روزبه تمدن
پرده اول: در نمازجمعه 26 تیرماه به امامت هاشمی رفسنجانی، در خیابان ضلع شرقی دانشگاه تهران ایستاده بودم. پیش از شروع خطبهها شعارهای الله اکبر و "یا حسین، میر حسین" آغاز شده بود و اندک اندک بر تعداد نیروهای امنیتی در اطراف ورودی شرقی دانشگاه افزوده میشد. پسر نوجوانی که به گمانم حداکثر 18 یا 19 سال سن داشت، با فشار دل جمعیت را شکافت و در پیشانی صف، دقیقا جلوی من ایستاد. در آن سو به فاصله حدودا 3 متر، صف نیروهای ضد شورش با آن کلاهها و سپرهایشان شکل گرفته بود. بعد از سخنرانی بسیار طولانی پیش از خطبه، هاشمی خطبه ها را آغاز کرد. با توجه به ازدحام، فاصله ما با صف نیروهای امنیتی به کمتر از 2 متر کاهش یافت. جمعیت در این سو شعاری جز الله اکبر نمیدادند، اما از فواصل دور شعارهای "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر روسیه" نیز به گوش میرسید. به ناگاه پسرک جلوی من، مشتهایش رو بالا گرفت و فریاد زد: "مرگ بر دیکتاتور". بوی درگیری رو حس میکردم. به سرعت روی شانه پسرک زدم و بهش گفتم: "شعارهای تحریک کننده نده". پسرک با چنان بغض و عصبانیتی به من خیره شد که جا خوردم. بعد دوباره دستش را مشت کرد و فریاد زد: "مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر سازشکار". چند نفر دیگر هم با وی همصدا شدند. نیروهای امنیتی باطوم ها را با لا گرفتند و نزدیک شدند. هنوز خطبه دوم به نصف نرسیده بود که درگیری آغاز شد و من هم طبیعتا از منطقه خطر دور شدم.
پرده دوم: در چهلم ندا آقاسلطان و چند تن دیگر از کشتهشدگان پس از انتخابات در بهشت زهرا، در قطعه 256 و تا حدی دور از مرکز درگیریها ایستاده و شاهد جریان بودم. نیروهای ضد شورش در اطراف به چشم میخوردند. فاصله خود را از منطقه خطر حفظ و "راه در رو"ها را از پیش برانداز میکردم تا مبادا بازداشت شده یا کتک بخورم. پسر نوجوانی، حدودا 20 ساله از کنارم رد شد و ناگهان پارچه سبزی را از جیبش در آورده و فریاد زد: "یا حسین، میر حسین". دچار وحشت شدم. تمام نیروهای ضد شورش، انتظامی و لباس شخصی ها به سوی او برگشتند. پسرک بی هیچ ترس و واهمهای دوباره فریاد زد: "یا حسین، میر حسین". من که حدس میزدم که به زودی آنجا بدل به لانه زنبوری از نیروهای امنیتی خواهد شد، به سرعت از محل دور شدم. به پشت سر که نگریستم، تعداد بسیاری از نیروهای امنیتی به سوی وی یورش بردند و پسرک همچنان فریاد میزد:" یا حسین، میرحسین"...
این اتفاقات بدل به کابوس این شبهای من شدهاند. این کدام نسل است که مرا سازشکار و ترسو میخواند؟ آری، من هم دوست داشتم فریاد "مرگ بر دیکتاتور" سر دهم، اما به هزار بهانه و دلیل، ترس خود را توجیه کردم. اما سوال اینجاست که آیا حقیقتا ما اصلاح طلبان دوم خردادی سازشکار هستیم یا اینکه این نسل جدید است که بسیار رادیکال شده؟ نسلی که نه مثل ما خاطراتی بسیار مبهم از جنگ و موشکباران دارد و نه فرح و سرخوشی دوم خرداد و اندک صباحی پس از آن را حس کرده و نه حتی سرکوب بعد از 18 تیر و سرخوردگی بعد از رد صلاحیتهای مجلس ششم را چشیده است.
این همان نسلی نیست که من تا همین چند ماه پیش دائما محکومشان میکردم؟ آری، محکومشان میکردم که نسلی غیر سیاسیاند، و حالا حالاها توان خارج شدن از گفتمان مدل لباس، مو، آهنگهای رپ احمقانه، پارتیهای شبانه و .... را ندارند.
نسل ما: ما را بچههای جنگ مینامند، بی آنکه جنگ را کاملا لمس کرده باشیم، چرا که ما تبلور تمام و کمال کسانی هستیم که همه چیزمان پس از جنگ شکل گرفت. به عبارت دیگر ما نسلی هستیم که تفریح کودکیمان تنها کارتونهای بدون کیفیت ساده تلویزیون 20-15 سال پیش، یا گل کوچیکهای خیابانی با توپهای دولایه، یا جمع شدن همه بچههای محل دور یک آتاری بود (که بعدها به میکرو و سهگا ارتقاء یافت و به پلی استیشن که رسید ما دیگر بزرگتر از آن حرفها بودیم که لااقل علنا به سراغش برویم). در مدرسه از دبستان گرفته تا دبیرستان، کتک خوردن برایمان عادی بود و هر وسیله صوتی-تصویری برایمان به طرز شهوتناکی لذت بخش محسوب میشد (از گوش دادن به کاستهای غیر مجاز لس آنجلسی یا قبل از انقلابی گرفته تا تماشای پنهانی فیلم های بیکیفیت صحنهدار!). خلاصه اینکه ما نسل محدودیتهای آشکار و لذتهای پنهانی بودیم. نسل احترام به قانون در عرصه عمومی و تخطی از قانون در عرصه خصوصی. در یک کلام نسلی دوپاره و توسری خور که تمام کاری که میتوانست انجام دهد دوم خرداد بود. اگر در نسل ما گهگاه هم انسانی شجاع و "انقلابی" سر و کلهاش پیدا میشد، با بیاعتنایی و ترس چنان تنهایش میگذاشتیم که به راحتی سرکوب میگشت. آری ما نسل ترس بودیم و حق دارند ما را ترسو یا سازشکار خطاب کنند. بر خلاف نسل قبلیمان که با شجاعت، انقلاب و جنگ را رقم زدند ما دقیقا هیچ چیز را رقم نزدیم جز حرکات اجتماعی پراکنده و ناهمگون که آن هم از دستمان در رفته بود. و از همه مهمتر، ما هیچگاه، همه با هم به خیابان نریختیم (البته به جز پیروزی تیم ایران بر استرالیا و صعود به جام جهانی که آشکارا غیر سیاسی، ناپایدار و در راستای تثبیت وضع حاکم بود).
نسل آنها: حال با توجه به ارتباط ما با جنگ و ارتباط این نسل با دوم خرداد، میتوان به درستی نام این نسل جدید را بچههای دوم خرداد نامید. نسلی که در دوم خرداد نقشی نداشت و در هنگام وقوع آن بین 6 تا 12 ساله بود و نوجوانیاش عمدتا به طور ناملموس تحت سیطره فرهنگ دوم خرداد قرار داشت. نسلی که دیگر معنی شهروند را میفهمید (در حالیکه ما در زمان نوجوانی خود در عرصه عمومی شاید حتی اسمش را هم نشنیده بودیم)، تفریحاتش بسیار دیجیتالیتر و به تبع آن متنوعتر و غیر قابل کنترلتر شده است، نسلی که "حرف گوش کن" نیست و به همین راحتی نمیتوان کتکش زد یا فریبش داد. در واقع نسلی که بر خلاف ما به راحتی به پدر "نه" میگفت، به طور مشابه نیز میتواند به راحتی به حاکم "نه" بگوید. شاید به همین دلیل است که این نسل پتانسیل ایجاد جنبش 22 خرداد را داراست. البته روشن است که جنبش 22 خرداد (یا به بیان بهتر 25 خرداد) حول افرادی از نسل پیش از انقلاب و با ستادهایی از نسل ما، یعنی بچههای جنگ، شکل گرفت، اما محرک اصلی آن – یعنی کسانی که خیابانها را پر کردند و حتی دست ما و پدر و مادر و پدر بزرگ و مادربزرگشان را گرفتند و به خیابان کشاندند – بی شک این بچههای دوم خرداد بودند. این همان نسلی است که دقیقا برعکس ما، دوست دارد لذتش را وارد خیابان کند و همان چیزهایی را به عرصه عمل بیاورد که ما فقط حرفش را به لحاظ تئوریک در روزنامههای ناکام خود میزدیم. به راستی جنبش 22 خرداد تجسم بلوغ دوم خرداد نیست؟ یا شاید بتوان به بیانی هگلی گفت که نسل ما با خلق دوم خرداد دست به نفی انتزاعی استبداد حاکم زد، اما این نسل جدید برآمده از دوم خرداد با نفی دیالکتیکی توامان استبداد حاکم و انتزاعیت اصلاح طلبانه دوم خرداد، به نوعی نفی انضمامی و عینی راه برد. برای روشنتر شدن مطلب میتوان به نمادی رسانهای از هر کدام از این سه وجه دیالکتیکی اشاره نمود: "تلویزیون رسمی" در مقام رسانه حاکم، "روزنامه اصلاح طلب" در مقام رسانه نفی انتزاعی و "تظاهرات" در مقام رسانه نفی انضمامی عینیت یافته در خیابان. به همین دلیل است که با بستن فلهای روزنامهها آب از آب تکان نخورد، اما با سرکوب جنبش خیابانی، این جنبش نه تنها ساکت نشد، بلکه هویتی دوباره و قدرتی چند برابر یافت و حتی توانست موجب تغییر ماهیت احزاب و گروههای اصلاحطلب دوم خردادی شده و آنها را وادار سازد که مواضعی انقلابی اتخاذ نمایند.
شاید کیهان و کیهانیان در اقامه این ادعا حق دارند که باید خاتمی و موسوی را به عنوان عامل اصلی تمام این اتفاقات دستگیر و محاکمه کرد. چراکه خاتمی رهبر سیاسی 2 خرداد و موسوی هم رهبر سیاسی جنبش 22 خرداد است. اما آنچه کیهانیان نمیدانند این است که با حذف موسوی چیزی تغییر نخواهد کرد، چراکه مسئله اصلی نه شخص موسوی، بلکه نام "موسوی" است که همچون دالی شناور توانسته است هر سه نسل را گرد هم آورد. مدلول نام "موسوی" دیگر نه شخص میر حسین موسوی بلکه تمام اشخاصی هستند که فریاد میزنند "یا حسین، میر حسین". در واقع "موسوی" امروز بیش از آنکه به خود هم نسلیهای وی یا حتی نسل ما ارجاع داده شود، به این نسل نوظهور برآمده از دوم خرداد اشاره دارد. نام "موسوی" بدل به شبح فراگیری شده است که میتواند تمام خیابانها را در بر بگیرد و نه به یک جزء، بلکه به کل یک جامعه و نسلهای متمادیاش دلالت کند. آری آنها نمیدانند که نیروی محرک این جنبش، دیگر نه در سران دوم خرداد بلکه در نسل برآمده از دوم خرداد، و محل تبلورش دیگر نه در خانههای تیمی یا انزواهای روشنفکرانه بلکه در خیابان است. آری، آنها هنوز نمیدانند اینجا چه خبر است.
منبع: جرس
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر