همایش نخبگان دانشجویی در زندان اوین

سمیه توحیدلو
یک نکته جالبی که در این کلی بازجویی که من رفتم وجود داشت این بود که تقریبا با عوض شدن هر بازجو یکبار رتبه کنکورم را از همان اول تا به آخر می‌پرسیدند. ظاهرا بیرون خیلی گفته بودند مثلا نخبه‌ها یا رتبه‌های خوب کنکور را گرفته‌اید، این بندگان خدا هم می‌خواستند این ماجرا را چک کنند. در واقع در هر اتوبیوگرافی هم که نوشتم، از معدل گرفته تا رتبه لیسانس و ارشد و دکترا برایشان می‌نوشتم.




اولین بازجویی که داشتم خیلی بحث می کرد. کاملا بحث اجتماعی می کردم. نظریه می گفتم. حس و حالم برای استفاده از جامعه شناسی و درسهایی که خوانده ام در زمان بازجویی بیشتر بود. برای خودم همه چیز را تحلیل می کردم. درباره روش های سنجش و تحقیق نظر می دادم. خلاصه بازجویی هایی بود دیدنی. یک روز آقای بازجو یا همان کارشناس یک نکته ای گفت. شاید معنایش برای ایشان یک چیز دیگر بود، اما معنایی متفاوت برای من داشت. گفت همیشه از بچگی که از جلوی دانشگاه تهران رد می شدیم آرزویمان تحصیل در این دانشگاه بود. هیچوقت فکر نمی کردم بازی روزگار اینطور شود که من اینطرف میز باشم و آنطرف میز کسی باشد که سالهاست در آن دانشگاه بوده و جزو دانشجویان با رتبه خوب ِ آن دانشگاه محسوب می شده است.

ظاهرا این روزها زندان بی شباهت به دانشگاه نیست، هم اتاقی های من اغلب کارشناس ارشد بودند. امثال محمد رضا جلایی پور هم با رتبه یک کنکور و مدال طلای المپیاد در آن بند گرفتار است. یکی از دوستانی که این روزها به دیدنمان آمده بود می گفت روزی از این روزها از نزدیک اوین رد می شده اند. یک بیلبرد نزدیک آنجا زده شده بود با عنوان ِ همایش نخبگان دانشجویی.

منبع: وبلاگ بر ساحل سلامت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر