این یادداشت خواندنی را آقای سید رضا قاضینوری، دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهش علوم اجتماعی دانشگاه تهران، برای «موج سبز آزادی» ارسال کرده است. او این نوشته را به الهام از بیانیه شماره 11 مهندس موسوی به رشتهی تحریر درآورده و ما نیز به جهت اهمیت این بحث و شیوایی قلم و اندیشهی نگارنده، این نوشته را در ستون «سخن اول» سایت منتشر میکنیم و از دیدگاههای دیگر علاقهمندان دربارهی این موضوع نیز استقبال میکنیم.
خود تغییری باش که برای جهان آرزومندی.
(مهاتما گاندی)
مقدمه
آنچه در این نوشتار میآید، دفاعی است مجادلهپذیر از این ایده که جنبش ایجاد شده در ماههای اخیر، در کوتاه مدت بیش از آنکه نیازمند تصرف قدرت سیاسی باشد، محتاج تغییر و تسخیر تنها و روانها و در درجهی بعدی شکل بخشیدن به فضاهای عمومی است. نگاه هابزی به تسخیر قدرت و استفاده از چارچوبهای نظری مختلفی که مستقیماً و به صورت تکبعدی معطوف به نبرد بر سر قدرت سیاسی هستند، برای فرموله کردن مساله در شرایط حاضر هم ناصحیح و هم نامطلوب است. ناصحیح از آن رو که حل مسألهای که به این روش فرموله شده باشد، ممکن است مستلزم هزینههای غیر قابل پرداختی باشد و دامن زدن به این هزینهها از قضا ممکن است نه تنها نتیجهبخش نباشد، بلکه به تداوم و شدت فضای امنیتی منجر و باعث تثبیت شرایط حاضر شود.
بنیان اصلی این نوشتار اما نه بر اساس این استدلال (که چه بسا سست و بدبینانه باشد) که براساس استدلال دیگری است.
این استدلال عدم مطلوبیت تصاحب قدرت توسط نیروهای مخالف در کوتاهمدت است.
چرا تسخیر آنی قدرت سیاسی مطلوب نیست
گرچه وضعیت سنگین و امنیتی موجود در فضای سیاسی کشور تهدیدی بزرگ برای ایران است، اما در صورت اتخاذ راهبرد مناسب از سوی مخالفین، میتواند به مهمترین فرصت قرن حاضر برای استقرار یک دموکراسی پایدار و موفق تبدیل شود.
دلایلی که باعث میشود تصاحب قدرت در کوتاهمدت به جنبش سبز صدمه بزند:
همواره در اختیار گرفتن قدرت از سوی یک طیف، آغاز نزاع بر سر تقسیم قدرت و منافع بوده است. طیفی که روابط و ساز و کارهای آن هنوز به درستی شکل نگرفته است، قطعا در فرایند تقسیم قدرت دچار مشکل خواهد شد و چه بسا همین مشکلات آن را به محاق ببرد. کسانی که تصوری غیر از این دارند، میتوانند به روابط قبل از انتخابات ستادهای موسوی و کروبی دقت کنند و روابط آنها در آن زمان - که نه قدرت سیاسی بلکه تنها شائبهی دستیابی به آن وجود داشت - را با امروز مقایسه کنند.
تصاحب قدرت توسط سبزها در کوتاهمدت، باعث میشود دایرهی دوستان و همطیفیها که امروز به لطف فشارهای حریف به غایت گسترده شده و بخشی از جناح راست تا اپوزیسیون غیر مسلح را شامل میشود، به سرعت به سمت بسته شدن برود و فضای همدلی به سرعت به فضای حذف تبدیل میشود. برای شاهد این سخن کافی است نگاه مطرح شده در بیانیهی شماره 11 مهندس موسوی را با ساختار و لایههای قدرت در ستاد ایشان مقایسه کنید. حلقههای ابتدایی ستاد ایشان از لحاظ سابقه و عقیده به شدت گزینش شده بودند و فقط افراد خاصی امکان فعالیت در سطوح بالا را داشتند. این وضعیت این روزها جای خود را به شکل بیسابقهای به همبستگی میان گروههای مختلف داده است. اگر این افراد و گروههای مخالف پیش از دستیابی به قدرت تجربهای جدی از کار مشترک را تجربه نکنند، در زمان کسب قدرت قطعا به سرعت از هم خواهند پاشید. این گروهها و افراد باید در روزهای سخت مقاومت درک کنند هر یک از آنان جز مهم و حذفناپذیری از بازی هستند.
درگیر شدن در مسائل جزئی، توان زایندگی و نوآوری را از یک طیف میگیرد و آن را به جریان روزمرگی و واکنش میاندازد. اگر همهی ما توافق داریم که فرهنگ سیاسی جدیدی باید خلق شود، این کار نه پس از کسب قدرت که پیش از آن باید بیافتد.
وابستگی نهادی، دشمن تحرکپذیری سیاسی است. روز 25 خرداد افرادی از سران اصلاح طلب در خیابان در حال سخن گفتن با مردم دیده شدند که در سالهای اصلاحات آنها را به زحمت پشت میزهایشان هم میشد پیدا کرد. دستیابی به قدرت سیاسی برای مخالفان همیشه حدی از محافظهکاری را به ارمغان میآورد.
اما راه حل چیست؟ اگر دستیابی آنی به قدرت سیاسی راه حل نیست، پس کجا باید به دنبال راه حل گشت؟
تیپ ایدهآل ایرانی تحصیلکرده
نباید دست به تحلیلهای تقلیلگرایانه زد، اما میتوان از این ایده دفاع کرد که آنچه جامعه ما در مسیر دموکراتیزاسیون به آن نیاز دارد، بیش از آنکه تغییر در متولیان نهادهای سیاسی (و یا حتی مهمتر از آن ساختار قدرت سیاسی) باشد، تغییر و تحول اساسی در نگاه سوژه ها به سیاست و - حتی زیرساختیتر از آن - سبک زندگی آنان باشد. فقط برای چند دقیقه تلاش کنید تا "تیپ ایده آلی" از یک فرد تحصیلکرده و نسبتاً آگاه سیاسی در ایران (که بر اساس تحلیل بازاریابی سیاسی باید مهمترین سوژه در فرآیند توسعهی سیاسی و دموکراتیزاسیون باسد) برای خودتان بسازید. این تیپ ایدهآل بدبین به آینده، منفعل و مشوق انفعال است و نادانسته فعالیت سیاسی و اجتماعی را با نگاهها و رفتارهایش سرکوب میکند. قاطبهی فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی در ایران، بیش از آنکه توسط حکومت تحت فشار قرار گیرند، از سوی خانواده و دوستان خود سرکوب میشوند؛ و مهمترین مانع فعالیت مدنی در ایران عملاً نه حاکمیت، که خود ما هستیم. هدفگرایی بیش از حد و در نظر نگرفتن توسعه سیاسی به عنوان یک فرایند دارای فراز و نشیب، باعث شده است این تیپ ایدهآل همیشه همه چیز را در حال ویران شدن ببیند؛ زیرا رسم روزگار این است که پیشرفتها اندک اندک اتفاق میافتند و عقبگردها یکباره. شکستباوری و نادیده گرفتن پیشرفتها و موفقیتها از سوی اکثر افراد، ویژگی و خصیصهای است که با کمی دقت در اکثر افراد جامعه ما به چشم میآید. ما علاقه داریم پیشرفتها و دستاوردها را عینی، یکباره و به سرعت به دست آوریم و این خواست، در جهانی اینچنین، جز سرخوردگی برایمان به ارمغان نخواهد آورد.
به هم ریختگی و بینظمی در زندگی شخصی، از ما انسانهای در خود ماندهای میسازد که اگر بتوانیم گذران زندگی کنیم، باید از کائنات سپاسگزار باشیم و در چنین زندگی بینظم و درهم ریختهای دیگر جایی برای مبارزه و مقاومت و اندیشه باقی نمیماند. در نهایت میتوانیم یک هفته و در اوج بحران کارمان را تعطیل کنیم و به تظاهرات خیابانی بپردازیم. اما اگر مقاومت به طول بینجامد، احتمالا ترجیح میدهیم به زندگی عادی برگردیم و فعالیت را به دیگران بسپاریم. این روش زندگی کسل، نه تنها باعث میشود نتوانیم مبارزان خوبی باشیم، بلکه حتی باعث میشود از نظر شخصی نیز از یک زندگی سعادتمندانه محروم باشیم.
اما آنچه باید بیش از همه باید با آن به مبارزه پرداخت، شرایط اتمیزهی جامعه است؛ شرایطی که در آن نه از فواید، لذتها و آرامش زندگی سنتی جمعگرایانه خبری هست و نه از آزادی و احترام مستتر در فردگرایی مدرن. تنهایی صفت غالب زندگی اکثر ماست: تنهایی درست در میان دیگران. ما اگرچه در کنار یکدیگر زندگی میکنیم، اما دیوارهایی نامرئی ما را از هم جدا میکند و همین امر، ناتوانمان میسازد و آنان را که نباید، بر سرنوشتمان مسلط میسازد.
نفی و به رسمیت نشناختن دیگری، دیگر ویژگی تیپ ایدهآل مذکور است. در چنین منشی - که بهرغم ژستهای روشنفکرانه، منش غالب ماست - دیگران، به سبب همسانیهای فراوانشان با ما تأیید نمیشوند، بلکه با کوچکترین تفاوتی نفی میشوند. ما عادت کردهایم از بالای برج خیالیمان بر حماقت دیگران بخندیم و آنان را سرزنش کنیم.
راه برونرفت
راه برونرفت از وضعیت فعلی اما همان چیزی است که مهندس موسوی در بیانیهی شمارهی 11 خود به تصریح و تلویح به آن پرداخته است: عبور از مقاومت متمرکز سیاسی و حرکت به سوی مقاومت شبکهای و شادمان اجتماعی.
مهندس موسوی آنجا که مینویسد "آنچه اینجانب در پاسخ به سوال چه باید کرد پیشنهاد میکنم، تقویت و تحکیم این شبکهی اجتماعی است" راه درمان بخشی از این بیماریها را ارائه کرده است.
شبکههای اجتماعی فعال، بنا بر تعریف، در صورت شکل گرفتن، خود به خود دو آسیب ذکر شده یعنی انفعال و تشویق به آن و اتمیزه شدن جامعه را حل میکند. این شبکههای اجتماعی، فعالیت سیاسی و اجتماعی را افسونزدایی خواهند کرد و جعبهی سیاه این فعالیتها را برای عموم باز خواهد کرد. در این صورت فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی در نگاه مردم دیگر فرقههایی ناشناخته نخواهند بود، بلکه انسانهای عادی خواهند بود. تنها در این وضعیت است که میتوان انتظار داشت عموم مردم در سرنوشت سیاسی کشور مشارکت کنند.
موسوی آنجا که مینویسد "مردم ما اینک با پوست و گوشت و استخوان خود دریافتهاند که تنها راه همزیستی مسالمتآمیز سلیقهها و گرایشها و اقشار و اقوام و مذاهب و ادیان گوناگونی که در این سرزمین پهناور زندگی میکنند، اذعان به وجود تنوع و تعدد شیوههای زندگی و اجتماع بر کانون آن هویت دیرینهای است که آنان را به یکدیگر پیوند میزند" به راه حل بیماری نفیگرایی اشاره کرده است. ما باید این امر را در جامعه نهادینه کنیم که به محض اینکه فرد یا گروهی ایرانی است، دیگر سنجش او با ترازوی خودی و غیر خودی بیمعناست.
به موارد ذکر شده در بیانیه، ما نیز باید یکی دو مورد را بیفزاییم: در این راه، شادی باید هدف ما، راهبرد ما و تاکتیک ما باشد. آنچه باعث شده جامعه ایران در برخورد با ناکامیها، گاه دههها در افسردگی فرو برود، ناشاد بودن آن است. گرچه از میان ما کسانی کشته شدند، کنک خوردند و یا هنوز در بندند، اما این امر نباید روحیهی ما را تضعیف کند و روح ما را بخراشد. آنها که رفتند، برای شادی و آزادی ما رفتند، نه برای افسردگی و ناشادیمان. مقاومت ما باید سرشار از موسیقی، دوستی و نشاط باشد تا بتواند این روزهای سخت را پشت سر بگذارد.
شادی نیروی عجیبی به انسان میبخشد. البته خشم و نفرت نیروی بیشتری میبخشد، اما با آن نیرو تنها میتوان نابود کرد؛ ولی با نیروی حاصل از شادی است که میتوان ساخت. ما بیش از آنکه نیازمند نابود کردن تاریکی باشیم، نیازمند خلق روشنایی هستیم. اصولاً مبارزه با تاریکی، چیزی جز برافروختن نور نیست. باید یاد بگیریم که برای آرمانهای بزرگ مبارزه کنیم و به پیروزیهای کوچک دلخوش باشیم. عمر بشر هرگز در یک نسل امکان دستیابی به اکثر آمالش را نمیدهد و ما اگر این اصل را فراموش کنیم، همواره خود را ناکامیاب و ناشاد حس خواهیم کرد.
دیگر آنکه ما باید به کمک یکدیگر در اصلاح روش زندگی خود بکوشیم. مخالفان ما، به سبب ماهیت عقل ستیزشان، هر روز ناکارآمدتر و ضعیفتر خواهند شد و در برابر آن، ما باید هر روز کارآمدتر و توانمندتر شویم. نباید انکار کنیم که سبک زندگی ما صحیح نیست. اگر احساس میکنیم وقت کافی برای فعالیتهای جدی در راستای اصلاح وضع موجود نداریم، ناشی از اتلاف شدید وقت در زندگیمان است.
شک نباید داشت که اگر ما موفق به ساختن سبکهای اجتماعی شاد، امیدوار و کارآمد شویم، هیچ نیرویی توان مقاومت در برابر ما را نخواهد داشت.
این شبکهها لازم نیست کاملا معطوف به سیاست باشند. همانطور که مندس موسوی مینویسد: "جمعهای خویشاوندی، همسایگی، دوستی، جلسات قرآن، هیئتهای مذهبی، کانونهای فرهنگی و ادبی، انجمنها، احزاب، جمعیتها، تشکلهای صنفی، نهادهای حرفهای، گروههایی که با هم ورزش میکنند یا در رویدادهای هنری حاضر میشوند، حلقه همکلاسیها، گروه فارغالتحصیلان که هنوز دور هم جمع میشوند، همکارانی که با یکدیگر صمیمیت یافتهاند و ... " همه میتوانند بینهایت موثر باشند.
این شبکهها فقط کافی است به وجود بیایند و سه ویژگی «شادی، امیدواری و کارآمدی» را داشته باشند تا آنچه باطل و غیر اخلاقی است، چون برف در آفتاب تموز، آب شود.
عرصهی اجتماعی عرصهای است که بر خلاف حوزهی سیاست، در آن نمیتوان دهانها را بست و با زور بر آن حکمرانی کرد. میتوان مجوزی برای رسانههای مستقل صادر نکرد، اما آیا دهان مردم را میتوان بست؟ روزنامهها را میتوان تعطیل کرد، اما با ایمیلها و صدها هزار چاپگر خانگی چه میتوان کرد؟ حزب سیاسی را میتوان منحل کرد؛ چندین میلیون خانواده و گروه دوستی را چطور؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر