آصف نیکنام
مهمترین خبری که روزهای آینده بر خط خبرگزاریهای جهان خواهد رفت، ماجرای جنجالآفرین سفر محمود احمدینژاد به نيويورک خواهد بود. محمود احمدینژاد هميشه جنجالآفرین و بحرانساز بوده است. او طبیعتاً از بحران و جنجال استقبال میکند چون مردِ آرامش، سنجیدگی و خرد نیست.
او فقط در غبار و غوغا میتواند کارش را پيش ببرد. سالهای گذشته و عمدهی سفرهای خارجی او همين خصلت برجسته را داشته است: هم در سفر به کنفرانس ضد نژادپرستی که تمام آن همه شرمندگی و خفت را حماسه خواند و هم در سخنرانی دانشگاه کلمبیا که اهانت به يک ملت را به خاطر ماجراجوییهای نسنجیدهاش، حماسهای نامید که تنها در قاموس خود و همفکرانش معنای حماسه میداد. به اينها بیفزاييد خودنمايیها و دينفروشیهای متعدد حلقهی آخرالزمانی پیرامون او و خودش هنگامی که در هر تریبون خارجی ادعیهی مخصوص طلب ظهور را تکرار میکند. اما امسال، وضع مانند سالهای گذشته نيست.
امسال، دستور کار تازهای پيش روی اوست و همین است که نطفهی جنجالهای رسانهای آتی را منعقد میکند. برای فهم بهتر مسأله باید به روزهای قبل از انتخابات برگردیم. مهمترین و هشداردهندهترین شاخص و نشانهی وقايع پیش رو را عبدالله رمضانزاده درست قبل از دستگیریاش بیان کرده بود. حرف اول و آخر این بود که عدهای دارند کشور را میفروشند. بر سر منافع ملی معاملهای هولناک شکل گرفته است و پوشش این معاملهی هولناک و خفتبار يک چیز بیشتر نيست: برای رسيدن به دولت کریمه و فراهم کردن مقدمهی ظهور حضرت، میتوان دست به هر کاری زد حتی فروختن یک ملت؛ حتی به باد دادن عزت و کرامت يک دولت. برای تحقق این معامله، ناگزیر باید دلسوزانِ اين ملت و استوانههای این نظام را از کار انداخت. از اينجاست که وقتی رمضانزاده میگوید ما وجه المصالحه قرار گرفتهایم و با زندانی بودن ماست که اينها میتوانند کارشان را پيش ببرند، تازه معنای کودتای رخ داده را بهتر میشود فهميد.
علامت بعدی معاملهی پیش رو این است که باراک اوباما قبل از انتخابات سال ۸۸ تکلیفاش را با نظام جمهوری اسلامی ایران روشن کرده بود. پيام فرستادن او برای رهبر کشور يک معنای صريح و روشن داشت: ما فهميدهایم که قدرت واقعی در ایران در دستان کیست؛ در نتيجه، طرفِ هر معامله، مذاکره و گفتوگويی رهبر کشور خواهد بود نه رييس جمهور که مقامی است تشریفاتی. این البته معنای حرکت اوباماست. مهم نیست این تفسير از حرکت اوباما چقدر با واقعیت منطبق باشد يا محمود احمدینژاد چه اندازه ولایتپذير (بخوانيد «حرفشنو») باشد.
از سوی دیگر، یکی از مهمترین اخبار روزهای گذشته بستهی پیشنهادی ایران به گروه ۵+۱ بوده است. این بستهی پیشنهادی در حقیقت هیچ نشانی از چیزی را که خواستهی اين گروه بود ندارد. قرار بر این بوده است که در این بسته - يا پاسخ - نگرانیهای جامعهی جهانی نسبت به استفادهی احتمالی ايران از نیروی هستهای برای تولید سلاح اتمی بر طرف شود. بستهی پيشنهادی ایران نه تنها فاقد این پاسخ است بلکه حاوی پیشنهادهايی خارقالعاده و متبخترانه است از جنس پیشنهاد برای اصلاح ساختار سازمان ملل، مدیریت جهانی، ريشهکن کردن فقر و مسايلی از اين جنس که چيزی است در حکم زیره به کرمان بردن آن هم از سوی دولتی که خود چهار سال تمام ریشههای اقتصادی ایران را نابود کرده و ساختار - به خونِ دل پروردهی - مدیریتی کشور را یکشبه با خاک يکسان کرده است.
پس چرا هنوز دولتهای اروپايی میخواهند به مذاکره با ایران ادامه بدهند؟ وقتی مسایل هستهای بیپاسخ ماندهاند و مضمون بستهی پیشنهادی، آن هم در متنی با انشای ضعیف و آکنده از اغلاط املایی و دستوری انگلیسی، عملاً چیزی است در حد تمسخر و استهزاء مخاطب (و البته نویسنده)، مذاکره چرا باید صورت گیرد؟
طبیعی است که اروپا و آمریکا نگرانیهایی نسبت به نقش ایران در منطقه دارد. ایران هم اگر قرار باشد به همین سادگی این نگرانیها را مرتفع کند، ديگر چه وسیلهای برای چانهزنی و امتیاز گرفتن از غرب دارد؟ ديپلماسی مقتدر؟ ادبيات و زبان صلحجو غیر-پرخاشگر چهرههای سياسیاش؟ آزادی بيان بیسابقه در داخل کشور؟ مطبوعات مستقل و سالم؟ جامعهی مدنی قوی و نیروهای نظامی و امنيتی کنترل شده؟ مخاطبان اروپایی و آمريکايی بستهی پیشنهادی به خوبی میدانند این توقعات از احمدینژاد چیزی است در حد خیال و رؤیا. پس چرا مذاکره؟
حضور هوگو چاوز در ایران، آن هم بر سر مرقد امام هشتم شيعيان در مشهد و بسته شدن قراردادی که سراپا اجحاف است و حاصلی جز مغبون شدن ملت ندارد (و البته خوشبختانه مجلس هم به آن اعتراض کرده است، اما فقط اعتراض)، همه نشانههای اين است که معاملهای صورت گرفته است. این معامله نمیتواند فقط ابعاد داخلی داشته باشد. چشم فروبستن از ابعاد جهانی اين معامله برای تحلیلگران وضعيت فعلی ایران میتواند خطايی بزرگ باشد.
اوباما از اجرا نشدن طرح سپر موشکی آمریکا سخن گفته است. معنای صریح اين تصمیم این است که آمریکا و روسيه با هم به توافق رسیدهاند. روسيه مهمترين حامی پيشبرد انرژی هستهای در ايران بوده است و البته هميشه این حمايت نيمبند و کجدار و مریز را با تعلل و کارشکنی انجام داده است و قطعاً متخصصان انرژی هستهای ایران میدانند که روسيه چقدر در تحویل کارش کارشکنی کرده است. يک گمانهزنی از وضعيت فعلی این است که روسيه به آمریکا اين اطمینان را داده است که توانایی رسیدن به فناوری هستهای را در اختيار ایران قرار نخواهد داد. بخش دیگرش اين است که آيا با اين هزينهی کلانی که برای انرژی هستهای شده است، ملت ایران واقعاً به مطلوب تبلیغ شدهی دولت احمدینژاد خواهد رسید؟
آيا بهرهبرداری انرژی هستهای صلحآميز برای تولید برق را خواهيم ديد؟ يا اينها هم دفعالوقتی است برای زمینهسازی جهت «دولت کریمه» و فراهم کردن اسباب ظهور؟ توافق آمریکا و روسیه طبعاٌ باید برای محمود احمدینژاد که در جریان انتخابات ۸۸ متهم به همدستی با روسيه برای تغيير نتيجهی انتخابات شده است، توافقی نگران کننده باشد. اما آيا مذاکرهی مستقیم با آمريکا در دولت محمود احمدینژاد و با کارگردانی رهبری که پایههای مشروعیت و عدالتاش سخت آسيب ديده است، ميسر خواهد شد؟
فرض را بر این بگذاریم که محمود احمدینژاد به آمريکا میرود و با دولت آمریکا مذاکره میکند. باز فرض کنيم که نتيجهی این مذاکره بهبود روابط ديپلماتيک ايران و آمريکا و تسهيل بسياری از دشواریهای اقتصادی ایران باشد (فرض محال که محال نيست!). در این صورت چه اتفاقی برای رييس دولت کودتا میافتد؟ انجام همهی اينها باعث بازگشت مشروعيت او میشود؟ پاسخ به وضوح منفی است.
اگر بپذیریم که در ایران کودتايی صورت گرفته است و رأی ملت غارت شده است، حتی اگر فردا ایران گلستان شود و تمام نابسامانیها و ويرانیها درست شود، محمود احمدینژاد باز هم غاصب است. باز هم خائن است و باز هم دروغگوست. غصب، خيانت در امانت و نقض عهد، به تعبیر فقها اسباب سقوط عدالت است. اینها بر اساس همین قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، باعث زوال مشروعيت میشود و طبعاً رييس دولت غاصب خواهد بود، ولو بتواند با آمريکا مذاکرهای بکند که حاصلاش امتیاز گرفتن از آمريکا و سود بردن برای ملت ایران باشد. اما واقعیت ماجرا میتواند تلختر از این باشد.
اگر فرض کنیم که قرار باشد اوباما معاملهی پشت پردهای با ایران بکند، قطعاً در شرایط فعلی، جمهوری اسلامی، نمیتواند از آمریکا هیچ امتیازی بگیرد. گرفتن هر امتیاز ناگزیر مساوی خواهد بود با از دست دادن امتیازهای عظیم و بزرگ ديگر. این یعنی معاملهی نابرابر. این وضعیت دشوار اخلاقی، وضعی است که آمریکا و اروپا در برابر آن قرار دارد: معامله کردن با يک نظام کودتاگر، امنیتی و نظامی برای رسیدن به منافع کوتاه مدت خودشان یا بازگشت به یک سياست شفاف و قاطع در برابر نیرنگ و دروغ. اين است انتخاب دشوار اوباما و اروپا.
انتخاب گزینهی اول حاصلاش ساده است: معاملهای دیگر بر سر منافع ملی ايران و بر سر آرمانهای ملت ايران و نهایتاش اين خواهد بود که باز پنجاه سال دیگر يکی از مقامات سياسی آمريکا، مانند خانم آلبرايت، به عذرخواهی از ملت ايران خواهد آمد که ما پنجاه سال پیش ياریگر کودتا بودیم! جمهوری اسلامی ایران، اکنون در ضعیفترین مقطع خود در طول تاریخاش قرار دارد: پایههای مشروعيتاش سست شده است و اکثریت بزرگ دلسوزان و پایهگذاران نظام در انزوای مطلق سیاسی قرار گرفتهاند. دولت ضعیف، چیزی جز ضعف و ذلت به همراه نخواهد داشت. اقتدار هم با جنجال و غوغا و غبارآفرینی محقق نمیشود.
حاشيهی فراموششدهی ديگر اين سناریو، نقش اسراييل در اين معادلات است. سخنان تحریکآميز دوبارهی محمود احمدینژاد در سخنرانی روز قدس، شايد بتواند با تحريک اسراييل توجه رسانهها را از تمرکز بر مسألهی تقلب در انتخابات منصرف کند، اما اسراييل همچنان میتواند به ایران صدمه بزند و سياستهای محمود احمدینژاد بهترین زمينه را برای این کار فراهم میکند. اگر این فرض درست باشد که اوباما قصد معامله با حاکميت سياسی ایران را دارد، هیچ بعید نیست لابیهای اسراييلی کاری کنند که هم اوباما در اين ميان با يک رسوايی ديپلماتيک مواجه شود و هم نقشهی - احتمالی - معاملهی محمود احمدینژاد - و به عبارت دیگر، «نظام» - صدمهی شدید ببيند. معاملهی آسانگيرانهی اوباما با محمود احمدینژاد به بهانهی مذاکره میتواند بزرگترين صدمه را به خود دولت آمریکا بزند.
اگر سناریوی تقلب در انتخابات را سناريویی بزرگتر از يک انتخابات صرف ببینیم، بسیاری از حرکات محمود احمدینژاد و حامیان عالیرتبهاش معنای بيشتری پیدا میکند: دولت کودتا با آرزوی حل معضلات بزرگتر ديپلماتيک و با سودای به دست آوردن بهترین امتيازها و در عين حال پيش رفتن در راستای سياست آخرالزمانی - که البته اسفندیار رحيم مشايی از چهرههای کلیدی آن است - خود را در وضعیت دشوار و لاينحلی قرار داده است که روز به روز به ضعیفتر شدن بيشتر داخلی و خارجیاش منجر شده است.
کلید این ضعیف، صدمهی جدی به مشروعیت دولت با حرکتهای خشونتآمیز و خونبار ماههای اخیر و محبوس شدن چهرههای برجستهی سیاسی کشور است. آیا وقتی که مردم هنوز نگران آشوبهای اخیر هستند و هنوز اعتراضها جدی و زنده هستند و هنگامی که دلسوزان کشور در زندان هستند، کشور به فروش خواهد رفت؟ بايد صبر کرد و ديد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر