در آستانه انقلاب هاي رنگي، آثار تصادم، تقاطع و تزاحم گفتماني ميان دو نسل جوامع مارکسيستي، اندک اندک نمايان مي شوند. بروز چنين پديده يي از يک سو بسترساز نوعي دوگانگي و شکاف فزاينده در فضاي معنايي و گفتماني اين جوامع (و بالطبع قياس ناپذير و ترجمه ناپذير شدن دقايق گفتمان مسلط براي نسل جديد) مي شود، و از سوي ديگر اين فقدان يا ضعف مفاهمه، سازگاري و تقارن گفتماني، زمينه ساز بي قراري (بحران) گفتمان مسلط و بي سيرت و صورت شدن سيادت آن مي شود. لاکلاو به ما مي گويد نخستين عامل بي قرار شدن يک گفتمان مسلط، به ضعف گراييدن استعداد حفظ سيادت توسط آن گفتمان است. به بيان ديگر با پيدايش اولين علائم و نشانه هاي ضعف در قابليت سروري يک گفتمان، آن گفتمان از درون دچار تشتت شده و استعداد بازتوليد زنجيره هم ارزي خود را از دست مي دهد. لاکلاو براي توضيح به سيادت رسيدن يک گفتمان يا انگاره اجتماعي، از دو مفهوم استفاده مي کند؛ اولين مفهوم، «قابليت دسترسي» است، يعني در دسترس بودن در زمينه و موقعيتي که هيچ گفتمان ديگري خود را به عنوان جايگزين واقعي هژمونيک نشان نداده است.
بنابراين صرف در دسترس بودن مي تواند پيروزي يک گفتمان خاص را تضمين کند و آن را به افق تصوري جامعه تبديل کند. اين واقعيت که اين گفتمان خود را قادر به برقراري نظم جلوه مي دهد، به خصوص در شرايط بي نظمي و بي قراري هاي فراگير، به پذيرش آن کمک مي کند. بر اين مبنا باور مردم به توانمندي يک گفتمان در ايجاد نظم و جانشيني گفتمان آشفته موجود، موفقيت آن را تسهيل مي کند. بخش هاي متعدد جامعه اين گفتمان را مي پذيرند، نه به اين دليل که محتوايش را دوست دارند، بلکه چون اين گفتمان نظمي است که جايگزيني مناسب براي بحران و بي نظمي عمومي موجود تلقي مي شود، مورد پذيرش قرار مي گيرد. به عبارت ديگر در شرايط بي نظمي نياز به نظم مهم است و محتواي اين نظم دغدغه ثانويه است. بنابراين امکان هويت يابي با يک گفتمان سياسي خاص بيش از آنکه به خصوصيت ها يا محتواي واقعي آن مربوط باشد، به توان آن در تضمين نظم و تداوم جامعه بستگي دارد. در واقع مردم زماني که به توان يک گفتمان در ايجاد نظم نوين اعتماد پيدا کنند، به آن متمايل مي شوند، و در اين شرايط توجهي به انسجام منطقي و استحکام عقلاني گزاره هاي گفتماني ندارند و در اين شرايط آنچه اهميت دارد نه قدرت منطقي و صدق گزاره ها که توانايي ارتباط موفق با عاملان اجتماعي و تاثيرگذاري بر ذهن مردم و اقناع آنهاست.
در اين شرايط نقش رهبران و سياستمداران و شيوه هاي تبليغ برجسته مي شود. در بسياري از مواقع مردم از طريق سخنان و بيانيه هاي شورآفرين و نمادين رهبران و نمايندگان و حاملان گفتمان ها، با آنها آشنا مي شوند و بسيار اندک اند کساني که به تامل در مباني منطقي گفتمان ها و نظريه ها پرداخته و به ناسازواري هاي آن بينديشند. به همين دليل، رهبراني چون مائو که بي اعتنا به تاملات عميق نظري صرفاً با ساده سازي و عاميانه سازي مباحث پيچيده مارکسيستي اين گفتمان را براي عوام و روستاييان چيني قابل فهم کردند و ذهن آنان را به تسخير درآوردند، بسيار موفق تر از متفکران بزرگي عمل مي کنند که صرفاً به انسجام و منطق نظريه خود مي انديشند و پيچيده سخن مي گويند. به اين ترتيب اگر مفهوم قابليت دسترسي يکي از شرايط موفقيت گفتمان ها محسوب مي شود، همواره در عرصه سياست امکان ظهور و هژمونيک شدن گفتمان هايي که به نظر ساده انديشانه مي آيند و روشنفکران آنان را به هيچ مي انگارند، وجود دارد. سياست شايد به همين دليل هميشه با نوعي ساده سازي و عوام زدگي همراه بوده است.
دومين مفهوم، «قابليت اعتبار» است يعني اصول پيشنهادي گفتمان نبايد با اصول بنيادين جامعه ناسازگار باشد.
اما هرچه سازمان جامعه يا گروه بحراني تر و بي قرارتر باشد اصول اساسي آن بيشتر پراکنده و شکسته شده است. بنابراين اگر اصولي مانده باشد که گروه را منسجم و مشخص سازد، گفتمان ها نمي توانند با آنها از در ستيز درآيند. با بياني فوکويي مي توان گفت اعتبار يک گفتمان در گرو انطباق آن با نظام دانايي و نظام صدقي حاکم بر يک جامعه است. همچنين گفتمان ها براي پيروزي نياز به ابزارهاي قدرت دارند. در منازعات سياسي، گفتماني موفق به برتري مي شود که به ابزارهاي قدرت بيشتري دسترسي داشته باشد. در اينجا مي توان از مفهوم «قدرت پشت گفتمان» از فرکلاف استفاده کرد. گفتمان ها از طريق ابزارها و استراتژي هاي قدرت رقيبان را از ميدان به در مي کنند و خود را حقيقت جلوه مي دهند. براي مثال گفتماني که به طور گسترده يي به رسانه هاي عمومي دسترسي دارد، امکان پيروزي آن بسيار بيش از گفتماني است که از ارتباط با ياران خود عاجز است. بنابراين گفتمان ها براي طرد رقيب و تثبيت خود و ساماندهي جامعه نياز به ابزارهاي قدرت دارند.
وجه استعاري و اسطوره يي گفتمان گرچه باعث پذيرش عام آن مي شود، اما منبع ضعف آن نيز تلقي مي شود. اگر گفتمان نمايانگر کمال و آرماني بي نقص است، بايد به همه بحران ها و تقاضاهاي اجتماعي پاسخ دهد، اما اين کار عملاً هيچ گاه ممکن نيست. امکان سامان دادن نهايي و کامل واقعيت وجود ندارد و لذا وقتي يک گفتمان مسلط مي شود، به اجبار از شکل استعاري خود فاصله مي گيرد و به واقعيت و محتواهاي عيني خود روي مي آورد. در اين صورت، فقط بخشي از تقاضاها و بي قراري ها را سامان خواهد داد و لذا تعداد زيادي از تقاضاها و بي قراري ها از حيطه نفوذ گفتمان خارج شده و قدرت استعاري گفتمان کاهش مي يابد و ضعف ها و آسيب هايش آشکار مي شود و ديگر نمايانگر آرماني بي نقص تلقي نخواهد شد.
در واقع وقتي گفتمان مسلط نتواند وعده هاي خود را عملي سازد و بر بي قراري ها فائق آيد، بخش هايي از جامعه به تدريج از آن فاصله مي گيرند و به اين ترتيب گفتمان مسلط به تدريج رو به زوال مي رود، طرفداران آن به تدريج دچار نارضايتي، ترديد، ازخودبيگانگي و بحران هويت شده و آماده هويت يابي با گفتمان هاي جديد مي شوند. در اين شرايط، فضا براي ظهور اسطوره هاي ديگري که مدعي کمال اند، فراهم مي شود. طي اين فرآيند، افق تصوري جامعه تغيير مي کند و گفتمان ديگري بر اذهان جمعي مسلط مي شود. گفتمان ها براي تداوم هژموني خود نيازمند ساماندهي بي قراري ها و جذب و نمايندگي تقاضاها و نيروهاي اجتماعي متنوع اند و براي اين کار، نيازمند بازسازي هاي مداوم تئوريک و بازتوليد فضاي استعاري و عام گرايانه خود هستند. در اين ميان، گفتماني که از بازسازي تئوريک باز ماند يا جنبه هاي خاص گرايانه آن غلبه يابد و توليد انديشه و بازسازي فضاي استعاري در آن متوقف شود، سرانجام در مقابل موج فزاينده بي قراري ها و تکثر رو به رشد جامعه، سر فرود آورده و عرصه را به رقيبان واخواهد گذاشت. بنابراين مي توان مراحل زير را در ظهور و سقوط گفتمان ها تشخيص داد؛
1- گسترش بي قراري ها و بحران ارگانيک و تضعيف گفتمان مسلط. در اين مرحله، ريزش نيروها و دال هاي گفتمان مسلط آغاز شده و اين گفتمان ناتوان از توضيح و تفسير واقعيت و ناکام از ساماندهي جهان اجتماعي، شاهد پراکنده شدن افراد از گرد خود و ظهور پرقدرت رقيبان است.
2- رقابت گروه هاي رقيب براي ارائه اسطوره يي که اين بحران را حل کند. اين اسطوره ها مي کوشند عاملان اجتماعي را به شيوه يي جديد هويت يابي کنند و تفسيري نوين از واقعيت و جامعه مطلوب ارائه دهند.
3- يک گفتمان شروع به برتري بر ديگران مي کند. ويژگي عام گرايانه و استعاري آن عامل اين برتري است. در اين حالت، خصلت نفي و نقد گفتمان مسلط برجسته است و دشمني با آن، عامل اتحاد و انسجام اين گفتمان تلقي مي شود.
به هر حال در حالي که گزينه هاي ديگر بر خواسته هاي جزيي تاکيد مي کنند، يک گفتمان به تدريج از واقعيت فاصله گرفته و جنبه استعاري مي گيرد و با تفسير عام بحران، خود را به عنوان چارچوبي تعيين کننده و پاسخگو براي مجموعه يي روزافزون از تقاضاهاي متنوع معرفي مي کند. اين گفتمان مي کوشد جنبه هاي خاص گرايانه خود را به نفع بعد استعاري پنهان سازد و در اين حالت، ادعا مي کند قادر به بازسازي تمام حوزه اجتماعي است و با همين ادعا نمايندگي بخش هاي مختلف جامعه را بر عهده مي گيرد و سرانجام اين گفتمان به تعبير لاکلاو به تصور اجتماعي تبديل مي شود.
4- ايجاد يک نظم اجتماعي نوين. گفتمان هژمونيک به افق نمادين جامعه تبديل مي شود. چارچوب هاي بديل را به عنوان نامشروع، غيرعقلاني، باطل و نامنسجم طرد و سرکوب مي کند و جامعه را به شيوه خود سامان مي دهد. نهادينه شدن گفتمان جديد همواره به همراه اعمال قدرت و طرد ساير اسطوره ها و گفتمان ها صورت مي گيرد. در اوايل تسلط گفتمان جديد و در آغاز هويت يابي ها با موقعيت هاي سوژه يي تغيير يافته، ممکن است شاهد نوعي بي نظمي باشيم، اما به تدريج نظم برقرار مي شود و وضعيت جديد عادي و طبيعي به نظر مي رسد و مفاهيم و دال هاي گفتمان مسلط چنان به حقيقت تبديل مي شوند که گويي همواره اين گونه بوده اند.
5- آغاز غيريت سازي هاي دروني و فاصله گرفتن از فضاي استعاري و عام. گفتمان مسلط ناتوان از بازنمايي واقعيت متکثر و پيچيده جامعه، به تدريج به سوي نمايندگي و بازنمايي نيروها و تقاضاها و منافع بخشي از جامعه متمايل مي شود و همين امر زمينه بي قراري هاي جديد را فراهم مي آورد. گفتمان ها، در شرايط پيروزي، نقاب استعاره را کنار زده و محتواي واقعي خود را آشکار مي کنند.
همان گونه که اشاره شد، نظريه در ابتداي شکل گيري براي بازنمايي بخشي از جامعه پرداخته مي شد و بعد در يک روند استعاري از اين محتواي واقعي فاصله مي گرفت و خود را نماينده همه جلوه مي داد، اما در شرايط پيروزي، چون ساماندهي واقعيت متکثر و ايجاد جامعه کاملي که در آن همه راضي باشند ممکن نمي نمايد، ناگزير گفتمان حاکم از عام گرايي و خصلت استعاري خود فاصله گرفته و به خاص گرايي و محتواي عيني خود و نمايندگي بخشي از جامعه روي مي آورد و به اين ترتيب به نارضايتي ها دامن مي زند.
بنابراين ناسازواري ها و عدم انسجام منطقي که در مرحله استعاري به عام گرايي کمک مي کرد و به هر حال تاثيري در پذيرش عمومي گفتمان نداشت، در مرحله عمل و در ساماندهي واقعيت، گفتمان ها را دچار مشکل مي کند و در اين مرحله است که ناسازواري ها رخ مي نمايد. از سوي ديگر در شرايط شکل گيري گفتمان و ستيز سياسي براي هژموني، نظريه ها و گفتمان ها با تکيه بر نقد گفتمان مسلط، نيروهاي اجتماعي را مجذوب خود مي سازند.
در واقع وجود يک «غير» يا دشمن بيروني به اتحاد و انسجام نيروهاي متنوع در چارچوب يک گفتمان کمک مي کند و به آن هويت مي بخشد، اما با فروپاشي اين غيربيروني و از ياد رفتن دشمن، وحدت و انسجام فرومي پاشد و غيريت سازي ها و خصومت ها به درون گفتمان انتقال مي يابد و به تجزيه آن به خرده گفتمان هاي رقيب منجر مي شود. در واقع بخش هاي متنوعي که گفتمان در شرايط استعاري در خود منحل کرده بود در شرايط استقرار، به رقيبان يکديگر تبديل مي شوند.
در شرايط بي قراري ها و غيريت سازي هاي دروني، گفتمان مسلط مي تواند با مفصل بندي ها و بازسازي هاي تئوريک از فروپاشي خود جلوگيري کند و اين در صورتي است که از توان تئوري پردازي کافي براي سامان دادن پي در پي تقاضاهاي اجتماعي برخوردار باشد و به هر حال، براي ساماندهي واقعيت همواره نياز به اسطوره سازي و نظريه پردازي است و اين اسطوره ها و نظريه هستند که واقعيت را سامان مي دهند و براي بي قراري ها چاره جويي مي کنند. بنابراين از اين منظر ساماندهي بحران ها جز از طريق بازسازي هاي تئوريک ممکن نيست و لذا گفتمان هايي موفق ترند که از توانايي بازسازي مداوم تئوريک برخوردار باشند .
منبع : روزنامه اعتماد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر