برای شهاب: تسبیح های من تورا میشناسند

محبوبه حقیقی:




علی تسبیحم را پاره کرده بود؛یادت هست؟ تسبیحم را گرفت و چرخاند وپاره شد. شب بیست و یکم رمضان بود، بعد از احیای کانون توحید همه جمع شده بودیم در حیاط آن مدرسه که میشناسی اش. تسبیح مشکی رنگ بلند من پاره شد و من مشغول غرزدن سر علی بودم،همراه با شیطنت های عارفه. باقی بچه ها هم سرگرم پیدا کردن صد و یک دانه تسبیح من. 100تای آنها پیدا شد و یکی ماند تا من بیشتر سر علی غر بزنم و تو که برادرانه ترین حس ها رادر هر جمعی که حاضری می پاشی ، آمدی وتسبیحت را به من دادی. نمیدانم می خواستی علی را بیشتر از این اذیت نکنم یا خواستی من بدون تسبیح بر نگردم، انهم شب بیست و یکم رمضان که انگشت هایم بیقرار چزخاندن تسبیحند.به گمانم هر دویش بود. تو فقط برادر علی نبودی اصلا خودت مرا آبجی صدا میکردی و من باور کرده بودم شهاب برادرم است. ماجرای تسبیح بهانه ای شدکه بین تمام بچه های جمع آن شب قرار بگذاریم که تو، برادر بزرگ من ، هر سال بیست و یکم ماه رمضان به من یک تسبیح بدهی. عوض آن یک دانه از صد و یک دانه تسبیحم که پیدا نشده بود.




تسبیح چوبی مشکی ظریف سال پیش را دارم ، ان یکی که سنگ های قرمز داشت را هم و قبل تر از آن...


یادم نیست شهاب، یادم نیست چند تسبیح تا امروز به من دادی. اصلا من همیشه یادم میرود. همین سال گذشته بود که آمدی در حیاط همان مدرسه ، گفتی بیا! محبوبه خانم. تسبیح را به سمتم دراز کردی و من از جایم پریدم و گفتم: وای! شهاب، من یادم نبود! اما تو یادت بود. توهمیشه یادت هست. برای همین است که مهرک این روز ها هر روز بیشتر آب میرود. برای خاطر این همه حواس جمعی توست که سپهر گفته من بابا را فقط در خانه میبینم. برای همین که تو هیچ وقت هیچ چیز را فراموش نمی کنی ، مهرک و سپهر که در آغوش همند بدون تو شبیه دو کودک دلتنگ بی بابا میشوند.




هیچ کس را نمی شناسم که بگوید تو آدم بی مرام و کم معرفتی هستی. نه! این روز ها که با بچه ها از تو میگوییم همه از برادر بزرگی میگویند که گمش کرده اند.برادری که سر قولش می ایستد، هیچ وقت فراموشت نمیکند.و حرف که می زند تا آخر پایش می ایستد... همان برادری که در دادگاه گفت مسئولیت هر کاری که ستاد 88 انجام داده به عهده من است.در حالی که همه میدانند هیچ وقت هیچ تصمیمی در هیچ جمعی که تو مسؤولش باشی بدون رای اکثریت گرفته نمیشود.اما تو باز هم برادر بزرگتر بودی برای همه ما .




برادر بزرگ من، تا شب بیست و یکم ماه رمضان چیزی نمانده. اگرچه بی تاب رسیدنش هستم که با تمام واژه واژه های اسماءالحسنی آمدنت را از خدا بخواهیم، اما تو هم سر قولت بایست بیست و یکم رمضان اینجا باش، تسبیحم را بده. اگر چه تسبیح های من آنقدر تورا میشناسند که تا روز آمدنت برای آمدنت بی امان با آن ها ذکر بگویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر