نه موج راه انداخت نه اسلحه به دست گرفت و نه جاسوسی کرد!
و دیگران و دیگران هم قطاران علی رضا فرشی در جای جای این سرزمین بسیارند از ارومیه و تبریز و اردبیل و زنجان گرفته تا خوزستان و سیستان و لرستان و کردستان. تهران را نمی گویم چون بیش از من و پیش از من همگان گفته اند و می گویند. کاش رسانه می دانستند که ایران تنها یک محمدرضا ندارد محمدرضاها دارد علی رضا هم دارد.
محمدرضا! زندان تنها، بندهای کلافه کننده اوین و سوله های ویرانگر کهریزک نیست، به قول خمینی امام " تمام ایران زندان است" و تو زندانی 88 روزه اوین، رهای این زندان بزرگ بودی و هستی. سخن من با تو از اینجا شروع می شود که دوست من، آنچه این سیاهچال بزرگ خاورمیانه بر سر من و ما آورد، بر سر تو نیاورد.
بدرفتاری زندانبان این زندان چنان بود که دین و دنیایمان را یکجا از ما قبضه کرد. روزهایی که تو زندان بودی دوستان و کسانت از عشق بازی ات با خداوند، روایت ها گفتند، روایت هایی که برای من پاکبازی های دورانی دور را در روستایی دورتر تداعی کرد. من خدا را با خود به پایتخت آوردم اما اینجا زندانبان زمین و آسمان او را از من گرفت و دیگر پس نداد. زمانی که شنیدم مسافر آکسفورد مهاجر ایمانی اوین نیز هست، به تو رشک بردم.
از خیابان هم بگویم خیابان را آسفالت کردند سیاه سیاه. نور که می تابد داغ می شود، وحشی می شود، دیگر نمی توان ازش گریخت و ایرانیان در این سالهای وبا، از خیابان که می گذرند باید با شیرهای رها شده سلطان بجنگند.
عده ای دور زمین پاک اهورا خط کشیده اند و می گویند مالک این نقشه گربه ای شکلند. البته تنها، زمین و مرز را ملک خود نمی دانند آنها زمین را با زمانه و عُده را با عده ثبت کرده اند. ما را نیز همچون چارپایان ملک خود می دانند و هرگونه که می خواهند با بردگان خود رفتار می کنند زمانی خون آلوده می فروشند و زمانی دیگر برگه های عدالت پر می کنند. زمستان که می آید از سرما یخ می زنیم تابستان نیز در آفتاب تفتیده پایتخت کباب می شویم.
ما پیر می شویم محمدرضا! و آنها از پایداری خدایان خود سخن می گویند و تن رنجور ما را قربانی درگاه الهه ها می کنند. قصه نمی بافم محمدرضا! فیش های ما را نگاه کن. بیلان مالی سازمان ها را نگاه کن. بودجه های فرهنگی مجلس را نگاه کن. همایش ها و گردهمایی ها را نگاه کن. درصدها را نگاه کن. ببین چنددرصد برای ما انسانها است و چند درصد برای آن الهه ها.
تو برادر زاده سه شهید دفاع مقدسی، خوش به حالت که می توانی بر سر آرمگاه آنها عکس یادگاری بگیری و به آنها افتخار کنی اما می دانی زمانی که این سه شهید بزرگوار در خاک سرخ غرب، شربت شهادت سر می کشیدند، هم سالانشان در کردستان و آذربایجان و خوزستان در سیاهچال ها جان می سپردند، کسانی که نه نام و نشان که حتی سنگ قبری هم از آنها به یادگار نمانده است. نمونه ای از آنچه در آن سیاهچال ها گذشته است، سی سال بعد، در پی افشاگری تجاوزهای جنسی توسط مهدی کروبی، پشت این شیشه های مجازی روایت شد و جهان را به خشم واداشت: حالا که آزاد شده ای فیلم مصاحبه نینا آذر را ببین.
محمدرضا! تو صاحب افتخارات ارزشمندی هستی یکی از این افتخارات، طلای المپیاد ادبی است می خواهم بگویم من و خیلی ها از بیخ با چنین افتخاری بیگانه ایم تو اجازه و امکان خواندن و خواندن و باز خواندن زبان مادری را تا آنجا داشتی که طلای المپیاد را ببری و ما اما، حتی اجازه نداشتیم و نداریم به زبان مادرمان بنویسم. هم اینک بسیاری از فرزندان آذربایجان تنها به حکم تعلیم و تعلم زبان خویش پشت میله های هیچستان گرفتارند. می دانی اگر من جای تو دستگیر می شدم نه مادرم، نه پدرم، نه برادرم و نه همسرم می توانست نامه های سریالی بنویسد، آنها زبان شما را یاد نگرفته اند نامه نگاری نمی دانند.
محمدرضای عزیز، سالهای سختی که در دخمه های کوی دانشگاه تهران ساکن بودم، ادامه تحصیل در اروپا و آمریکا نه آرزو که تصمیم جدی بسیاری از نخبگان راه یافته به دانشگاه تهران بود، اما بخش بزرگی از آنان نه تنها در تصمیم خود واماندند که اکنون گرفتار دار و دسته احمدی نژاد در ادارات و نهادها هستند و درگیر بی آر تی و مترو و قسط یخچال و قبض آب. تلاش تو ستودنی است اما دیگران کم تلاش نکردند.
اینها را می گویم تا بگویم تو نماینده نسل مایی، نسلی سوخته و جزغاله شده در بهشت عدن انقلاب پنجاه و هفت! تو نماینده مایی. تو قبل از آنچه از طرف ما اوین رفته باشی، آکسفورد رفته بودی و هم اکنون هم عازم آنجایی، آنجا که دیگر فرهاد رهبر رییس دانشگاه نیست و کامران دانشجو وزیر علوم. آنجا دیگر ارگان نظامی بسیج، دانشگاه را پادگان نکرده و دکترهای بی سواد قلابی، پای تخته فال نمی گیرند. آنجا دیگر دختران و پسران را به جرم سخن، روانه بازداشتگاه نمی کنند و آبرو بر کف خیابان نمی ریزند. آنجا به یقین آرمان شهر نیست اما از آنچه در خیابان های جهنمی تهران جاری هست، خبری نیست.
اما تو محمدرضا! یک تحسین بی نظیر از ایرانیان طلبکاری. بسیاری از نخبگان جهان سوم تا از گیت فرودگاه عبور می کنند هر آنچه "مرام" و " مسوولیت " هست را یکجا در زباله دان گذشته می ریزند و بی هیچ احساسی بسوی فرداهای خویش می روند. شاید تنها احساس مسوولیت آنان نیم نگاه کوچکی از سر سنت و رحم به پدر و مادر پیرشان باشد. آنها گاهی آغوش کوچک مادر را می بینند اما آغوش بزرگ مام میهن را هرگز. محمدرضا! شاید تو بتوانی اوج تنفر مرا از این نخبگان اتوکشیده درک کنی! تویی که اینگونه نبودی و نیستی و می خواهم که نباشی. تو گویا پشت سر را دقیق تر از پیش رو می بینی.
محمدرضای عزیز! با تو حرفهای زیادی دارم شاید اگر 8 سال پیش بود و من تازه از روستا امده بودم، همه را می گفتم اما اکنون کمی شهری شده ام و می دانم که "همه را گفتن" در دفتر عرف بد است و بی کلاسی است تا همین جا هم این نامه به حد کافی سبک و خنده دار شده است.
تو رهسپاری، رهسپار شهری که آکسفورد نامندش، آنجا که رفتی به اهالی آنجا بگو که در سرزمین تو چه می گذرد. بگو که انقلاب 57 ایرانیان را در بی آر تی زندانی کرده است، نگفتم کهریزک، آبرو داری کنیم بهتر است، بی آر تی های شیک خیابان آزادی مگر کم از سوله های کهریزک دارند؟ زندانیان این هر دو آرزو می کنند آزاد شوند و به آزادی برسند و از اینهمه خفقان رهایی یابند.
محمدرضا! تو و دوستی خدا را، چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران، برسان سلام ما را.
خبرهایی از اوین - مجید نیری آزاد شد
مجید نیری، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، شامگاه دیشب بعد از 89 روز اسارت از زندان آزاد شد.
به نوشته «پارلماننیوز»، نیری عضو شورای شاخه تهران این تشكل، از مسئولین ستاد مهندس موسوی در انتخابات اخیر در شهر تهران بود كه روز 26 خردادماه بازداشت شد. نیری از مدیران سابق كشور در حوزه سیاسی- امنیتی بوده است.
به نوشته «پارلماننیوز»، نیری عضو شورای شاخه تهران این تشكل، از مسئولین ستاد مهندس موسوی در انتخابات اخیر در شهر تهران بود كه روز 26 خردادماه بازداشت شد. نیری از مدیران سابق كشور در حوزه سیاسی- امنیتی بوده است.
تا روز قدس - خائن کیست؟
روزبه تمدن
شاید این نوشته کوتاه چندان به مذاق برخی دوستان، حتی بسیاری از هواداران جنبش سبز خوش نیاید، اما در شرایط فعلی که جنبش سبز به شدت نیازمند بازشناسی خود و تبیین راهکارهای عملی برای پیشبردش میباشد، انتقادات میبایست شفافتر و به دور از هرگونه ابهام و اغماض بیان شوند.
من بنا به تجربه شخصیام در این سه ماه، بارها افرادی را مشاهده کردهام که علیرغم وابستگی باطنی نسبت به جنبش سبز، به بهانههای مختلف از حضور در اجتماعات خیابانی این جنبش خودداری نمودهاند. بهانههایی از قبیل هزینه بالای مبارزات خیابانی، بیبرنامگی جنبش، حضور در پشت جبهه!، فعالیت و مشغلههای روزمره، آینده تحصیلی و شغلی و غیره. قصد من در این مقاله پاسخ گفتن به تک تک این بهانهها نیست، بلکه هدف من برملا ساختن مغالطهای است که تمام این بهانهها و ادعاهای مشابه از آن سرچشمه میگیرند.
فضای سیاسی کنونی ایران واجد نوعی گسست است. این گسست پیشتر نیز وجود داشته، اما در پرتو مبارزات انتخاباتی، مواضع شفاف کاندیداها در قبال یکدیگر و رخدادهای پس از انتخابات، این گسست نیز خود را در عرصه عمومی عیان ساخته و از بطن مردم تا دل حاکمیت امتداد یافته است. موقعیت هر فرد در جامعه نیز صرفا در نسبتش با این گسست، معنا مییابد. به بیان دیگر، هر فرد میبایست تعیین کند که در کدام سوی گسست حضور دارد. در یک سو، حافظان و حامیان قدرت سیاسی - اقتصادی - نظامی موجود قرار دارند و در سوی دیگر جنبش سبز، یعنی مخالفان وضع موجود و طرفداران تغییر و اصلاح آن. بنابراین هر انسانی که در جامعه نفس میکشد، یا طرفدار حفظ وضع موجود است، یا بر علیه آن. نکته مهم در این است که شق سومی وجود ندارد.
اما از سوی دیگر به تعبیری هگلی، عرصه سیاست نه وابسته به امر ذهنی (در خود)، بلکه صرفا جایگاه امر عینی (برای خود) است. به بیان سادهتر، در عرصه عمومی، ملاک نه حال قلبی افراد بلکه عمل آنها میباشد. در تقابل جریانهای سیاسی موجود در جامعه، صرفا عمل افراد است که جایگاهشان را تعیین میکند. بنابراین چندان مهم نیست که شما چه میاندیشید؛ چه میخواهید، چه میدانید، بلکه آنچه مهم است این است که شما چه میکنید. در غیر اینصورت تمام خواستهها، دانستهها،اندیشهها و آرمانهای شما صرفا در حالتی بالقوه باقی مانده و هیچگاه در عرصه سیاسی فعلیت نخواهند یافت، یا به بیان بهتر اصلا وجود نخواهند داشت.
بنا بر مقدمات بالا روشن میگردد که افراد صرفا به واسطه اعمالشان است که میتوانند موضعشان را در قبال گسست موجود در فضای سیاسی ایران آشکار سازند. در واقع عمل افراد تعیین میکند که آیا آنها از حامیان جناح سیاسی - اقتصادی - نظامی حاکم هستند، یا بر علیه آن. از سویی هرگونه بیطرفی، بیتفاوتی و دنباله روی از توهم عدم مداخله، در حقیقت به نتیجهای جز حمایت از وضع موجود نمیانجامد؛ و از سوی دیگر نیز، افرادی که قلبا و باطنا حامی جنبش سبز هستند، اما به بهانههای مختلف ترس خود را از حمایت عملی و عینی از جنبش پنهان میسازند، در واقع در آن سوی گسست و در کنار حامیان وضع موجود به سر میبرند.
هیچ چیزی نمیتواند بار مسئولیت گناهشان را از دوش آنها بردارد، چراکه فقط اعتراض عملی است که میتواند در موازنه جریانات سیاسی مداخله کرده و آن را به نفع جنبش تغییر دهد، نه فحش دادنهای توی دل و غرغر کردنهای در گوشی که در واقع حاصلی جز تداوم وضعیت اسفبار فعلی ندارد. حتی همین بهانهتراشیها نیز در ذهنی ساختن سیاست ریشه دوانیده و در حقیقت نوعی سیاست-زدایی است که صرفا وضع موجود را بازتولید مینماید.
حال با تمام این تفاسیر میتوان به این پرسش آغازین بازگشت که خائن کیست؟ آیا خائن کسی است که در خیابان به طرزی وحشیانه حامیان جنبش سبز را مورد تعرض قرار داده و آنها را زخمی کرده و میکشد؟ قطعا نه. نیروهای امنیتی، نظامی و شبه نظامی صف کشیده در برابر جنبش سبز، خائن نیستند، بلکه دشمناند. آنها علنا و عینا خود را در آن سوی گسست قرار داده و به جایگاه خود معترفند (و حتی شاید بدان افتخار میکنند)؛ اما خائن کسی است که علی رغم اینکه خود را این سوی گسست میپندارد، اما عملا در آن سوی گسست گام برمیدارد.
آریا ثابتیان حدود یک ماه پیش در بخشی از یادداشت کوتاهش در سایت رخداد، چنین نوشت: «در این میان، خائنان دست روی دست گذاشته و از فاصلهای امن به وقایع مینگرند، شاید هر از چندگاهی غرولندکنان ظلم را "محکوم" کنند ... خائنان آنانی هستند که باور دارند، همیشه کسی هست که به جایشان مبارزه کند، همیشه کسی هست که به جای آنها رنج بکشد». بنابراین خائن کسی است که علیرغم علاقه باطنیاش نسبت به جنبش سبز، با کنارهگیری از عرصه حقیقی سیاست-ورزی، یعنی خیابان، عملا با دشمنان جنبش سبز همسو میشود.
در پایان میبایست خاطر نشان ساخت که شهدای این جنبش همچون نداها، سهرابها و روحالامینیها رفتند و با خونشان این گسست را رنگین کرده و حقیقت عریانش را به ما نشان دادند. ما که در میانه این میدان باقی ماندهایم، میبایست با حضورمان در عرصه عمومی، جناح سیاسی - اقتصادی - نظامی حاکم را مفتضح سازیم، در غیر اینصورت صرفا جزئی از همان نظام و در گناهش شریک خواهیم بود. شاید لب همین کلام را سالها پیش دکتر علی شریعتی در آن عبارت معروفش بیان کرد که «آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدیاند». همانگونه که پیشتر اشاره شد، همانند گسست زینبی/یزیدی، گسست موجود در جامعه ما نیز شق سوم و راه فراری ندارد. زینبی نبودن در عرصه عمومی مساوی است با یزیدی بودن.
اگر به این حقیقت باور داریم و اگر نمیخواهیم دیگر خود را با بهانههای ریز و درشت فریب دهیم، هنوز دیر نشده. روز قدس نزدیک است؛ سبزش کنیم.
شاید این نوشته کوتاه چندان به مذاق برخی دوستان، حتی بسیاری از هواداران جنبش سبز خوش نیاید، اما در شرایط فعلی که جنبش سبز به شدت نیازمند بازشناسی خود و تبیین راهکارهای عملی برای پیشبردش میباشد، انتقادات میبایست شفافتر و به دور از هرگونه ابهام و اغماض بیان شوند.
من بنا به تجربه شخصیام در این سه ماه، بارها افرادی را مشاهده کردهام که علیرغم وابستگی باطنی نسبت به جنبش سبز، به بهانههای مختلف از حضور در اجتماعات خیابانی این جنبش خودداری نمودهاند. بهانههایی از قبیل هزینه بالای مبارزات خیابانی، بیبرنامگی جنبش، حضور در پشت جبهه!، فعالیت و مشغلههای روزمره، آینده تحصیلی و شغلی و غیره. قصد من در این مقاله پاسخ گفتن به تک تک این بهانهها نیست، بلکه هدف من برملا ساختن مغالطهای است که تمام این بهانهها و ادعاهای مشابه از آن سرچشمه میگیرند.
فضای سیاسی کنونی ایران واجد نوعی گسست است. این گسست پیشتر نیز وجود داشته، اما در پرتو مبارزات انتخاباتی، مواضع شفاف کاندیداها در قبال یکدیگر و رخدادهای پس از انتخابات، این گسست نیز خود را در عرصه عمومی عیان ساخته و از بطن مردم تا دل حاکمیت امتداد یافته است. موقعیت هر فرد در جامعه نیز صرفا در نسبتش با این گسست، معنا مییابد. به بیان دیگر، هر فرد میبایست تعیین کند که در کدام سوی گسست حضور دارد. در یک سو، حافظان و حامیان قدرت سیاسی - اقتصادی - نظامی موجود قرار دارند و در سوی دیگر جنبش سبز، یعنی مخالفان وضع موجود و طرفداران تغییر و اصلاح آن. بنابراین هر انسانی که در جامعه نفس میکشد، یا طرفدار حفظ وضع موجود است، یا بر علیه آن. نکته مهم در این است که شق سومی وجود ندارد.
اما از سوی دیگر به تعبیری هگلی، عرصه سیاست نه وابسته به امر ذهنی (در خود)، بلکه صرفا جایگاه امر عینی (برای خود) است. به بیان سادهتر، در عرصه عمومی، ملاک نه حال قلبی افراد بلکه عمل آنها میباشد. در تقابل جریانهای سیاسی موجود در جامعه، صرفا عمل افراد است که جایگاهشان را تعیین میکند. بنابراین چندان مهم نیست که شما چه میاندیشید؛ چه میخواهید، چه میدانید، بلکه آنچه مهم است این است که شما چه میکنید. در غیر اینصورت تمام خواستهها، دانستهها،اندیشهها و آرمانهای شما صرفا در حالتی بالقوه باقی مانده و هیچگاه در عرصه سیاسی فعلیت نخواهند یافت، یا به بیان بهتر اصلا وجود نخواهند داشت.
بنا بر مقدمات بالا روشن میگردد که افراد صرفا به واسطه اعمالشان است که میتوانند موضعشان را در قبال گسست موجود در فضای سیاسی ایران آشکار سازند. در واقع عمل افراد تعیین میکند که آیا آنها از حامیان جناح سیاسی - اقتصادی - نظامی حاکم هستند، یا بر علیه آن. از سویی هرگونه بیطرفی، بیتفاوتی و دنباله روی از توهم عدم مداخله، در حقیقت به نتیجهای جز حمایت از وضع موجود نمیانجامد؛ و از سوی دیگر نیز، افرادی که قلبا و باطنا حامی جنبش سبز هستند، اما به بهانههای مختلف ترس خود را از حمایت عملی و عینی از جنبش پنهان میسازند، در واقع در آن سوی گسست و در کنار حامیان وضع موجود به سر میبرند.
هیچ چیزی نمیتواند بار مسئولیت گناهشان را از دوش آنها بردارد، چراکه فقط اعتراض عملی است که میتواند در موازنه جریانات سیاسی مداخله کرده و آن را به نفع جنبش تغییر دهد، نه فحش دادنهای توی دل و غرغر کردنهای در گوشی که در واقع حاصلی جز تداوم وضعیت اسفبار فعلی ندارد. حتی همین بهانهتراشیها نیز در ذهنی ساختن سیاست ریشه دوانیده و در حقیقت نوعی سیاست-زدایی است که صرفا وضع موجود را بازتولید مینماید.
حال با تمام این تفاسیر میتوان به این پرسش آغازین بازگشت که خائن کیست؟ آیا خائن کسی است که در خیابان به طرزی وحشیانه حامیان جنبش سبز را مورد تعرض قرار داده و آنها را زخمی کرده و میکشد؟ قطعا نه. نیروهای امنیتی، نظامی و شبه نظامی صف کشیده در برابر جنبش سبز، خائن نیستند، بلکه دشمناند. آنها علنا و عینا خود را در آن سوی گسست قرار داده و به جایگاه خود معترفند (و حتی شاید بدان افتخار میکنند)؛ اما خائن کسی است که علی رغم اینکه خود را این سوی گسست میپندارد، اما عملا در آن سوی گسست گام برمیدارد.
آریا ثابتیان حدود یک ماه پیش در بخشی از یادداشت کوتاهش در سایت رخداد، چنین نوشت: «در این میان، خائنان دست روی دست گذاشته و از فاصلهای امن به وقایع مینگرند، شاید هر از چندگاهی غرولندکنان ظلم را "محکوم" کنند ... خائنان آنانی هستند که باور دارند، همیشه کسی هست که به جایشان مبارزه کند، همیشه کسی هست که به جای آنها رنج بکشد». بنابراین خائن کسی است که علیرغم علاقه باطنیاش نسبت به جنبش سبز، با کنارهگیری از عرصه حقیقی سیاست-ورزی، یعنی خیابان، عملا با دشمنان جنبش سبز همسو میشود.
در پایان میبایست خاطر نشان ساخت که شهدای این جنبش همچون نداها، سهرابها و روحالامینیها رفتند و با خونشان این گسست را رنگین کرده و حقیقت عریانش را به ما نشان دادند. ما که در میانه این میدان باقی ماندهایم، میبایست با حضورمان در عرصه عمومی، جناح سیاسی - اقتصادی - نظامی حاکم را مفتضح سازیم، در غیر اینصورت صرفا جزئی از همان نظام و در گناهش شریک خواهیم بود. شاید لب همین کلام را سالها پیش دکتر علی شریعتی در آن عبارت معروفش بیان کرد که «آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدیاند». همانگونه که پیشتر اشاره شد، همانند گسست زینبی/یزیدی، گسست موجود در جامعه ما نیز شق سوم و راه فراری ندارد. زینبی نبودن در عرصه عمومی مساوی است با یزیدی بودن.
اگر به این حقیقت باور داریم و اگر نمیخواهیم دیگر خود را با بهانههای ریز و درشت فریب دهیم، هنوز دیر نشده. روز قدس نزدیک است؛ سبزش کنیم.
فشار نیروهای امنیتی، برای انحلال کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه
سخنگوی کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه با اشاره به گذشت سه ماه از بازداشت موقت بسیاری از فعالان سیاسی - اجتماعی، خواستار توقف تمدید این قرارها و آزادی فوری این افراد شد.
حسن اسدی زیدآبادی افزود: "در پرونده بازداشتهای اخیر قرار تامین بازداشت موقت فلسفه خود را از دست داده است و همچنانکه از ابتدا دستگیریها بدون رعایت تشریفات قانونی و با توسل به احکام جلب دسته جمعی و با عناوین کلی و حتی بعضا احکامی که اصل نبوده و کپی شده در اختیار ضابطان قضایی بود، صورت گرفت تداوم این بازداشتها نیز نقض آشکار موازین دادرسی عادلانه و تخلف است".
عضو کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه همچنین از اعمال فشار و تهدید به اعضای این کمیته خبر داد و گفت: "ازابتدای این موج بازداشتها سه نفر از اعضای کمیته در همان ابتدا بازداشت شدند و در ادامه که این کمیته همچنان به فعالیت خود ادامه داد نهادهای امنیتی بر خلاف قانون با توسل به احضارهای تلفنی و تهدید اعضا به بازداشت سعی کردند به هر نحو ممکن از ادامه فعالیت این کمیته ممانعت به عمل آورند".
اسدی زیدآبادی با اشاره به اینکه تاکنون شش نفر از اعضای این کمیته که به نمایندگی از تشکلهای خود در این نهاد حقوق بشر عضویت دارند از سوی مراجع امنیتی احضار شدهاند افزود: "خواستههای غیرقانونی و نامشروعی که از سوی این مراجع مطرح شده است، شامل اعلام انحلال این کمیته و عدم انتشار اطلاعیه و دیدار با خانواده زندانیان بوده است که مکررا از سوی اعضا رد شده است".
عضو کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه ضمن انتقاد شدید از توسل نهادهای امنیتی به برخی اقدامات غیراخلاقی در این رابطه گفت: "متاسفانه حدود این تهدیدات نسبت به آنچه پیش از این تجربه کرده بودیم فراتر رفته و حتی در مواردی به احضار و بازجویی خانواده و نزدیکان اعضای این کمیته نیز کشیده شده و یا اخیرا از برگزاری جلسات در منازل شخصی اعضا نیز با توسل به نیروی انتظامی ممانعت به عمل میآورند".
اسدی زیدآبادی در ادامه افزود: " دستگاه قضایی و امنیتی کشور به دوره دادگستری بدوی و قبیلهای بازگشته است که به دلیل جرم یک نفر سایر اعضای یک قبیله را مجازات میکردند، در حالی که این گونه رفتارها در قرآن نیز رد شده و خداوند فرموده است «لاتزر وازره وزر اخري» و این مساله در اصول حقوقی نیز با اصل شخصی بودن جرم و مجازت شناخته شده است".
سخنگوی کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه فعالیت این کمیته را مطابق قانون اساسی قانونی دانست و گفت: "مطابق قانون اساسی تشکیل نهادهای مدنی آزاد است و بعلاوه مطابق همین قانون امر به معروف و نهی از منکر حاکمیت حق و تکلیف شهروندان است و به باور ما هشدار در مورد نقض حقوق انسانها آشکارترین وجه این حق و تکلیف است".
اسدی زیدآبادی در بخش دیگری از این گفتگو نسبت به تداوم بازداشت "کیوان صمیمی" از اعضای کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه اعتراض کرد و گفت: "فعالیت آقای صمیمی در این کمیته و سایر حوزهها همواره در چارچوب اقدامات قانونی، مدنی و مسالمت آمیز بوده است و جامعه مدنی ایران به دلیل وسعت فعالیتهای کیوان صمیمی به وی مدیون است".
عضو کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه با اشاره به وضعیت بلاتکلیف پرونده کیوان صمیمی و انتشار اخباری در زمینه آزار و اذیت وی افزود: "آزار رساندن به فردی که از ابتدای جوانی و در مبارزات قبل از انقلاب در راه اهداف و آرمانهای ملت ایران کوشش کرده و بارها آسیب دیده است و اکنون شش دهه از عمر خود را گذرانده است، تاسف آور است و متصدیان اینگونه برخوردها بایستی در این مورد احساس شرم کنند".
حسن اسدی زیدآبادی افزود: "در پرونده بازداشتهای اخیر قرار تامین بازداشت موقت فلسفه خود را از دست داده است و همچنانکه از ابتدا دستگیریها بدون رعایت تشریفات قانونی و با توسل به احکام جلب دسته جمعی و با عناوین کلی و حتی بعضا احکامی که اصل نبوده و کپی شده در اختیار ضابطان قضایی بود، صورت گرفت تداوم این بازداشتها نیز نقض آشکار موازین دادرسی عادلانه و تخلف است".
عضو کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه همچنین از اعمال فشار و تهدید به اعضای این کمیته خبر داد و گفت: "ازابتدای این موج بازداشتها سه نفر از اعضای کمیته در همان ابتدا بازداشت شدند و در ادامه که این کمیته همچنان به فعالیت خود ادامه داد نهادهای امنیتی بر خلاف قانون با توسل به احضارهای تلفنی و تهدید اعضا به بازداشت سعی کردند به هر نحو ممکن از ادامه فعالیت این کمیته ممانعت به عمل آورند".
اسدی زیدآبادی با اشاره به اینکه تاکنون شش نفر از اعضای این کمیته که به نمایندگی از تشکلهای خود در این نهاد حقوق بشر عضویت دارند از سوی مراجع امنیتی احضار شدهاند افزود: "خواستههای غیرقانونی و نامشروعی که از سوی این مراجع مطرح شده است، شامل اعلام انحلال این کمیته و عدم انتشار اطلاعیه و دیدار با خانواده زندانیان بوده است که مکررا از سوی اعضا رد شده است".
عضو کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه ضمن انتقاد شدید از توسل نهادهای امنیتی به برخی اقدامات غیراخلاقی در این رابطه گفت: "متاسفانه حدود این تهدیدات نسبت به آنچه پیش از این تجربه کرده بودیم فراتر رفته و حتی در مواردی به احضار و بازجویی خانواده و نزدیکان اعضای این کمیته نیز کشیده شده و یا اخیرا از برگزاری جلسات در منازل شخصی اعضا نیز با توسل به نیروی انتظامی ممانعت به عمل میآورند".
اسدی زیدآبادی در ادامه افزود: " دستگاه قضایی و امنیتی کشور به دوره دادگستری بدوی و قبیلهای بازگشته است که به دلیل جرم یک نفر سایر اعضای یک قبیله را مجازات میکردند، در حالی که این گونه رفتارها در قرآن نیز رد شده و خداوند فرموده است «لاتزر وازره وزر اخري» و این مساله در اصول حقوقی نیز با اصل شخصی بودن جرم و مجازت شناخته شده است".
سخنگوی کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه فعالیت این کمیته را مطابق قانون اساسی قانونی دانست و گفت: "مطابق قانون اساسی تشکیل نهادهای مدنی آزاد است و بعلاوه مطابق همین قانون امر به معروف و نهی از منکر حاکمیت حق و تکلیف شهروندان است و به باور ما هشدار در مورد نقض حقوق انسانها آشکارترین وجه این حق و تکلیف است".
اسدی زیدآبادی در بخش دیگری از این گفتگو نسبت به تداوم بازداشت "کیوان صمیمی" از اعضای کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه اعتراض کرد و گفت: "فعالیت آقای صمیمی در این کمیته و سایر حوزهها همواره در چارچوب اقدامات قانونی، مدنی و مسالمت آمیز بوده است و جامعه مدنی ایران به دلیل وسعت فعالیتهای کیوان صمیمی به وی مدیون است".
عضو کمیته پیگیری بازداشتهای خودسرانه با اشاره به وضعیت بلاتکلیف پرونده کیوان صمیمی و انتشار اخباری در زمینه آزار و اذیت وی افزود: "آزار رساندن به فردی که از ابتدای جوانی و در مبارزات قبل از انقلاب در راه اهداف و آرمانهای ملت ایران کوشش کرده و بارها آسیب دیده است و اکنون شش دهه از عمر خود را گذرانده است، تاسف آور است و متصدیان اینگونه برخوردها بایستی در این مورد احساس شرم کنند".
تحولات اخیر ایران و روحانیت در گفت و گوی جرس با محمد جواد اکبرین
فرید ادیب هاشمی :
شبکه جنبش راه سبز (جرس): بحران مشروعیت در روحانیت،رابطه ی روحانیت و قدرت، روحانیت و مطالبات مردم، شباهتها و تفاوتهای جنبش سبز باقیام پانزده خرداد یاانقلاب اسلامی، سخنان اخیر آیت الله خامنه ای ،موضوعاتی است که در گفت و گو با محمد جواد اکبرین ،دین پژوه و روزنامه نگار ایرانی مقیم بیروت به بحث گداشتیم. اکبرین ریشه ی بحران مشروعیت را در ادغام دو نهاد مدنی دین و سیاست می داند.او می گوید حکومت دینی به جای تسهیل کردن امر دین به تحمیل دین پرداخته است. به اعتقاد او در جمهوری اسلامی ،"حق الله " پررنگ تر از "حق الناس " شده و به جای آن نشسته است. اکبرین معتقد است که "حکومه المصلحه" به عنوان میراث آیت الله خمینی ، در دوره ی بعد از ایشان تبدیل به "مصلحت الحکومه" شد .یعنی مصلحت حکومت در اولویت قرار گرفت و تفسیری هم جز مصلحت رهبر نداشت.
اکبرین همچنین مواضع آیت الله منتظری را موجب دلگرمی جنبش سبز خواند و به سئوالات ما در باره ی علت عدم اعتراض برخی از مراجع و نامه ی دکتر سروش به آیت الله خامنه ای پاسخ گفت.
متن گفت و گوی "جرس " با محمد جواد اکبرین را در ادامه بخوانید:
جرس - شرایط کنونی ایران ونقشی که روحانیت درحکومت ایران دارد مرابر آن داشت تا با شما به عنوان یک روحانی ِ روزنامه نگار مصاحبه کنم .می دانید که روحانیت شیعه برای اولین بار با پیروزی انقلاب ایران به قدرت رسید ومسئولیت اداره ی کشوری راعهده دار شد.برای شروع این گفت وگو از شما می پرسم که رابطه ی روحانیت شیعه و قدرت در طول تاریخ چگونه بوده است؟
اکبرین: در قرن دهم و بعد از حاکمیت صفویان رابطه روحانیت و قدرت بسیار نزدیک شد.علمای شیعه از ابتدای تکوین اندیشه شیعی مجموعه ای از متکلمین ،فقها ،مفسرین ومحدثین بودند. در دوره ابتدای حکومت صفویان یک تعاملی بین روحانیت وقدرت ایجاد شد که آنها را تبدیل به طبقه و صنف کرد واگر بخواهیم در مورد نسبت قدرت و روحانیت صحبت بکنیم قاعدتا باید از دوران صفویان شروع بکنیم.اما نباید فراموش کرد که روحانیت به لحاظ مذهبی چه درآن زمانی که به عنوان عالمان دینی بودند و چه در زمانی که به یک صنف و طبقه تبدیل شدند، به لحاظ نظری با قدرت معطوف به استبداد مشکل داشتند.وبه لحاظ عملی هم پناهگاه مردم از ظلم حکومتها بودند و آنها را واسطه خودشان با حکومتیان قرار می دادند و قدرتها هم که می خواستند رابطه شان با جامعه دینی خراب نشود سعی می کردند به خواسته علما احترام بگذارند.پیشرفتهای بشری در گسترش ابزارهای ارتباطی نظیرتلفن و تلگراف باعث شد که مرجعیت در جهان شیعه مرجعیت واحد بشود. یعنی یک مرجعیت واحد برای همه شیعیان منطقه و دنیا و مثل مرجعیت مطلق و واحد دوره ی آقای بروجردی .در آن دوره هم شاه مراعات آقای بروجردی را می کرد زیرا مردم وقتی از شاه گلایه داشتند به آقای بروجردی مراجعه می کردند وشاه نگران عتاب آقای بروجردی بود تا مبادا قدرتش تضعیف شود . این مثال در مورد بقیه مراجع هم صادق بود .در نتیجه در دوره های مختلف تاریخ عالمان شیعه، روحانیت واسطه ای بود میان مردم و قدرت، اما به نفع مردم یا در واقع به عنوان مدافع مردم .
نکته دوم اینکه عالمان شیعه به لحاظ نظری با استبداد دینی مشکل داشتند. به عبارتی آن سابقه ی خوارج ونسبت امام علی با خوارج را در ذهن خود داشتند .خوارج آدمهای خودکامه و متعصبی بودند منتهی خودکامگی شان بر پایه دین بنا شده بود و این در ذهن عالمان شیعه بود که می شود بنام دین جنایت و خودکامگی کرد. بعد ها این ذهنیت استبداد دینی تبدیل به یک نظریه شد .یعنی اگر به لحاظ شخصی می شود در دین و عقاید دینی خودکامه بود ، وقتی این شخص به قدرت برسد و نظام تاسیس بکند واین نظام رنگ دین به خود بگیرد در آن صورت استبداد دینی می تواند شکل بگیرد .اوج تبدیل به نظریه شدن این سابقه تالیف کتاب " تنبیه المله و تنزیه المله " مرحوم میرزای نائینی بود که ایشان به صراحت موضوع استبداد دینی را مطرح کردند.تا بعد که در روند تاریخی به این جا رسیدیم که قدرت رسمی کشوری به نام ایران در دستان روحانیت قرار گرفت و جمهوری اسلامی نام گرفت.
روحانیت و کنترل بحران درونی
جرس - برخی از تحلیلگران معتقدند که حوادث اخیر ایران بیش از هر چیز، بیانگر بزرگی ابعاد بحران ِ اعتبار و حقانیتی است که روحانیت شیعه با آن مواجه شده است . این بحران اعتبار علاوه بر آنکه باعث فشارهای مردمی بر حکومت شده به تعمیق شکافها در بین روحانیت هم منجر شده است. آیا روحانیت قادر به کنترل این بحران درونی ِ خود و بازآفرینی این اعتبار از دست رفته خواهد بود؟
اکبرین :یکی از روحانیون سنتی می گفت به ارتش پول می دهند برای اینکه در یک روز مبادایی با آن پولها توپ بخرند و توپ در کنند.درواقع مالیاتی که مردم به حکومت می دادند برای شلیک به موقع در روز مبادا بود.ایشان می گفتند وجوهات شرعی ای که روحانیون به اسم امام زمان (عج) ازمردم می گیرند، امانتی را بردوش آنها گذاشته است تا در روز مبادا وجوهاتی که به نام امام زمان از مردم گرفته اند را به آنها پس بدهند .یعنی بدهی به امام زمان را پس بدهند .ایشان می گفتند امروز همان زمانی است که مردم به حمایت روحانیت نیاز دارند تا از حق آنها دفاع کند.این شخص روحانی باور داشتند امروز روزی است که آنها باید بدهی اشان را به اسلام پس بدهند .از همین مثال شروع می کنم که هم اعتبار اسلامی که با جمهوری اسلامی در ایران بلند آوازه شد اینک دچار بحران شده است و هم اعتبار روحانیتی که که بعد از جمهوری اسلامی قدرت را بدست گرفته و تاثیر گذار در قدرت شده است.
ادغام نهاد دین و سیاست این روزها عمق خودش را نشان می دهد ولی بهر حال حکومت هر کاری بکند به حساب دین گذاشته می شود .روحانیت باید به جایگاه تاریخی و مسئولیت خودش پی ببرد و گرفتار احتیاط های افراطی نشده، ترس و ملاحظات اقتصادی نشود.اگر این سه ملاحظه در کار نباشد، امروز روحانیت به کمک وضع موجود مردم خواهد آمد . تاکید می کنم که من سه نکته را بر شمردم که عبارت بودند از احتیاطهای افراطی، ملاحظات امنیتی، ملاحظات اقتصادی .
احتیاط های افراطی مربوط به مراجعی است که می گویند اگر ما حرف بزنیم اصل حکومت اسلامی ضربه می خورد یعنی احتیاطهای پرهیزکارانه ای که به قول مرحوم شریعتی که می گفتند ما نیاز به تقوا ی ستیز داریم تا تقوای پرهیز.این روزها این احتیاط های پرهیز کارانه کار دست اینها می دهد.
دوم ملاحظات امنیتی است یعنی از بس که نظام برخورد امنیتی کرده و تجربه آقای منتظری را جلوی چشم اینها گذاشته که اگر شما به معترضان بپیوندید برخورد خواهیم کرد، ترجیح می دهند که سکوت کنندتا مساله ای مثل حصر آقای منتظری برای آنها هم پیش نیاید.در دوره آیت الله خمینی هم مساله ی حصر آقای شریعتمداری بود و ایشان مجبور به اعتراف در تلویزیون شدند وآنقدر این مسئله طول کشید که ایشان در حصر در گذشتند.اینها را جلوی چشم روحانیت بلندپایه گذاشته اند. که آنها هم ملاحظات امنیتی دارند واز امنیت خودشان مطمئن نیستند وهم ملاحظه ی این را می کنند که اگرحرفی به آنها زده شود حرمت حوزه شکسته می شود و این پایگاه دینی از بین می رود. بعضی از آنها هم می ترسند .
عده قلیلی هم ملاحظات اقتصادی دارند. عده ای هم هستند – البته قلیل - که حکومت به آنها رسیده و آنها را به حد مرجعیت تقویت کرده است .اگر حکومت به آنها پول نمی داد توانایی نداشتند که این همه مقلد داشته باشند و به این همه طلبه شهریه بدهند و در تمام کشور دفتر داشته باشند . کسانی هستند که حکومت به آنها رسیده و درمواقع اینچنینی به کمک حکومت می آیند و نهایتا اگر ببینند که خلاف موج دارند حرکت می کنند و همه مراجع یک طرفند واکثر روحانیون ناراضی اند برای احتیاط ساکت می شوند .
جرس - در بیان ریشه های این بحران مشروعییت گفته شده است که رشد تفسير جمهورى خواهانه از اسلام سياسى، ذات متناقض قانون اساسى ايران، افزايش تمايز بين عملكرد و آرمان هاى ظاهرى رژيم و فاصله گرفتن بيشتر افكار عمومى از ايدئولوژى مسلط از عوامل تعميق بحران مشروعيت بوده اند. شما ریشه های این بحران مشروعیت را در چه می دانید؟
اکبرین : آنچه که شما بر شمردید موثر است، ولی در حقیقت تمام ماجرا نیست .به اعتقاد من لطمه دیدن این اعتبار علاوه بر مواردی که شما بر شمردید، ناشی از این موارد است :اول اینکه نهاد دین و سیاست در هم ادغام شد و این ماجرا در کوتاه مدت تاثیر دین بر تصمیم های سیاسی را بدنبال داشت اما در دراز مدت این دین بود که در خدمت سیاست قرار گرفت.روحانیت و مرجعیت با اینکه نهاد هایی پیشا مدرن هستند ولی کارکردهایی در جامعه مدنی مدرن هم داشته اند .اگر جامعه مدنی را به نهاد های مستقل از حکومت و ناشی از اراده آزاد مردم بدانیم ، نهاد مرجعیت یکی از نهادهای جامعه مدنی شیعی بود .مجتهدی به مقام مرجعیت تقلید می رسید که علاوه بر مقام معتبر فقهی ،رضایت عامه را بدنبال داشت و این رضایت عامه او صرفا به مقام فقهی او بر نمی گشت و موارد مختلفی در آن دخیل بود لذا بدون اینکه حکومتها مرجعی را تبلیغ بکنند یا بر عکس تبلیغ حکومتها ، یک فرد دیگری به مرجعیت می رسید در همین تجربه اخیر ما یعنی بعد از اینکه مراجع مشهور ما فوت کردند،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم که علی القاعده باید یک کارکرد دینی داشته باشد ولی عملاکارکرد یک نهاد سیاسی را پیدا کرده، فهرستی را به عنوان مراجعی که می شود از آنها تقلید کرد به مردم معرفی کرد .جالب است که در این فهرست ایت الله سیستانی نبود اما آقای خامنه ای که حتی دراجتهاد ایشان تردید بود در این لیست وارد شدند.
جرس -آیا سابقه ای در تاریخ نهادهایی مثل حوزه علمیه می توان نمونه هایی اینچنینی یافت که رسما اعلام کرده باشند ازچه کسی می توانید تقلید کنید و یا فهرستی از مراجع قابل تقلید به مقلدین یا شیعیان ارائه داده باشند؟یا اینکه همیشه " رجوع مردم" بوده که "مرجع" را تعیین می کرده است؟
اکبرین : تا به حال همیشه یک اتفاق نظر یا شبیه آن بین "روحانیت " و "رویکرد مردم" در مورد مقام فقهی مجتهدی وجود داشته اشت . ارائه ی فهرست برای اولین بار فود که اتفاق افتاد.نتیحه ی این کارکرد سیاسی ِ یک نهاد دینی که بر خلاف سنت حوزه های قم و نجف ، فهرستی ارائه داد، آن شد که مرجع اول جهان شیعه ،آیت الله سیستانی بشود نه بقیه آقایانی که نامشان درآن فهرست آمده بود. هرچند که هر کدام از آن آقایان هم مقلدانی داشتند ،اما آقای سیستانی که اسمشان در فهرست یاد شده نبود ،حتی در ایران هم – بنا بر برخی گزارش ها - بیشترین مقلد را دارد و یشترین وجوهات هم به دفتر آیت الله سیستانی واریز می شود.
پس ادغام دو نهاد دین و سیاست با دو کارکرد متفاوت در دراز مدت ، دین را در خدمت سیاست قرار داد و نخستین لطمه را به اعتبار تاریخی و سنتی روحانیت وارد آورد.
دوم اینکه : وظیفه حکومت دینی می تواند این باشد که به جای اینکه بستر دینداری آسان مردم را فراهم کند و دینداری مردم را تسهیل نماید ، به تحمیل دین بپردازد و عملا کارکردش تحمیل دین شود . خوب وقتی دین، تحمیلی شد باید آنرا تبلیغ کرد. مثل تبلیغ یک کالا.حالا اگر تبلیغ موثر نشد ،در کنارش یک شمشیر باید نگه داشته شود یعنی به زور شمشیر آن کالا را تبلیغ کردن. اما قدرت وقتی بخواهد چیزی را تبلیغ بکند تبدیل به ضد تبلیغ می شود و به جای این که بر خودشان خرده بگیرند شمشیر بالای سر مردم نگه داشتند.کار به جایی رسید که حتی در مسئله روسری خانمها هم دخالت کردند که مثلا چقدر مو بیرون باشد و اندازه مانتو چقدر باشد و امثال اینها .حتی در جزئیات زندگی خصوصی مردم دخالت می کنند و این شد وظیفه ی حکومت دینی . جالب است که این امر در مقابل آموزه های دینی فرار داشت و خود نوعی بدعت بود .در قرآن وقتی سخن ازدینداری می شود از واژه "تمکین" استفاده می کند. یعنی این مردم هستند که باید دین را بپذیرند، آگاهانه و آزادانه و به آسانی و فراوانی دین را بپذیرند. مقوله، مقوله تمکینی است نه تحمیلی . به امر بدعت هم که می رسیم سخن از شریعت "آسان و روان" به میان آمده است اما در دعای مکارم الاخلاق که از دعاهای قوی با سند محکمی است امام سجاد از خدا می خواهد: "خدایا من را از راه آسانی به دوست داشتن خودت برسان". اصولا راههای سخت به مقصد نمی رسد . در مقابل تمام این آموزه های دینی حکومت رو به تحمیل آورد ،پس مورد دوم را می توانیم روی آوردن به" تحمیل "به جای "تسهیل" بنامیم.
سوم اینکه در ادامه این روند مسئله "حق الله" در مقابل "حق الناس" قرار گرفت . نهاد دین به این دو باید در کنار هم نگاه کند. حق الله را به نماز و خمس و زکات وحج و امثال اینها تعریف می کنند و حق الناس را تهمت ،غیبت ،دست اندازی به حقوق مردم ،بی اهمیت شمردن جان و آبروی مردم و تعرض به جان و مال مردم می گویند یعنی حق خدا حق مردم است . از آنجا که تجربه ی حکومت دینی را به حکومت امام علی نسبت می دهند امام علی در کنار رضایت خدا از رضایت عامه مردم می گوید ،در نامه اش به مالک اشتر از رضایت مردم سخن می گوید . اما در نظام جمهوری اسلامی حق الله پر رنگتر از حق الناس شد و رضایت خدا جای رضایت مردم نشست چون رضایت خدا عملا دررضایت نمایندگان خدا که بر مردم حکومت می کنند خلاصه گردید و به جای تجربه امام علی، تجربه معاویه شد. منابع اهل سنت ذکر کرده اند که معاویه وقتی به حکومت رسید گفت :ثروتی که در دست من است ثروت خدا است ثروت شما نیست ومن هم جانشین خدا هستم و به هر شکلی که بخواهم این ثروت را خرج می کنم وشما حق اعتراض ندارید.این همان چیزی است که در جمهوری اسلامی هم اتفاق اقتاد که ثروت حقیقی از آن خداست، ما هم نمایندگان خدا هستیم وحق داریم هر جوری که می خواهیم از این قدرت استفاده کنیم و عملا حق الناس و رضایت عمومی در سایه حق الله و رضایت خدا- با این تفسیر- به فراموشی سپرده شد .
مرحله چهارم ، ولی فقیه یعنی ولایت بر اساس فقه . تا پیش از این دین شامل فقه بود و فقه، همه ی دین نبود. ولایت فقیه دین را به نقطه ای رساند که دین مساوی فقه شد ومفاهیمی مثل اخلاق که هرگز کمتر از مقوله ی فقه در دین نبود کمرنگ شد . این حدیث مسلم و محکم را از پیامبر بیاد بیاوریم که او هدف از بعثت خودش را مکارم الاخلاق تعریف کرد. شریعت و قانون الهی در مرتبه ی پس از آن قرار می گرفت و اساسا گرایش مردم ومحبت مردم به پیامبر به خاطرشریعت و فقه نبود بلکه بخاطر امین بودن محمد امین(ص) بود او قبل از اینکه پیامبر مردم شود امین مردم بوده است وامانتدار مردم بوده و امانتداری از جنس اخلاق است و ربطی به فقه ندارد . یعنی حتی اگر دین و فقه و شریعتی مطرح نبود امانتداری و اخلاقی بودن چیزی بود که فطرت آدمها بر آن گواهی می داد . لذا دین آمد که این ارزشها را یاد آوری کند ."انما انت متذکر".... تو آمدی چیزی یادشان بیاوری نه اینکه چیزی یادشان بدهی. این نشان می دهد که فطرت انسانها قبلا این ارزشها را داشته است ولی وقتی این اتفاق افتاد با ولایت فقیه دین مساوی با فقه شد و ارز شهای دیگر کمرنگ شد و ناگهان در سایه اعتبار ولایت فقیه مقولاتی مثل تهمت و افترا به مردم ، بردن آبروی مخالفان و دست اندازی در حوزه خصوصی مردم ، بی اهمیت دانستن جان مردم و اعدامها ،بازداشت ها ،شکنجه ها و بعد هم بی حساب و کتاب زندانها را پر کردن اینها همه کمرنگ شدن اخلاق زیر سایه ی فقه بود. فقه بود که به ولی فقیه توجیحات لازم را می داد تا به جان مردم بیفتد وبی اخلاقی کند و بی اخلاقی در سایه ولایت فقیه، فضیلت شد.
و سر انجام مرحله ی پایانی یا پنجم ، میراث آیت الله خمینی یعنی " حکومت المصلحه "بود .ایشان معتقد بود که اگر فقه در جاهایی پاسخگوی نیاز جامعه نبود و سنتهای 1400 سال پیش قادر به حل کردن معضلات امروزی نبود در آنجا فقیه بر اساس معیارهای دینی می تواند مصلحت را حاکم بکند .ولی فقیه حق دارد مصلحت اسلام و نظام را بر فقه حاکم کند تا به علت عقب افتادگی برخی از احکام فقهی دین مسخره دنیای جدید نشود .میراث آقای خمینی دردوره جانشین – به اعتقاد من بی صلاحیت و بی کفایت ایشان- تبدیل شد به مصلحت حکومت.و مصلحت حاکمیت ملاک شد. یعنی "حکومه المصلحه" آقای خمینی تبدیل به "مصلحت الحکومه" شد .در واقع به جای اینکه مصلحت بر احکام فقهی حاکم شودمصلحت حاکمیت ملاک شد. مصلحت حکومت در اولویت قرار گرفت و تفسیری هم جز مصلحت رهبر نداشت و ما شدیم چوپان دروغگو.از آن به بعد هم هر بار که سخن از مصلحت شد و گفتیم که مصلحت اسلام ایجاب می کند یعنی مصلحت رهبری ایجاب می کند و مردم کم کم اعتماد خودشان را از دست دادند و آن میراث امام خمینی این جور به انحطاط کشیده شد.البته این برداشت من است و برخی دیگر می گویند از ابتدا باور آیت الله خمینی به همین اندازه ضد حقوق بشری و خلاف مصالح دینی بوداما من معتقدم که در روند بیست ساله رهبری بعد از ایشان این مسئله به انحطاط کشیده شد .
پدیده ی خود علی پنداری
جرس - به نظر می رسد که روحانیت دچار نوعی ترس از مردم شده است .لغو مراسم عید فطر در مصلا تهران، جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد آیت الله طالقانی در حسینیه ارشاد و لغو مراسم سنتی شبهای احیا در مرقد امام و قم مواردی هستند که گویای ترس حکومت از مردم است . آیت الله خامنه ای هم در نمازجمعه اشاره ای به مسائل روز و راهپیمایی روز قدس داشت که در همین زمینه قابل ارزیابی است. طرف دیگر روند رویداد ها در ایران حاکی از این است که امروز غول مطالبات مردم از شیشه خارج شده آیا حاکمیت قادر به باز گرداندن دوباره ی این غول به درون شیشه خواهد بود ؟
اکبرین :در اینکه روحانیت یا حکومت از مردم ترسیده باشد باید عرض کنم که صدای مردم بیش از همیشه به گوش روحانیت رسیده است و موافقم که غول مطالبات به شیشه بر نمی گردد .این صدا بلندتر از آن است که روحانیت به ویژه مراجع این صدا را نشنوند و زمانی که این صدا را می شنوند هم احساس تکلیف شرعی می کنند و هم ترس از مردم بر ترس از حکومت غلبه می کند چون در نهایت پایگاه اجتماعی روحانیت مردم هستند و اگر بخواهد بین ترس از رویگردانی مردم و ترس رویگردانی آنها از حکومت یکی را انتخاب کنند حتما ترس از مردم غلبه خواهد کرد و در کنار مردم قرار خواهد گرفت. این تصمیم هم ریشه در پایگاه اجتماعی اشان دارد که نمی خواهند از دستش بدهند هم ریشه در نسبت و ارتباطشان با خدا دارد.روحانیت و مراجع ما خدا ترس هم هستند یعنی تنها مربوط به مسائل سیاسی نیست و نمی توانند ببینند که مردم این گونه زیر ظلم قرار گرفته اند و با صدای بلند صدایشان را به مراجع می رسانند. آنها نمی توانند حکومت را در نهایت انتخاب کنند .
آقای خامنه ای سخنرانی اخیرشان در نماز جمعه چند کار جالب انجام دادند: اول اینکه ایشان آخرین تیری که در چنته داشتند را رها کردند و آن استفاده از احساسات معنوی جامعه است. روضه ی امام علی(ع) خواندن و گریه کردن در کنار مردم مواردی است که مردم برای آنها اهمیت قائلند. آقای خامنه ای پیش از آنکه یک فقیه باشد ، در گذشته یک واعظ و خطیب و منبری بود. او یک سابقه ی طولانی در وعظ و خطابه دارد. نقاط حساس ارادت مردم به اهل بیت را می داند. امروز ایشان روضه ی امام علی خواند و بعد هم گریزی زد به کربلا و ماجرای حضرت زینب (س) و حسابی فضای نماز جمعه را اشک آلود کرد. طبعا مخاطبانی هم که از تلویزیون این خطبه ها را نگاه می کنند تحت تاثیر قرار می گیرند. این آخرین تیری است که ایشان در چنته دارد. از این پیس ایشان بدون مرثیه خوانی نمی تواند توجه مردم را به خود جلب کند. منظورم توده ی مردم است نه کسانی که دور و بر ایشان مانده اند ویا نظامیانی که تنها سلاح باقی مانده ی ایشان است. البته این نکته را نیز تاکید کنم که این کارها بر این افراد تاثیر مضاعف خواهد داشت.
آقای خامنه ای امروز رابهترین فرصت برای ایفای نقش "خود علی پنداری" دیده است. او در یک تحلیل تاریخی خود را حق مطلق قلمداد کرد و طرف مقابل خود را خوارج خواند و رسما امروز حرف از خوارج زد. به نظر من این تحلیل های تاریخی ، کهنه تر و مندرس تر از آن است که برای شرایط امروز جواب داشته باشد. نسبتی که امروز مردم با ایشان دارند نظیر نسبتی که آن موقع با آیت الله خمینی داشتند نیست. آن دوران، کاریزمای آیت الله خمینی خیلی چیز ها را تحت تاثیر خود قرار می داد. الآن چشم ها و گوشها باز شده و به محض اینکه ایشان بخواهد یک تحلیل تاریخی ارائه کند ، مردم می فهمند که این یک کاریکاتور بیشتر نیست. می فهمند که این یک تقلید معکوسی از دوران امام علی است و هیج ربطی به این شرایط ندارد. شما وقتی امام علی را در مقابل مخالفانتان قرار می دهید یعنی اینکه من امام علی هستم.یعنی اینکه من حق مطلقم و طرف مقابل من هم باید باطل مطلق باشد . من این باطل مطلق را اول نصیحت می کنم ، مدارا می کنم، استدلال می کنم و بعد اگر نشد، چشم فتنه را کور می کنم.
مردم ، مخصوصا طبقه ی متوسط که امروز اکثریت جامعه ی ایران را تشکیل می دهد، از ایشان خواهد پرسید که چه کسی به شما گفته که شما امام علی هستید تا حق داشته باشی که طرف مقابلت را نصیحت کنی ، با او مدارا بکنی و استدلال بکنی و اگر تسلیمت نشد، چشم فتنه را کور کنی؟! چه کسی به شما گفته که امام علی هستی تا طرف مقابلت فتنه باشد؟ به اعتقاد من این تحلیل های تاریخی، امروز راه به جایی نخواهد برد. روزگاری بود که این تحلیل ها کارآیی داشت،شاید در دهه ی اول حکومت ایشان، که هنوز مشت شان پیش مردم باز نشده بود، این تحلیل ها کارکرد هایی داشت اما امروز اینطور نیست.
آقای خامنه ای از تاکتیک "فرار به جلو" در مواضع اخیر خود استفاده می کند و امروز نیز سعی خیلی جالبی کرد تا از این تاکتیک استفاده کند. ایشان درپایان خطبه ی اول نمازاین دعاها را مطرح کرد: " خدایا ما را پیرو واقعی و شیعه ی واقعی امام علی قرار بده"،" خدایا ما را از ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق دیگران مصون بدار" . این دقیقا اتهاماتی است که این روزها مردم به آیت الله خامنه ای وارد می کنند. ذکر مواردی که مردم به عنوان انتقاد ازایشان مطرح می کنند به عنوان دعا در پایان خطبه ی اول نماز جمعه ، " فرار به جلو"ست. یعنی که من خودم همه ی این چیزها را می دانم و اتفاقا من خودم مدعی این چیز ها هستم و کسی حق ندارد مرا "متجاوز به حقوق دیگران" یا "متعدی" معرفی کند و یا اینکه مرا به شیعه ی امام علی بودن تذکر بدهد. این حرفها یعنی اینکه من خودم این حرفها را بهتر از شما بلدم.
نکته ی دیگری که در سخنان ایشان به عنوان فرار به جلو وجود داشت، توصیه ی اخلاقی به احزاب سیاسی و شخصیت های سیاسی بود. ایشان به احزاب و شخصیت های سیاسی گفت : مواظب خودتان باشید تا دچار انحراف و فساد شخصی نشوید. هر آدمی در معرض انحراف و فساد پذیری شخصی است. لغزش های کوچک آدم را به اعماق دره های فساد منتهی می کند . آقای خامنه ای از آنها خواست که مواظب خودشان باشند تا دچار انحراف نشوند. به نظر من این خیلی نکته ی جالبی است. من می پرسم چه کسی باید به شما تذکر بدهد تا شما دچارانحراف نشوید؟ اگر کسی در داخل ایران با صدای بلند در باره ی انحراف شما تذکر دهد، با او چه خواهید کرد؟ آیا سرنوشتی غیر از زندان کهریزک خواهد داشت؟ شما به چه کسی در باره ی فساد و لغزش و انحراف پذیری تذکر می دهید؟ قدرت مطلقه دست شماست . همه ی اخلاقیون بر این باورند که کسی که قدرت مطلقه و ثروت در دستش باشد ، بیش از دیگران در معرض فساد قرار دارد. ثروت و قدرت و منزلت دست شماست و دیگران را توصیه به مراقبت و پرهیز از لغزش می کنید؟
من این نکات را دلیل روشنی بر بیهودگی تلاشهای آقای خامنه ای می بینم.مطمئن باشید که خطبه ی امروز آقای خامنه ای مورد تمسخر عدالتخواهان قرار خواهد گرفت. مساله ی امروز مردم ایران با آقای خامنه ای مساله ی ولایت ایشان یا فرضا دیدگاه ایشان در باره ی مطبوعات و یا دمکراسی و مواردی از این دست نیست.مساله ی امروز جامعه ی ایران با آیت الله خامنه ای بر سر عدالت است. در ایران، روشن ترین شاخصه های عدالت زیر پا گذاشته شده است. یعنی شما چه دمکرات باشید و چه نباشید، چه قائل به آزادی مطبوعات باشید و چه نباشید، چه قائل به ولایت فقیه باشید و چه نباشید، اما اینکه شما در روز روشن و در مقابل اعتراض های مردمی آدم بکشید که تا امروز نزدیک به 80 اسم و هویت رسمی در رسانه ها به عنوان قربانیان این اعتراضات منتشر شده است.یا اینکه به خانواده ی آنان اجازه ی برگزاری مراسم ترحیم داده نشود یا آنها را در بهشت زهرا بدون نام و نشان دفن می کنید و هزار دروغ در باره ی اتفاقاتی که افتاده می گویید و هر دروغتان هم بعد از یک هفته فاش می شود. یا اینکه بعد ازتظاهرات اعتراض آمیز مردم، چهار هزار نفر را به اعتراف آقای جمشیدی سخنگوی قو ی قضائیه زندانی کنید و بعد مردم سراغ آنها را از کهریزک بگیرند، یا شکنجه و قتل آنها در کهریزکی فاش شود که خود رهبری مجبور به صدور دستور تعطیلی بازداشتگاه شود، بعد تلویزیون بازداشتگاه را در یک حرکت فرار به جلو نشان دهد و... . این موارد نشان می دهد که دعوا بر سر مقولات اختلاف انگیز نیست،بلکه دعوا بر سر " عدالت" است. مردم امروز عدالت را می شناسند و دارند می بینند که روشنترین شاخصه های آن نقض می شود. به نظر من چون کار به اینجا کشیده و دعوا از مرحله ی نظر و مقولات اختلاف بر انگیز نظری و آکادمیک گذشته و به عرصه ی ملموسترین و قابل فهمترین شاخصه های عدالت رسیده است، این راه غیر قابل بازگشت است. به اعتقاد من تلاش های رهبری برای سرپوش گذاشتن بر بی عدالتی ها به جایی نخواهد رسید.
جرس- اشاره ی آیت الله خامنه ای به راهپیمایی روز قدس را چگونه ارزیابی می کنید؟
اکبرین : به نظر من وقتی شما در برابر مردمی که روشنترین خواسته شان "عدالت" است،ایستادگی می کنید، مجبور خواهید شد تا تمام آنچه را که روزگاری مایه ی آرامش ، ارزش و افتخار شما و در یک کلام نماد قدرت شما و ارادت به شما بود را آرام آرام از دست بدهید. جالب آنکه این پایگاهها حتی به پایگاههایی علیه شما تبدیل خواهند شد.روزگاری دانشگاه ها محل رفت و آمد مسئولان نظام بود. خود آیت الله خامنه ای هراز چند گاهی به دانشگاه ها می رفت و برای سخنرانی او هورا می کشیدند اما الان بازگشایی دانشگاه ها اسباب ترس اینها شده است. مراسم شب قدر که خود ایشان روزگاری می گفت آنها که می گویند جامعه ی ما دینی نیست باید شب های قدر را ببینند تا به اشتباه خود پی ببرند. ام امروز جمع شدن مردم در مراسم شب قدر دلیل دیگری بر ترس آقایان شده است. برایشان مهم این است که سخنران چه کسی باشد، چه کسی قرآن بر سر بگیرد و یا چه کسی دعای ابوحمزه بخواند! یعنی دارند در انتخاب روحانیون و مداحان و دعا خوان ها هم از شدت ترس دست می برند. الآن کار به گونه ای شده که شب قدر و مراسم معنوی و مذهبی وقتی به کام آنها ست ومایه ی انبساط خاطر آنها را فراهم می کند که حتی سخنرانان و مداحان و روضه خوانها هم دستچین شده باشند. به همین دلیل می بینیم که بعد از این همه سال که مراسم شبهای احیا که به سنتی در آرامگاه آیت الله خمینی تبدیل شده بود را به دلیل آنکه نتوانستند نظر خودشان را بر خانواده ی آیت الله خمینی تحمیل کنند، لغو می کنند. در پایگاه مذهبی ایران یعنی قم، نتوانستند مساله را مهار کنند و از برگزاری مراسم شب های قدر در حرم حضرت معصومه ترسیدند. من بیش از ده دوازده سال در قم زندگی کردم و تا آنجا که یادم هست مراسم شب های قدر با حضور حضرت آیت الله جوادی در کنار حرم حضرت معصومه با حضور جمعیت عظیمی از مردم برگزار می شد. اما امسا ل کار به جایی رسیده که آیت الله جوادی ، آیت الله امینی و آیت الله استادی که هر سه امام جمعه ی قم هستند و هر سه نیز از منتقدین وضع موجود محسوب می شوند به نماز جمعه نرفتند و اینها یک نفر از خودشان را برای اقامه ی نماز تعیین کردند. امسال مراسم شبهای قدر در قم که چندین سال همین افراد برگزار کننده اش بوده اند به همین دلیل لغو شده است. اینها همه در پایتخت مذهبی ایران اتفاق افتاده است. این بزرگترین ا نشانه ی ترس آقایان از مراسمی است که روزگاری مایه ی تحکیم قدرت آنان بود. حالاباید منتظر بود، ما هنوز محرم و صفر را درپیش داریم. آقایان محرم و صفر سختی در پیش خواهند داشت. از این پس هریک از شعائر و نمادهای مذهبی به عاملی برای اعتراض علیه آنها تبدیل خواهد شد. کما اینکه ما شاهد این اتفاق در سالهای پایانی عمر سلطنت پهلوی هم بودیم. من بسیار متاسفم که حاکمان جمهوری اسلامی چشم خود را بر واقعیت ها بسته اند و همان اشتباهاتی را تکرار می کنند که رژیم پهلوی در پایان عمرش مرتکب می شد وشاید هم اشتباهاتی به مراتب فجیع تر از آن. آقای خامنه ای به صراحت گفت که اینها بر سر منافع اختلاف دارند اما به آن رنگ عقیدتی داده اند .آقای خامنه ای گفت که بحث ما مقابله با دگر اندیشان نیست. ما داریم با کسانی که شمشیر علیه نظام کشیده اند و می خواهند به نظام ضربه بزنند برخورد می کنیم .در پایان هم در باره ی روز قدس هشدار دادند که ما در صورتی می توانیم پرچم روز قدس را حمل کنیم که یکپارچه باشیم. آقای خامنه ای در سخنان خود کسانی را که می خواهند در صفوف روز قدس تفرقه ایجاد کنند را تهدید کرد. پس معلوم می شود که واقعا یکپارچگی وجود ندارد که آقای خامنه ای مجبور است یک هفته قبل از روز قدس در نماز جمعه وحدت را بخش نامه کند این جمله ایشان که اگر تفرقه شود دیگر نمی توانیم پرچم قدس را حمل کنیم نشان دهنده رسیدن به این نقطه است که ما حتی برای دفاع از فلسطین هم اعتبار نداریم یعنی دولتی می تواند از فلسطین حمایت کند و در مقابل اسرئیل بیایستد که در بین مردم خودش پایگاه داشته باشددولت ما به این جا رسیده که مجبور است یک هفته قبل از روز قدس وحدت را بخش نامه کند و کسی حرفی غیر از ما نزند تا راهپیمایی خراب نشود و روز قدس که نمادی از قدرت نظام بود به اسباب نگرانی اشان تبدیل شده است و این هفته متسفانه هفته سختی را در پیش داریم و برای سرکوب مردمی که می خواهند به روز قدس بیایند و علیه هر نوع خشونتی شعار بدهند حالا چه می خواهد خشونت جمهوری اسلامی باشد چه خشونت اسرائیل .
جنبش سبز به کدام شبیه است ؟ قیام 15 خرداد یا سالهای 56 و 57
جرس- در صحبتهایتان به اشتباهات حاکمیت اشاره کردید و از همان اشتباهاتی که حکومت پهلوی هم در پایان حکومتش انجام می داد.برخی تحلیلگران جنبش مردم را با جنبش سال 42 مقایسه می کنند و برخی آنرا با رویدادها ی سالهای 56 و 57 مقایسه می کنند . شما رویدادهای اخیر ایران را با کدام یک از این دو حنبش قابل قیاس می دانید؟
اکبرین : به اعتقاد من حوادث اخیر ،جووفضای مابین 15 خرداد 42 تا سالهای 56 و 57 است. به عبارتی فاصله 15 ساله بین این سالها بر داشته شده است .وقتی می گوییم فاصله بر داشته شده این هم در رابطه با آغاز جنبش 15 خرداد است هم قابل مقایسه با56 و 57 است که فصل میوه چینی جنبش است.
دلیلش هم در دو نکته است:دلیل اول اینکه آن 15 سال در دورانی اتفاق افتاد که جهان رسانه وانفجار اطلاعات نبود .الان ما با چیزی به نام "اتاق جهان" مواجه هستیم. در اتاق جهان همه همدیگر را می بینند و شما لازم نیست بیرون بروید و به یک اتاق دیگر بروید تا دیگری را ببینید. همه در یک اتاق نشسته ایم الان شما از آن فاصله با من مصاحبه می کنید و مثلا من می توانم هر اتفاقی که در بیروت می افتد را به شما اطلاع بدهم .مثلا اخبار مربوط به حوادث اخیر ایران از طریق فیس بوک و تویتر منتشر شد و بلافاصله در همه شبکه های دنیا پخش شد . بیروت یکی از بزرگترین مراکز خبری جهان محسوب می شود و تمام رسانه ها ی معتبر دنیا در این جا دفتر دارند.خود این کشور هم حدود بیست شبکه ی تلویزیون خصوصی دارد. تقریبا هر روز اخبار مربوط به ایران را پخش می کردند و اتفاقات صبح روز راهپیمایی در اخبار شب گفته می شد .این امکانات در آن دوره نبود و لذا آن فاصله ی زمانی مابین شروع جرقه های جنبش تازمان به ثمر رسیدن جنبش بر داشته شده و ما با سرعت عمیق تحولات مواجه هستیم .شاه قبل از 15 خرداد 42 هم رفتار ضد حقوق بشری با مردمش داشت اما 15 خرداد 42 با صدای بلند و از یک مرکز معتبر مثل مرجعیت و روحانیت این صدا به گوش همه رسید .منتها تا این فضا فرا گیر شود و آگاهی عمومی داده شود و بعد از آگاهی عمومی انگیزه عمومی ایجاد شود وبعد از انگیزه عمومی طرح در ذهن مردم ایجاد شود و طراحی رفتن به سمت اعتراض و تغییر شرایط ایجاد شود ونهایتا ، تبدیل طرح به یک برنامه مشخص پانزده سال طول کشید .الان به این شکل نیست الان از آگاهی بخشیدن و ایجاد انگیزه تا ایجاد طرح و تبدیل طرح عملیات و نقشه، زمان زیادی لازم ندارد. ما با یک موج آگاهی عمومی و انگیزه عمومی وبرنامه مواجه هستیم .بعد از انتخابات این موج آگاهی بود که آقای موسوی را رو دست جنبش مردم برد و حرکت را پیش بردو این آقای موسوی نبود که می گفت چکار بکنید تا مردم حرفش را گوش دهند ، بر عکس بود جنبش عمومی و خیزش عمومی بود که آقای موسوی و کروبی را به عنوان شمس القمر این جنبش به همراه خودش می برد .در نتیجه گردش آزاد اطلاعات در جهان ،انفجار اطلاعات در جهان و رسیدن ما به نقطه ای که "اکتاویوپاز" گفت وآن قرار گرفتن ما در اتاق جهان است که باعث بر داشته شدن این فاصله شد.
دلیل دوم و تاثیر گذار ،خفقان متراکم سالهای اخیر بود که ناگهان منفجر شد. نباید حکومت می گذاشت که کار به این جا برسد.در پانزده خرداد اگر قتل ده تا بود در سال 58 به صد رسید یعنی مشکل مضاعف شد واعتراضها متراکم شد و روند تراکم اعتراضات در 15 سال به اوج رسید .اما در سالهای گذشته ، کشور گاهی به نقطه ی نهایت پذیرش ظرفیت خودش در ظلم حکومت رسیده بود .شما حادثه 18 تیر ،روند اعتراضات در سالهای گذشته و یا حتی عقب تر از آن مثلا اعدامهای سال 67 را نگاه کنید .حکومت باید یک جایی را قرار می داد تا اعتراضات بستر طبیعی خودش را پیدا کند و اینقدر متراکم نشود که با اولین ظرفیت خیزش اجتماعی، منفجر شود و الان برسیم به نقطه ای که شما بپرسید این مسئله با 15 خرداد قابل مقایسه است یا با سال 56 و 57 .به عبارت دیگر اوضاع چنان از روند طبیعی خودش خارج شده است که به انفجار رسیده است.
جرس - در جریانات اخیر ما شاهد دو موضعگیری از ناحیه مراجع بودیم .چرا برخی از مراجع در مسائل اخیر اعتراض نکردند و این عدم اعتراض را چگونه باید معنی کرد ؟
اکبرین : من این عدم موضعگیری را در همان سه دسته ای که توضیح دادم تعریف می کنم .یعنی احتیاط های افراطی به خاطر ترس از فروپاشی حکومت اسلامی یا احتیاط های امنیتی به معنای اینکه هم از جان خودشان می ترسند و هم اینکه می ترسند حرمتشان و بدنبال آن حرمت حوزه شکسته شود و شکستن حرمت حوزه را به صلاح نمی دانند و سوم هم ملاحظات اقتصادی ،آنهایی که می ترسند منبع اقتصادی وپشتوانه اقتصادی اشان را از دست بدهند.من تحلیل این سکوت را غیر از این سه دسته نمی بینم .
ریش سفیدی باقی نمانده
جرس - با توجه به گستردگی ابعاد بحران اخیر در ایران برخی صاحبنظران مثل آقای بشیریه گفته اند که بحران اخیر را با ریش سفیدی نمی توان حل کرد.شما چه نقشی برای ریش سفیدان در این بحران قائلید؟
اکبرین : آقای بشیریه حرف بسیار دقیقی را ذکر کرده اند .نمی شود این مسائل را با ریش سفیدی حل کرد چرا که ریش سفیدی یک معیارهایی دارد .ریش سفیدی مبتنی بر این فرض است که چند تا آدم محترم وریش سفید هستند که حرفشان در مردم و حکومت خریدار دارد. اینها در وقت گرفتاری به کمک مردم می آیند و هم با مردم حرف می زنند و هم با حکومت حرف می زنند و از احترامی که آنها در بین حکومت و مردم دارند استفاده می شود و یک ماجرایی جمع و حل می شود.ما تجربه ریش سفیدی را با آقای خاتمی دیدیم .در دوران آقای خاتمی در مواردی آقای خاتمی حرمت حکومت را نگه داشت و در جایی دیگر حرمت مراجع و دریک جایی مراجع به کمک ایشان آمدند و در یک جایی دیگر شخصیت های پیش کسوت نظام به کمک ایشان آمدند و بعضی از این پیش کسوتان به کمک رهبری رفتند .یک تعاملی وجود داشت که این تعامل پیش فرضش این بود که تعدادی آدم موجه و معتبر بین مردم و حکومت هستند که در این موارد به کار می آیند . علت اینکه الان امکان این کار نیست اینست که ما دیگر ریش سفیدی نداریم و کسی نمانده که حرمتش موجه مانده باشد. در واقع ما دیگر چند نفر آدم معتبر و موجه که ذکر کردم نداریم و حتی یک نفر هم نداریم و این بزرگترین اشتباه آقای خامنه ای بود که کشور را به نقطه ای رساند که دیگر کسی نیست و تنها خودش است و تنها باید از دولت حمایت کند. اگر امروز حمایتش را از دولت آقای احمدی نژاد بردارد چه کسی از این دولت حمایت می کند؟ محافظه کاران او را می درند یعنی چیزی برای این دولت نمی گذارند و هیچیک از این وزیران این دولت وجاهت سیاسی و علمی لازم را ندارند.شما نگاه کنید آقای باهنر رسما گفته است که اگر پا در میانی رهبر نبود ده تا وزیر بیشتر رای نمی آوردند .
خوب این چه دولتی است که برای رای اعتماد، وزرایش باید تحت حمایت رهبری باشد.درخصوص تصمیمات کلان هم فقط آقای خامنه ای مانده و در واقع قوه قضاییه و شورای نگهبان هم دیگر قدرت اظهار نظر ندارند. همین مساله ی انتهابات را در نظر بگیرید.اگر قرار باشد انتخاباتی برگزار شود و به هیچیک از شکایات رسیدگی نشود و مهمترین کاندیدای ریاست جمهوری اعلام کند که تقلب شده و آقای خامنه ای کمتر از بیست و چهار ساعت یا شاید کمتر از دوازده ساعت تبریک به رئیس جمهور 24 میلیونی بفرستد و عدد آرا را هم ذکر کند.پس معلوم می شود که نهادی به نام شورای نگهبان و نهادی برای رسیدگی به شکایات هم وجود ندارد .در این جا خود ایشان هم تنها هستند و در خصوص مراجع هم باید گفت که مراجعی که در بین مردم وجاهت دارند ایشان را همراهی نمی کنند.و یک نفر از مراجع به رئیس جمهور آقای خامنه ای تبریک نگفت و هیچ یک از مراجع ایشان را به حضور نپذیرفت .
شما فکر نکنید ایشان برای رفتن پیش مراجع تلاشی نکرد ،مشاور ایشان را من سالها پیش در حوزه قم می شناختم .ایشان تمام تلاششان را کردند که واسطه بشود تا یکی از مراجع آقای رئیس جمهور را بپذیرند ولی هیچیک از مراجع حاضر به پذیرش ایشان نشدند .به عبارتی ایشان با تعامل با مرجعیت هم تنها مانده است .خوب حالا باید پرسید پیش کسوتان و سران انقلاب چه کسانی هستند؟ میر حسین موسوی رئیس دولت دوران آیت الله خمینی ،رئیس جمهور هشت سال بعد یعنی آقای هاشمی رفسنجانی (که ایشان آقای خامنه ای را به قدرت رساند) و الان هم در خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام است ، آقای خاتمی رئیس حمهور هشت سال بعد ، آقای کروبی رئیس مجلس در طول هشت سال ، آقای ناطق نوری رئیس مجلس در هشت سال دیگر ،هیچکدام در کنار آقای خامنه ای قرار نمی گیرند .خانم آقای رجایی که در نقطه مقابل آقای خامنه ای قرار گرفته و تا آستانه بازداشتش هم پیش رفتند .بنی صدر رئیس جمهور آن زمان هم که الان در اپوزیسیون نظام بر علیه نظام حرف می زند و سران نظامی که مثل آیت الله بهشتی به شهادت رسید ه اند پسرشان در زندان هستند.دو پسر آقای مطهری یکی در کسوت روحانیت و یکی دیگر در مجلس ،تندترین انتقادات را به دولت داشته اند و پسر آقای مطهری که در کسوت لباس روحانیت است رسما راجع به آقای خامنه ای (فقط اسم ایشان را نبرد )و ظلم حکومت دو مقاله در سایت بازتاب( زیر نظر محسن رضایی) منتشر کرد. خانواده آیت الله قدوسی که دادستان کل دادگاه انقلاب در زمان آیت الله خمینی بود به تندی علیه حکومت موضع گرفته اند و سالگرد آیت الله قدوسی را در اعتراض به وضع موجود لغو کردند .خانم آیت الله قدوسی که دختر علامه طباطبائی است گفته که چه خوب شد که آیت الله قدوسی زنده نیست تا این روزها را ببیند و من ای کاش می مردم و ان روزها را نمی دیدم و این موارد اینقدر طولانی است که من ذکر نمی کنم .بالاخره یک نفر باید کنار اینها باشد که شما از ریش سفیدی حرف بزنید.دیگر ریش سفیدی نمانده که بخواهد واسطه بین مردم و حکومت بشود.ریش سفیدها همه در مقابل ایشان قرار گرفته اند و ایشان باید این راه را تک و تنها ادامه دهد و نظام ما از این به بعد قائم به شخص شده است .
جرس-من بر می گردم به سوال قبلی که چرا برخی از مراجع در اعتراض به شرایط و اوضاع اخیر سکوت کردند در این رابطه آقای قابل نوشته اند که این جا دیگر جای تعارف وسازش کاری نیست. هر مسلمانی که از این فجایع ابراز برائت نکند بعنوان راضی از این فجایع شناخته خواهد شد و اگر از این منظر به صورت اسلام و تدین مردم سیلی بخورد همه مسئولان شریک گناه ستمگران خواهند بود . نظر ایشان را چگونه می بینید؟
اکبرین: این مطلب خارج از دسته بندی هایی نیست که من ذکر کردم.یعنی آقای قابل نتیجه این سکوت را هشدار داده اند.آنهایی که بنا به دلایل افراطی و چه آنها که بنا به ملاحظات امنیتی و یا ملاحظات اقتصادی سکوت کرده اند همه در نتیجه ی آن شریک هستند.هیچکدام نمی توانند در پیشگاه خدا و وجدان خودشان این دلایل را حجت بیاورند.نکته قابل توجه خرج کردن آقای خامنه ای از سرمایه های دینی و امام علی است واینکه مظلومان و قربانیان حوادث اخیر به نقطه ای برسند که از امام علی برائت بجویند .پس اگر تصویر امام علی تصویری است که آقای خامنه ای دارد ترسیم می کند ما آنرا نمی خواهیم و به عبارتی آقای خامنه ای گمان می کند برای خودش وجاهتی کسب می کند اما مردم با این تشبیهات آقای خامنه ای به جای اینکه به ایشان جذب شوند ، از امام علی بیزار می شوند . اگر ما به این نقطه برسیم قطعا مراجعی که در این مدت سکوت کرده اند در مقابل وجدانشان وجامعه دینی و خدا محکوم خوهند بود.
آیت الله منتظری، رهبر معنوی جنبش سبز
جرس-در بین مراجعی که اعتراض کردند، نقش آیت الله منتظری از همه چشم گیر تر است .آقای بشیریه هم از آیت الله منتظری به عنوان رهبر معنوی جنبش سبز یاد کردند .نظرتان در این باره چیست؟
اکبرین :جنبش سبز مجموعه ای است از نیروهای دینی و غیر دینی . خوشبختانه همه از سه رنگ پرچم خودشان حرف می زنند و هیچ نفاقی بینشان اتفاق نیافتاده است که آقای خامنه ای را بهوس بیاندازد که مسجد بلال را تشبیه کندکه اینها ریشه در نفاق دارند. اکثریت جنبش سبز را دینداران و علاقمندان به دین تشکیل می دهند .برای اینها نماد های دینی وموضعگیری مرجعیت به عنوان پناه ، برایشان مهم است و نمی خواهند تنها بمانند و حکومت هر گونه که بخواهد بر آنها با عناوین بی دین و منافق وکفار و چیز هایی که آقای خامنه ای در نماز جمعه گفت،بتازند.مردم وقتی می بینند یک مرجع تقلیدی که مرجعیتش را از اینها نگرفته است و از آنان حمایت می کند،به حرکتشان دلگرم می شوند.آیت الله منتظری از قدیم شخص مطرحی بوده است. آیت الله بروجردی بعضی از احتیاطات درس خودشان را به آیت الله منتظری ارجاع می داد و می گفت از ایشان بپرسید. بعد هم زمانی که آیت الله خمینی مرجع تقلید بود، آقای منتظری مرجع بود . آیت خمینی می گفت من خود را در آیت الله منتظری خلاصه می دانم . به هرحال ایشان یک مرجع ریشه داری است و در مرجعیتش کسی تردید ندارد.من به خاطر دارم که در حصر آیت الله منتظری ،آیت الله زنجانی (که یکی از مراجع تقلید در قم است و استاد بزرگ بسیاری از روحانیون کشور ما است) به دیدار آیت الله منتظری آمد وبه ایشان گفتند من مدتها بود که می خواستم شما را ببینم و سوالاتی از شما مطرح کنم . یعنی مراجع هم برای طرح سوالات فقهی پیش ایشان می آمدند .خوب وقتی مردم می بینند که یک مرجع ریشه داری از آنها حمایت می کند به حرکت و جنبششان دلگرم می شوند
شبکه جنبش راه سبز (جرس): بحران مشروعیت در روحانیت،رابطه ی روحانیت و قدرت، روحانیت و مطالبات مردم، شباهتها و تفاوتهای جنبش سبز باقیام پانزده خرداد یاانقلاب اسلامی، سخنان اخیر آیت الله خامنه ای ،موضوعاتی است که در گفت و گو با محمد جواد اکبرین ،دین پژوه و روزنامه نگار ایرانی مقیم بیروت به بحث گداشتیم. اکبرین ریشه ی بحران مشروعیت را در ادغام دو نهاد مدنی دین و سیاست می داند.او می گوید حکومت دینی به جای تسهیل کردن امر دین به تحمیل دین پرداخته است. به اعتقاد او در جمهوری اسلامی ،"حق الله " پررنگ تر از "حق الناس " شده و به جای آن نشسته است. اکبرین معتقد است که "حکومه المصلحه" به عنوان میراث آیت الله خمینی ، در دوره ی بعد از ایشان تبدیل به "مصلحت الحکومه" شد .یعنی مصلحت حکومت در اولویت قرار گرفت و تفسیری هم جز مصلحت رهبر نداشت.
اکبرین همچنین مواضع آیت الله منتظری را موجب دلگرمی جنبش سبز خواند و به سئوالات ما در باره ی علت عدم اعتراض برخی از مراجع و نامه ی دکتر سروش به آیت الله خامنه ای پاسخ گفت.
متن گفت و گوی "جرس " با محمد جواد اکبرین را در ادامه بخوانید:
جرس - شرایط کنونی ایران ونقشی که روحانیت درحکومت ایران دارد مرابر آن داشت تا با شما به عنوان یک روحانی ِ روزنامه نگار مصاحبه کنم .می دانید که روحانیت شیعه برای اولین بار با پیروزی انقلاب ایران به قدرت رسید ومسئولیت اداره ی کشوری راعهده دار شد.برای شروع این گفت وگو از شما می پرسم که رابطه ی روحانیت شیعه و قدرت در طول تاریخ چگونه بوده است؟
اکبرین: در قرن دهم و بعد از حاکمیت صفویان رابطه روحانیت و قدرت بسیار نزدیک شد.علمای شیعه از ابتدای تکوین اندیشه شیعی مجموعه ای از متکلمین ،فقها ،مفسرین ومحدثین بودند. در دوره ابتدای حکومت صفویان یک تعاملی بین روحانیت وقدرت ایجاد شد که آنها را تبدیل به طبقه و صنف کرد واگر بخواهیم در مورد نسبت قدرت و روحانیت صحبت بکنیم قاعدتا باید از دوران صفویان شروع بکنیم.اما نباید فراموش کرد که روحانیت به لحاظ مذهبی چه درآن زمانی که به عنوان عالمان دینی بودند و چه در زمانی که به یک صنف و طبقه تبدیل شدند، به لحاظ نظری با قدرت معطوف به استبداد مشکل داشتند.وبه لحاظ عملی هم پناهگاه مردم از ظلم حکومتها بودند و آنها را واسطه خودشان با حکومتیان قرار می دادند و قدرتها هم که می خواستند رابطه شان با جامعه دینی خراب نشود سعی می کردند به خواسته علما احترام بگذارند.پیشرفتهای بشری در گسترش ابزارهای ارتباطی نظیرتلفن و تلگراف باعث شد که مرجعیت در جهان شیعه مرجعیت واحد بشود. یعنی یک مرجعیت واحد برای همه شیعیان منطقه و دنیا و مثل مرجعیت مطلق و واحد دوره ی آقای بروجردی .در آن دوره هم شاه مراعات آقای بروجردی را می کرد زیرا مردم وقتی از شاه گلایه داشتند به آقای بروجردی مراجعه می کردند وشاه نگران عتاب آقای بروجردی بود تا مبادا قدرتش تضعیف شود . این مثال در مورد بقیه مراجع هم صادق بود .در نتیجه در دوره های مختلف تاریخ عالمان شیعه، روحانیت واسطه ای بود میان مردم و قدرت، اما به نفع مردم یا در واقع به عنوان مدافع مردم .
نکته دوم اینکه عالمان شیعه به لحاظ نظری با استبداد دینی مشکل داشتند. به عبارتی آن سابقه ی خوارج ونسبت امام علی با خوارج را در ذهن خود داشتند .خوارج آدمهای خودکامه و متعصبی بودند منتهی خودکامگی شان بر پایه دین بنا شده بود و این در ذهن عالمان شیعه بود که می شود بنام دین جنایت و خودکامگی کرد. بعد ها این ذهنیت استبداد دینی تبدیل به یک نظریه شد .یعنی اگر به لحاظ شخصی می شود در دین و عقاید دینی خودکامه بود ، وقتی این شخص به قدرت برسد و نظام تاسیس بکند واین نظام رنگ دین به خود بگیرد در آن صورت استبداد دینی می تواند شکل بگیرد .اوج تبدیل به نظریه شدن این سابقه تالیف کتاب " تنبیه المله و تنزیه المله " مرحوم میرزای نائینی بود که ایشان به صراحت موضوع استبداد دینی را مطرح کردند.تا بعد که در روند تاریخی به این جا رسیدیم که قدرت رسمی کشوری به نام ایران در دستان روحانیت قرار گرفت و جمهوری اسلامی نام گرفت.
روحانیت و کنترل بحران درونی
جرس - برخی از تحلیلگران معتقدند که حوادث اخیر ایران بیش از هر چیز، بیانگر بزرگی ابعاد بحران ِ اعتبار و حقانیتی است که روحانیت شیعه با آن مواجه شده است . این بحران اعتبار علاوه بر آنکه باعث فشارهای مردمی بر حکومت شده به تعمیق شکافها در بین روحانیت هم منجر شده است. آیا روحانیت قادر به کنترل این بحران درونی ِ خود و بازآفرینی این اعتبار از دست رفته خواهد بود؟
اکبرین :یکی از روحانیون سنتی می گفت به ارتش پول می دهند برای اینکه در یک روز مبادایی با آن پولها توپ بخرند و توپ در کنند.درواقع مالیاتی که مردم به حکومت می دادند برای شلیک به موقع در روز مبادا بود.ایشان می گفتند وجوهات شرعی ای که روحانیون به اسم امام زمان (عج) ازمردم می گیرند، امانتی را بردوش آنها گذاشته است تا در روز مبادا وجوهاتی که به نام امام زمان از مردم گرفته اند را به آنها پس بدهند .یعنی بدهی به امام زمان را پس بدهند .ایشان می گفتند امروز همان زمانی است که مردم به حمایت روحانیت نیاز دارند تا از حق آنها دفاع کند.این شخص روحانی باور داشتند امروز روزی است که آنها باید بدهی اشان را به اسلام پس بدهند .از همین مثال شروع می کنم که هم اعتبار اسلامی که با جمهوری اسلامی در ایران بلند آوازه شد اینک دچار بحران شده است و هم اعتبار روحانیتی که که بعد از جمهوری اسلامی قدرت را بدست گرفته و تاثیر گذار در قدرت شده است.
ادغام نهاد دین و سیاست این روزها عمق خودش را نشان می دهد ولی بهر حال حکومت هر کاری بکند به حساب دین گذاشته می شود .روحانیت باید به جایگاه تاریخی و مسئولیت خودش پی ببرد و گرفتار احتیاط های افراطی نشده، ترس و ملاحظات اقتصادی نشود.اگر این سه ملاحظه در کار نباشد، امروز روحانیت به کمک وضع موجود مردم خواهد آمد . تاکید می کنم که من سه نکته را بر شمردم که عبارت بودند از احتیاطهای افراطی، ملاحظات امنیتی، ملاحظات اقتصادی .
احتیاط های افراطی مربوط به مراجعی است که می گویند اگر ما حرف بزنیم اصل حکومت اسلامی ضربه می خورد یعنی احتیاطهای پرهیزکارانه ای که به قول مرحوم شریعتی که می گفتند ما نیاز به تقوا ی ستیز داریم تا تقوای پرهیز.این روزها این احتیاط های پرهیز کارانه کار دست اینها می دهد.
دوم ملاحظات امنیتی است یعنی از بس که نظام برخورد امنیتی کرده و تجربه آقای منتظری را جلوی چشم اینها گذاشته که اگر شما به معترضان بپیوندید برخورد خواهیم کرد، ترجیح می دهند که سکوت کنندتا مساله ای مثل حصر آقای منتظری برای آنها هم پیش نیاید.در دوره آیت الله خمینی هم مساله ی حصر آقای شریعتمداری بود و ایشان مجبور به اعتراف در تلویزیون شدند وآنقدر این مسئله طول کشید که ایشان در حصر در گذشتند.اینها را جلوی چشم روحانیت بلندپایه گذاشته اند. که آنها هم ملاحظات امنیتی دارند واز امنیت خودشان مطمئن نیستند وهم ملاحظه ی این را می کنند که اگرحرفی به آنها زده شود حرمت حوزه شکسته می شود و این پایگاه دینی از بین می رود. بعضی از آنها هم می ترسند .
عده قلیلی هم ملاحظات اقتصادی دارند. عده ای هم هستند – البته قلیل - که حکومت به آنها رسیده و آنها را به حد مرجعیت تقویت کرده است .اگر حکومت به آنها پول نمی داد توانایی نداشتند که این همه مقلد داشته باشند و به این همه طلبه شهریه بدهند و در تمام کشور دفتر داشته باشند . کسانی هستند که حکومت به آنها رسیده و درمواقع اینچنینی به کمک حکومت می آیند و نهایتا اگر ببینند که خلاف موج دارند حرکت می کنند و همه مراجع یک طرفند واکثر روحانیون ناراضی اند برای احتیاط ساکت می شوند .
جرس - در بیان ریشه های این بحران مشروعییت گفته شده است که رشد تفسير جمهورى خواهانه از اسلام سياسى، ذات متناقض قانون اساسى ايران، افزايش تمايز بين عملكرد و آرمان هاى ظاهرى رژيم و فاصله گرفتن بيشتر افكار عمومى از ايدئولوژى مسلط از عوامل تعميق بحران مشروعيت بوده اند. شما ریشه های این بحران مشروعیت را در چه می دانید؟
اکبرین : آنچه که شما بر شمردید موثر است، ولی در حقیقت تمام ماجرا نیست .به اعتقاد من لطمه دیدن این اعتبار علاوه بر مواردی که شما بر شمردید، ناشی از این موارد است :اول اینکه نهاد دین و سیاست در هم ادغام شد و این ماجرا در کوتاه مدت تاثیر دین بر تصمیم های سیاسی را بدنبال داشت اما در دراز مدت این دین بود که در خدمت سیاست قرار گرفت.روحانیت و مرجعیت با اینکه نهاد هایی پیشا مدرن هستند ولی کارکردهایی در جامعه مدنی مدرن هم داشته اند .اگر جامعه مدنی را به نهاد های مستقل از حکومت و ناشی از اراده آزاد مردم بدانیم ، نهاد مرجعیت یکی از نهادهای جامعه مدنی شیعی بود .مجتهدی به مقام مرجعیت تقلید می رسید که علاوه بر مقام معتبر فقهی ،رضایت عامه را بدنبال داشت و این رضایت عامه او صرفا به مقام فقهی او بر نمی گشت و موارد مختلفی در آن دخیل بود لذا بدون اینکه حکومتها مرجعی را تبلیغ بکنند یا بر عکس تبلیغ حکومتها ، یک فرد دیگری به مرجعیت می رسید در همین تجربه اخیر ما یعنی بعد از اینکه مراجع مشهور ما فوت کردند،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم که علی القاعده باید یک کارکرد دینی داشته باشد ولی عملاکارکرد یک نهاد سیاسی را پیدا کرده، فهرستی را به عنوان مراجعی که می شود از آنها تقلید کرد به مردم معرفی کرد .جالب است که در این فهرست ایت الله سیستانی نبود اما آقای خامنه ای که حتی دراجتهاد ایشان تردید بود در این لیست وارد شدند.
جرس -آیا سابقه ای در تاریخ نهادهایی مثل حوزه علمیه می توان نمونه هایی اینچنینی یافت که رسما اعلام کرده باشند ازچه کسی می توانید تقلید کنید و یا فهرستی از مراجع قابل تقلید به مقلدین یا شیعیان ارائه داده باشند؟یا اینکه همیشه " رجوع مردم" بوده که "مرجع" را تعیین می کرده است؟
اکبرین : تا به حال همیشه یک اتفاق نظر یا شبیه آن بین "روحانیت " و "رویکرد مردم" در مورد مقام فقهی مجتهدی وجود داشته اشت . ارائه ی فهرست برای اولین بار فود که اتفاق افتاد.نتیحه ی این کارکرد سیاسی ِ یک نهاد دینی که بر خلاف سنت حوزه های قم و نجف ، فهرستی ارائه داد، آن شد که مرجع اول جهان شیعه ،آیت الله سیستانی بشود نه بقیه آقایانی که نامشان درآن فهرست آمده بود. هرچند که هر کدام از آن آقایان هم مقلدانی داشتند ،اما آقای سیستانی که اسمشان در فهرست یاد شده نبود ،حتی در ایران هم – بنا بر برخی گزارش ها - بیشترین مقلد را دارد و یشترین وجوهات هم به دفتر آیت الله سیستانی واریز می شود.
پس ادغام دو نهاد دین و سیاست با دو کارکرد متفاوت در دراز مدت ، دین را در خدمت سیاست قرار داد و نخستین لطمه را به اعتبار تاریخی و سنتی روحانیت وارد آورد.
دوم اینکه : وظیفه حکومت دینی می تواند این باشد که به جای اینکه بستر دینداری آسان مردم را فراهم کند و دینداری مردم را تسهیل نماید ، به تحمیل دین بپردازد و عملا کارکردش تحمیل دین شود . خوب وقتی دین، تحمیلی شد باید آنرا تبلیغ کرد. مثل تبلیغ یک کالا.حالا اگر تبلیغ موثر نشد ،در کنارش یک شمشیر باید نگه داشته شود یعنی به زور شمشیر آن کالا را تبلیغ کردن. اما قدرت وقتی بخواهد چیزی را تبلیغ بکند تبدیل به ضد تبلیغ می شود و به جای این که بر خودشان خرده بگیرند شمشیر بالای سر مردم نگه داشتند.کار به جایی رسید که حتی در مسئله روسری خانمها هم دخالت کردند که مثلا چقدر مو بیرون باشد و اندازه مانتو چقدر باشد و امثال اینها .حتی در جزئیات زندگی خصوصی مردم دخالت می کنند و این شد وظیفه ی حکومت دینی . جالب است که این امر در مقابل آموزه های دینی فرار داشت و خود نوعی بدعت بود .در قرآن وقتی سخن ازدینداری می شود از واژه "تمکین" استفاده می کند. یعنی این مردم هستند که باید دین را بپذیرند، آگاهانه و آزادانه و به آسانی و فراوانی دین را بپذیرند. مقوله، مقوله تمکینی است نه تحمیلی . به امر بدعت هم که می رسیم سخن از شریعت "آسان و روان" به میان آمده است اما در دعای مکارم الاخلاق که از دعاهای قوی با سند محکمی است امام سجاد از خدا می خواهد: "خدایا من را از راه آسانی به دوست داشتن خودت برسان". اصولا راههای سخت به مقصد نمی رسد . در مقابل تمام این آموزه های دینی حکومت رو به تحمیل آورد ،پس مورد دوم را می توانیم روی آوردن به" تحمیل "به جای "تسهیل" بنامیم.
سوم اینکه در ادامه این روند مسئله "حق الله" در مقابل "حق الناس" قرار گرفت . نهاد دین به این دو باید در کنار هم نگاه کند. حق الله را به نماز و خمس و زکات وحج و امثال اینها تعریف می کنند و حق الناس را تهمت ،غیبت ،دست اندازی به حقوق مردم ،بی اهمیت شمردن جان و آبروی مردم و تعرض به جان و مال مردم می گویند یعنی حق خدا حق مردم است . از آنجا که تجربه ی حکومت دینی را به حکومت امام علی نسبت می دهند امام علی در کنار رضایت خدا از رضایت عامه مردم می گوید ،در نامه اش به مالک اشتر از رضایت مردم سخن می گوید . اما در نظام جمهوری اسلامی حق الله پر رنگتر از حق الناس شد و رضایت خدا جای رضایت مردم نشست چون رضایت خدا عملا دررضایت نمایندگان خدا که بر مردم حکومت می کنند خلاصه گردید و به جای تجربه امام علی، تجربه معاویه شد. منابع اهل سنت ذکر کرده اند که معاویه وقتی به حکومت رسید گفت :ثروتی که در دست من است ثروت خدا است ثروت شما نیست ومن هم جانشین خدا هستم و به هر شکلی که بخواهم این ثروت را خرج می کنم وشما حق اعتراض ندارید.این همان چیزی است که در جمهوری اسلامی هم اتفاق اقتاد که ثروت حقیقی از آن خداست، ما هم نمایندگان خدا هستیم وحق داریم هر جوری که می خواهیم از این قدرت استفاده کنیم و عملا حق الناس و رضایت عمومی در سایه حق الله و رضایت خدا- با این تفسیر- به فراموشی سپرده شد .
مرحله چهارم ، ولی فقیه یعنی ولایت بر اساس فقه . تا پیش از این دین شامل فقه بود و فقه، همه ی دین نبود. ولایت فقیه دین را به نقطه ای رساند که دین مساوی فقه شد ومفاهیمی مثل اخلاق که هرگز کمتر از مقوله ی فقه در دین نبود کمرنگ شد . این حدیث مسلم و محکم را از پیامبر بیاد بیاوریم که او هدف از بعثت خودش را مکارم الاخلاق تعریف کرد. شریعت و قانون الهی در مرتبه ی پس از آن قرار می گرفت و اساسا گرایش مردم ومحبت مردم به پیامبر به خاطرشریعت و فقه نبود بلکه بخاطر امین بودن محمد امین(ص) بود او قبل از اینکه پیامبر مردم شود امین مردم بوده است وامانتدار مردم بوده و امانتداری از جنس اخلاق است و ربطی به فقه ندارد . یعنی حتی اگر دین و فقه و شریعتی مطرح نبود امانتداری و اخلاقی بودن چیزی بود که فطرت آدمها بر آن گواهی می داد . لذا دین آمد که این ارزشها را یاد آوری کند ."انما انت متذکر".... تو آمدی چیزی یادشان بیاوری نه اینکه چیزی یادشان بدهی. این نشان می دهد که فطرت انسانها قبلا این ارزشها را داشته است ولی وقتی این اتفاق افتاد با ولایت فقیه دین مساوی با فقه شد و ارز شهای دیگر کمرنگ شد و ناگهان در سایه اعتبار ولایت فقیه مقولاتی مثل تهمت و افترا به مردم ، بردن آبروی مخالفان و دست اندازی در حوزه خصوصی مردم ، بی اهمیت دانستن جان مردم و اعدامها ،بازداشت ها ،شکنجه ها و بعد هم بی حساب و کتاب زندانها را پر کردن اینها همه کمرنگ شدن اخلاق زیر سایه ی فقه بود. فقه بود که به ولی فقیه توجیحات لازم را می داد تا به جان مردم بیفتد وبی اخلاقی کند و بی اخلاقی در سایه ولایت فقیه، فضیلت شد.
و سر انجام مرحله ی پایانی یا پنجم ، میراث آیت الله خمینی یعنی " حکومت المصلحه "بود .ایشان معتقد بود که اگر فقه در جاهایی پاسخگوی نیاز جامعه نبود و سنتهای 1400 سال پیش قادر به حل کردن معضلات امروزی نبود در آنجا فقیه بر اساس معیارهای دینی می تواند مصلحت را حاکم بکند .ولی فقیه حق دارد مصلحت اسلام و نظام را بر فقه حاکم کند تا به علت عقب افتادگی برخی از احکام فقهی دین مسخره دنیای جدید نشود .میراث آقای خمینی دردوره جانشین – به اعتقاد من بی صلاحیت و بی کفایت ایشان- تبدیل شد به مصلحت حکومت.و مصلحت حاکمیت ملاک شد. یعنی "حکومه المصلحه" آقای خمینی تبدیل به "مصلحت الحکومه" شد .در واقع به جای اینکه مصلحت بر احکام فقهی حاکم شودمصلحت حاکمیت ملاک شد. مصلحت حکومت در اولویت قرار گرفت و تفسیری هم جز مصلحت رهبر نداشت و ما شدیم چوپان دروغگو.از آن به بعد هم هر بار که سخن از مصلحت شد و گفتیم که مصلحت اسلام ایجاب می کند یعنی مصلحت رهبری ایجاب می کند و مردم کم کم اعتماد خودشان را از دست دادند و آن میراث امام خمینی این جور به انحطاط کشیده شد.البته این برداشت من است و برخی دیگر می گویند از ابتدا باور آیت الله خمینی به همین اندازه ضد حقوق بشری و خلاف مصالح دینی بوداما من معتقدم که در روند بیست ساله رهبری بعد از ایشان این مسئله به انحطاط کشیده شد .
پدیده ی خود علی پنداری
جرس - به نظر می رسد که روحانیت دچار نوعی ترس از مردم شده است .لغو مراسم عید فطر در مصلا تهران، جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد آیت الله طالقانی در حسینیه ارشاد و لغو مراسم سنتی شبهای احیا در مرقد امام و قم مواردی هستند که گویای ترس حکومت از مردم است . آیت الله خامنه ای هم در نمازجمعه اشاره ای به مسائل روز و راهپیمایی روز قدس داشت که در همین زمینه قابل ارزیابی است. طرف دیگر روند رویداد ها در ایران حاکی از این است که امروز غول مطالبات مردم از شیشه خارج شده آیا حاکمیت قادر به باز گرداندن دوباره ی این غول به درون شیشه خواهد بود ؟
اکبرین :در اینکه روحانیت یا حکومت از مردم ترسیده باشد باید عرض کنم که صدای مردم بیش از همیشه به گوش روحانیت رسیده است و موافقم که غول مطالبات به شیشه بر نمی گردد .این صدا بلندتر از آن است که روحانیت به ویژه مراجع این صدا را نشنوند و زمانی که این صدا را می شنوند هم احساس تکلیف شرعی می کنند و هم ترس از مردم بر ترس از حکومت غلبه می کند چون در نهایت پایگاه اجتماعی روحانیت مردم هستند و اگر بخواهد بین ترس از رویگردانی مردم و ترس رویگردانی آنها از حکومت یکی را انتخاب کنند حتما ترس از مردم غلبه خواهد کرد و در کنار مردم قرار خواهد گرفت. این تصمیم هم ریشه در پایگاه اجتماعی اشان دارد که نمی خواهند از دستش بدهند هم ریشه در نسبت و ارتباطشان با خدا دارد.روحانیت و مراجع ما خدا ترس هم هستند یعنی تنها مربوط به مسائل سیاسی نیست و نمی توانند ببینند که مردم این گونه زیر ظلم قرار گرفته اند و با صدای بلند صدایشان را به مراجع می رسانند. آنها نمی توانند حکومت را در نهایت انتخاب کنند .
آقای خامنه ای سخنرانی اخیرشان در نماز جمعه چند کار جالب انجام دادند: اول اینکه ایشان آخرین تیری که در چنته داشتند را رها کردند و آن استفاده از احساسات معنوی جامعه است. روضه ی امام علی(ع) خواندن و گریه کردن در کنار مردم مواردی است که مردم برای آنها اهمیت قائلند. آقای خامنه ای پیش از آنکه یک فقیه باشد ، در گذشته یک واعظ و خطیب و منبری بود. او یک سابقه ی طولانی در وعظ و خطابه دارد. نقاط حساس ارادت مردم به اهل بیت را می داند. امروز ایشان روضه ی امام علی خواند و بعد هم گریزی زد به کربلا و ماجرای حضرت زینب (س) و حسابی فضای نماز جمعه را اشک آلود کرد. طبعا مخاطبانی هم که از تلویزیون این خطبه ها را نگاه می کنند تحت تاثیر قرار می گیرند. این آخرین تیری است که ایشان در چنته دارد. از این پیس ایشان بدون مرثیه خوانی نمی تواند توجه مردم را به خود جلب کند. منظورم توده ی مردم است نه کسانی که دور و بر ایشان مانده اند ویا نظامیانی که تنها سلاح باقی مانده ی ایشان است. البته این نکته را نیز تاکید کنم که این کارها بر این افراد تاثیر مضاعف خواهد داشت.
آقای خامنه ای امروز رابهترین فرصت برای ایفای نقش "خود علی پنداری" دیده است. او در یک تحلیل تاریخی خود را حق مطلق قلمداد کرد و طرف مقابل خود را خوارج خواند و رسما امروز حرف از خوارج زد. به نظر من این تحلیل های تاریخی ، کهنه تر و مندرس تر از آن است که برای شرایط امروز جواب داشته باشد. نسبتی که امروز مردم با ایشان دارند نظیر نسبتی که آن موقع با آیت الله خمینی داشتند نیست. آن دوران، کاریزمای آیت الله خمینی خیلی چیز ها را تحت تاثیر خود قرار می داد. الآن چشم ها و گوشها باز شده و به محض اینکه ایشان بخواهد یک تحلیل تاریخی ارائه کند ، مردم می فهمند که این یک کاریکاتور بیشتر نیست. می فهمند که این یک تقلید معکوسی از دوران امام علی است و هیج ربطی به این شرایط ندارد. شما وقتی امام علی را در مقابل مخالفانتان قرار می دهید یعنی اینکه من امام علی هستم.یعنی اینکه من حق مطلقم و طرف مقابل من هم باید باطل مطلق باشد . من این باطل مطلق را اول نصیحت می کنم ، مدارا می کنم، استدلال می کنم و بعد اگر نشد، چشم فتنه را کور می کنم.
مردم ، مخصوصا طبقه ی متوسط که امروز اکثریت جامعه ی ایران را تشکیل می دهد، از ایشان خواهد پرسید که چه کسی به شما گفته که شما امام علی هستید تا حق داشته باشی که طرف مقابلت را نصیحت کنی ، با او مدارا بکنی و استدلال بکنی و اگر تسلیمت نشد، چشم فتنه را کور کنی؟! چه کسی به شما گفته که امام علی هستی تا طرف مقابلت فتنه باشد؟ به اعتقاد من این تحلیل های تاریخی، امروز راه به جایی نخواهد برد. روزگاری بود که این تحلیل ها کارآیی داشت،شاید در دهه ی اول حکومت ایشان، که هنوز مشت شان پیش مردم باز نشده بود، این تحلیل ها کارکرد هایی داشت اما امروز اینطور نیست.
آقای خامنه ای از تاکتیک "فرار به جلو" در مواضع اخیر خود استفاده می کند و امروز نیز سعی خیلی جالبی کرد تا از این تاکتیک استفاده کند. ایشان درپایان خطبه ی اول نمازاین دعاها را مطرح کرد: " خدایا ما را پیرو واقعی و شیعه ی واقعی امام علی قرار بده"،" خدایا ما را از ظلم و تعدی و تجاوز به حقوق دیگران مصون بدار" . این دقیقا اتهاماتی است که این روزها مردم به آیت الله خامنه ای وارد می کنند. ذکر مواردی که مردم به عنوان انتقاد ازایشان مطرح می کنند به عنوان دعا در پایان خطبه ی اول نماز جمعه ، " فرار به جلو"ست. یعنی که من خودم همه ی این چیزها را می دانم و اتفاقا من خودم مدعی این چیز ها هستم و کسی حق ندارد مرا "متجاوز به حقوق دیگران" یا "متعدی" معرفی کند و یا اینکه مرا به شیعه ی امام علی بودن تذکر بدهد. این حرفها یعنی اینکه من خودم این حرفها را بهتر از شما بلدم.
نکته ی دیگری که در سخنان ایشان به عنوان فرار به جلو وجود داشت، توصیه ی اخلاقی به احزاب سیاسی و شخصیت های سیاسی بود. ایشان به احزاب و شخصیت های سیاسی گفت : مواظب خودتان باشید تا دچار انحراف و فساد شخصی نشوید. هر آدمی در معرض انحراف و فساد پذیری شخصی است. لغزش های کوچک آدم را به اعماق دره های فساد منتهی می کند . آقای خامنه ای از آنها خواست که مواظب خودشان باشند تا دچار انحراف نشوند. به نظر من این خیلی نکته ی جالبی است. من می پرسم چه کسی باید به شما تذکر بدهد تا شما دچارانحراف نشوید؟ اگر کسی در داخل ایران با صدای بلند در باره ی انحراف شما تذکر دهد، با او چه خواهید کرد؟ آیا سرنوشتی غیر از زندان کهریزک خواهد داشت؟ شما به چه کسی در باره ی فساد و لغزش و انحراف پذیری تذکر می دهید؟ قدرت مطلقه دست شماست . همه ی اخلاقیون بر این باورند که کسی که قدرت مطلقه و ثروت در دستش باشد ، بیش از دیگران در معرض فساد قرار دارد. ثروت و قدرت و منزلت دست شماست و دیگران را توصیه به مراقبت و پرهیز از لغزش می کنید؟
من این نکات را دلیل روشنی بر بیهودگی تلاشهای آقای خامنه ای می بینم.مطمئن باشید که خطبه ی امروز آقای خامنه ای مورد تمسخر عدالتخواهان قرار خواهد گرفت. مساله ی امروز مردم ایران با آقای خامنه ای مساله ی ولایت ایشان یا فرضا دیدگاه ایشان در باره ی مطبوعات و یا دمکراسی و مواردی از این دست نیست.مساله ی امروز جامعه ی ایران با آیت الله خامنه ای بر سر عدالت است. در ایران، روشن ترین شاخصه های عدالت زیر پا گذاشته شده است. یعنی شما چه دمکرات باشید و چه نباشید، چه قائل به آزادی مطبوعات باشید و چه نباشید، چه قائل به ولایت فقیه باشید و چه نباشید، اما اینکه شما در روز روشن و در مقابل اعتراض های مردمی آدم بکشید که تا امروز نزدیک به 80 اسم و هویت رسمی در رسانه ها به عنوان قربانیان این اعتراضات منتشر شده است.یا اینکه به خانواده ی آنان اجازه ی برگزاری مراسم ترحیم داده نشود یا آنها را در بهشت زهرا بدون نام و نشان دفن می کنید و هزار دروغ در باره ی اتفاقاتی که افتاده می گویید و هر دروغتان هم بعد از یک هفته فاش می شود. یا اینکه بعد ازتظاهرات اعتراض آمیز مردم، چهار هزار نفر را به اعتراف آقای جمشیدی سخنگوی قو ی قضائیه زندانی کنید و بعد مردم سراغ آنها را از کهریزک بگیرند، یا شکنجه و قتل آنها در کهریزکی فاش شود که خود رهبری مجبور به صدور دستور تعطیلی بازداشتگاه شود، بعد تلویزیون بازداشتگاه را در یک حرکت فرار به جلو نشان دهد و... . این موارد نشان می دهد که دعوا بر سر مقولات اختلاف انگیز نیست،بلکه دعوا بر سر " عدالت" است. مردم امروز عدالت را می شناسند و دارند می بینند که روشنترین شاخصه های آن نقض می شود. به نظر من چون کار به اینجا کشیده و دعوا از مرحله ی نظر و مقولات اختلاف بر انگیز نظری و آکادمیک گذشته و به عرصه ی ملموسترین و قابل فهمترین شاخصه های عدالت رسیده است، این راه غیر قابل بازگشت است. به اعتقاد من تلاش های رهبری برای سرپوش گذاشتن بر بی عدالتی ها به جایی نخواهد رسید.
جرس- اشاره ی آیت الله خامنه ای به راهپیمایی روز قدس را چگونه ارزیابی می کنید؟
اکبرین : به نظر من وقتی شما در برابر مردمی که روشنترین خواسته شان "عدالت" است،ایستادگی می کنید، مجبور خواهید شد تا تمام آنچه را که روزگاری مایه ی آرامش ، ارزش و افتخار شما و در یک کلام نماد قدرت شما و ارادت به شما بود را آرام آرام از دست بدهید. جالب آنکه این پایگاهها حتی به پایگاههایی علیه شما تبدیل خواهند شد.روزگاری دانشگاه ها محل رفت و آمد مسئولان نظام بود. خود آیت الله خامنه ای هراز چند گاهی به دانشگاه ها می رفت و برای سخنرانی او هورا می کشیدند اما الان بازگشایی دانشگاه ها اسباب ترس اینها شده است. مراسم شب قدر که خود ایشان روزگاری می گفت آنها که می گویند جامعه ی ما دینی نیست باید شب های قدر را ببینند تا به اشتباه خود پی ببرند. ام امروز جمع شدن مردم در مراسم شب قدر دلیل دیگری بر ترس آقایان شده است. برایشان مهم این است که سخنران چه کسی باشد، چه کسی قرآن بر سر بگیرد و یا چه کسی دعای ابوحمزه بخواند! یعنی دارند در انتخاب روحانیون و مداحان و دعا خوان ها هم از شدت ترس دست می برند. الآن کار به گونه ای شده که شب قدر و مراسم معنوی و مذهبی وقتی به کام آنها ست ومایه ی انبساط خاطر آنها را فراهم می کند که حتی سخنرانان و مداحان و روضه خوانها هم دستچین شده باشند. به همین دلیل می بینیم که بعد از این همه سال که مراسم شبهای احیا که به سنتی در آرامگاه آیت الله خمینی تبدیل شده بود را به دلیل آنکه نتوانستند نظر خودشان را بر خانواده ی آیت الله خمینی تحمیل کنند، لغو می کنند. در پایگاه مذهبی ایران یعنی قم، نتوانستند مساله را مهار کنند و از برگزاری مراسم شب های قدر در حرم حضرت معصومه ترسیدند. من بیش از ده دوازده سال در قم زندگی کردم و تا آنجا که یادم هست مراسم شب های قدر با حضور حضرت آیت الله جوادی در کنار حرم حضرت معصومه با حضور جمعیت عظیمی از مردم برگزار می شد. اما امسا ل کار به جایی رسیده که آیت الله جوادی ، آیت الله امینی و آیت الله استادی که هر سه امام جمعه ی قم هستند و هر سه نیز از منتقدین وضع موجود محسوب می شوند به نماز جمعه نرفتند و اینها یک نفر از خودشان را برای اقامه ی نماز تعیین کردند. امسال مراسم شبهای قدر در قم که چندین سال همین افراد برگزار کننده اش بوده اند به همین دلیل لغو شده است. اینها همه در پایتخت مذهبی ایران اتفاق افتاده است. این بزرگترین ا نشانه ی ترس آقایان از مراسمی است که روزگاری مایه ی تحکیم قدرت آنان بود. حالاباید منتظر بود، ما هنوز محرم و صفر را درپیش داریم. آقایان محرم و صفر سختی در پیش خواهند داشت. از این پس هریک از شعائر و نمادهای مذهبی به عاملی برای اعتراض علیه آنها تبدیل خواهد شد. کما اینکه ما شاهد این اتفاق در سالهای پایانی عمر سلطنت پهلوی هم بودیم. من بسیار متاسفم که حاکمان جمهوری اسلامی چشم خود را بر واقعیت ها بسته اند و همان اشتباهاتی را تکرار می کنند که رژیم پهلوی در پایان عمرش مرتکب می شد وشاید هم اشتباهاتی به مراتب فجیع تر از آن. آقای خامنه ای به صراحت گفت که اینها بر سر منافع اختلاف دارند اما به آن رنگ عقیدتی داده اند .آقای خامنه ای گفت که بحث ما مقابله با دگر اندیشان نیست. ما داریم با کسانی که شمشیر علیه نظام کشیده اند و می خواهند به نظام ضربه بزنند برخورد می کنیم .در پایان هم در باره ی روز قدس هشدار دادند که ما در صورتی می توانیم پرچم روز قدس را حمل کنیم که یکپارچه باشیم. آقای خامنه ای در سخنان خود کسانی را که می خواهند در صفوف روز قدس تفرقه ایجاد کنند را تهدید کرد. پس معلوم می شود که واقعا یکپارچگی وجود ندارد که آقای خامنه ای مجبور است یک هفته قبل از روز قدس در نماز جمعه وحدت را بخش نامه کند این جمله ایشان که اگر تفرقه شود دیگر نمی توانیم پرچم قدس را حمل کنیم نشان دهنده رسیدن به این نقطه است که ما حتی برای دفاع از فلسطین هم اعتبار نداریم یعنی دولتی می تواند از فلسطین حمایت کند و در مقابل اسرئیل بیایستد که در بین مردم خودش پایگاه داشته باشددولت ما به این جا رسیده که مجبور است یک هفته قبل از روز قدس وحدت را بخش نامه کند و کسی حرفی غیر از ما نزند تا راهپیمایی خراب نشود و روز قدس که نمادی از قدرت نظام بود به اسباب نگرانی اشان تبدیل شده است و این هفته متسفانه هفته سختی را در پیش داریم و برای سرکوب مردمی که می خواهند به روز قدس بیایند و علیه هر نوع خشونتی شعار بدهند حالا چه می خواهد خشونت جمهوری اسلامی باشد چه خشونت اسرائیل .
جنبش سبز به کدام شبیه است ؟ قیام 15 خرداد یا سالهای 56 و 57
جرس- در صحبتهایتان به اشتباهات حاکمیت اشاره کردید و از همان اشتباهاتی که حکومت پهلوی هم در پایان حکومتش انجام می داد.برخی تحلیلگران جنبش مردم را با جنبش سال 42 مقایسه می کنند و برخی آنرا با رویدادها ی سالهای 56 و 57 مقایسه می کنند . شما رویدادهای اخیر ایران را با کدام یک از این دو حنبش قابل قیاس می دانید؟
اکبرین : به اعتقاد من حوادث اخیر ،جووفضای مابین 15 خرداد 42 تا سالهای 56 و 57 است. به عبارتی فاصله 15 ساله بین این سالها بر داشته شده است .وقتی می گوییم فاصله بر داشته شده این هم در رابطه با آغاز جنبش 15 خرداد است هم قابل مقایسه با56 و 57 است که فصل میوه چینی جنبش است.
دلیلش هم در دو نکته است:دلیل اول اینکه آن 15 سال در دورانی اتفاق افتاد که جهان رسانه وانفجار اطلاعات نبود .الان ما با چیزی به نام "اتاق جهان" مواجه هستیم. در اتاق جهان همه همدیگر را می بینند و شما لازم نیست بیرون بروید و به یک اتاق دیگر بروید تا دیگری را ببینید. همه در یک اتاق نشسته ایم الان شما از آن فاصله با من مصاحبه می کنید و مثلا من می توانم هر اتفاقی که در بیروت می افتد را به شما اطلاع بدهم .مثلا اخبار مربوط به حوادث اخیر ایران از طریق فیس بوک و تویتر منتشر شد و بلافاصله در همه شبکه های دنیا پخش شد . بیروت یکی از بزرگترین مراکز خبری جهان محسوب می شود و تمام رسانه ها ی معتبر دنیا در این جا دفتر دارند.خود این کشور هم حدود بیست شبکه ی تلویزیون خصوصی دارد. تقریبا هر روز اخبار مربوط به ایران را پخش می کردند و اتفاقات صبح روز راهپیمایی در اخبار شب گفته می شد .این امکانات در آن دوره نبود و لذا آن فاصله ی زمانی مابین شروع جرقه های جنبش تازمان به ثمر رسیدن جنبش بر داشته شده و ما با سرعت عمیق تحولات مواجه هستیم .شاه قبل از 15 خرداد 42 هم رفتار ضد حقوق بشری با مردمش داشت اما 15 خرداد 42 با صدای بلند و از یک مرکز معتبر مثل مرجعیت و روحانیت این صدا به گوش همه رسید .منتها تا این فضا فرا گیر شود و آگاهی عمومی داده شود و بعد از آگاهی عمومی انگیزه عمومی ایجاد شود وبعد از انگیزه عمومی طرح در ذهن مردم ایجاد شود و طراحی رفتن به سمت اعتراض و تغییر شرایط ایجاد شود ونهایتا ، تبدیل طرح به یک برنامه مشخص پانزده سال طول کشید .الان به این شکل نیست الان از آگاهی بخشیدن و ایجاد انگیزه تا ایجاد طرح و تبدیل طرح عملیات و نقشه، زمان زیادی لازم ندارد. ما با یک موج آگاهی عمومی و انگیزه عمومی وبرنامه مواجه هستیم .بعد از انتخابات این موج آگاهی بود که آقای موسوی را رو دست جنبش مردم برد و حرکت را پیش بردو این آقای موسوی نبود که می گفت چکار بکنید تا مردم حرفش را گوش دهند ، بر عکس بود جنبش عمومی و خیزش عمومی بود که آقای موسوی و کروبی را به عنوان شمس القمر این جنبش به همراه خودش می برد .در نتیجه گردش آزاد اطلاعات در جهان ،انفجار اطلاعات در جهان و رسیدن ما به نقطه ای که "اکتاویوپاز" گفت وآن قرار گرفتن ما در اتاق جهان است که باعث بر داشته شدن این فاصله شد.
دلیل دوم و تاثیر گذار ،خفقان متراکم سالهای اخیر بود که ناگهان منفجر شد. نباید حکومت می گذاشت که کار به این جا برسد.در پانزده خرداد اگر قتل ده تا بود در سال 58 به صد رسید یعنی مشکل مضاعف شد واعتراضها متراکم شد و روند تراکم اعتراضات در 15 سال به اوج رسید .اما در سالهای گذشته ، کشور گاهی به نقطه ی نهایت پذیرش ظرفیت خودش در ظلم حکومت رسیده بود .شما حادثه 18 تیر ،روند اعتراضات در سالهای گذشته و یا حتی عقب تر از آن مثلا اعدامهای سال 67 را نگاه کنید .حکومت باید یک جایی را قرار می داد تا اعتراضات بستر طبیعی خودش را پیدا کند و اینقدر متراکم نشود که با اولین ظرفیت خیزش اجتماعی، منفجر شود و الان برسیم به نقطه ای که شما بپرسید این مسئله با 15 خرداد قابل مقایسه است یا با سال 56 و 57 .به عبارت دیگر اوضاع چنان از روند طبیعی خودش خارج شده است که به انفجار رسیده است.
جرس - در جریانات اخیر ما شاهد دو موضعگیری از ناحیه مراجع بودیم .چرا برخی از مراجع در مسائل اخیر اعتراض نکردند و این عدم اعتراض را چگونه باید معنی کرد ؟
اکبرین : من این عدم موضعگیری را در همان سه دسته ای که توضیح دادم تعریف می کنم .یعنی احتیاط های افراطی به خاطر ترس از فروپاشی حکومت اسلامی یا احتیاط های امنیتی به معنای اینکه هم از جان خودشان می ترسند و هم اینکه می ترسند حرمتشان و بدنبال آن حرمت حوزه شکسته شود و شکستن حرمت حوزه را به صلاح نمی دانند و سوم هم ملاحظات اقتصادی ،آنهایی که می ترسند منبع اقتصادی وپشتوانه اقتصادی اشان را از دست بدهند.من تحلیل این سکوت را غیر از این سه دسته نمی بینم .
ریش سفیدی باقی نمانده
جرس - با توجه به گستردگی ابعاد بحران اخیر در ایران برخی صاحبنظران مثل آقای بشیریه گفته اند که بحران اخیر را با ریش سفیدی نمی توان حل کرد.شما چه نقشی برای ریش سفیدان در این بحران قائلید؟
اکبرین : آقای بشیریه حرف بسیار دقیقی را ذکر کرده اند .نمی شود این مسائل را با ریش سفیدی حل کرد چرا که ریش سفیدی یک معیارهایی دارد .ریش سفیدی مبتنی بر این فرض است که چند تا آدم محترم وریش سفید هستند که حرفشان در مردم و حکومت خریدار دارد. اینها در وقت گرفتاری به کمک مردم می آیند و هم با مردم حرف می زنند و هم با حکومت حرف می زنند و از احترامی که آنها در بین حکومت و مردم دارند استفاده می شود و یک ماجرایی جمع و حل می شود.ما تجربه ریش سفیدی را با آقای خاتمی دیدیم .در دوران آقای خاتمی در مواردی آقای خاتمی حرمت حکومت را نگه داشت و در جایی دیگر حرمت مراجع و دریک جایی مراجع به کمک ایشان آمدند و در یک جایی دیگر شخصیت های پیش کسوت نظام به کمک ایشان آمدند و بعضی از این پیش کسوتان به کمک رهبری رفتند .یک تعاملی وجود داشت که این تعامل پیش فرضش این بود که تعدادی آدم موجه و معتبر بین مردم و حکومت هستند که در این موارد به کار می آیند . علت اینکه الان امکان این کار نیست اینست که ما دیگر ریش سفیدی نداریم و کسی نمانده که حرمتش موجه مانده باشد. در واقع ما دیگر چند نفر آدم معتبر و موجه که ذکر کردم نداریم و حتی یک نفر هم نداریم و این بزرگترین اشتباه آقای خامنه ای بود که کشور را به نقطه ای رساند که دیگر کسی نیست و تنها خودش است و تنها باید از دولت حمایت کند. اگر امروز حمایتش را از دولت آقای احمدی نژاد بردارد چه کسی از این دولت حمایت می کند؟ محافظه کاران او را می درند یعنی چیزی برای این دولت نمی گذارند و هیچیک از این وزیران این دولت وجاهت سیاسی و علمی لازم را ندارند.شما نگاه کنید آقای باهنر رسما گفته است که اگر پا در میانی رهبر نبود ده تا وزیر بیشتر رای نمی آوردند .
خوب این چه دولتی است که برای رای اعتماد، وزرایش باید تحت حمایت رهبری باشد.درخصوص تصمیمات کلان هم فقط آقای خامنه ای مانده و در واقع قوه قضاییه و شورای نگهبان هم دیگر قدرت اظهار نظر ندارند. همین مساله ی انتهابات را در نظر بگیرید.اگر قرار باشد انتخاباتی برگزار شود و به هیچیک از شکایات رسیدگی نشود و مهمترین کاندیدای ریاست جمهوری اعلام کند که تقلب شده و آقای خامنه ای کمتر از بیست و چهار ساعت یا شاید کمتر از دوازده ساعت تبریک به رئیس جمهور 24 میلیونی بفرستد و عدد آرا را هم ذکر کند.پس معلوم می شود که نهادی به نام شورای نگهبان و نهادی برای رسیدگی به شکایات هم وجود ندارد .در این جا خود ایشان هم تنها هستند و در خصوص مراجع هم باید گفت که مراجعی که در بین مردم وجاهت دارند ایشان را همراهی نمی کنند.و یک نفر از مراجع به رئیس جمهور آقای خامنه ای تبریک نگفت و هیچ یک از مراجع ایشان را به حضور نپذیرفت .
شما فکر نکنید ایشان برای رفتن پیش مراجع تلاشی نکرد ،مشاور ایشان را من سالها پیش در حوزه قم می شناختم .ایشان تمام تلاششان را کردند که واسطه بشود تا یکی از مراجع آقای رئیس جمهور را بپذیرند ولی هیچیک از مراجع حاضر به پذیرش ایشان نشدند .به عبارتی ایشان با تعامل با مرجعیت هم تنها مانده است .خوب حالا باید پرسید پیش کسوتان و سران انقلاب چه کسانی هستند؟ میر حسین موسوی رئیس دولت دوران آیت الله خمینی ،رئیس جمهور هشت سال بعد یعنی آقای هاشمی رفسنجانی (که ایشان آقای خامنه ای را به قدرت رساند) و الان هم در خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام است ، آقای خاتمی رئیس حمهور هشت سال بعد ، آقای کروبی رئیس مجلس در طول هشت سال ، آقای ناطق نوری رئیس مجلس در هشت سال دیگر ،هیچکدام در کنار آقای خامنه ای قرار نمی گیرند .خانم آقای رجایی که در نقطه مقابل آقای خامنه ای قرار گرفته و تا آستانه بازداشتش هم پیش رفتند .بنی صدر رئیس جمهور آن زمان هم که الان در اپوزیسیون نظام بر علیه نظام حرف می زند و سران نظامی که مثل آیت الله بهشتی به شهادت رسید ه اند پسرشان در زندان هستند.دو پسر آقای مطهری یکی در کسوت روحانیت و یکی دیگر در مجلس ،تندترین انتقادات را به دولت داشته اند و پسر آقای مطهری که در کسوت لباس روحانیت است رسما راجع به آقای خامنه ای (فقط اسم ایشان را نبرد )و ظلم حکومت دو مقاله در سایت بازتاب( زیر نظر محسن رضایی) منتشر کرد. خانواده آیت الله قدوسی که دادستان کل دادگاه انقلاب در زمان آیت الله خمینی بود به تندی علیه حکومت موضع گرفته اند و سالگرد آیت الله قدوسی را در اعتراض به وضع موجود لغو کردند .خانم آیت الله قدوسی که دختر علامه طباطبائی است گفته که چه خوب شد که آیت الله قدوسی زنده نیست تا این روزها را ببیند و من ای کاش می مردم و ان روزها را نمی دیدم و این موارد اینقدر طولانی است که من ذکر نمی کنم .بالاخره یک نفر باید کنار اینها باشد که شما از ریش سفیدی حرف بزنید.دیگر ریش سفیدی نمانده که بخواهد واسطه بین مردم و حکومت بشود.ریش سفیدها همه در مقابل ایشان قرار گرفته اند و ایشان باید این راه را تک و تنها ادامه دهد و نظام ما از این به بعد قائم به شخص شده است .
جرس-من بر می گردم به سوال قبلی که چرا برخی از مراجع در اعتراض به شرایط و اوضاع اخیر سکوت کردند در این رابطه آقای قابل نوشته اند که این جا دیگر جای تعارف وسازش کاری نیست. هر مسلمانی که از این فجایع ابراز برائت نکند بعنوان راضی از این فجایع شناخته خواهد شد و اگر از این منظر به صورت اسلام و تدین مردم سیلی بخورد همه مسئولان شریک گناه ستمگران خواهند بود . نظر ایشان را چگونه می بینید؟
اکبرین: این مطلب خارج از دسته بندی هایی نیست که من ذکر کردم.یعنی آقای قابل نتیجه این سکوت را هشدار داده اند.آنهایی که بنا به دلایل افراطی و چه آنها که بنا به ملاحظات امنیتی و یا ملاحظات اقتصادی سکوت کرده اند همه در نتیجه ی آن شریک هستند.هیچکدام نمی توانند در پیشگاه خدا و وجدان خودشان این دلایل را حجت بیاورند.نکته قابل توجه خرج کردن آقای خامنه ای از سرمایه های دینی و امام علی است واینکه مظلومان و قربانیان حوادث اخیر به نقطه ای برسند که از امام علی برائت بجویند .پس اگر تصویر امام علی تصویری است که آقای خامنه ای دارد ترسیم می کند ما آنرا نمی خواهیم و به عبارتی آقای خامنه ای گمان می کند برای خودش وجاهتی کسب می کند اما مردم با این تشبیهات آقای خامنه ای به جای اینکه به ایشان جذب شوند ، از امام علی بیزار می شوند . اگر ما به این نقطه برسیم قطعا مراجعی که در این مدت سکوت کرده اند در مقابل وجدانشان وجامعه دینی و خدا محکوم خوهند بود.
آیت الله منتظری، رهبر معنوی جنبش سبز
جرس-در بین مراجعی که اعتراض کردند، نقش آیت الله منتظری از همه چشم گیر تر است .آقای بشیریه هم از آیت الله منتظری به عنوان رهبر معنوی جنبش سبز یاد کردند .نظرتان در این باره چیست؟
اکبرین :جنبش سبز مجموعه ای است از نیروهای دینی و غیر دینی . خوشبختانه همه از سه رنگ پرچم خودشان حرف می زنند و هیچ نفاقی بینشان اتفاق نیافتاده است که آقای خامنه ای را بهوس بیاندازد که مسجد بلال را تشبیه کندکه اینها ریشه در نفاق دارند. اکثریت جنبش سبز را دینداران و علاقمندان به دین تشکیل می دهند .برای اینها نماد های دینی وموضعگیری مرجعیت به عنوان پناه ، برایشان مهم است و نمی خواهند تنها بمانند و حکومت هر گونه که بخواهد بر آنها با عناوین بی دین و منافق وکفار و چیز هایی که آقای خامنه ای در نماز جمعه گفت،بتازند.مردم وقتی می بینند یک مرجع تقلیدی که مرجعیتش را از اینها نگرفته است و از آنان حمایت می کند،به حرکتشان دلگرم می شوند.آیت الله منتظری از قدیم شخص مطرحی بوده است. آیت الله بروجردی بعضی از احتیاطات درس خودشان را به آیت الله منتظری ارجاع می داد و می گفت از ایشان بپرسید. بعد هم زمانی که آیت الله خمینی مرجع تقلید بود، آقای منتظری مرجع بود . آیت خمینی می گفت من خود را در آیت الله منتظری خلاصه می دانم . به هرحال ایشان یک مرجع ریشه داری است و در مرجعیتش کسی تردید ندارد.من به خاطر دارم که در حصر آیت الله منتظری ،آیت الله زنجانی (که یکی از مراجع تقلید در قم است و استاد بزرگ بسیاری از روحانیون کشور ما است) به دیدار آیت الله منتظری آمد وبه ایشان گفتند من مدتها بود که می خواستم شما را ببینم و سوالاتی از شما مطرح کنم . یعنی مراجع هم برای طرح سوالات فقهی پیش ایشان می آمدند .خوب وقتی مردم می بینند که یک مرجع ریشه داری از آنها حمایت می کند به حرکت و جنبششان دلگرم می شوند
فرهنگنامه سبز (47) معاون اول
ابراهیم نبوی:
معاون اول( Moaven e Avval ): اولین معاون. معاون: دستیار عملیات. نایب. قائم مقام کسی که خودش قائم مقام است. شریک جرم. در اصطلاح سیاسی معاون اول به مهم ترین و باهوش ترین و تواناترین معاون گفته می شود. مثال: " بهزاد نبوی معاون اول موسوی، حبیبی معاون اول هاشمی، عارف معاون اول خاتمی." آن که به جای رئیس بنشیند و فرمایش صادر کند. کاربرد در جمله: " محمدرضا رحیمی به عنوان معاون اول رئیس جمهور منصوب شد."
نحوه انتخاب معاون اول
دموکراسی آمریکایی: اگر رئیس جمهور احمق باشد، یک معاون باهوش و اگر زشت باشد یک معاون خوش قیافه و اگر پیر باشد یک معاون جوان پرتحرک انتخاب می کند.
دموکراسی اروپایی: رئیس جمهوری که چهار سال خواهد ماند، معاونی را که سی سال است کارش همین است، به عنوان معاون اول انتخاب می کند.
سوسیالیسم کوبایی: تنها کسی که مورد اعتماد است، یعنی برادرش معاون اول می شود و خودش برای استراحت به خانه می رود.
سوسیالیسم بعثی: نزدیکترین نظامی که با همدیگر کودتا کردند به عنوان معاون اول انتخاب می کند و چند سال بعد توسط او برکنار شده و کشته می شود.
دموکراسی پاکستانی: وی سی سال است معاون است، روسای جمهور کودتا می کنند یا کشته می شوند و می روند و معاون اول برای شان فاتحه می خواند و به کارش ادامه می دهد.
جمهوری اسلامی مدل هاشمی: معاون اول یک مرد محترم است که معمولا در جریان هیچ چیز نیست و به ادبیات علاقه زیادی دارد.
جمهوری اسلامی مدل خاتمی: معاون اول یک مرد بی سروصداست که تصویرش دیده می شود اما صدایش شنیده نمی شود.
جمهوری اسلامی کنونی: معاون اول، اولین ایرانی بالغی است که به دلیل اینکه هیچ نظری ندارد، هیچ اعتراضی هم به رئیس جمهور ندارد و به همین دلیل معاون اول اوست.
مثل ها و اصطلاحات عامیانه
" نوکر ما نوکری داشت، نوکر او مخلصی داشت، مخلص او چاکری داشت."، موشه تو سوراخ نمی رفت، رحیمی رو هم با خودش برد."، " گفتن چرا مدرک معاونت تقلبی یه، گفت مگه خودم چطوری انتخاب شدم؟"، " به مموتی گفتن واسه چی معاون اولت از بقیه شون پسه، گفت کدوم کارم مثل همه کسه؟"، " به مموتی گفتن چرا معاون اول باهوش نمی ذاری، گفت من از این قرتیگری ها خوشم نمی آد."، " بیله دیگ بیله چغندر"، " بهش گفتن چرا یکی رو نمی آری که عقلش کار کنه، گفت عقل چیه؟ گفتن: هیچی، با تو نبودیم."، " تا ابله در جهانه، مفلس در نمی مانه".
زندگینامه معاون اول
محمدرضا رحیمی، متولد سریش آباد قروه، فارغ التحصیل رشته حقوق دانشگاه تهران، مدرک تقلبی. دادستان سنندج که در آنجا پرونده باز دارد. رئیس بخش حقوق دانشگاه آزاد که یک پرونده مالی مربوط به زمین های دانشگاه آزادش بازمانده است. استاندار کردستان و تخلف در انتخابات به نفع ناطق نوری. تولید یک پرونده مالی در مورد آرد برای پختن نان. زمانی رئیس دیوان محاسبات شد که در تمام مشاغل قبلی اش پرونده مالی داشت. دریافت دکترا از فرانسه بدون وارد شدن به آن کشور در مدت سه روز. حمایت از هاشمی رفسنجانی در انتخابات و همکاری با احمدی نژاد بعد از انتخابات. تعیین مسوول اخراج شده شرکت بیمه ایران برای بازرسی از تخلفات خودش. ارائه فهرست 119 تاجر بدهکار به بانک که 116 مورد آن غلط از آب درآمد. افشای ضرر 21 میلیارد دلاری کشور در قرارداد کرسنت که دو هفته بعد معلوم شد کلیه محاسباتش غلط بوده و پرونده بایگانی شد.
جملات قصار: " یک روز مسئول دفتر من چند برگ کاغذ از بیت المال به دخترم داده بود و من او را برکنار کردم."، " در سوریه یکی از مسلمانان به من گفت که من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر، پیامبری بیاید، آن احمدینژاد بود و این ابراز احساسات برای ما افتخار بزرگی است. و حتی در جاهایی ما را به چای و بستنی دعوت میکردند و میگفتند دکتر احمدینژاد رییسجمهور ماست." رحیمی در مقابل احمدی نژاد گفت: " در سال گذشته گزارش مشروحی از تخلفاتی كه در سالهای گذشته صورت گرفته بود، به دكتر حدادعادل دادم، ولی در خدمت شما آماری ارایه نمیدهم؛ چرا كه مطمئن هستم دولت جنابعالی مملو از وزیران كارآمد، كاردان و پاكدامن است كه تخلفات در آن به شدت كاهش پیدا میكند."
معاون اول( Moaven e Avval ): اولین معاون. معاون: دستیار عملیات. نایب. قائم مقام کسی که خودش قائم مقام است. شریک جرم. در اصطلاح سیاسی معاون اول به مهم ترین و باهوش ترین و تواناترین معاون گفته می شود. مثال: " بهزاد نبوی معاون اول موسوی، حبیبی معاون اول هاشمی، عارف معاون اول خاتمی." آن که به جای رئیس بنشیند و فرمایش صادر کند. کاربرد در جمله: " محمدرضا رحیمی به عنوان معاون اول رئیس جمهور منصوب شد."
نحوه انتخاب معاون اول
دموکراسی آمریکایی: اگر رئیس جمهور احمق باشد، یک معاون باهوش و اگر زشت باشد یک معاون خوش قیافه و اگر پیر باشد یک معاون جوان پرتحرک انتخاب می کند.
دموکراسی اروپایی: رئیس جمهوری که چهار سال خواهد ماند، معاونی را که سی سال است کارش همین است، به عنوان معاون اول انتخاب می کند.
سوسیالیسم کوبایی: تنها کسی که مورد اعتماد است، یعنی برادرش معاون اول می شود و خودش برای استراحت به خانه می رود.
سوسیالیسم بعثی: نزدیکترین نظامی که با همدیگر کودتا کردند به عنوان معاون اول انتخاب می کند و چند سال بعد توسط او برکنار شده و کشته می شود.
دموکراسی پاکستانی: وی سی سال است معاون است، روسای جمهور کودتا می کنند یا کشته می شوند و می روند و معاون اول برای شان فاتحه می خواند و به کارش ادامه می دهد.
جمهوری اسلامی مدل هاشمی: معاون اول یک مرد محترم است که معمولا در جریان هیچ چیز نیست و به ادبیات علاقه زیادی دارد.
جمهوری اسلامی مدل خاتمی: معاون اول یک مرد بی سروصداست که تصویرش دیده می شود اما صدایش شنیده نمی شود.
جمهوری اسلامی کنونی: معاون اول، اولین ایرانی بالغی است که به دلیل اینکه هیچ نظری ندارد، هیچ اعتراضی هم به رئیس جمهور ندارد و به همین دلیل معاون اول اوست.
مثل ها و اصطلاحات عامیانه
" نوکر ما نوکری داشت، نوکر او مخلصی داشت، مخلص او چاکری داشت."، موشه تو سوراخ نمی رفت، رحیمی رو هم با خودش برد."، " گفتن چرا مدرک معاونت تقلبی یه، گفت مگه خودم چطوری انتخاب شدم؟"، " به مموتی گفتن واسه چی معاون اولت از بقیه شون پسه، گفت کدوم کارم مثل همه کسه؟"، " به مموتی گفتن چرا معاون اول باهوش نمی ذاری، گفت من از این قرتیگری ها خوشم نمی آد."، " بیله دیگ بیله چغندر"، " بهش گفتن چرا یکی رو نمی آری که عقلش کار کنه، گفت عقل چیه؟ گفتن: هیچی، با تو نبودیم."، " تا ابله در جهانه، مفلس در نمی مانه".
زندگینامه معاون اول
محمدرضا رحیمی، متولد سریش آباد قروه، فارغ التحصیل رشته حقوق دانشگاه تهران، مدرک تقلبی. دادستان سنندج که در آنجا پرونده باز دارد. رئیس بخش حقوق دانشگاه آزاد که یک پرونده مالی مربوط به زمین های دانشگاه آزادش بازمانده است. استاندار کردستان و تخلف در انتخابات به نفع ناطق نوری. تولید یک پرونده مالی در مورد آرد برای پختن نان. زمانی رئیس دیوان محاسبات شد که در تمام مشاغل قبلی اش پرونده مالی داشت. دریافت دکترا از فرانسه بدون وارد شدن به آن کشور در مدت سه روز. حمایت از هاشمی رفسنجانی در انتخابات و همکاری با احمدی نژاد بعد از انتخابات. تعیین مسوول اخراج شده شرکت بیمه ایران برای بازرسی از تخلفات خودش. ارائه فهرست 119 تاجر بدهکار به بانک که 116 مورد آن غلط از آب درآمد. افشای ضرر 21 میلیارد دلاری کشور در قرارداد کرسنت که دو هفته بعد معلوم شد کلیه محاسباتش غلط بوده و پرونده بایگانی شد.
جملات قصار: " یک روز مسئول دفتر من چند برگ کاغذ از بیت المال به دخترم داده بود و من او را برکنار کردم."، " در سوریه یکی از مسلمانان به من گفت که من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر، پیامبری بیاید، آن احمدینژاد بود و این ابراز احساسات برای ما افتخار بزرگی است. و حتی در جاهایی ما را به چای و بستنی دعوت میکردند و میگفتند دکتر احمدینژاد رییسجمهور ماست." رحیمی در مقابل احمدی نژاد گفت: " در سال گذشته گزارش مشروحی از تخلفاتی كه در سالهای گذشته صورت گرفته بود، به دكتر حدادعادل دادم، ولی در خدمت شما آماری ارایه نمیدهم؛ چرا كه مطمئن هستم دولت جنابعالی مملو از وزیران كارآمد، كاردان و پاكدامن است كه تخلفات در آن به شدت كاهش پیدا میكند."
خود باوری
ف.م.فریاد:
کنج عزلت نشسته ای
ره بیگانگی گرفته ای
روی گردانده ای از مردم
در خود و با خود و تنهایی
برای چه؟
میدانم میدانم نومیدی بر تو سایه افکنده
اما برخیز
که هنگام وداع با تنهاییست
شاد باش-اگر چه سخت است زندگی-
رخ متاب از اشنا و بیگانه
تو در تنهایی با خود نیز غریبی
دریاب دگران را
تا که خود را باور کنی.
کنج عزلت نشسته ای
ره بیگانگی گرفته ای
روی گردانده ای از مردم
در خود و با خود و تنهایی
برای چه؟
میدانم میدانم نومیدی بر تو سایه افکنده
اما برخیز
که هنگام وداع با تنهاییست
شاد باش-اگر چه سخت است زندگی-
رخ متاب از اشنا و بیگانه
تو در تنهایی با خود نیز غریبی
دریاب دگران را
تا که خود را باور کنی.
نجوای نی
سیاوش:
تقدیم به ایرانیان پاك سرشت
بشنو از نی، چون حكایت می كند وز خیانتها، شكایت می كند
ازنظرها، چون دمان گردیده اند رأی ما را، نیمه شب دزدیده اند!
مردمان را، بیخرد انگاشتند خلق را، همچون حشم پنداشتند!
بركه گویم این روایت، ازجفا؟ شادمانی، بر غمی بی انتها
گندهماهی را، بمالندش نمك وای از آن روزی كه گندد، خود نمك!
چارسال، خون برجگر انباشتیم این همان عدل است كه می پنداشتیم؟!
چند گوئی ناسزا، بهر فلك؟ رو كنون برخواه، حقایق از ملك
گفتمان میزان، كه رأی ملت است این نظرخواهی ، مگر جز خفت است؟!
احمدی ماه است و رهبر آسمان! كیست كو شك داردش؟ بر خیز هان!
چون كه پنداری، جماعت را حمار میدهی آمار كذب، بر نفع یار
هر زمان بستید، به ناف ما دروغ! نك نماندست، مدخلی بهر فروغ
موسوی یكدم بشد، احمد نژاد! ای دو صد نفرین، براین نیرنگ باد!
مردمان عاری، ز ایمان و ر یقین كو؟ كجاست آن دادرس، حبل المتین؟!
ای بزك كرده، تو بهر مردمان چند خواهی خلق را، اندر فغان؟
هاله نورت كنون، كم سو شده! خدعههای رهبری هم، رو شده !
شور شورای نگهبان، برملاست نامه اعمالشان پر، از ریا ست !
رهبری پنداردش، ایمن ز اوست جخ نداند، عنتری بی چشم و روست!
اكبر و ناطق كه فرداشان سیاست! بعد از آن، نوبت به ذات كبریاست!
« نقل مریم نك بگو ! ، گویم ترا؟! بر نمایم فسق تو، من خلق را؟!»
«بگم؟!!!! ...بگم؟.......!»
موذ مار یست او، نیمش در زمین! مر حبا الله خیر الخا لقین!
آن هلوكاست، كو همی منكر شدی سود آن بر گو به ملت، كر شدی؟!
آفرین گفتش، رژیم صهیونیست: «بهترین حامی ما ، دیگر كسی است؟!»
«هیتلرملعون كه كردش، رو سپید !» «شرح دژخیمی ما ، شد ناپدید !»
«بذر مظلومیت ما ، كاشت او! «بیرق داوودمان، افراشت او!»
*********
سرخ گون كردیم، به سیلی خویش را لیك، سپردیمش به قیچی، ریش را
گر كسی دركار خود، نومید بود درعوض، مه واره مان، امید بود!
اقتصادمان، شتر، گاو و پلنگ گامهای اقتصادی، لنگ لنگ!
زی طرف، از منحنیها سربلند ز آن طرف، نرخ تورم بیست واند!
هر كجا رفتش، بدستش یك كلنگ افتخاری بود آن، مفتش به چنگ!
افتتاحش كرد، دو ریل در یك زمان! آیت الكرسی بخواند، هر كس در آن!
نك كشیده بهرمهدی، راه او! ترسم آخر، افتدش در چاه او!
علم تعبیرت بباید، در نهان تا بفهمی، غیبت صاحب زمان!
گر بدو دادند، رأی موسوی مصلحت بودت، كمی منتر شوی!
گو كه خلق سالار، می باشد نظام حرف حرف رهبر است، وآن یك كلام
23 خرداد 88
تقدیم به ایرانیان پاك سرشت
بشنو از نی، چون حكایت می كند وز خیانتها، شكایت می كند
ازنظرها، چون دمان گردیده اند رأی ما را، نیمه شب دزدیده اند!
مردمان را، بیخرد انگاشتند خلق را، همچون حشم پنداشتند!
بركه گویم این روایت، ازجفا؟ شادمانی، بر غمی بی انتها
گندهماهی را، بمالندش نمك وای از آن روزی كه گندد، خود نمك!
چارسال، خون برجگر انباشتیم این همان عدل است كه می پنداشتیم؟!
چند گوئی ناسزا، بهر فلك؟ رو كنون برخواه، حقایق از ملك
گفتمان میزان، كه رأی ملت است این نظرخواهی ، مگر جز خفت است؟!
احمدی ماه است و رهبر آسمان! كیست كو شك داردش؟ بر خیز هان!
چون كه پنداری، جماعت را حمار میدهی آمار كذب، بر نفع یار
هر زمان بستید، به ناف ما دروغ! نك نماندست، مدخلی بهر فروغ
موسوی یكدم بشد، احمد نژاد! ای دو صد نفرین، براین نیرنگ باد!
مردمان عاری، ز ایمان و ر یقین كو؟ كجاست آن دادرس، حبل المتین؟!
ای بزك كرده، تو بهر مردمان چند خواهی خلق را، اندر فغان؟
هاله نورت كنون، كم سو شده! خدعههای رهبری هم، رو شده !
شور شورای نگهبان، برملاست نامه اعمالشان پر، از ریا ست !
رهبری پنداردش، ایمن ز اوست جخ نداند، عنتری بی چشم و روست!
اكبر و ناطق كه فرداشان سیاست! بعد از آن، نوبت به ذات كبریاست!
« نقل مریم نك بگو ! ، گویم ترا؟! بر نمایم فسق تو، من خلق را؟!»
«بگم؟!!!! ...بگم؟.......!»
موذ مار یست او، نیمش در زمین! مر حبا الله خیر الخا لقین!
آن هلوكاست، كو همی منكر شدی سود آن بر گو به ملت، كر شدی؟!
آفرین گفتش، رژیم صهیونیست: «بهترین حامی ما ، دیگر كسی است؟!»
«هیتلرملعون كه كردش، رو سپید !» «شرح دژخیمی ما ، شد ناپدید !»
«بذر مظلومیت ما ، كاشت او! «بیرق داوودمان، افراشت او!»
*********
سرخ گون كردیم، به سیلی خویش را لیك، سپردیمش به قیچی، ریش را
گر كسی دركار خود، نومید بود درعوض، مه واره مان، امید بود!
اقتصادمان، شتر، گاو و پلنگ گامهای اقتصادی، لنگ لنگ!
زی طرف، از منحنیها سربلند ز آن طرف، نرخ تورم بیست واند!
هر كجا رفتش، بدستش یك كلنگ افتخاری بود آن، مفتش به چنگ!
افتتاحش كرد، دو ریل در یك زمان! آیت الكرسی بخواند، هر كس در آن!
نك كشیده بهرمهدی، راه او! ترسم آخر، افتدش در چاه او!
علم تعبیرت بباید، در نهان تا بفهمی، غیبت صاحب زمان!
گر بدو دادند، رأی موسوی مصلحت بودت، كمی منتر شوی!
گو كه خلق سالار، می باشد نظام حرف حرف رهبر است، وآن یك كلام
23 خرداد 88
دادگاه نمایشی:اتهام عبدالله مومنی ارتباط با عفو بین الملل،دیده بان حقوق بشر،مصاحبه با رسانه ها!
شبکه جنبش راه سبز(جرس):احمدعلی اکبری نماینده دادستان تهران در پنجمین جلسه دادگاه نمایشی اسرای جنبش سبز متن کیفرخواست ادعایی علیه عبدالله مومنی را قرائت کرد.
متن کیفرخواست علیه عبدالله مومنی، فعال دانشجویی و سخنگوی سازمان دانش آموختگان که به دلیل مصاحبه با رسانه ها و ارتباط با سازمان عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر دو نهاد شناخته شده و معتبر بین المللی محاکمه می شود، چنین است:
«عبدالله مومنی فرزند: ع، 32 ساله اهل لرستان ساکن تهران، شیعه، تبعه ایران، باسواد، متاهل دارای سابقه کیفری، بازداشت با قرار بازداشت موقت متهم است به:
1 - فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و ارسال اخبار درگیری های خیابانی و مصاحبه با رادیوها و سایت های ضدانقلاب 2 - تشویش اذهان عمومی از طریق توزیع شب نامه های مجعول و خلاف واقع 3 - اجتماع و تبانی با هدف اقدام علیه امنیت کشور.
نامبرده که سخنگو و رئیس شورای مرکزی ادوار تحکیم وحدت می باشد تاکنون چهار بار دستگیر شده است: آذرماه 1382 پس از تجمعات غیرقانونی دانشجویی در اعتراض به محکومیت یکی از افراد که به 5 سال حبس تعلیقی محکوم می شود.
در تیرماه 1382 به لحاظ ادامه فعالیت تبلیغی علیه نظام و در جهت ایجاد آشوب در محیط های دانشجویی مجدداً به مدت 44 روز بازداشت می شود.
در 18 تیر ماه پس از پلمپ دفتر سازمان ادوار مجدداً یک ماه بازداشت می شود. نامبرده در جریان انتخابات اخیر از طریق همکاری و فعالیت در ستاد م.ک و شرکت در جلسات هماهنگی و ادامه اقدامات غیرقانونی با م. م و م. ک و شرکت در تظاهرات غیرقانونی مورخ 88،3،25 با فراخوان شبکه های ضد انقلاب و اعلامیه های صادره از سوی م.م که منتج به شورش و اغتشاش و تخریب اموال عمومی و ضرب و جرح مردم بیگناه گردید مرتکب اعمال مجرمانه انتسابی گردیده است.
متهم مزبور در خصوص آشنایی خود با ادوار تحکیم وحدت و شرح زاویه گرفتن آن با مبانی اسلام و انقلاب بیان می کند که: «ورود افراد و گرایش های ناسالم فکری و سیاسی از عناصر وابسته به جریان مارکسیست و وابستگان منافقین گرفته تا جریانهای داخلی مخرب ، طیفی از گروه های مخالف و معاند نظام را فراهم کرد و سرانجام به آنجا رسید که ما گروه های نزدیک و علاقمند به نظام را غیرخودی می دانستیم نسبت به مفسدین اجتماعی و اقتصادی بی تفاوت و حتی برای محاکمه آنها سنگ اندازی می کردیم. روند استحاله بر دفتر تحکیم وحدت و ادوار تحکیم نیز حکمفرما شد و شاهد همبستگی بین تمامی نیروهای مخالف و اپوزیسیون و معاند نظام در جهت ایجاد انحراف در افکار عمومی و مسموم سازی افکار و باورهای مردم نسبت به نظام بودیم.
متهم در ادامه پیرامون دلایل ورودش به ادوار تحکیم برای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اقرار می کند که: انتخابات بهانه ای برای تخریب و عصیان علیه نظام و فرصتی برای ایجاد هجمه علیه ارکان نظام بود. ما درصدد تخریب کلیت نظام و به دنبال ایجاد فاصله بین مردم و نظام بودیم. همچنین به چالش کشیدن حاکمیت و نظام از طریق به چالش کشیدن اصل سلامت انتخابات و طرح بحث تقلب از طریق برگزاری نشستها و هماهنگی با گروه هایی نظیر ملی مذهبی ها، و از طریق موضع گیری ها و بیانیه های نهایی سازمان و ارکان مختلف آن و مصاحبه های اینجانب و انتشار مقالات و القای شبکه ای ناسالم بودن انتخابات در دستور کار ما قرار داشت.» در ادامه نامبرده اظهار می دارد: «هدف کشاندن مردم به خیابانها و ایجاد ناآرامی از طریق برگزاری تجمع ها و کارناوال های غیرقانونی زمینه گسترش ناآرامی ها و امکان شکل گیری مقاومت و در نتیجه اغتشاشات در برابر حکومت بود.»
متهم درباره دوره آموزش براندازی نرم در آلمان اعلام می کند که چهار نفر از اعضاء سازمان ادوار تحکیم وحدت به نام های ج- ظ، خ- د ، ک - الف و الف - ج تحت پوشش شرکت در مسابقات فوتبال جام جهانی در یک دوره کلاس آموزش براندازی نرم در آلمان شرکت کردند. این دعوت با هماهنگی الف - ع و ع - الف صورت گرفت و ر - الف و م - س هم حمایت کننده این برنامه بودند و ر - الف جزو مدرسین آنها بوده است. نامبرده از طریق یک نهاد حقوق بشری و یک مرکز مردم نهاد (NGO) در آمریکا مخارج را اخذ و هزینه می کرد.
درادامه متهم سخنان صریحی پیرامون ارتباط با رسانه های بیگانه ضد انقلاب، سازمان عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر جهت فعالیت تبلیغی علیه نظام و سیاه نمایی چهره نظام جمهوری اسلامی ایران، برگزاری تجمعات غیرقانونی، دریافت کمک مالی از عناصر ضد انقلاب، تدوین و انتشار شب نامه ها و بیانیه های مخالف نظام، ارکان و سیاست های آن، جمع آوری امضا و بیانیه و شب نامه ها علیه نظام و بهره گیری از اینترنت با هدف جمع آوری امضا انجام داده است که شرح مفصل آن در گردشکار نهایی تهیه شده توسط وزارت اطلاعات در پرونده آورده شده است.
لذا با توجه به گزارش و تحقیقات وزارت اطلاعات و اقاریر و اعترافات متهم طی تحقیقات قضایی، اسناد و مدارک مکشوفه از متهم و لحاظ سایر قرائن و امارات موجود در پرونده مجرمیت متهم و انتساب عناوین اتهامی به وی مسلم است.
دلایل قانونی درخواست مجازات:
لهذا با توجه به جمیع جهات اشاره شده و دلایل و مستندات ابرازی تقاضا می شود با لحاظ مواد 42-46 و 47 قانون مجازات اسلامی متهم به استناد مواد 500 - 610 و 698 قانون مجازات اسلامی محاکمه و مجازات شود.ضمناً محل ارتکاب جرائم حوزه قضایی تهران و تاریخ آن سال 1388 شمسی است.»
متن کیفرخواست علیه عبدالله مومنی، فعال دانشجویی و سخنگوی سازمان دانش آموختگان که به دلیل مصاحبه با رسانه ها و ارتباط با سازمان عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر دو نهاد شناخته شده و معتبر بین المللی محاکمه می شود، چنین است:
«عبدالله مومنی فرزند: ع، 32 ساله اهل لرستان ساکن تهران، شیعه، تبعه ایران، باسواد، متاهل دارای سابقه کیفری، بازداشت با قرار بازداشت موقت متهم است به:
1 - فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و ارسال اخبار درگیری های خیابانی و مصاحبه با رادیوها و سایت های ضدانقلاب 2 - تشویش اذهان عمومی از طریق توزیع شب نامه های مجعول و خلاف واقع 3 - اجتماع و تبانی با هدف اقدام علیه امنیت کشور.
نامبرده که سخنگو و رئیس شورای مرکزی ادوار تحکیم وحدت می باشد تاکنون چهار بار دستگیر شده است: آذرماه 1382 پس از تجمعات غیرقانونی دانشجویی در اعتراض به محکومیت یکی از افراد که به 5 سال حبس تعلیقی محکوم می شود.
در تیرماه 1382 به لحاظ ادامه فعالیت تبلیغی علیه نظام و در جهت ایجاد آشوب در محیط های دانشجویی مجدداً به مدت 44 روز بازداشت می شود.
در 18 تیر ماه پس از پلمپ دفتر سازمان ادوار مجدداً یک ماه بازداشت می شود. نامبرده در جریان انتخابات اخیر از طریق همکاری و فعالیت در ستاد م.ک و شرکت در جلسات هماهنگی و ادامه اقدامات غیرقانونی با م. م و م. ک و شرکت در تظاهرات غیرقانونی مورخ 88،3،25 با فراخوان شبکه های ضد انقلاب و اعلامیه های صادره از سوی م.م که منتج به شورش و اغتشاش و تخریب اموال عمومی و ضرب و جرح مردم بیگناه گردید مرتکب اعمال مجرمانه انتسابی گردیده است.
متهم مزبور در خصوص آشنایی خود با ادوار تحکیم وحدت و شرح زاویه گرفتن آن با مبانی اسلام و انقلاب بیان می کند که: «ورود افراد و گرایش های ناسالم فکری و سیاسی از عناصر وابسته به جریان مارکسیست و وابستگان منافقین گرفته تا جریانهای داخلی مخرب ، طیفی از گروه های مخالف و معاند نظام را فراهم کرد و سرانجام به آنجا رسید که ما گروه های نزدیک و علاقمند به نظام را غیرخودی می دانستیم نسبت به مفسدین اجتماعی و اقتصادی بی تفاوت و حتی برای محاکمه آنها سنگ اندازی می کردیم. روند استحاله بر دفتر تحکیم وحدت و ادوار تحکیم نیز حکمفرما شد و شاهد همبستگی بین تمامی نیروهای مخالف و اپوزیسیون و معاند نظام در جهت ایجاد انحراف در افکار عمومی و مسموم سازی افکار و باورهای مردم نسبت به نظام بودیم.
متهم در ادامه پیرامون دلایل ورودش به ادوار تحکیم برای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اقرار می کند که: انتخابات بهانه ای برای تخریب و عصیان علیه نظام و فرصتی برای ایجاد هجمه علیه ارکان نظام بود. ما درصدد تخریب کلیت نظام و به دنبال ایجاد فاصله بین مردم و نظام بودیم. همچنین به چالش کشیدن حاکمیت و نظام از طریق به چالش کشیدن اصل سلامت انتخابات و طرح بحث تقلب از طریق برگزاری نشستها و هماهنگی با گروه هایی نظیر ملی مذهبی ها، و از طریق موضع گیری ها و بیانیه های نهایی سازمان و ارکان مختلف آن و مصاحبه های اینجانب و انتشار مقالات و القای شبکه ای ناسالم بودن انتخابات در دستور کار ما قرار داشت.» در ادامه نامبرده اظهار می دارد: «هدف کشاندن مردم به خیابانها و ایجاد ناآرامی از طریق برگزاری تجمع ها و کارناوال های غیرقانونی زمینه گسترش ناآرامی ها و امکان شکل گیری مقاومت و در نتیجه اغتشاشات در برابر حکومت بود.»
متهم درباره دوره آموزش براندازی نرم در آلمان اعلام می کند که چهار نفر از اعضاء سازمان ادوار تحکیم وحدت به نام های ج- ظ، خ- د ، ک - الف و الف - ج تحت پوشش شرکت در مسابقات فوتبال جام جهانی در یک دوره کلاس آموزش براندازی نرم در آلمان شرکت کردند. این دعوت با هماهنگی الف - ع و ع - الف صورت گرفت و ر - الف و م - س هم حمایت کننده این برنامه بودند و ر - الف جزو مدرسین آنها بوده است. نامبرده از طریق یک نهاد حقوق بشری و یک مرکز مردم نهاد (NGO) در آمریکا مخارج را اخذ و هزینه می کرد.
درادامه متهم سخنان صریحی پیرامون ارتباط با رسانه های بیگانه ضد انقلاب، سازمان عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر جهت فعالیت تبلیغی علیه نظام و سیاه نمایی چهره نظام جمهوری اسلامی ایران، برگزاری تجمعات غیرقانونی، دریافت کمک مالی از عناصر ضد انقلاب، تدوین و انتشار شب نامه ها و بیانیه های مخالف نظام، ارکان و سیاست های آن، جمع آوری امضا و بیانیه و شب نامه ها علیه نظام و بهره گیری از اینترنت با هدف جمع آوری امضا انجام داده است که شرح مفصل آن در گردشکار نهایی تهیه شده توسط وزارت اطلاعات در پرونده آورده شده است.
لذا با توجه به گزارش و تحقیقات وزارت اطلاعات و اقاریر و اعترافات متهم طی تحقیقات قضایی، اسناد و مدارک مکشوفه از متهم و لحاظ سایر قرائن و امارات موجود در پرونده مجرمیت متهم و انتساب عناوین اتهامی به وی مسلم است.
دلایل قانونی درخواست مجازات:
لهذا با توجه به جمیع جهات اشاره شده و دلایل و مستندات ابرازی تقاضا می شود با لحاظ مواد 42-46 و 47 قانون مجازات اسلامی متهم به استناد مواد 500 - 610 و 698 قانون مجازات اسلامی محاکمه و مجازات شود.ضمناً محل ارتکاب جرائم حوزه قضایی تهران و تاریخ آن سال 1388 شمسی است.»
اشتراک در:
پستها (Atom)