شعری برای فرزندان سبز ایران و حمزه غالبی

پرهام:

در این فضای غم زده ،لبخند من گم میشود آن بوسه های داغ من بر روی تو کم میشود

عشق تو در جانم پر است،لیکن بر آن سد میشود آن غصه ها و داغها که آلام جانم میشود

این کینه ها و ننگها حرمان جان سوخته وآن بغض و آه و ناله ها خنجر به جانم میشود

روی گل تو، جان من ،خندیدنت پرواز دل بار دگر روی نفاق ،اندوه و خشمم میشود

بغضم نشسته در گلو،جانم شکنجه میشود از فرط این رنج گران ،خشم،استخوانم میشود

امید ما ایرانیان از ظلم این نا مردمان اینک قبای تیره اندوه و ماتم میشود

از حمزه اینک یاد کن ،فرمانده صبر و امید تنها سلاحش ،یا غیاث المستغیثین میشود

فرزند من، امید من ،ای آرمان میهنم با سعی من،با سعی تو، ایران گلستان میشود

تلبیس عریان میشود،زشتی هویدا میشود کج فهمی بد طینتان ، رسوای عالم میشود

امید سیلابی شود،کج خانه را ویران کند از سبزی ما مردمان ،ایران گلستان میشود

ای جان من ،فرزند من،سبزی نهال روی تست این سبزی و امید تو،سرو و صنوبر میشود

از سایه این سروها،سبزینه ها نو میشوند خار مغیلان و تبر ،دور از وطن گم میشود



شهریور 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر