مرجانه ایاز
تو هم مثل من شبها خواب میبینی برگشتی ایران؟ تو هم دوری؟
چند بار توی خواب رفتی پشت بوم اللهاکبر گفتی؟ به قول برادرم اللهاکبر افقی، خوابیده روی زمین، چند تیر چراغ برق رو "v" کشیدی؟ کدوم ایستگاه مترو هر دفعه رنگت تموم میشه؟ چند شنبه رو توی خواب رفتی پارک لاله؟ پشت دیوار اوین چی؟
خاکستری بلنده، با یک جعبه زولبیا، بدنت اینجا روی تخت عرق میکنه و روحت توی خیابونهای شهرت پوستر میچسبونه؟ دار و درخت و در و دیوار، حتی تو غار چند بار توی خواب گیرافتادی؟ چند بار در رفتی؟
چند تا پای چکمه پوش شمردی از لای درز؟ درز همون دریچه جادویی که درست لحظهی دستگیری، تو رو از یک دالونی پرت میکنه پایین... دلت هری میریزه و از خواب میپری. چند شب سیاه رو با دوستهایت سبزآذین کردین؟ چند تا شابلون درست کردین؟ چقدر بیشتر از همیشه دلتنگشونی؟ تو هم توی تاریکی کوچه پس کوچههای خوابهات رفقای جدید ناشناخته پیدا کردی؟
صورتهایی که هرگز ندیدی .. برای اونها هم دلتنگ شدی، انگار که یک کشور توی دلت جا میشه و به اندازهی هر سبز، یک قلب پیدا میکنی. تو هم مثل من بهشون افتخار میکنی؟ تو هم غرور برگشتهات باعث شده فکر کنی تکتک برگهای جهان برای ما سبز شدند؟
۲۳ شهریور ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر