سلام، پدرترین پدرم
"مهربان پدرم، این روزها دلتنگیهایم برایت کم نیست. اما گذاشتهام که بیایی و حدیث دل، صاف و ساده بشنوی."
بسم رب شهر رمضان، بسم رب الصیام
غروب یکمین روز ماه مبارک رمضان هم از راه رسید، و تو پدر عزیزم، هنوز از راه نرسیدی!
سلام پدرترین پدرم!
عجب رمضانی را به میهمانی خدا رفتهای. خوشا به احوالت که چنین خلوتگهی نصیبت است. ثانیهها خبر از لحظهی اذان و سپری شدن نخستین روزه داریت از ماه روزه میدهند. اللّهُمَ صلّ عَلی محمّد و آلِ محمّد. قبولت باشد پدر عزیزم. اینکه میگویم خلوتگه، به این خاطر است که میشناسمت. میدانم که چه عشق وصف ناپذیری داری، برای خلوت با آنکه او را "معشوق" مینامی. میدانم که این روزها چه خلوتهای شیرینی داری و میدانم شکسته قلبی در سینه داری، که راه خلوتت را هموارتر ساخته. قلبی که تنها چیزی که میشکندش، وقوع ظلمهایی است که میبینی. همین دیدن رنجوریهاست که ساکتت نمیگذارد. نمیتوانی، نمیتوانی ببینی و ساکت بنشینی.
همین بیتفاوت نبودنت، همین عمیق بودن و حساس بودنت نسبت به رنجهای روا رفته بر مردمان، همین حقبینی و دلسوزیات و همین خیرخواهی وسیعت برای همه است که انگار در دعوای این ایام، تو را تبدیل به نزدیکترینها و دمِ دستترینها کرده برای ساکت کردن، خیالی نیست! تو که خود میدانی، و ما نیز که این بیرون شاهد اتفاقات پیش آمده هستیم هم میدانیم، که تا همین لحظهاش، پیروزی و افتخار از آنِ که بوده و رسوایی از آنِ که. پس بر این هزینهکردنها هم باکی نیست، چرا که نتیجهی پیروزی حق، وعدهای است همیشه محقق! میشناسمت، و میدانم آرامی و قوی، چه باک! پاکی و مظلومیتت برای محبوب قادرت عیان است و اوست که عزیز میکند و عزتهای پوچ را باطل!
اذان که تمام میشود، دست به دعا بر میدارم: بسمِ الله الرّحمنِ الّرحیم، اللّهمَ أدخِل عَلی أهلِ القبورِ السّرُور ... خدایا، بیگناه رفتگانی را که چندی است به سویت شتافتهاند، در جوار رحمت و بخششت پناه بده و شادیات را نثارشان کن. اللّهمَ أغنِ کلِّ فقیر ... خدایا، بر فقرمان رحم کن. بر فقر اندیشهمان، بر فقر قضاوتهامان، بر فقر شرفمان، بر فقر حقبینیمان، بر فقر عاطفهمان! دستهامان تهی است و عطا کارِ توست، غنابخشی کار توست. طلب از ما و بخشش از تو و بخشش از تو بر اویی که غافلانه طلب نمیکند، بر او نیز ببخش! اللّهم أشبِع کُلَّ جآئع، اللّهمَ اکسُ کلَّ عُریان ... گرسنگی، آنگاه که قوّت تن را برای تقرب به تو بزداید، بلاست.
بر حال نزار و بیجان کسانی به درگاهت دعا میکنم که تصور حالشان، حالم را بد و ذهنم را بدگمان و نگران میکند. خدایا پایان خستگی نگاههای بیرمق آنها را از تو میخواهم. اللّهمَ اقضِ دَینَ کلِّ مَدین، اللّهمَ فرِّج عن کُلّ ِمَکرُوب ... الهی، فرج و گشایشِ امر ما، تو را سزاست. ای دادرس و فریادرس، به دادِ فریادهامان برس که با این همه بلندی به گوشهای بسته نمیرسد انگار! دستهامان کوتاه است از ستاندن حقهامان و گرهها زیاد است بر سر راهمان! اللّهم رُدَّ کُلَّ غَریب، اللّهمَ فُکَّ کُلَّ أسیر ... خدایم، زمزمهی این فراز از دعا، آهی از نهادم برفشاند که قلبم به درد افتاد. غریبنوازِ دردآشنا، تو که بصیرترینی، حق را ناحق خواندن درد بزرگی است و به اسارتش بردن بزرگ تر! چه تلخ است دربند دیدن دستان مهربان و دلسوزی که همیشه داعیهدار گسستن بندهای ظلم، فشار، بیعدالتی، ترس و دروغ بوده و حال خود در همان بندهای ناعادلانه، اسیر است. اللّهم أصلِح کُلَّ فاسِدٍ مِن اُموُرِ المُسلِمین ... اللّهم أصلِح کُلَّ فاسِدٍ مِن اُموُرِ المُسلِمین ... اللّهم أصلِح کُلَّ فاسِدٍ مِن اُموُرِ المُسلِمین ... اللّهمَ ... دعا میکنم، دعا: اللّهم أصلِح ...
دعایم را تمام میکنم، و بر سر سفرهی افطار، در اندیشهی آنچه بر سفرهات چیدهاند، روزهام را همراهت باز میکنم.
مهربان پدرم، این روزها دلتنگیهایم برایت کم نیست. اما گذاشتهام که بیایی و حدیث دل، صاف و ساده بشنوی. هم از ما، هم از دوستان و آشنایان دل نگرانت. آنهایی که این روزها لطفها روانه داشتند و پردهها گشودند از دلسوزیهای پدرانهی همیشگیات، برای دردکشیدگان.
برایت، و برای دردمندیهای بزرگت دعا میکنم. چشم انتظارت برای سفرههای افطار پیش رو ...
دخترت، عادله
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر