دوتیتر برای یک صحنه
این یادداشت، مروری است آشنا، بر یک صحنه از حماسهآفرینی مردمی که جنبش سبز را خلق کردند
تیتر یک: "خشونت در برخورد با معترضان به تقلب انتخاباتی"
تیتر جنجالی و جذاب بر بالای یک مقاله، زیر عکسی تکاندهنده؛ تیتر را نگاه میکنم و نظرم به چشمان دریده باتون به دست های پشت سر زن و شتاب سیلی مرد موتور سوار جلب میشود. با ولع مقاله را میخوانم و به دنبال جملاتی از شرح جنایات دیگر در مقاله میگردم. خشونت به تصویر کشیده شده را با آن چه در این روزها خود شاهد بودم و احساس کردم پیوند میدهم و سر تصدیق در مقابل این حقایق پایین میآورم، آنها را تعمیم میدهم و تصویری از واقعیت تلخ و زشت خشونت اربابان قدرت در ذهنم حک میکنم. حس مسئولیتی انسانی مرا بر علیه این تصویر میشوراند. با تمام توانایی ام اطرافیانم را از این جنایات انسانی آگاه میکنم. تمام بیانیه هایی که این رفتارها را محکوم کرده اند امضا میکنم. در تظاهراتی بر علیه این خشونت ها فعالانه شرکت میکنم. حقوق مظلومان این وقایع را فریاد میزنم و احیانا خودم هم مورد خشونت قرار میگیرم. از همه جهانیان کمک میخواهم. مردم جهان خشونت ها را محکوم میکنند و دولت ها و سازمان های جهانی زیر فشار افکار عمومی بیانیه ای میدهند و یا حتی به بودجه های کمکی رای میدهند. آمرین خشونت ها عصبانی میشوند و پی در پی دست به تکذیب وقایع میزنند و یا از زیر بار آن شانه خالی کرده، با حیرانی انگشت اتهام را به طرف این و آن میگیرند و دروغ های نخ نما بیش از پیش عریانشان میکند.
تیتردو: "مبارزه مردم معترض در پی تقلب انتخاباتی"
تیتری جالب و کمی جذاب و کمی هم قدیمی، بر بالای یک مقاله، زیر عکسی تکان دهنده؛ نظرم به چهره زن و فریاد او جلب میشود. با کنجکاوی مقاله را میخوانم. به دنبال جملات دیگری راجع به چرایی این اعتراضات و این مقاومت ها میگردم. میخواهم بدانم چه مسیری طی شده است که یک نفر در میانه حلقه حمله کنندگان به جای آن که تسلیم شود فریاد میزند؟ چه چیز او را به این جا کشانده و چه چیز او را در این جا نگه داشته است؟ اوگذشته خود را چگونه گذرانده؟ چگونه شجاعت این را در خود پرورش داده که امروز در بزنگاه فرار و فریاد، فریاد را انتخاب کند؟ به گذشته خود نگاه میکنم و در ذهن خودم را در این بزنگاه میگذارم. از همه اطرافیانم این سوال ها را میکنم. جواب ها گاه متفاوت است اما رشته بحث که به درازا میکشد همه در خانه امید را میزنند.
امیدوار میشوم. به همه دنیا خبر میدهم، حتی به اربابان قدرت میگویم که من هم میخواهم و میتوانم فاصله بین ادعا و عمل را بشکنم. برای مبارزه به خیابان میروم و حق خودمان را فریاد میکنم. سلاح های مجریان خشونت در مقابل سلاح من مضحک به نظر میآید. در گوشه گوشه شهر و در نقاطی از جهان، افراد با خنده امید بخش من همصدا میشوند.آدم های عادی با توانایی به اندازه خود من یا حتی کمتر؛ بذر تردید در دل بعضی از مجریان خشونت میافتد. برخی از اربابان قدرت در برابر فریاد انبوه بی شمار ما بی سلاح ها، آرام آرام سر از لاک بیرون میآورند. حتی بعضی از ترس یا از شرم - فرقی نمیکند- به جان هم میافتند و صف را خالی میکنند. آن ها که از دور دستی به آتش دارند هم امیدوارتر میشوند و به کوره آتش پا میگذارند. ما بی شماریم؛ آتش گلستان میشود...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر