متن کامل گزارش خواندنی تایمز لندن

پسری ایرانی، از تجاوز به خودش می‌گوید
هما همایون
روزنامه تایمز چاپ لندن در شماره روز شنبه خود مطلبی منتشر کرده است که حاکی از گرفتاری‌های یک نوجوان در زندان‌های ایران است. مطلب زیر متن کامل آن گزارش است:



پسر ۱۵ ساله‌ای در یک خانه امن در مرکز ایران با پیکر و روان شکسته، نشسته و گریه می‌کند. رضا بیرون نمی‌رود و از تنهایی می‌ترسد. می‌گوید که می‌خواهد به زندگی‌اش پایان دهد و درک دلیل این تمایلش مشکل نیست:

او تنها به خاطر این که مچ‌بند سبز مخالفان دولت ایران را در دست داشته، به مدت ۲۰ روز در بند بوده و مکرراً مورد ضرب و جرح و تجاوز قرار گرفته است. آزار جنسی‌ای که رضا متحمل شده، به شکنجه‌های زندان ابوغریب می‌ماند؛ همان شکنجه‌هایی که مقامات ایرانی به خاطر آن دولت آمریکا را تقبیح کرده بودند.

رضا در گفت و گو با روزنامه تایمز لندن، آن روزهای سخت را به یاد آورد و گفت: «زندگی من به سر رسیده. فکر نمی‌کنم که روزی بتوانم از این حالت رها شوم.»

رضا به شرطی موافقت کرد با تایمز گفت و گو کند که هویتش آشکار نشود. پزشک معالج وی با تقبل خطری که خود او را تهدید می‌کند، تایید کرد، رضا تمایل به خودکشی دارد و پیکرش پر از زخم‌هایی است که با جزئیات داستان او هم‌خوانی دارد. خانواده رضا نومیدانه می‌کوشند هر چه زودتر ایران را ترک کنند.

رضا از شواهد زنده اتهاماتی است که اخیراً مهدی کروبی، یکی از رهبران مخالفان مطرح کرده است. وی مقامات زندان‌های ایران را به تجاوز مستمر زندانیان مرد و زن برای شکستن اراده آن‌ها متهم می‌کند. رژیم به نوبه خود می‌گوید که آقای کروبی با دروغ پراکنی به دشمنان ایران کمک می‌کند و تهدید کرده است که او را بازداشت خواهد کرد.

برخورد با این پسربچه، گویای این حقیقت است که یک رژیم مدعی دفاع از ارزش‌های اسلامی، برای سرکوب میلیون‌ها تن از شهروندانش که انتخاب دوباره محمود احمدی‌نژاد به مقام ریاست جمهوری را تقلبی می‌دانند، از هیچ تلاشی فروگذار نخواهد کرد.

گرفتاری‌های رضا در اواسط ماه ژوئیه، زمانی آغاز شد که او را همراه با ۴۰ نوجوان دیگر در جریان تظاهرات اعتراضی در یکی از شهرهای بزرگ ایران بازداشت کردند. بیشتر این نوجوانان واجد شرایط رأی نبودند.

آن‌ها را به جایی بردند که به باور رضا، یک پایگاه بسیج بود. چشمانشان را بستند، لباس رو را از تنشان درآوردند، با کابل شلاقشان زدند و بعدا در یک کانتینر فولادی محبوسشان کردند.

در همان شب نخست سه مرد لباس شخصی که خود را زندانی وانمود می‌کردند، رضا را در برابر چشم همراهانش به زمین انداختند. در حالی که یکی از مردان سر او را به زیر فشار می‌داد، دومی بر پشتش سوار شد و سومی روی بدن رضا ادرار کرد و به او تجاوز نمود.

رضا می‌گوید: «آن‌ها به ما گفتند که این کار را در راه خدا می‌کنند و این که با چه خیالی ما به خودمان حق داده بودیم علیه دولت اعتراض کنیم.» آن سه مرد به دیگر بچه‌ها هشدار دادند که اگر فردای آن روز با بازپرسان همکاری نکنند، همین بلا به سر آن‌ها هم خواهد آمد.

پس از آن رضا را بیرون کانتینر بردند و به یک میله فلزی بستند و تا صبح رهایش کردند.

صبح یکی از آن مردها آمد و از رضا پرسید که آیا از اتفاق شب گذشته درس گرفته یا نه.

«من خشمگین بودم. به صورت آن مرد تف کردم و فحشش دادم. او با آرنج و کف دستش یکی دو بار به صورتم زد.»

۲۰ دقیقه بعد، همان مرد با یک کیسه پر از مدفوع دوباره برگشت و آن کیسه را روی صورت رضا سابید و تهدید کرد که به خوردن مدفوع وادارش خواهد کرد.

بعدتر رضا را به اتاق بازپرسی بردند. او به بازپرسش ماجرای تجاوز را تعریف کرد. اکنون رضا معتقد است که تعریف آن ماجرا کار اشتباهی بود. «بازپرس خوش‌برخورد بود؛ اما چشم‌های من بسته بود. او گفت که قضیه را پیگیری خواهد کرد و من امیدوار شدم.»

به جای پیگیری، بازپرس دستور داد که دست و پای رضا را ببندند تا بار دیگر به او تجاوز شود. «این بار خود من این کار را می‌کنم تا بفهمی که این داستان‌ها را نباید جای دیگر بگویی. این کار حقت است. به شما‌ها باید تا دم مرگتان تجاوز کرد.»

بار دیگر او مورد تجاوز وحشیانه واقع شد. برای سه روز او در یک سلول انفرادی محبوس بود.

سپس مجبورش کردند زیر «اعتراف»ی امضا کند. در «نامه اعتراف» آمده بود که خارجی‌ها از او و دوستانش خواسته بودند که بانک‌ها و ساختان رسانه‌های دولتی را به آتش بکشند. از او خواستند که یک دوست ۱۶ ساله‌اش را به عنوان سرکرده گروه معرفی کند. آن دوستش را به حدی لت و پار کرده بودند که در بیمارستان بستری بود.

«من سخت می‌لرزیدم، به حدی که نمی‌شنیدم به من چه می‌گفتند. بدون این که نامه را خوانده باشم، زیر آن امضا کردم. ترسم این بود که آن‌ها دوباره به من تجاوز خواهند کرد.»

روز بعدی رضا و دیگر بازداشتیان را به یک بازداشتگاه پلیس منتقل کردند و رضا یک هفته دیگر آن‌جا ماند.

در نیمه شب روز سوم افسران پلیس وارد سلول شدند، چشمانش را بستند و او را به دستشویی بردند و در آنجا بار دیگر به او تجاوز کردند.

«دستان من به لرزه افتاده بود و پاهایم لق شده بود. نمی‌توانستم سر پا بایستم. افتادم و سرم را سخت به کف کوبیدم تا بمیرم. جیغ و فریاد می‌زدم و از آن‌ها می‌خواستم که من را بکشند. دیگر تحملش را نداشتم و از خودم متنفر بودم.» رضا می‌گوید و اشک می‌ریزد.

فردای آن روز یک فرمانده پلیس او را فرا خواند و پرسید که چرا شب گذشته آن همه فریاد می‌زد. بعد از این که او دلیل فریادش را توضیح داد، فرمانده از او پرسید که چه کسی به او تجاوز کرده است؟ پسربچه گفت که با چشمان بسته نمی‌توانست متجاوزانش را ببیند.

فرمانده او را کتک زد و به دروغ‌گویی متهمش کرد و رضا را واداشت که زیر یک نامه دیگر امضا کند. در آن نامه، رضا اعتراف می‌کرد که علیه نیروهای امنیتی اتهامات بی‌پایه‌ای را مطرح کرده است.

اما این پایان مصیبت‌های رضا نبود. او را همراه با حدود ۱۳۰ زندانی دیگر به محوطه دادگاه انقلاب شهر بردند. قاضی اعلام کرد که مخالفان سرسخت انقلاب اسلامی را به دار خواهد آویخت.

وی نام ۱۰ نوجوان را برخواند که رضا هم در آن میان بود. پیام قاضی روشن بود: اگر بچه‌ها بار دیگر دم از تجاوز بزنند، اعدام خواهند شد.

قاضی آن‌ها را به زندان مرکزی شهر فرستاد. به رضا دستبند زدند و برای ۱۰ روز با شش پسر دیگر در یک سلول کوچک نگه داشتند. شامگاهان افسران بچه‌ها را کتک می‌زدند و با تمسخر می‌گفتند: «شما می‌خواهید انقلاب کنید؟»

در مواردی ارشدترین افسران، سه تن از بچه‌ها را با خود می‌برد. رضا می‌گوید: «وقتی بچه‌ها به سلول برگشتند، خیلی آرام و ناراحت بودند.»

وقتی نوبت به رضا رسید، او و دو بچه دیگر را به یک اتاق کوچک بردند و دستور دادند لباسشان را در بیارند و با هم عمل جنسی انجام دهند. «او به ما گفت که از این طریق ما به تزکیه نفس خواهیم رسید و دیگر یارای نگاه کردن به چشم همدیگر را نخواهیم داشت. می‌گفت این کار ما را آرام خواهد کرد.»

پس از ۲۰ روز سرانجام خانواده رضا موفق شدند با پرداخت وثیقه‌ای ۴۵ هزار پوندی (۷۵ میلیون تومانی) او را از زندان در بیاورند. قبل از آزادی به رضا بار دیگر هشدار دادند که درباره اتفاقاتی که برایش افتاده، به کسی چیزی نگوید.

برادر رضا می‌گوید: «یک دوست من که نگهبان زندان رضا بود، به من گفت که او بیمار شده. شبی که آزادش کردند، بی‌اختیار گریه می‌کرد. بعدا همه ماجرا را برای مادرم تعریف کرد.»

خانواده رضا یک پزشک را متقاعد کردند که علی‌رغم خطری که متوجهش خواهد شد، او را معالجه کند. پزشک زخم‌های سطح بدن رضا را درمان کرده و به او آنتی‌بیوتیک و دارو داده، ولی نمی‌تواند معاینه داخلی انجام دهد.

رضا عمیقاً ضربه خورده؛ از احتمال بازگشت به زندان وحشت دارد و شب‌ها بی‌خوابی می‌کشد.

پزشک او به روزنامه تایمز گفت که دیگر بازداشتیان هم همین سرنوشت را داشته‌اند: «ما در بیمارستان موارد مشابه زیادی داریم؛ ولی نمی‌توانیم آن موارد را گزارش کنیم. آن‌ها به ما اجازه نمی‌دهند که برایشان پرونده باز کنیم و جزئیاتی را روی کاغذ آوریم.»

دریوری دایک، پژوهشگر سازمان عفو بین‌الملل در امور ایران می‌گوید که داستان رضا با دیگر گزارش‌هایی که این سازمان دریافت کرده است، هم‌خوانی دارد؛ گزارش‌هایی که حاکی از پایمال کردن شرف و ناموس انسانی، آزار بی‌قید و بند و بدون رجوع به دادگاه و حتی هم‌دستی مقامات قضایی در تجاوز به زندانیان و نادیده گرفتن حق ابتدایی دسترسی به مراقبت پزشکی است.

رضا لااقل از این مصیبت زنده بیرون آمد تا داستانش را برای جهانیان تعریف کند. اما دوست ۱۶ ساله‌اش که او مجبور بود به عنوان رهبر گروهشان معرفی کند، از شدت زخم‌هایی که برداشته بود، در بیمارستان جان داد.

هویت افرادی که در مقاله ذکرشان رفته، محفوظ است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر