شایان یزدانمهر:
خواهی که بنگرم بر پیکر دروغ
بینم که مردمان هستند در صفوف
خواهی که حس کنم سبزی بهانه است
شلاق و دود و اشک بهر ترحم است
خواهی که بشنوم پردیس موطن است
کشتار مردمم نوعی توهم است
خواهی ز اهرمن گویم برای تو
از سرو قامتان حرفی زنم به تو
گفتش به من برخیز آزادگی دریاب
بر محنت این درد شهد امیدی داد
گفتش به من خانه ویرانسرا گشته
هر گوشه اش گرگی بهر کسی گشته
خواهی که من گویم در ملبس قرآن دیوان چه زیبایند
چون بره ای آرام بر خون یارانند؟
باشد نزن گویم زندان چه زیبایست
از هر طرف گویی پنجره ای باز است
سرداب این زندان چه مزه ای دارد
هوش و روانم را آهسته می ساید
باشد بگو هرچه از من تو می خواهی
اما به یاد آور فردا تو تنهایی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر