واژه‌های خونین / شعر وارده

وحید رسا



از واژه خون کفن کفن می گویم

از قصه تلخ تیر و تن می گویم



با خون غزل باز وضو می گیرم

با غربت سرخ خاک خو می گیرم



تکرار گلوله بود بر پیکر عشق

زنجیر به دست و پای بی یاور عشق



فریاد _ امن ینصرنایی _ دیگر

این بار نه کربلا که جایی دیگر



این بار تهران، خون و آتش سوزی

در مسلخ تاریخ سیاوش سوزی



تاریخ دوباره گیج و سرگردان است

انگار اسیر بهت و یخ بندان است



در سلولی تنگ جوانی می میرد

در جان پیکرش زندگی می میرد



نسلی که هنوز عشق آزادی دارد

کی کار به اغتشاش و براندازی دارد



دردانه من تیر چه میداند چیست

سرسختی زنجیر چه میداند چیست



بر قامت او گلوله کم چیزی نیست

آن ضجه داغ دیده کم چیزی نیست



این جاری اشک کیست بر قامت او

شاید که خدا گریست بر قامت او



در صحن خیالتان قدم خواهم زد

این ظلمت سرد را به هم خواهم زد



آتش به تن و پیرهنم خواهم ریخت

یک حس بزرگ در تنم خواهم ریخت



از پشت تمام میله ها می گویم

آه ای همه نو قبیله ها می گویم



این گونه نمی شود که دریا را کشت

در پنجه شب حضور فردا را کشت



بر پیکر عشق خنجر از پشت زدید

پای سند فاجعه انگشت زدید



اما به خدا ایران زنده است هنوز

آغوش خدا مال پرنده است هنوز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر