برای علی‏رضا بهشتی، در انفرادی اوین

به‏راستی اگر طالقانی، بهشتی، مطهری و مفتح زنده بودند، چه کسی رهبری کشور را در دست داشت؟



مرحوم آیت الله دکتر بهشتی اولین فردی بود که در بهمن 57 از لزوم «جمهوری دموکراتیک اسلامی» سخن گفت. بهشتی بیش از هر کس دیگری از خطر تسلط تحجر و استبداد دینی در هراس بود. وی 5 سال در هامبورگ زندگی کرده و سراسر اروپا را از نزدیک دیده و با دموکراسی غربی هم آشنا بود.

بهشتی پس از بازگشت از اروپا در حالیکه از فاصله زیاد دروس حوزه با علوم روز دنیا و دور بودن آن از دموکراسی و گرایش آن به تحجر، بیمناک بود، با آقایان موسوی اردبیلی، مهدوی كنی و مرحوم باهنر، مركز تحقیقات اسلامی را تاسیس نمود و طرح «ایدئولوژی اسلامی برای نسل جوان» را با همكاری مرحوم مطهری آغاز نمود تا از این طریق بتواند این فاصله‏ها را کاهش دهد.

وی شاید جزو معدود افرادی بود که برای طلاب، کلاس‏های آموزش زبان انگلیسی دایر کرد. همه تلاش‏های بهشتی در راستای متحول کردن حوزه بود. وی در حین اقامت در اروپا به‏اندازه کافی در مورد دوران حاکمیت کلیسا بر اروپا و برقراری انگیزاسیون و تفتیش عقاید و جنایت به‏نام مذهب و معرفی پاپ در مقام نماینده خدا بر روی زمین، به‏عنوان موجودی مقدس و فراقانونی و عاقبت استبداد مذهبی مسیحیت آگاهی یافته بود.

بهشتی همواره در جلسات خصوصی‏اش در دوران انقلاب و بعد از آن، روحانیت متحجر را بزرگترین خطر برای انقلاب و جمهوری اسلامی می‏دانست، در حالی‏که سایرین دشمنان اصلی را کمونیست‏ها و مجاهدین خلق می‏دانستند. بهشتی معتقد بود که مارکسیست‏ها و مجاهدین خلق، قدرت انحراف انقلاب را ندارند ولی روحانیت متحجر می‏تواند به‏راحتی انقلاب را از مسیر خود خارج نموده و در واقع نه تنها انقلاب، بلکه دین و مذهب را نیز در خطر جدی قرار دهد.

بهشتی و روحانیون خوش‏فکری نظیر او در اقلیت بودند و به‏همین دلیل تلاش وی و مرحوم دکتر مفتح برای گنجانیدن کلمه «دموکراتیک» در عنوان جمهوری اسلامی به‏جایی نرسید. در عین حال، در مدت کوتاهی که ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زنده بود، همواره بر علیه تحجر موضع‏گیری کرد.

در سال 58 در مجلس خبرگان قانون اساسی وقتی که بحث بر سر «اصل منع شکنجه» بود، آیت‏الله مشکینی در مقام مخالف «اصل منع شکنجه» و موافق با شکنجه ‌گفت: «فرض کنید دشمنان انقلاب حضرت امام را بربایند، ما هم اطلاع داشته باشیم که کار چه دسته و گروهی است و اطلاع هم داشته باشیم که اگر سردسته این گروه را بگیریم و یکی- دو سیلی به او بزنیم محل مخفی‌کردن امام را لو خواهد داد، در این حال چه ایرادی دارد که یکی- دو سیلی هم بزنیم؟»

شهید بهشتی در پاسخ وی اظهار داشت: «حتی اگر فرض کنیم که مثال شما هم درست باشد، وقتی من و شمای قانون‌نویس یکی- دو سیلی را در جرایمی که امام و انقلاب را به خطر می‌‌اندازد مجاز اعلام کنیم، مطمئن باشید کسی که قرار است قانون را اجرا کند به کمتر از داغ و درفش در جرایم عادی و معمولی راضی نمی‌شود.» البته گذشت زمان نشان داد که اکنون کدام تفکر در جمهوری اسلامی حاکم شده است.

به‏طرز عجیبی و در یک طرح بسیار ماهرانه و دقیق، همه روحانیونی که ضد تحجر بودند و از نظر شخصیتی و نفوذ اجتماعی در حدی بودند که بتوانند با ظهور و حاکمیت ارتجاع و اسلام طالبانی مقابله کنند از میان برداشته شدند، افرادی نظیر مطهری، مفتح، بهشتی، صدوقی، مدنی، ربانی شیرازی و دستغیب ترور شدند، در حالی‏که افرادی نظیر مصباح، مشکینی، جنتی، یزدی و امامی کاشانی هیچگاه حتی تهدید به ترور هم نشدند.

روشن است که اگر وزنه‏های مهم روحانیت روشنفکر از بین برده شوند، این وزنه‏های روحانیت متحجر است که به قدرت رسیده و اداره امور را در دست خواهند گرفت. طرح ترور و حذف روحانیون خوش‏فکر و به‏قدرت رسیدن مخالفین آن‏ها، بهترین روش برای به نابودی کشاندن تفکر دینی، حذف دائمی مذهب و دچار نمودن اسلام به سرنوشت مسیحیت بود. طرز فکری که شکنجه را رد می‏کرد، جای خود را به طرز فکری داد که شکنجه را برای بقای حکومت ضروری می‏دانست.

از چنان پدری چون شهید بهشتی، فرزندی نیز نظیر دکتر علیرضا بهشتی انتظار می‏رفت، که همانند پدرش با اسلام طالبانی مبارزه کند و توسط متحجرین و دشمنان پدرش به‏اسارت درآید تا تاوان پدر را هم از او بستانند. بازداشت بی‏شرمانه فرزند مرحوم بهشتی در شب‏های قدر ماه رمضان و بی‏حرمتی‏هایی که به او و خانواده‏اش روا داشته‏اند، امضای قطعی و روشنی برای قبول کودتا از سوی حکومت و تاخت و تاز اسلام طالبانی است.

به‏راستی اگر افرادی نظیر طالقانی، بهشتی، مطهری و مفتح زنده بودند، چه کسی رهبری کشور را در دست داشت؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر