بیش از صد روز از بازداشت بسیاری از پاکدستترین و نیکنامترین فرزندان این آب و خاک که تنها جرم و اتهامشان پاسداری از شان و آبروی سرزمینشان بوده است، میگذرد و بارزترین مفهومی که معنای خود را در این میان از دست داده، نام زیبای عدالت است. عدالتی که از بانیان و پاسداران آن دریغ شده است و توسط عدهای که نه تنها رای که جان وآبروی مردم را نیز لگدمال کردند، قبضه شده است.
دادگاهها و میزگردهای نمایشی گرچه به پایان رسید و جز بیآبرویی و ابتذال برای برگزارکنندگانش چیز جدید دیگری به ارمغان نیاورد، اما جان این عزیزان هنوز دربند ظلم گرفتار است و خانواده های بسیاری چشم به راه عزیزان خود، روز و شب را گم کردهاند. در این میان رسالت آنان که هنوز از نعمت آزادی برخوردارند این است که نگذارند، ذرهای غبار فراموشی بر نام اسیران دربند جنبش سبز بنشیند.
موج سبز آزادی به عنوان صدایی برآمده از مردم و جریانی متعلق به جنبش سبز عدالتخواهی که رهبرانش میرحسین موسوی، مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمیاند، بنا بر خواستههای مکرر مخاطبان خود به این فکر افتاد که از این پس هر هفته را به نام دو اسیر سبز این جنبش نامگذاری کند و در آن هفت روز که متعلق به هر یک از دو اسیر این جبنش است، برای زنده نگاه داشتن نام آنان و آزادیشان از بند اسارت تلاش کند.
این موج سبز برای آزادسازی اسیران مظلوم جنبش شکل نخواهد گرفت مگر اینکه تک تک شما عزیزان به یاری ما بشتابید و در ساختن این موج ما را همراهی کنید. قبل از این نیز موج سبز آزادی در یکی از موجآفرینیهای مخصوص ماه مبارک رمضان هر روز ماه مبارک را به نام دو شهید مظلوم جنبش سبز نامگذاری نمود تا بدین بهانه هر روز یاد و نام ان عزیزان در خاطرها زنده بماند. این بار به جای هر روز، هر هفته را به نام دو اسیر این جنبش نامگذاری خواهیم کرد و در طی هفت روز متوالی اقدامات زیر را در جهت زنده ساختن نام آنان انجام خواهیم داد:
1- در طول هفتهای که مخصوص به دو اسیر جنبش سبز نامگذاری میشود، از همه وبلاگنویسان عزیز دعوت به عمل می آید تا حداقل یک پست خود را به یکی یا هر دوی اسرای نامبرده در آن هفته اختصاص دهند و یک نسخه از پست وبلاگ خود را نیز به موج سبزآزادی بفرستند تا در سایت منتشر شود.
2- هر نوع دلگویه، شعر، بیوگرافی اسرای معرفیشده و یا نامه به آنان میتواند در زنده کردن نامشان موثر باشد. لزومی ندارد یک شعر ارتباط مستقیم با نام یکی از این اسرا داشته باشد. میتوانید اشعار و نوشتههای خود را به این عزیزان تقدیم کنید و برای موج سبز آزادی بفرستید تا در سایت بازتاب یابد.
3- از تمامی هنرمندان و علاقه مندانی که دستی در کار موسیقی و نقاشی و عکس، فیلم و پوستر دارند هم دعوت میکنیم که بنا به هفتههای نامگذاری شده آثار خود را در یادبود نام اسرای هر هفته خاص به موج سبز آزادی بفرستند.
4- ملاقات با خانواده دو اسیر مربوط به هر هفته نیز یکی از برنامههای اصلی مربوط به این موج آفرینی است. سعی میکنیم هر هفته به دیدار خانواده دو اسیر برویم و از آنان دلجویی کنیم تا بدانند ما در کنارشان هستیم و از یادها پاک نشدهاند.
5- دعا از مهمترین سلاحهای حاملان جنبش سبز است. از این پس هر هفته در دعاهای خود به طور خاص دو اسیر این جنبش که هفته به اسمشان نامگذاری شده است یاد خواهیم کرد و در صورت برگزاری مراسم جعی دعا نیز به طور خاص برای آزادی دو اسیر مخصوص به آن هفته دعا می کنیم و از خداوند مهربان گشایشگر، آزادیشان را می خواهیم.
6- در این مدت تلاش خواهیم کرد که علاوه بر اسرای بهنام و شناخته شده این جنبش از آنان که کمتر نامی از انان برده شده است هم یاد کنیم و تمام توان خود را برای آزادیشان به کار گیریم. در این کار نیز نیازمند پشتیبانی شما عزیزانیم برای اسرایی که کمتر شناخته شدهاند بنویسید و نوشتههایتان را به همراه بیوگرافی کوتاهی از آن اسیر برایمان بفرستید تا نامشان در سایت زنده نگاه داشته شود
7- در مجالس و محافل دوستی و خانوادگی یاد و نام دو اسیر هفته را زنده کنیم و از خدمات و شخصیت آنها حرف بزنیم و به ظلمی که بر آنها میرود اعتراض کنیم.
8- سخنرانیها، نظریات و تصاویر آنها را پرینت بگیریم و در محافل دوستی و خانوادگی پخش کنیم و در مکانهای عمومی قرار دهیم.
لازم به توضیح است که نام دو اسیر مربوط به هر هفته خاص به همراه عکسهایشان در بالای صفحه نمایش داده خواهد شد و علاقمندان میتوانند با چک کردن نام اسرای هر هفته، موج آفرینیهای فوق برای آنان را حتی الامکان انجام دهند. آنچه بسیار مهم است، در نظر داشتن این مساله است که تنها و تنها راه زنده نگاه داشتن یاد این اسرا، تکرار نام آنها با صدای بلند است.
پس با هم برای آزادی عزیزانمان همصدا می شویم وبه نام دادگستر عادل موج سبز خود را برای این دو نام به مدت هفت روز میگسترانیم. هفته نخست را با دو نام آشنا که از پیشکسوتان و دردیکشان سپهر سیاست ایرانند آغاز میکنیم: سعید حجاریان و بهزاد نبوی.
اعتراف سردار میراثخوار جنگ: دومیلیون نفر در تظاهرات سبز روز قدس شرکت کردند
سعید قاسمی، در سالهای اخیر با پشتوانه مالی و استفاده از امکانات لجستیک تبلیغاتی و تشکیلاتی نهادهای خاص، خود را از رهبران حزبالله ایران میداند و جریان استشهادیون جهاناسلام و نیروهای استشهادی دانشجویان و مزخرفاتی از این قبیل را راه انداخته که جز بیآبرویی در جهان و ضربه زدن به اسلام، چیزی به ارمغان نیاورده است.
به گزارش موج سبز آزادی، این سردار میراثخوار جنگ، که امروز هم حامی سرسخت احمدینژاد شده است، با اعتراف به اینکه "دومیلیون نفر" در تظاهرات سبز روز قدس شرکت کردند با بی شرمی اظهار داشت: "بالاخره ساواکیها، اعضای سازمان مجاهدین خلق و... به همراه خانوادههایشان هم در این کشور زندگی میکنند و بخشی از جامعه را شامل میشوند!" قاسمی بعد از وارد کردن این چند گل به دروازه تیم اصولگرایان با اشاره به اعتراضات پس از انتخابات و جنبش سبز ادعا کرد که "هنوز سایه بنیصدر بالای سر این جنبش مستدام است."
وی که در میان رزمندگان با سابقه جنگ، به ترس از نبرد و دروغگویی نیز مشهور است با اشاره به سخنان فرزند شهید همت و انتقادات وی از اوضاع فعلی گفت: "وقتی فرزند همت این حرفها را میزند باید شبها خون گریه کنم، البته من مقصرم ولی وقتی که در دانشگاهها آنها را چیزخورشان(!) میکنند چه میتوانم بکنم؟"
قاسمی که از رسیدن صدای مخالف مجید مجیدی به گوش رهبری نیز بر آشفته بود اظهار داشت: "همان کسانی که تا دیروز دو میلیارد تومان برای کارهای خود پول میگرفتند امروز سمفونی ای کاش مینوازند! عزیزم مجید مجیدی! درست است که پیش آقا گریه میکنی، آقا هم در پاسخ فرمودند این تلخیها زمان جنگ هم بود، اما باید بگوییم آن روزی که با هنرنمایی خود فیلمی را در مقابل احمدینژاد ساختی کمر جبهه اسلام شکست و گاف دادی و برای یک عمر باید جواب خدا را بدهی!"
وی در ادامه سیاست کودتاگران، برای تفرقهافکنی و ایجاد نفرت در میان اقشار مردم ایران که با رفتارهای محمود احمدینژاد، به ویژه در مناظرههای انتخاباتی کشور را وارد مرحله بحرانی کرده است گفت: "اعتراضات كسانی كه در مناطق بالای پاركوی مینشینند، چندان مهم نیست، ولی اگر روزی دیدیم که اهالی شوش و... هم پشت سر ما نبودند باید فرار کنیم!"
فرمانده خود خوانده استشهادیون جهان اسلام! در ادامه با اشاره به فیلم 90 سیاسی که در ایام انتخابات منتشر شد و اذعان به اینکه آن فیلم پای خیلیها را لرزانده است از "پسر عموی جانباز" خود هم گذشت نکرد و اظهار داشت: در آن شبهای فتنه میخواستیم تصمیم بگیریم که به چه کسی رای دهیم و حتی از این بالاتر در روز یکشنبه پس از انتخابات و تجمع نیروهای حزب اللهی در میدان ولیعصر پسرعموی جانباز را دیدیم که همراه با گروه دیگر قصد رفتن به صداوسیما را داشت و زانوهایم بخاطراین تفاوتها لرزید. این فتنه همان فتنهای است که عاملان آن حتی اگر نتوانند آن را ادامه دهند پیروز میدان هستند، زیرا دیگر در داخل کشور کسی حواسش به فلسطین و لبنان نیست."
در واقع لازم است که ضمن اشاره به اینکه "در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟"، چند جملهای زیر را از زبان یکی از نیروهای قدیمی سپاه به سعید قاسمی یادآوری کنیم:
اول میخواهم چند مطلب را از روزهای اول تشکیل سپاه را به تو گوشزد کنم، روزهایی که به یاد بیاوری کی بودی و چی شدی؟ پسر، آیا روزهای اعزام به کرمانشاه را فراموش کردی که برای اعزام نشدن التماس میکردی؟ که پدر پیر دارم و چه و چه. آیا باز در کرمانشاه، یعنی منطقه هفت، شهید امانی را فریب داده و به سراغ شهید بروجردی فرمانده منطقه نرفتید که: اجازه دهید من برگردم ؟باز شروع کردی: پدرم مریض است و باید در تهران باشم. شهید بروجردی در حضور تو از شهید امانی سوال میکند که این برادر راست میگوید، و امانی میگوید تا آنجایی که که من میدانم اینگونه نیست؛ که بروجردی از تو میپرسد: برای چی عضو سپاه شدی؟ و خودت میگفتی: خیلی شرمنده شدم.
روزی که ما را با علی صدقیان به ایلام اعزام میکردند، شهید بروجردی سخنرانی کرد و اشاره به دروغ تو کرد؛ البته بدون ذکر اسمت. همه ما میدانستیم تو را میگوید، ولی به رویت نیاوردیم. ولی تو باز دروغ گفتن را رها نکردی. حاج علی صدیقان هنوز زنده است. در جمع همه گفت: به همه شما در این گردان علی اکبر اعتماد دارم، به جز سعید، چون به بروجردی دروغ گفت. امیدوارم فراموش نکرده باشی که میگفتی: امانی من را ضایع کرد، و تا شهادت امانی با او حرف نمیزدی. مهمتر از آن، شبی که در منطقه عمومی ایلام (بانی شیطان) در شب عملیات گم شدی!
همان شب امانی با تعدادی از بچه ها شهید شدند و جالبتر اینکه در همان جا صدیقان به تو گفت: برو که اگر بمانی، نیاز نیست عراقیها تو را بزنند، این بچهها میکشندت. بعد فرار کردی به سوی تهران. از همانجا، همه ما که تو را میشناختیم، با تو قطع ارتباط کردیم، ولی باز تو در لشگر 27 حضرت رسول پیدایت شد. گروهی جمع کرده بودی و از رشادتت در کردستان و مهران و ... میگفتی. میتوانی بگویی چطور همه ماها دست و پا و بدن لت و پار داریم، ولی تو افتخار خالیبندی حتی ترکش کوچکی در بدن نداری. آری، شنیدم در قرارگاه شیمیایی شدی! پسر کمی حیا، کمی شرم، فقط کمی ...!
پسر روزی که دوباره با شهید امانی روبهرو شدی چه میخواهی بگوی؟ آنجا این دروغ ها جواب نمیدهد. یک خاطره از شهید همت نقل کنم تا یادت بیاید همت نیازی به دروغ های تو ندارد. در قرارگاه، بنده خدایی با دوربین دنبال کسی میگشت تا با او مصاحبه کند. همه بچهها از دوربین فراری بودند. وقتی پرسید من با کی مصا حبه کنم، همه در یک لحظه به اتفاق گفتند: «خالیبند ما قاسمیه»! خبرنگار پرسید: کدامیک از این برادرهاست؟
همت گفت: بهترین راه برای یافتن او، این است که هر جا دوربین دیدی، سعید هم آنجاست؛ و چقدر راست میگفت، چون بعد از مدتی به شهید آوینی آویزان شدی. به قول بچهها آوینی را با دروغ هایی که بافته بودی، درست وسط میدان مین بردی! پسر، تو از اطلاعات و عملیات فقط اسم آن را یدک میکشیدی. تو کجا میدان مین رفته بودی؟ البته اگر رفته بودی یا شهید میشدی که لیاقت آن را نداشتی، و یا مثل خیلی از ما گوشه آسایشگاه بودی. خالیبندی کار خوبی نیست. راستی، قضیه لبنان و بوسنی بماند!
برگرفته از: ایلنا
به گزارش موج سبز آزادی، این سردار میراثخوار جنگ، که امروز هم حامی سرسخت احمدینژاد شده است، با اعتراف به اینکه "دومیلیون نفر" در تظاهرات سبز روز قدس شرکت کردند با بی شرمی اظهار داشت: "بالاخره ساواکیها، اعضای سازمان مجاهدین خلق و... به همراه خانوادههایشان هم در این کشور زندگی میکنند و بخشی از جامعه را شامل میشوند!" قاسمی بعد از وارد کردن این چند گل به دروازه تیم اصولگرایان با اشاره به اعتراضات پس از انتخابات و جنبش سبز ادعا کرد که "هنوز سایه بنیصدر بالای سر این جنبش مستدام است."
وی که در میان رزمندگان با سابقه جنگ، به ترس از نبرد و دروغگویی نیز مشهور است با اشاره به سخنان فرزند شهید همت و انتقادات وی از اوضاع فعلی گفت: "وقتی فرزند همت این حرفها را میزند باید شبها خون گریه کنم، البته من مقصرم ولی وقتی که در دانشگاهها آنها را چیزخورشان(!) میکنند چه میتوانم بکنم؟"
قاسمی که از رسیدن صدای مخالف مجید مجیدی به گوش رهبری نیز بر آشفته بود اظهار داشت: "همان کسانی که تا دیروز دو میلیارد تومان برای کارهای خود پول میگرفتند امروز سمفونی ای کاش مینوازند! عزیزم مجید مجیدی! درست است که پیش آقا گریه میکنی، آقا هم در پاسخ فرمودند این تلخیها زمان جنگ هم بود، اما باید بگوییم آن روزی که با هنرنمایی خود فیلمی را در مقابل احمدینژاد ساختی کمر جبهه اسلام شکست و گاف دادی و برای یک عمر باید جواب خدا را بدهی!"
وی در ادامه سیاست کودتاگران، برای تفرقهافکنی و ایجاد نفرت در میان اقشار مردم ایران که با رفتارهای محمود احمدینژاد، به ویژه در مناظرههای انتخاباتی کشور را وارد مرحله بحرانی کرده است گفت: "اعتراضات كسانی كه در مناطق بالای پاركوی مینشینند، چندان مهم نیست، ولی اگر روزی دیدیم که اهالی شوش و... هم پشت سر ما نبودند باید فرار کنیم!"
فرمانده خود خوانده استشهادیون جهان اسلام! در ادامه با اشاره به فیلم 90 سیاسی که در ایام انتخابات منتشر شد و اذعان به اینکه آن فیلم پای خیلیها را لرزانده است از "پسر عموی جانباز" خود هم گذشت نکرد و اظهار داشت: در آن شبهای فتنه میخواستیم تصمیم بگیریم که به چه کسی رای دهیم و حتی از این بالاتر در روز یکشنبه پس از انتخابات و تجمع نیروهای حزب اللهی در میدان ولیعصر پسرعموی جانباز را دیدیم که همراه با گروه دیگر قصد رفتن به صداوسیما را داشت و زانوهایم بخاطراین تفاوتها لرزید. این فتنه همان فتنهای است که عاملان آن حتی اگر نتوانند آن را ادامه دهند پیروز میدان هستند، زیرا دیگر در داخل کشور کسی حواسش به فلسطین و لبنان نیست."
در واقع لازم است که ضمن اشاره به اینکه "در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟"، چند جملهای زیر را از زبان یکی از نیروهای قدیمی سپاه به سعید قاسمی یادآوری کنیم:
اول میخواهم چند مطلب را از روزهای اول تشکیل سپاه را به تو گوشزد کنم، روزهایی که به یاد بیاوری کی بودی و چی شدی؟ پسر، آیا روزهای اعزام به کرمانشاه را فراموش کردی که برای اعزام نشدن التماس میکردی؟ که پدر پیر دارم و چه و چه. آیا باز در کرمانشاه، یعنی منطقه هفت، شهید امانی را فریب داده و به سراغ شهید بروجردی فرمانده منطقه نرفتید که: اجازه دهید من برگردم ؟باز شروع کردی: پدرم مریض است و باید در تهران باشم. شهید بروجردی در حضور تو از شهید امانی سوال میکند که این برادر راست میگوید، و امانی میگوید تا آنجایی که که من میدانم اینگونه نیست؛ که بروجردی از تو میپرسد: برای چی عضو سپاه شدی؟ و خودت میگفتی: خیلی شرمنده شدم.
روزی که ما را با علی صدقیان به ایلام اعزام میکردند، شهید بروجردی سخنرانی کرد و اشاره به دروغ تو کرد؛ البته بدون ذکر اسمت. همه ما میدانستیم تو را میگوید، ولی به رویت نیاوردیم. ولی تو باز دروغ گفتن را رها نکردی. حاج علی صدیقان هنوز زنده است. در جمع همه گفت: به همه شما در این گردان علی اکبر اعتماد دارم، به جز سعید، چون به بروجردی دروغ گفت. امیدوارم فراموش نکرده باشی که میگفتی: امانی من را ضایع کرد، و تا شهادت امانی با او حرف نمیزدی. مهمتر از آن، شبی که در منطقه عمومی ایلام (بانی شیطان) در شب عملیات گم شدی!
همان شب امانی با تعدادی از بچه ها شهید شدند و جالبتر اینکه در همان جا صدیقان به تو گفت: برو که اگر بمانی، نیاز نیست عراقیها تو را بزنند، این بچهها میکشندت. بعد فرار کردی به سوی تهران. از همانجا، همه ما که تو را میشناختیم، با تو قطع ارتباط کردیم، ولی باز تو در لشگر 27 حضرت رسول پیدایت شد. گروهی جمع کرده بودی و از رشادتت در کردستان و مهران و ... میگفتی. میتوانی بگویی چطور همه ماها دست و پا و بدن لت و پار داریم، ولی تو افتخار خالیبندی حتی ترکش کوچکی در بدن نداری. آری، شنیدم در قرارگاه شیمیایی شدی! پسر کمی حیا، کمی شرم، فقط کمی ...!
پسر روزی که دوباره با شهید امانی روبهرو شدی چه میخواهی بگوی؟ آنجا این دروغ ها جواب نمیدهد. یک خاطره از شهید همت نقل کنم تا یادت بیاید همت نیازی به دروغ های تو ندارد. در قرارگاه، بنده خدایی با دوربین دنبال کسی میگشت تا با او مصاحبه کند. همه بچهها از دوربین فراری بودند. وقتی پرسید من با کی مصا حبه کنم، همه در یک لحظه به اتفاق گفتند: «خالیبند ما قاسمیه»! خبرنگار پرسید: کدامیک از این برادرهاست؟
همت گفت: بهترین راه برای یافتن او، این است که هر جا دوربین دیدی، سعید هم آنجاست؛ و چقدر راست میگفت، چون بعد از مدتی به شهید آوینی آویزان شدی. به قول بچهها آوینی را با دروغ هایی که بافته بودی، درست وسط میدان مین بردی! پسر، تو از اطلاعات و عملیات فقط اسم آن را یدک میکشیدی. تو کجا میدان مین رفته بودی؟ البته اگر رفته بودی یا شهید میشدی که لیاقت آن را نداشتی، و یا مثل خیلی از ما گوشه آسایشگاه بودی. خالیبندی کار خوبی نیست. راستی، قضیه لبنان و بوسنی بماند!
برگرفته از: ایلنا
رئیس کمیته ویژه مجلس: پروندههای تخلفات صورت گرفته در جريان بازداشتهای اخیر بسیار سنگين و پر تعداد هستند
رئيس كميته ويژه بررسی وضعيت بازداشتشدگان اخير از جلسه آتی اين كميته با سازمان قضايی نيروهای مسلح خبر داد كه طی آن به 104 پرونده قضايی تشكيل شده در مورد تخلفات كهريزك رسيدگی میشود.
به گزارش خبرگزاری ایلنا، پرویز سروری نماینده تهران با حضور در جمع خبرنگاران مجلس با بیان اینكه كمیته ویژه مجلس همچنان به بررسیهای خود در مورد مسائل پس از انتخابات ادامه میدهد افزود: پروندههای تشكیل شده در مورد بازداشتهای اخیر و تخلفات صورت گرفته در جریان این بازداشتها آنقدر سنگین و زیاد هستند كه بررسی آن زمان زیادی را میطلبد.
وی با بیان اینكه تعداد متهمان و شاكیان در این زمینه بسیار زیاد هستند ادامه داد: به همین دلیل چند قاضی به مجموعه بررسیكنندگان این مساله اضافه شدهاند البته باید مطالب تمامی متهمان و شاكیان شنیده شود تا به یك جمعبندی صحیح دست یابیم. سروری كه به نمایندگی از شورای عالی امنیت ملی نیز این مسائل را پیگیری میكند افزود: حجم كاری كه به طور معمول باید طی یك سال بررسی شود را میخواهیم ظرف یك مدت كوتاه به انجام برسانیم اما باید منتظر نتایج نهایی بمانیم.
وی با بیان اینكه به زودی دادگاه متخلفان كهریزك برگزار خواهد شد در پاسخ به سوالی كه به علنی بودن این دادگاهها اشاره داشت گفت: این مساله از جمله اختیارات قاضی است و باید منتظر شویم و ببینیم كه قاضی چنین تصمیمی میگیرد یا نه.
به گزارش خبرگزاری ایلنا، پرویز سروری نماینده تهران با حضور در جمع خبرنگاران مجلس با بیان اینكه كمیته ویژه مجلس همچنان به بررسیهای خود در مورد مسائل پس از انتخابات ادامه میدهد افزود: پروندههای تشكیل شده در مورد بازداشتهای اخیر و تخلفات صورت گرفته در جریان این بازداشتها آنقدر سنگین و زیاد هستند كه بررسی آن زمان زیادی را میطلبد.
وی با بیان اینكه تعداد متهمان و شاكیان در این زمینه بسیار زیاد هستند ادامه داد: به همین دلیل چند قاضی به مجموعه بررسیكنندگان این مساله اضافه شدهاند البته باید مطالب تمامی متهمان و شاكیان شنیده شود تا به یك جمعبندی صحیح دست یابیم. سروری كه به نمایندگی از شورای عالی امنیت ملی نیز این مسائل را پیگیری میكند افزود: حجم كاری كه به طور معمول باید طی یك سال بررسی شود را میخواهیم ظرف یك مدت كوتاه به انجام برسانیم اما باید منتظر نتایج نهایی بمانیم.
وی با بیان اینكه به زودی دادگاه متخلفان كهریزك برگزار خواهد شد در پاسخ به سوالی كه به علنی بودن این دادگاهها اشاره داشت گفت: این مساله از جمله اختیارات قاضی است و باید منتظر شویم و ببینیم كه قاضی چنین تصمیمی میگیرد یا نه.
به شبنم مددزاده، دختری که همیشه می خندد
مهسا امرآبادی
نشسته ام و به عکست زل زده ام. تمام خاطرات می آید تو سرم. می خواهم بیرونشان کنم اما آمده اند جلوی سرم. یادت است؟ می گفتم سعی کن خاطرات بد را ببری پشت سرت تا آزارت ندهند تا نیایند جلوی سرت و روی پیشونی و چشمانت بریزن که در آن صورت دیگر نمی توانی از جلوی چشمت، پاکشان کنی. هرچند که این حرف ها را بیشتر به خودم می گفتم و تو هر روز و هر شب گوش می دادی به پرحرفی های من و بعضی اوقات هم با اون لحجه ترکی ات می گفتی: غمتو نبینم.
روز اولی که وارد سلول شدم، در آغوشم گرفتید. گفتم آخیش از تنهایی خسته شدم. پرسیدید چند وقت؟ گفتم یک هفته و فکر می کردم چقدر به من ظلم شده که یک هفته در انفرادی مانده ام! جواب های شما اما من را شرمنده خودم کرد. وا رفتم وقتی فهمیدم تو 21 ساله با 3 ماه انفرادی و 7 ماه بازداشت موقت و مهوش و فریبا هم با 4 ماه انفرادی و 15 ماه بازداشت موقت آنجا هستید و من از یک هفته انفرادی می نالیدم.
در هواخوری دوره ام کردید و از وضعیت بیرون پرسیدید. انگار تازه یادم افتاده بود که چه بر سرمان آمده است. از روزهای قبل از انتخابات و شعارها برایتان گفتم. از شوق و شور و شعف مردم گفتم، از لذت آزادی روزهای قبل از انتخابات گفتم و گفتم و گفتم. در چشمهایت شوق بود و امید. می خندیدی، همیشه می خندیدی و من که از فشار بازجویی ها و نگرانی ها، عصبانی بودم با شدت می گفتم « این قدر این دندونات رو نریز بیرون، فکر می کنند خوشمان می آید اینجا باشیم» و باز هم می خندیدی.
این خنده تو و دندون های موشی ات تیری بود در قلب نگهبان ها. آنها که التماس و گریه دیده بودند فکر می کردند، دندانهای یک زندانی تنها برای زجه زدن و ناله کردن باید بیرون بیافتد. میگفتند «تو که عین خیالت هم نیست که اینجایی» و تو باز هم به آنها میخندیدی که «خب چی کار کنم؟ فعلا که اینجام».
قبل از آمدن من به سلول 12، تو و مهوش و فریبای مهربان، صبح ها بعد از صبحانه دعا می کردید و بعد از آمدن من که همیشه تا 12 ظهر می خوابیدم، دعاها را شب ها می خواندیم. فریبا و مهوش دعاهای خود را میخواندند و تو هم آیههای قرآن را. میگفتی «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین». من دعا نمی کردم، فکر می کردم، به زودی آزاد می شوم و اگر دعا کنم، به معنای قبول کردن ماندن در زندان است. یادت میآید؟ حتی نمی خواستم حمام بروم، غذا بخورم و حتی نمی خواستم ملاقات بدهند.
همه اینها را به طولانی شدن مدت بازداشت معنی می کردم. اما تو هر شب و هر روز دعا می کردی. به مسخره می گفتم «شبنم تو نماز جعفر طیار می خوانی؟» نمازهایت حداقل 1 ساعت طول می کشید. می نشستی و دستانت را رو به آسمان می گرفتی و آزادی همه کسانی که می شناختی و نمی شناختی را می خواستی اما حتی یک بار هم نشنیدم که از خدا در خواست کنی آزادت کند. هیچ وقت مثل من با خدا دعوا نکردی که چرا اینجایی؟ هیچ وقت به خدا نگفتی که «اعصاب پصاب» نداری و اگر آزادت نکند چنین می کنی و بهمان.
اما من بعد از اینکه از آزادی ناامید شدم با شما دست به آسمان بردم، نماز یادم دادی و من تند تند نمازم را می خواندم و شبها با شما دعا می کردم که «خدای مهربون تو رو به جون هر کی دوست داری بیخیال ما شو» باز هم می خندیدی و می گفتی خدایا هرچی صلاح است. اما «صلاح کار کجا و من خراب کجا ».
صلاح بود که من بیایم پیش تو و مهوش و فریبا. صلاح بود که از شما دعا کردن را یاد بگیرم. یاد بگیرم که می شه با خدا صحبت کرد و همه چیز را به او سپرد. اما نمی دانم صلاح خدا بود که تو را از مهوش و فریبایی که مانند یک مادر به همه چیز حتی به روحیه تو هم نظارت داشتند، جدا کنند؟ مهوش شهریاری و فریبا کمال آبادی که همیشه من را میخکوب قدرتشان می کردند و واقعا نمونه کامل یک مادر، دوست و یک انسان بودند.
صلاح خدا بود که تو را از آنان جدا کنند و به بند متادون ببرند؟ نمی دانم این بند کجا است و حتی نمی دانم نام واقعی آن متادون است یا چیز دیگر؟ اما خوب می دانم که باز هم در دعاهایت می گویی «خدایا راضی ام به هرچه تو خواهی». ای کاش یک بار هم شده از خدا بخواهی. بخواهی که از بند خلاص و وضعیتت را بهتر کند. نمی دانم صبر خدا تا کجا ادامه دارد. نمی دانم بالاخره تو از او می خواهی یا خدا صبرش تمام می شود و آزادت می کند!
شبنم، این همه برای آزادی دعا کردم اما نمی دانستم لحظه ای که در آغوشت می گیرم برای خداحافظی چقدر شرمگین می شوم که توی 21 ساله بعد از 7 ماه آنجایی و من می روم. نامه ات را مقابل چشمانم قرار داده ام و صدها بار آن را خواندم. تو را مجسم کردم که نامه را با لهجه شیرینت می خوانی.
می دانم قوی هستی و اگر هم با معتادها یک جا باشی نگرانی ندارم. می شناسمت. دو ماه برای شناخت تویی که چند لایه نیستی و قلبت به اندازه دریا است، کافی بود. دلم برایت تنگ شده، قول داده بودم که با دسته گلی بزرگ رو به روی اوین به استقبالت بیایم. می آیم «تراختور» کوچولو.
برگرفته از: هممیهن نیوز
نشسته ام و به عکست زل زده ام. تمام خاطرات می آید تو سرم. می خواهم بیرونشان کنم اما آمده اند جلوی سرم. یادت است؟ می گفتم سعی کن خاطرات بد را ببری پشت سرت تا آزارت ندهند تا نیایند جلوی سرت و روی پیشونی و چشمانت بریزن که در آن صورت دیگر نمی توانی از جلوی چشمت، پاکشان کنی. هرچند که این حرف ها را بیشتر به خودم می گفتم و تو هر روز و هر شب گوش می دادی به پرحرفی های من و بعضی اوقات هم با اون لحجه ترکی ات می گفتی: غمتو نبینم.
روز اولی که وارد سلول شدم، در آغوشم گرفتید. گفتم آخیش از تنهایی خسته شدم. پرسیدید چند وقت؟ گفتم یک هفته و فکر می کردم چقدر به من ظلم شده که یک هفته در انفرادی مانده ام! جواب های شما اما من را شرمنده خودم کرد. وا رفتم وقتی فهمیدم تو 21 ساله با 3 ماه انفرادی و 7 ماه بازداشت موقت و مهوش و فریبا هم با 4 ماه انفرادی و 15 ماه بازداشت موقت آنجا هستید و من از یک هفته انفرادی می نالیدم.
در هواخوری دوره ام کردید و از وضعیت بیرون پرسیدید. انگار تازه یادم افتاده بود که چه بر سرمان آمده است. از روزهای قبل از انتخابات و شعارها برایتان گفتم. از شوق و شور و شعف مردم گفتم، از لذت آزادی روزهای قبل از انتخابات گفتم و گفتم و گفتم. در چشمهایت شوق بود و امید. می خندیدی، همیشه می خندیدی و من که از فشار بازجویی ها و نگرانی ها، عصبانی بودم با شدت می گفتم « این قدر این دندونات رو نریز بیرون، فکر می کنند خوشمان می آید اینجا باشیم» و باز هم می خندیدی.
این خنده تو و دندون های موشی ات تیری بود در قلب نگهبان ها. آنها که التماس و گریه دیده بودند فکر می کردند، دندانهای یک زندانی تنها برای زجه زدن و ناله کردن باید بیرون بیافتد. میگفتند «تو که عین خیالت هم نیست که اینجایی» و تو باز هم به آنها میخندیدی که «خب چی کار کنم؟ فعلا که اینجام».
قبل از آمدن من به سلول 12، تو و مهوش و فریبای مهربان، صبح ها بعد از صبحانه دعا می کردید و بعد از آمدن من که همیشه تا 12 ظهر می خوابیدم، دعاها را شب ها می خواندیم. فریبا و مهوش دعاهای خود را میخواندند و تو هم آیههای قرآن را. میگفتی «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین». من دعا نمی کردم، فکر می کردم، به زودی آزاد می شوم و اگر دعا کنم، به معنای قبول کردن ماندن در زندان است. یادت میآید؟ حتی نمی خواستم حمام بروم، غذا بخورم و حتی نمی خواستم ملاقات بدهند.
همه اینها را به طولانی شدن مدت بازداشت معنی می کردم. اما تو هر شب و هر روز دعا می کردی. به مسخره می گفتم «شبنم تو نماز جعفر طیار می خوانی؟» نمازهایت حداقل 1 ساعت طول می کشید. می نشستی و دستانت را رو به آسمان می گرفتی و آزادی همه کسانی که می شناختی و نمی شناختی را می خواستی اما حتی یک بار هم نشنیدم که از خدا در خواست کنی آزادت کند. هیچ وقت مثل من با خدا دعوا نکردی که چرا اینجایی؟ هیچ وقت به خدا نگفتی که «اعصاب پصاب» نداری و اگر آزادت نکند چنین می کنی و بهمان.
اما من بعد از اینکه از آزادی ناامید شدم با شما دست به آسمان بردم، نماز یادم دادی و من تند تند نمازم را می خواندم و شبها با شما دعا می کردم که «خدای مهربون تو رو به جون هر کی دوست داری بیخیال ما شو» باز هم می خندیدی و می گفتی خدایا هرچی صلاح است. اما «صلاح کار کجا و من خراب کجا ».
صلاح بود که من بیایم پیش تو و مهوش و فریبا. صلاح بود که از شما دعا کردن را یاد بگیرم. یاد بگیرم که می شه با خدا صحبت کرد و همه چیز را به او سپرد. اما نمی دانم صلاح خدا بود که تو را از مهوش و فریبایی که مانند یک مادر به همه چیز حتی به روحیه تو هم نظارت داشتند، جدا کنند؟ مهوش شهریاری و فریبا کمال آبادی که همیشه من را میخکوب قدرتشان می کردند و واقعا نمونه کامل یک مادر، دوست و یک انسان بودند.
صلاح خدا بود که تو را از آنان جدا کنند و به بند متادون ببرند؟ نمی دانم این بند کجا است و حتی نمی دانم نام واقعی آن متادون است یا چیز دیگر؟ اما خوب می دانم که باز هم در دعاهایت می گویی «خدایا راضی ام به هرچه تو خواهی». ای کاش یک بار هم شده از خدا بخواهی. بخواهی که از بند خلاص و وضعیتت را بهتر کند. نمی دانم صبر خدا تا کجا ادامه دارد. نمی دانم بالاخره تو از او می خواهی یا خدا صبرش تمام می شود و آزادت می کند!
شبنم، این همه برای آزادی دعا کردم اما نمی دانستم لحظه ای که در آغوشت می گیرم برای خداحافظی چقدر شرمگین می شوم که توی 21 ساله بعد از 7 ماه آنجایی و من می روم. نامه ات را مقابل چشمانم قرار داده ام و صدها بار آن را خواندم. تو را مجسم کردم که نامه را با لهجه شیرینت می خوانی.
می دانم قوی هستی و اگر هم با معتادها یک جا باشی نگرانی ندارم. می شناسمت. دو ماه برای شناخت تویی که چند لایه نیستی و قلبت به اندازه دریا است، کافی بود. دلم برایت تنگ شده، قول داده بودم که با دسته گلی بزرگ رو به روی اوین به استقبالت بیایم. می آیم «تراختور» کوچولو.
برگرفته از: هممیهن نیوز
دانشگاه شریف یک صدا فریاد مرگ بر دیکتاتور
از صبح امروز دانشگاه شریف یک صدا فریاد اعتراض دانشجویان، نسبت به حضور وزیر مبقلب علوم دولت کودتا در این دانشگاه بود.
به گزارش خبرنگار "موج سبز آزادی" صبح امروز با اطلاع دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف از حضور کامران دانشجو، وزیر علوم متقلب دولت کودتا در این دانشگاه تجمع بزرگی از دانشجویان معترض تشکیل شده است که هنوز تا ساعت 12 امروز ادامه دارد. بر پایه گزارش های رسیده جمعیتی بین 1000 تا 2000 نفر از دانشجویان این دانشگاه از مقابل درب کتابخانه مرکزی به سمت درب اصلی این دانشگاه در خیابان آزادی حرکت کرده اند و با دادن شعارهای "مرگ بر دیکتاتور"، "محمود خائن"، "کروبی بت شکن" و بسیاری شعارهای دیگر، یک بار دیگر به کودتاچیان نشان دادند که دانشگاه زنده تر از همیشه به عنوان قلب جنبش سبز مردم ایران می تپد. با توجه به جمعیت نسبتا کم دانشگاه شریف نسبت به دانشگاه های دیگر و بافت غیر سیاسی آن بسیاری از ناظران از برگزاری چنین تجمعی در این دانشگاه ابراز شگفتی کردند. شدت و حدت شعارها به حدی است که در مقابل دانشگاه در خیابان آزادی مردم عادی نیز جمع شده و به حمایت از دانشجویان پرداخته اند. از جمله شعارهای جدیدی که در این تجمع بر علیه کامران دانشجو داده شده شعار"دروغگوی عمروعاص، 63 درصدت اینجاست" بود.
به گزارش خبرنگار "موج سبز آزادی" صبح امروز با اطلاع دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف از حضور کامران دانشجو، وزیر علوم متقلب دولت کودتا در این دانشگاه تجمع بزرگی از دانشجویان معترض تشکیل شده است که هنوز تا ساعت 12 امروز ادامه دارد. بر پایه گزارش های رسیده جمعیتی بین 1000 تا 2000 نفر از دانشجویان این دانشگاه از مقابل درب کتابخانه مرکزی به سمت درب اصلی این دانشگاه در خیابان آزادی حرکت کرده اند و با دادن شعارهای "مرگ بر دیکتاتور"، "محمود خائن"، "کروبی بت شکن" و بسیاری شعارهای دیگر، یک بار دیگر به کودتاچیان نشان دادند که دانشگاه زنده تر از همیشه به عنوان قلب جنبش سبز مردم ایران می تپد. با توجه به جمعیت نسبتا کم دانشگاه شریف نسبت به دانشگاه های دیگر و بافت غیر سیاسی آن بسیاری از ناظران از برگزاری چنین تجمعی در این دانشگاه ابراز شگفتی کردند. شدت و حدت شعارها به حدی است که در مقابل دانشگاه در خیابان آزادی مردم عادی نیز جمع شده و به حمایت از دانشجویان پرداخته اند. از جمله شعارهای جدیدی که در این تجمع بر علیه کامران دانشجو داده شده شعار"دروغگوی عمروعاص، 63 درصدت اینجاست" بود.
عضو ارشد حزب اعتمادملی: دیگر جایی برای تشکیل جلسات حزب باقی نمانده است!/ در نهایت غربت و مظلومیتیم!
مصاحبه روزنامه اعتماد با رسول منتجب نیا، عضو ارشد حزب اعتمادملی درباره وضعيت اصلاحطلبان را در این خبر بخوانید:
-برداشت و نگاه حزب شما نسبت به صحبت هاي اخير مقام معظم رهبري چيست؟
صحبت هاي مقام معظم رهبري در روز عيد فطر نوعي استمالت بود نسبت به برخي از نخبگان و مردم و به عبارت ديگر راه حلي بود براي برون رفت از مشکلاتي که در آن قرار گرفته ايم چرا که سرآغاز اين بحران و مبداء مشکلات فعلي تهمت، افترا و تخريب هايي بود که از طرف بعضي از کانديداها و هواداران شان و به خصوص در مناظره هاي تلويزيوني ارائه شد. آن بداخلاقي ها و تخريب ها موجب شد حريم ها شکسته شود و حرمت ها زير پا قرار بگيرد و معنايي که به وجود آمده بود يعني فضاي اميد، هماهنگي و همدلي بين مردم تبديل شود به معناي تهمت، بددلي و بدبيني. وقتي قرار باشد به جز يک کانديدا بقيه کانديداها همگي دزد، خائن و غارتگر بيت المال باشند، وقتي قرار شود تمامي مسوولان بعد از انقلاب همه خائن يا حداقل ضعيف و ناتوان باشند و تنها اين دولت، دولت موفقي باشد و فقط يک کانديدا، کانديداي واحد و شايسته باشد طبيعي است که اين حرکت بذر اختلاف را بين همه مردم و نخبگان مي افشاند و صف بندي هاي زيادي از آنجا آغاز مي شود. بنابراين مي توان گفت مبدأ و آغاز اين مشکلات توهين و تخريب بود و اگر بخواهيم اين بحران را خاتمه بدهيم و اين روند پايان يابد بايد اين قضايا خاتمه بپذيرد و فضايي به وجود بيايد که کسي نتواند ديگري را به سادگي متهم و تخريب کند، چه برسد به مسوولان بلندپايه نظام و کساني که در انقلاب نقش بسيار موثري داشتند. اگر اين جرات و جسارت از افراد گرفته شود آنگاه امنيت بر جامعه حاکم مي شود و به دنبال آن دوستي و صميميت جاي اين خصومت ها و دشمني ها را خواهد گرفت و به اين ترتيب مردم مي توانند با يکدلي به وظايف خودشان عمل کنند، همين طور نخبگان و مسوولان.
-چطور مي توان جلوي اين تخريب ها را گرفت؟
در خصوص بعضي ها نمي توان با تذکر و نصيحت در مقابل اعمال شان ايستاد زيرا آنها متکي هستند به زور و قدرت و دستگاه هاي تبليغاتي. همين طور متکي به بعضي از پشتوانه ها هستند که با توجه به پشتوانه هايشان ارزشي براي تذکر و نصيحت ناصحان قائل نمي شوند. تنها راه مقابله با اين افراد اين است که با آنها برخورد کنند، يعني اگر مسوولي، فعال سياسي، حزبي و روزنامه يي اقدام به توهين کرد با آن برخورد شود، حتي اگر اين کار توسط رسانه يي ملي انجام شده باشد. البته متاسفانه رسانه ملي در اين مرحله بيشترين نقش را در تخريب و بحران سازي ايفا کرده است. حال بايد بپرسيد چه کسي برخورد کند. همه مسوولان نظام.
مقام معظم رهبري يک بار عنوان کردند قوه قضائيه برخورد کند، مجلس برخورد کند. در مجلس اگر يک وزيري يا حتي شخص رئيس جمهور صحبتي کردند مجلس آنها را بخواهد و از آنان سوال کند و توضيح بخواهد و برخورد قانوني بکنند. در اينجا قوه قضائيه نقش ويژه يي دارد چون وظيفه اش پيشگيري از وقوع جرم و تعقيب مجرمان است. انتظاري که از آقاي لاريجاني و ديگر همکاران ايشان وجود دارد اين است که تلاش کنند فضايي به وجود بيايد که مردم کاملاً احساس امنيت کنند، نخبگان احساس امنيت کنند و در نتيجه دشمنان احساس ناامني کنند. اما اگر کسي انتقاد کرده است نبايد به گونه يي برخورد شود که او احساس ناامني کند. اين رسالت و وظيفه قوه قضائيه است. ما اميدواريم جناب آقاي حجت الاسلام لاريجاني بتوانند چنين فضايي به وجود بياورند و همان طور که شما گفتيد به صحبت هاي مقام معظم رهبري عمل شود تا فضايي صميمانه به وجود بيايد.
-حزب اعتماد ملي براي اينکه سهم خودش را در اين خصوص ادا کرده باشد چه برنامه يي دارد؟
ببينيد جناح ما امروز در نهايت غربت و مظلوميت است. الان که من در خدمت شما هستم روزنامه ما توقيف شده است. سايت هاي ما را تعطيل کرده اند. حتي دفتر حزب اعتماد ملي، يک حزب سراسري را پلمب کرده و نگفته اند که چرا پلمب کرده اند، و قوه قضائيه هنوز توضيح نداده چه جرمي در اين حزب صورت گرفته است که اين حزب را پلمب کرده اند، در حالي که حزب ما مدعي پيروي از خط امام است و مدعي است در چارچوب نظام مشغول فعاليت است و براي محکم تر کردن سرمايه هاي نظام و انقلاب فعاليت مي کند. حالا پلمب دفتر آقاي کروبي هم که جاي خود دارد. در حال حاضر ما هيچ مکاني براي انجام فعاليت هاي حزبي نداريم. حزب اعتماد ملي در حال حاضر نه دفتري دارد که در آن فعاليت کند، نه روزنامه و سايتي که بخواهد به وسيله آنها نظر خودش را منعکس کند. ما هيچ روزنامه و رسانه يي در دست نداريم. گروه هاي ديگر اصلاح طلب هم همين وضعيت را دارند. بنابراين دست ما هم کاملاً بسته شده است. يعني جبهه اصلاحات کاملاً دستانش در بند است. تمام امکانات را از آنها گرفته اند، حتي اگر بخواهند پيشنهادي را عنوان کنند نمي توانند پيشنهادشان را مطرح کنند. در اين بين صدا و سيما هم قسم خورده است با اصلاح طلب ها مخالفت کند و تا اين مديريت صدا و سيما است تماماً تريبون هايش به دست دولت و جناح اصولگرا خواهد بود. با اين شرايط انتظار انجام کاري از ما درست نيست. جالب است که به شما بگويم ما نتوانستيم بيانيه يي را که براي روز قدس تهيه کرديم براي سايت ها و روزنامه ها فکس کنيم. براي فکس اين بيانيه ناچار شديم از دفتر اين و آن استفاده کنيم. اين مظلوميت در حال حاضر براي جناح خط امام، جناح اصلاح طلب و از جمله حزب اعتماد ملي به وجود آمده است و اگر بنا باشد ما فعال شويم بايد اين کارهايي که تا به حال انجام شده است، متوقف شود. روزنامه را از توقيف دربياورند، دفتر حزب را از پلمب دربياورند. الان صدها نفر از نيروهاي ما بيکار شده اند. در روزنامه، در دفاتر حزب و... همه بيکارند و دست روي دست گذاشته اند.
-جناح اصولگرا بر مدعاي ولايت پذيري خود تاکيد فراوان دارد. به نظر شما آنها تا چه حد توانسته اند به رهنمودهاي مقام معظم رهبري پايبند باشند و به آنها عمل کنند؟
به جز چند نفر از چهره هاي شاخص و سنتي جبهه اصولگرايان مثل آقايان مهدوي کني، ناطق نوري و باهنر که صحبت از وحدت و اتحاد کردند از ديگران چيزي نشنيده ايم. حتي دولتي ها اظهار کرده اند با اين شرايط صميميت امکان پذير نيست و شرايط سنگيني گذاشته اند تا بخواهند اين وحدت را ايجاد کنند. ما عملاً ديده ايم خيلي از مدعيان ولايتمداري در عمل با نظرات ولايت فقيه مخالفت مي کنند و به عکس خيلي ها که معتقد به ولايتمداري نيستند در عمل اطاعت مي کنند. مقام معظم رهبري در چندين زمينه صحبت هايي کرده اند ولي دولت اعتنا نکرده است. براي مثال در مورد آقاي مشايي مگر مراجع و مقام معظم رهبري نگفتند ايشان معاون اول نباشد و مسووليت نداشته باشد؟ در ابتدا درنگ کردند بعد هم زماني که ايشان را از معاون اولي کنار گذاشتند آقاي مشايي را به عنوان رئيس دفتر و مسوول قرار دادند. يعني در حال حاضر مهم ترين کار دولت را برعهده آقاي مشايي گذاشته اند. هر کس بخواهد با رئيس جمهور ديدار کند، هر کس بخواهد با رئيس جمهور مکاتبه کند، هر لايحه يي و مصوبه يي قرار باشد به امضاي شخص رئيس جمهور برسد بايد از کانال آقاي مشايي عبور کند، يعني در واقع گلوگاه دولت و دفتر رياست جمهوري در اختيار آقاي مشايي است.
اين مورد را ما کم توجهي صريح به رهبري و مراجع تقليد مي دانيم و با اين کار نشان دادند اگر ادعاي ولايتمداري مي کنند اين ادعا، ادعاي صحيح و درستي نيست و عملاً مخالفت مي کنند. همان طور که عرض کردم به جز چند نفري که پيش از اين هم پيشنهاد وحدت ملي کرده بودند کس ديگري اقدامي انجام نداده است. براي مثال صدا و سيما بعد از فرمايشات مقام معظم رهبري چه کار کرده است، روزنامه کيهان چه کار کرده است؟ آيا روزنامه کيهان حاضر شده است يک روز دست از تخريب خاتمي و کروبي بردارد؟ آيا يک شماره روزنامه کيهان به احترام فرمايشات رهبري از تخريب دست برداشته است؟ نه، آنها عمل نکرده اند، به همين دليل ما معتقديم ادعاي آنها ادعاي درستي نيست.
-در بين صحبت هايتان به پيشنهادهاي مطرح شده از سوي عده يي از اصولگرايان سنتي اشاره کرديد. مي خواهم بدانم چرا پيشنهاد صلح حسني که از سوي آيت الله مهدوي کني مطرح شد فقط مورد توجه عده يي خاص از اصولگرايان قرار گرفت؟
ببينيد بايد در نظر داشته باشيد آقاي کني و ديگر دوستان شان در جريان سنتي اصولگرايي امکانات چنداني در دست ندارند، دولت در اختيار آنها نيست. دولت در اختيار جرياني است که نه اصلاح طلب است و نه اصولگراي سنتي. دولت در اختيار يک نوع تفکر خاص است. اين تفکر، تفکر اصولگرايان سنتي نيست. حتي خانم مريم بهروزي که دبير يکي از نهادهاي اصولگراست بارها از وضع دولت انتقاد کرده، تخريب آقاي هاشمي را به ضرر انقلاب دانسته است. خانم بهروزي يک اصولگراست و هيچ گرايشي به اصلاح طلبي ندارد. بنابراين همان طور که اشاره کردم جناح حاکم که قدرت را در اختيار دارد هيچ تمايلي به وحدت و صميميت عملاً نشان نداده است، اما تعدادي از اصولگرايان سنتي که از پيش اين پيشنهاد را داشته اند طرح را دنبال کرده اند و اصلاح طلب ها هم هميشه به دنبال اين قضيه بوده اند. مضاف بر اينکه اصلاح طلب ها الان در نهايت مظلوميت قرار دارند.
-براي برون رفت از وضعيت فعلي تاکنون چه اقداماتي انجام داده ايد؟
همان طور که خدمت تان عرض کردم حزب اعتماد ملي در حال حاضر مکاني براي تشکيل جلسات حزب ندارد.
-يعني در حال حاضر جلسات حزب اعتماد ملي برگزار نمي شود؟
خير، جلسه يي به آن صورت نداشتيم، مگر جلسات چهار پنج نفره که پراکنده برگزار شده باشد يا ديدارهايي که با آقاي کروبي برگزار شده باشد وگرنه جلسات حزبي به آن شکل نداشته ايم اما در ذهن ما راهکار زياد است. اولين راهکار اين است که به دو طرف آتش بس داده شود. در حال حاضر جناح اصلاح طلب چيزي ندارد که بخواهد دعوا کند. اصلاح طلب ها را خلع سلاح کرده اند. آن طرف هم بايد خلع سلاح شوند و سلاح شان را زمين بگذارند. نيش قلم شان را کنترل کنند تا آتش بس تحقق يابد تا اگر قرار است ريشه يي برخورد شود اين عمل امکان پذير باشد و يک جمع نخبه و بي طرف بررسي کنند و اگر حقي از کسي ضايع شده است حقش را بپردازند. در واقع راهکار اصلي اين است که جلوي تخريب گرفته شود. من يکي از پيشنهادهاي کارساز را اين مي دانم که سپاه و بسيج به مسووليت هاي قبلي شان بازگردند. يعني از فعاليت هاي حزبي و سياسي خارج شوند و به کارهايي که امام و قانون براي آنها تعيين کرده است، بازگردند. ورود آنها مبداء مشکلات شده است و تا زماني که سپاه و بسيج مي خواهند امور را در دست بگيرند اين مساله ادامه پيدا مي کند. آنها بايد امور سياسي را برعهده سياستمداران بگذارند و حرمت امام و خط امام را رعايت کنند. راهکار ديگر اين است که سايت و روزنامه هايي که بدون دليل توقيف شده اند رفع توقيف شوند و کارشان را شروع کنند و کساني که دادگاهي شده اند به صورت قانوني هرچه سريع تر تکليف شان مشخص شود.
-برداشت و نگاه حزب شما نسبت به صحبت هاي اخير مقام معظم رهبري چيست؟
صحبت هاي مقام معظم رهبري در روز عيد فطر نوعي استمالت بود نسبت به برخي از نخبگان و مردم و به عبارت ديگر راه حلي بود براي برون رفت از مشکلاتي که در آن قرار گرفته ايم چرا که سرآغاز اين بحران و مبداء مشکلات فعلي تهمت، افترا و تخريب هايي بود که از طرف بعضي از کانديداها و هواداران شان و به خصوص در مناظره هاي تلويزيوني ارائه شد. آن بداخلاقي ها و تخريب ها موجب شد حريم ها شکسته شود و حرمت ها زير پا قرار بگيرد و معنايي که به وجود آمده بود يعني فضاي اميد، هماهنگي و همدلي بين مردم تبديل شود به معناي تهمت، بددلي و بدبيني. وقتي قرار باشد به جز يک کانديدا بقيه کانديداها همگي دزد، خائن و غارتگر بيت المال باشند، وقتي قرار شود تمامي مسوولان بعد از انقلاب همه خائن يا حداقل ضعيف و ناتوان باشند و تنها اين دولت، دولت موفقي باشد و فقط يک کانديدا، کانديداي واحد و شايسته باشد طبيعي است که اين حرکت بذر اختلاف را بين همه مردم و نخبگان مي افشاند و صف بندي هاي زيادي از آنجا آغاز مي شود. بنابراين مي توان گفت مبدأ و آغاز اين مشکلات توهين و تخريب بود و اگر بخواهيم اين بحران را خاتمه بدهيم و اين روند پايان يابد بايد اين قضايا خاتمه بپذيرد و فضايي به وجود بيايد که کسي نتواند ديگري را به سادگي متهم و تخريب کند، چه برسد به مسوولان بلندپايه نظام و کساني که در انقلاب نقش بسيار موثري داشتند. اگر اين جرات و جسارت از افراد گرفته شود آنگاه امنيت بر جامعه حاکم مي شود و به دنبال آن دوستي و صميميت جاي اين خصومت ها و دشمني ها را خواهد گرفت و به اين ترتيب مردم مي توانند با يکدلي به وظايف خودشان عمل کنند، همين طور نخبگان و مسوولان.
-چطور مي توان جلوي اين تخريب ها را گرفت؟
در خصوص بعضي ها نمي توان با تذکر و نصيحت در مقابل اعمال شان ايستاد زيرا آنها متکي هستند به زور و قدرت و دستگاه هاي تبليغاتي. همين طور متکي به بعضي از پشتوانه ها هستند که با توجه به پشتوانه هايشان ارزشي براي تذکر و نصيحت ناصحان قائل نمي شوند. تنها راه مقابله با اين افراد اين است که با آنها برخورد کنند، يعني اگر مسوولي، فعال سياسي، حزبي و روزنامه يي اقدام به توهين کرد با آن برخورد شود، حتي اگر اين کار توسط رسانه يي ملي انجام شده باشد. البته متاسفانه رسانه ملي در اين مرحله بيشترين نقش را در تخريب و بحران سازي ايفا کرده است. حال بايد بپرسيد چه کسي برخورد کند. همه مسوولان نظام.
مقام معظم رهبري يک بار عنوان کردند قوه قضائيه برخورد کند، مجلس برخورد کند. در مجلس اگر يک وزيري يا حتي شخص رئيس جمهور صحبتي کردند مجلس آنها را بخواهد و از آنان سوال کند و توضيح بخواهد و برخورد قانوني بکنند. در اينجا قوه قضائيه نقش ويژه يي دارد چون وظيفه اش پيشگيري از وقوع جرم و تعقيب مجرمان است. انتظاري که از آقاي لاريجاني و ديگر همکاران ايشان وجود دارد اين است که تلاش کنند فضايي به وجود بيايد که مردم کاملاً احساس امنيت کنند، نخبگان احساس امنيت کنند و در نتيجه دشمنان احساس ناامني کنند. اما اگر کسي انتقاد کرده است نبايد به گونه يي برخورد شود که او احساس ناامني کند. اين رسالت و وظيفه قوه قضائيه است. ما اميدواريم جناب آقاي حجت الاسلام لاريجاني بتوانند چنين فضايي به وجود بياورند و همان طور که شما گفتيد به صحبت هاي مقام معظم رهبري عمل شود تا فضايي صميمانه به وجود بيايد.
-حزب اعتماد ملي براي اينکه سهم خودش را در اين خصوص ادا کرده باشد چه برنامه يي دارد؟
ببينيد جناح ما امروز در نهايت غربت و مظلوميت است. الان که من در خدمت شما هستم روزنامه ما توقيف شده است. سايت هاي ما را تعطيل کرده اند. حتي دفتر حزب اعتماد ملي، يک حزب سراسري را پلمب کرده و نگفته اند که چرا پلمب کرده اند، و قوه قضائيه هنوز توضيح نداده چه جرمي در اين حزب صورت گرفته است که اين حزب را پلمب کرده اند، در حالي که حزب ما مدعي پيروي از خط امام است و مدعي است در چارچوب نظام مشغول فعاليت است و براي محکم تر کردن سرمايه هاي نظام و انقلاب فعاليت مي کند. حالا پلمب دفتر آقاي کروبي هم که جاي خود دارد. در حال حاضر ما هيچ مکاني براي انجام فعاليت هاي حزبي نداريم. حزب اعتماد ملي در حال حاضر نه دفتري دارد که در آن فعاليت کند، نه روزنامه و سايتي که بخواهد به وسيله آنها نظر خودش را منعکس کند. ما هيچ روزنامه و رسانه يي در دست نداريم. گروه هاي ديگر اصلاح طلب هم همين وضعيت را دارند. بنابراين دست ما هم کاملاً بسته شده است. يعني جبهه اصلاحات کاملاً دستانش در بند است. تمام امکانات را از آنها گرفته اند، حتي اگر بخواهند پيشنهادي را عنوان کنند نمي توانند پيشنهادشان را مطرح کنند. در اين بين صدا و سيما هم قسم خورده است با اصلاح طلب ها مخالفت کند و تا اين مديريت صدا و سيما است تماماً تريبون هايش به دست دولت و جناح اصولگرا خواهد بود. با اين شرايط انتظار انجام کاري از ما درست نيست. جالب است که به شما بگويم ما نتوانستيم بيانيه يي را که براي روز قدس تهيه کرديم براي سايت ها و روزنامه ها فکس کنيم. براي فکس اين بيانيه ناچار شديم از دفتر اين و آن استفاده کنيم. اين مظلوميت در حال حاضر براي جناح خط امام، جناح اصلاح طلب و از جمله حزب اعتماد ملي به وجود آمده است و اگر بنا باشد ما فعال شويم بايد اين کارهايي که تا به حال انجام شده است، متوقف شود. روزنامه را از توقيف دربياورند، دفتر حزب را از پلمب دربياورند. الان صدها نفر از نيروهاي ما بيکار شده اند. در روزنامه، در دفاتر حزب و... همه بيکارند و دست روي دست گذاشته اند.
-جناح اصولگرا بر مدعاي ولايت پذيري خود تاکيد فراوان دارد. به نظر شما آنها تا چه حد توانسته اند به رهنمودهاي مقام معظم رهبري پايبند باشند و به آنها عمل کنند؟
به جز چند نفر از چهره هاي شاخص و سنتي جبهه اصولگرايان مثل آقايان مهدوي کني، ناطق نوري و باهنر که صحبت از وحدت و اتحاد کردند از ديگران چيزي نشنيده ايم. حتي دولتي ها اظهار کرده اند با اين شرايط صميميت امکان پذير نيست و شرايط سنگيني گذاشته اند تا بخواهند اين وحدت را ايجاد کنند. ما عملاً ديده ايم خيلي از مدعيان ولايتمداري در عمل با نظرات ولايت فقيه مخالفت مي کنند و به عکس خيلي ها که معتقد به ولايتمداري نيستند در عمل اطاعت مي کنند. مقام معظم رهبري در چندين زمينه صحبت هايي کرده اند ولي دولت اعتنا نکرده است. براي مثال در مورد آقاي مشايي مگر مراجع و مقام معظم رهبري نگفتند ايشان معاون اول نباشد و مسووليت نداشته باشد؟ در ابتدا درنگ کردند بعد هم زماني که ايشان را از معاون اولي کنار گذاشتند آقاي مشايي را به عنوان رئيس دفتر و مسوول قرار دادند. يعني در حال حاضر مهم ترين کار دولت را برعهده آقاي مشايي گذاشته اند. هر کس بخواهد با رئيس جمهور ديدار کند، هر کس بخواهد با رئيس جمهور مکاتبه کند، هر لايحه يي و مصوبه يي قرار باشد به امضاي شخص رئيس جمهور برسد بايد از کانال آقاي مشايي عبور کند، يعني در واقع گلوگاه دولت و دفتر رياست جمهوري در اختيار آقاي مشايي است.
اين مورد را ما کم توجهي صريح به رهبري و مراجع تقليد مي دانيم و با اين کار نشان دادند اگر ادعاي ولايتمداري مي کنند اين ادعا، ادعاي صحيح و درستي نيست و عملاً مخالفت مي کنند. همان طور که عرض کردم به جز چند نفري که پيش از اين هم پيشنهاد وحدت ملي کرده بودند کس ديگري اقدامي انجام نداده است. براي مثال صدا و سيما بعد از فرمايشات مقام معظم رهبري چه کار کرده است، روزنامه کيهان چه کار کرده است؟ آيا روزنامه کيهان حاضر شده است يک روز دست از تخريب خاتمي و کروبي بردارد؟ آيا يک شماره روزنامه کيهان به احترام فرمايشات رهبري از تخريب دست برداشته است؟ نه، آنها عمل نکرده اند، به همين دليل ما معتقديم ادعاي آنها ادعاي درستي نيست.
-در بين صحبت هايتان به پيشنهادهاي مطرح شده از سوي عده يي از اصولگرايان سنتي اشاره کرديد. مي خواهم بدانم چرا پيشنهاد صلح حسني که از سوي آيت الله مهدوي کني مطرح شد فقط مورد توجه عده يي خاص از اصولگرايان قرار گرفت؟
ببينيد بايد در نظر داشته باشيد آقاي کني و ديگر دوستان شان در جريان سنتي اصولگرايي امکانات چنداني در دست ندارند، دولت در اختيار آنها نيست. دولت در اختيار جرياني است که نه اصلاح طلب است و نه اصولگراي سنتي. دولت در اختيار يک نوع تفکر خاص است. اين تفکر، تفکر اصولگرايان سنتي نيست. حتي خانم مريم بهروزي که دبير يکي از نهادهاي اصولگراست بارها از وضع دولت انتقاد کرده، تخريب آقاي هاشمي را به ضرر انقلاب دانسته است. خانم بهروزي يک اصولگراست و هيچ گرايشي به اصلاح طلبي ندارد. بنابراين همان طور که اشاره کردم جناح حاکم که قدرت را در اختيار دارد هيچ تمايلي به وحدت و صميميت عملاً نشان نداده است، اما تعدادي از اصولگرايان سنتي که از پيش اين پيشنهاد را داشته اند طرح را دنبال کرده اند و اصلاح طلب ها هم هميشه به دنبال اين قضيه بوده اند. مضاف بر اينکه اصلاح طلب ها الان در نهايت مظلوميت قرار دارند.
-براي برون رفت از وضعيت فعلي تاکنون چه اقداماتي انجام داده ايد؟
همان طور که خدمت تان عرض کردم حزب اعتماد ملي در حال حاضر مکاني براي تشکيل جلسات حزب ندارد.
-يعني در حال حاضر جلسات حزب اعتماد ملي برگزار نمي شود؟
خير، جلسه يي به آن صورت نداشتيم، مگر جلسات چهار پنج نفره که پراکنده برگزار شده باشد يا ديدارهايي که با آقاي کروبي برگزار شده باشد وگرنه جلسات حزبي به آن شکل نداشته ايم اما در ذهن ما راهکار زياد است. اولين راهکار اين است که به دو طرف آتش بس داده شود. در حال حاضر جناح اصلاح طلب چيزي ندارد که بخواهد دعوا کند. اصلاح طلب ها را خلع سلاح کرده اند. آن طرف هم بايد خلع سلاح شوند و سلاح شان را زمين بگذارند. نيش قلم شان را کنترل کنند تا آتش بس تحقق يابد تا اگر قرار است ريشه يي برخورد شود اين عمل امکان پذير باشد و يک جمع نخبه و بي طرف بررسي کنند و اگر حقي از کسي ضايع شده است حقش را بپردازند. در واقع راهکار اصلي اين است که جلوي تخريب گرفته شود. من يکي از پيشنهادهاي کارساز را اين مي دانم که سپاه و بسيج به مسووليت هاي قبلي شان بازگردند. يعني از فعاليت هاي حزبي و سياسي خارج شوند و به کارهايي که امام و قانون براي آنها تعيين کرده است، بازگردند. ورود آنها مبداء مشکلات شده است و تا زماني که سپاه و بسيج مي خواهند امور را در دست بگيرند اين مساله ادامه پيدا مي کند. آنها بايد امور سياسي را برعهده سياستمداران بگذارند و حرمت امام و خط امام را رعايت کنند. راهکار ديگر اين است که سايت و روزنامه هايي که بدون دليل توقيف شده اند رفع توقيف شوند و کارشان را شروع کنند و کساني که دادگاهي شده اند به صورت قانوني هرچه سريع تر تکليف شان مشخص شود.
به دنبال سگ خواندن کارمندان امور مالی نهاد ریاست جمهوری توسط کردان معنا شد: سگ در فرهنگ آکسفورد!
یكی از كارهای مطبوعات و رسانه های دیجیتال احمق و بیشعور در كشور ما، جنجال درست كردن علیه نیروهای صادق و خدوم و شریف و تحصیكرده و دلسوز و ماخوذ به حیاست و جنجال اخیر بر سر نامه دكتر هم در همین راستا باید ارزیابی بشود.
یك مقام فرهنگی در نهاد ریاست جمهوری ضمن اعلام این مطلب به خبرنگار گافنیوز گفت: «چندیست كه این رسانههای خاك بر سر مجددا بر سر این شخصیت علمی كشومان كه بیشك باعث جاودانه شدن نام آكسفورد در محافل قانونگذاری و قضایی ایران و جهان شد، جنجال به پا كردهاند كه بهانه مضحكشان اینبار پاراف نامهای به خط ایشان بود كه عدهای از زیردستان خود را سگ خطاب كرده است.»
وی ضمن تایید وجود چنین نامهای گفت: همان طور كه ملاحظه میشود، دكتر كردان در پاراف این نامه نوشتهاند: « تعجب می كنم چك صادره 88/4/30 چرا امروز آنهم با كنكاش دفتر و با استفاده از سگ های پول مزاج كشف می شود كه بنظرم باید سگ های جدید را بجای یافتن در امور مالی تربیت كرد» كه از این نوشته معلوم میشود این برادر ارزشی و مدیر لایق در همان متن كوتاه به نكات تربیتی اشاره كردهاند و معلوم میشود به امر تعلیم و «تربیت» حتی در امور مالی معاونت اداری مالی ریاست جمهوری نیز عنایت ویژهای دارد.
این مقام فرهنگی افزود: « این رسانههای الاغ هم با سوء استفاده از آزادی نسبتا مطلقی كه در كشور ما به وجود آمده، همین را كردند توی بوق و كرنا؛ انگار كه چه اتفاق عجیبی افتاده است. در حالی كه رئیس برای همین رئیس است كه هر چه دلش خواست، به زیردستان بگوید و اگر لازم شد حتی توی لوله هم بكندشان، خصوصا اگر تحصیلكرده هم باشد.»
وی در عین حال تاكید كرد كه سگ مذكور در نامه دكتر كردان از نوع سگهای معمول نبوده و تصریح كرد: « اصلا سگی كه این برادر عزیز به كار برده به معنای سگی كه به معنای مصطلح است، نیست و معنای دیگری دارد. هر علم و فن و رشتهای دارای اصطلاحات تخصصی خود است كه شاید در زبان عوام كالانعام درست و صحیح معنا ندهد. مثلا «ماوس» در حوزه كامپیوتر نام وسیله مفیدی است كه روزانه میلیونها خانم در سراسر دنیا آن را به دست می گیرند. در حالیكه همین ماوس در زبان انگلیسی به معنای موش است كه بعید است هیچ زنی دوست داشته باشد روزانه چند ساعت دستش را روی این جانور بی حیا و سایر جانورها بگذارد. در مورد علم مدیریت و به خصوص به شیوه ایرانی و امروزی آن، كه مخلوطی از صفا و صمیمت و اخلاص و برادری به شیوه سنتی و هیاتی با نظم و دقت و دیسیپلین به شیوه مدرن و اروپایی است هم اوضاع بر همین منوال است كه متاسفانه برخی الاغها آن را مد نظر قرار نمیدهند. به مصداق شعر عرفانی "صورتی در زیر داره اون لامصبی كه در بالاستی" معانی این قبیل اصطلاحات آن چیزی نیست كه در بالا دیده میشود و صورتی كه در زیر میز دارند، معنا و مفهوم اصلی شان است. به ویژه آنكه با هجوم خدمتآمیز گسترده تحصیلكردگان دانشگاههای ایرانی و خارجی -كه همگی مسلط بر زبان انگلیسی هستند- به سمت پست های مدیریتی، خداتا واژه از این زبان لعنتی وارد حوزه مدیریت شده است.»
این مقام فرهنگی و ادبی شاغل در نهاد ریاست جمهوری در همین رابطه خبر از انتشار لغتنامه ویژهای برای شناخت بهتر اصطلاحات مدیران دولت مهرورز و خدمتگزار داد و گفت: « به همین منظور برای تنویر افكار خصوصی و عمومی علاوه بر تعریف اصطلاح سگ آقای كردان، معنای سایر اصلاحاتی كه احتمالا بعدا موجب سوءتفاهم خواهند شد را هم با همكاری بخش مدیریتیشن دانشگاه آكسفورد سگ پدر توضیح دادهایم.»
بنا بر بخشهایی از این لغتنامه كه با همیاری بخش فرهنگی نهاد مذكور در اختیار گافنیوز قرار داده شد، معانی برخی از اصطلاحات مورد نظر از این قرار هستند:
SAG : كارمند شریف و دقیقی كه به دنبال اسناد مالی است.
BI PEDAR: جمعی از ارباب رجوعهای ناراضی
BIJA KARDE: حق با ایشان است و پیشنهادهای سازنده ایشان باید مورد نظر باشد
KHAR عزیزانی كه با بنده همعقیده نیستند
YABOO ALAFI دوستان بزرگواری كه معتقدند در كار ما نقص و ایراداتی وجود دارد
MIAM KHAFAT MIKONAM HA از اینكه در كارتان اینقدر دقت دارید سپاسگزارم
BISHIN BINIM BABA نظر شما قابل تامل است
IN GHALATA BE TO NAYOOMADE از اینكه بر روی بیت المال مسلمین اینقدر حساس و ریزبین هستید خوشحالم
ANCHOOCHAK كارمند عزیز و گرامی
MAGE MALE BABATE ما باید بیش از اینها مراقب حیف و میل در بیت المال مسلمین باشیم
MIZANAM BERI VARDASTE NANAT تشویقی مناسبی برای آسیبشناسیهای دلسوزانه شما در نظر گرفتهام
GAVشخصی با نظرات مفید و ارزشمند اما مخالف ما
KHARMAGASE MAREKE شخصی كه با فضولیهای بیجایش در فرآیند برنده شدن اقوام ما در مزایده دخالت می كند
GHALATE EZAFI وظیفه شناسی زیردستان در پیگیری اسناد مالی حوزه مدیریت
ALDANG شریف، با وجدان
JOOJE جوان
ZER ZERE EZAFI اظهار نظرهای كارشناسانه زیردستان
DIGE KHAFE SHO به اندازه كافی مستفیض شدیم
منبع: آینده نیوز
جواد جغجغه
طنزی از ابراهیم رها
اساساً انسانها بر دو دستهاند؛ يا اگر حرف و نظري دارند آن را معقول و منطقي بيان ميکنند يا جواد لاريجاني هستند. جواد اردشيرلاريجاني باز هم صحبت، جلب توجه و اظهار وجود کرده است.
او اصولاً وقتي مي خواهد خيلي جدي حرف بزند حاصل صحبت هايش طنز مي شود، طوري که من با خواندن حرف هايش مي خواستم داد بزنم «طنز ما رو دزديدن/ دارن باهاش پز مي دن». اما بعد دوستان گفتند، جواد جدي حرف زده، طنز نيست، او گفته بود ميرحسين موسوي شبيه مسعود رجوي عمل مي کند. مي خواستم خدمتش بگويم اينکه شوخي بي مزه يي بود، اما به جايش مي شود حرف هاي با پايه و اساس زد و گفت چه کساني مثل چه کسان ديگري عمل مي کنند.
- صادق محصولي مثل شعبده بازها عمل مي کند،
- دولتً بعد از نهم، مثل ترميناتور عمل مي کند.
- جواد لاريجاني مثل جغجغه عمل مي کند.
- دولتً بعد از نهم مثل ترميناتور عمل مي کند.
- وزارت بهداشت از اين به بعد مثل حمام که به شدت زنانه و مردانه اش جداست، عمل مي کند،
- وزارت راه و ترابري در بخش هاي هوايي و جاده يي دقيقاً مثل آمبولانس بهشت زهرا عمل مي کند.
- غلامحسين الهام مدت هاست مثل دستگاه غذاساز 11 کاره عمل مي کند،
- دولتً بعد از نهم مثل ترميناتور عمل مي کند.
- هيات ايراني در سفر اخير به امريکا مثل «اسمال در نيويورک» عمل مي کند.
- تيم اقتصادي دولت مثل زلزله، سيل و ساير بلايا عمل مي کند.
- فدراسيون فوتبال دولت مثل سوراخ فوري عمل مي کند.
- دولتً بعد از نهم، مثل ترميناتور عمل مي کند.
- محمود احمدي نژاد مثل خاطرخواه اسفنديار رحيم مشايي عمل مي کند.
- دولت در برابر نظرهاي ديگران مثل مدرسه باغچه بان عمل مي کند.
- صدا و سيما نسبت به وقايع پس از انتخابات مثل عزيزان روشن دل عمل مي کند،
- آها، يک چيز ديگر هم در آخر يادم آمد؛ دولتً بعد از نهم مثل ترميناتور عمل مي کند،
منبع: روزنامه اعتماد
اساساً انسانها بر دو دستهاند؛ يا اگر حرف و نظري دارند آن را معقول و منطقي بيان ميکنند يا جواد لاريجاني هستند. جواد اردشيرلاريجاني باز هم صحبت، جلب توجه و اظهار وجود کرده است.
او اصولاً وقتي مي خواهد خيلي جدي حرف بزند حاصل صحبت هايش طنز مي شود، طوري که من با خواندن حرف هايش مي خواستم داد بزنم «طنز ما رو دزديدن/ دارن باهاش پز مي دن». اما بعد دوستان گفتند، جواد جدي حرف زده، طنز نيست، او گفته بود ميرحسين موسوي شبيه مسعود رجوي عمل مي کند. مي خواستم خدمتش بگويم اينکه شوخي بي مزه يي بود، اما به جايش مي شود حرف هاي با پايه و اساس زد و گفت چه کساني مثل چه کسان ديگري عمل مي کنند.
- صادق محصولي مثل شعبده بازها عمل مي کند،
- دولتً بعد از نهم، مثل ترميناتور عمل مي کند.
- جواد لاريجاني مثل جغجغه عمل مي کند.
- دولتً بعد از نهم مثل ترميناتور عمل مي کند.
- وزارت بهداشت از اين به بعد مثل حمام که به شدت زنانه و مردانه اش جداست، عمل مي کند،
- وزارت راه و ترابري در بخش هاي هوايي و جاده يي دقيقاً مثل آمبولانس بهشت زهرا عمل مي کند.
- غلامحسين الهام مدت هاست مثل دستگاه غذاساز 11 کاره عمل مي کند،
- دولتً بعد از نهم مثل ترميناتور عمل مي کند.
- هيات ايراني در سفر اخير به امريکا مثل «اسمال در نيويورک» عمل مي کند.
- تيم اقتصادي دولت مثل زلزله، سيل و ساير بلايا عمل مي کند.
- فدراسيون فوتبال دولت مثل سوراخ فوري عمل مي کند.
- دولتً بعد از نهم، مثل ترميناتور عمل مي کند.
- محمود احمدي نژاد مثل خاطرخواه اسفنديار رحيم مشايي عمل مي کند.
- دولت در برابر نظرهاي ديگران مثل مدرسه باغچه بان عمل مي کند.
- صدا و سيما نسبت به وقايع پس از انتخابات مثل عزيزان روشن دل عمل مي کند،
- آها، يک چيز ديگر هم در آخر يادم آمد؛ دولتً بعد از نهم مثل ترميناتور عمل مي کند،
منبع: روزنامه اعتماد
اعتراف رسانههای حامی کودتا به پایمردی و استقامت تاجزاده در زندان
برخی از رسانههای حامی کودتای بیست و دوم خرداد، تاحدی از ایستادگی افرادی همچون تاجزاده به ستوه آمدهاند که چارهای جز اعتراف به ایستادگی این افراد برایشان باقی نماینده است.
به گزارش پارلماننیوز، از جمله این رسانهها روزنامه جوان است که در شماره دیروز خود نوشت: (م.ت) از عناصر اصلی آشوبهای پس از انتخابات که هم اکنون در بازداشت به سر میبرد همچنان بر مواضع نادرست خود پافشاری میکند.
فخر السادات محتشمی پور همسر تاجزاده نیز که هفته گذشته پس از ۱۰۰ روز با وی دیدار کرده بود در گفتگو با پارلماننیوز از ایستادگی تاجزاده بر سر مواضع خود علیرغم فشارها و بیخبری مطلق از فضای سیاسی خبر داده بود.
به گزارش پارلماننیوز، از جمله این رسانهها روزنامه جوان است که در شماره دیروز خود نوشت: (م.ت) از عناصر اصلی آشوبهای پس از انتخابات که هم اکنون در بازداشت به سر میبرد همچنان بر مواضع نادرست خود پافشاری میکند.
فخر السادات محتشمی پور همسر تاجزاده نیز که هفته گذشته پس از ۱۰۰ روز با وی دیدار کرده بود در گفتگو با پارلماننیوز از ایستادگی تاجزاده بر سر مواضع خود علیرغم فشارها و بیخبری مطلق از فضای سیاسی خبر داده بود.
آغاز سرکوب دانشجویان در آستانه سال تحصیلی جدید: احکام سنگین برای دانشجویان معترض دانشگاه رازی
با آغاز سال تحصیلی دانشگاههای کشور، موج دوم احضار دانشجویان دانشگاه رازی کرمانشاه هم آغاز و حکمهایی هم برای دانشجویان معترض این دانشگاه صادر شد. در ماه گذشته دهها دانشجوی این دانشگاه در کمیته انضباطی با احکام متفاوت و سنگینی محکوم شدهاند. دانشجویان چنین موج احضار و احکام را بی سابقه توصیف کردهاند.
به گزارش کرمانشاه پست، در احضارهای دور دوم مانند مرحله اول “اخلال در نظم و شکستن اموال عمومی دانشگاه “ قید شده است. دانشجویان چنین اتهاماتی را مردود دانسته و علت چنین برخوردهایی را سیاسی می دانند. با این حال هنوز هیچیک از مقامات دانشگاه و استان در قبال وقایع اخیر اظهار نظر نکرده اند. نمایندگان منطقه در مجلس شورای اسلامی هم سکوت اختیار کردهاند.
اسامی تعدادی از دانشجویان که احکام جدید را دریافت کرده اند بدین شرح است:
حشمت الله مطاعی دانشجوی کارشناسی ارشد 2ترم با احتساب سنوات محرومیت از تسهیلات رفاهی و 500هزار تومان جریمه نقدی
مهدی شادرام 2ترم با احتساب سنوات محرومیت از تسهیلات رفاهی و 500هزار تومان جریمه نقدی
مراد تیموری با احتساب سنوات محرومیت از تسهیلات رفاهی و 500هزار تومان جریمه نقدی
رضا صحرایی فر 2ترم با احتساب سنوات و محرومیت از تسهیلات رفاهی
آبتین پگاه 2ترم تعلیق بدون احتساب سنوات و محرومیت از تسهیلات رفاهی
میلاد غلامی دوترم و محرومیت از تسهیلات رفاهی
محمد جعفری دوترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
سجاد حیاتی یک ترم با احتساب سنوات ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
آرمان میرزایی یک ترم با احتساب سنوات ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
احسان حیاتی دبیر سابق شورای صنفی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
الهام هاشمی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
مینا افضلی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
روناک محمدی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
پندار علیرضا زاده یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
روشنک امیریان یک ترم و محرومیت از تسهیلات رفاهی
مسعود کاکاآذر یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
فرشته اربابی یک ترم و محرومیت از تسهیلات رفاهی
به گزارش کرمانشاه پست، در احضارهای دور دوم مانند مرحله اول “اخلال در نظم و شکستن اموال عمومی دانشگاه “ قید شده است. دانشجویان چنین اتهاماتی را مردود دانسته و علت چنین برخوردهایی را سیاسی می دانند. با این حال هنوز هیچیک از مقامات دانشگاه و استان در قبال وقایع اخیر اظهار نظر نکرده اند. نمایندگان منطقه در مجلس شورای اسلامی هم سکوت اختیار کردهاند.
اسامی تعدادی از دانشجویان که احکام جدید را دریافت کرده اند بدین شرح است:
حشمت الله مطاعی دانشجوی کارشناسی ارشد 2ترم با احتساب سنوات محرومیت از تسهیلات رفاهی و 500هزار تومان جریمه نقدی
مهدی شادرام 2ترم با احتساب سنوات محرومیت از تسهیلات رفاهی و 500هزار تومان جریمه نقدی
مراد تیموری با احتساب سنوات محرومیت از تسهیلات رفاهی و 500هزار تومان جریمه نقدی
رضا صحرایی فر 2ترم با احتساب سنوات و محرومیت از تسهیلات رفاهی
آبتین پگاه 2ترم تعلیق بدون احتساب سنوات و محرومیت از تسهیلات رفاهی
میلاد غلامی دوترم و محرومیت از تسهیلات رفاهی
محمد جعفری دوترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
سجاد حیاتی یک ترم با احتساب سنوات ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
آرمان میرزایی یک ترم با احتساب سنوات ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
احسان حیاتی دبیر سابق شورای صنفی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
الهام هاشمی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
مینا افضلی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
روناک محمدی یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
پندار علیرضا زاده یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
روشنک امیریان یک ترم و محرومیت از تسهیلات رفاهی
مسعود کاکاآذر یک ترم ومحرومیت از تسهیلات رفاهی
فرشته اربابی یک ترم و محرومیت از تسهیلات رفاهی
اعتصاب غذای دانشجویان خواجه نصیر
دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر، روز یکشنبه در اعتراض به مشکلات صنفی این دانشگاه و وضعیت بد غذای سلف دست به اعتصاب غذا زدند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر، دانشجویان به دلیل نبود شورای صنفی و عدم پیگیری حقوق خود از سوی مسئولین، با این اقدام اعتراض خود را نسبت به مشکلات موجود اعلام کرده و خواستار بهبود وضعیت رفاهی دانشگاه شدند.
لازم به ذکر است در سال های اخیر با افزایش ظرفیت پذیرش دانشگاه خواجه نصیر، نه تنها از کیفیت آموزشی دانشگاه کاسته شده بلکه مشکلات عدیده ای برای دانشجویان خوابگاهی به وجود آمده است.
همچنین تعداد زیادی از دانشجویان در خوابگاهی در در حاشیه شهر تهران اسکان داده شده اند که این خوابگاه فاصله ی زیادی با دانشکده های محل تحصیل دانشجویان دارد. این مساله نیز باعث اعتراض دانشجویان شده است.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر، دانشجویان به دلیل نبود شورای صنفی و عدم پیگیری حقوق خود از سوی مسئولین، با این اقدام اعتراض خود را نسبت به مشکلات موجود اعلام کرده و خواستار بهبود وضعیت رفاهی دانشگاه شدند.
لازم به ذکر است در سال های اخیر با افزایش ظرفیت پذیرش دانشگاه خواجه نصیر، نه تنها از کیفیت آموزشی دانشگاه کاسته شده بلکه مشکلات عدیده ای برای دانشجویان خوابگاهی به وجود آمده است.
همچنین تعداد زیادی از دانشجویان در خوابگاهی در در حاشیه شهر تهران اسکان داده شده اند که این خوابگاه فاصله ی زیادی با دانشکده های محل تحصیل دانشجویان دارد. این مساله نیز باعث اعتراض دانشجویان شده است.
جنبش سبز و مطالبات اجتماعی
عباس عبدی
هر جنبش اجتماعي درپي تحقق مطالباتي است، برحسب اينكه مطالبات مذكور چيست، ميتوان موافقان و مخالفان آن جنبش را در سطح جامعه دستهبندي كرد. براي فهم گروههاي اجتماعي حامي حركت اجتماعي موجود در ايران كه به نام جنبش سبز شهره شده است، بايد مطالبات آنان را خوب شناخت، و جايگاه طبقات و گروههاي اجتماعي را حول اين مطالبات تعيين كرد.
پيش از اين كار ذكر يك نكته مقدماتي لازم است. در جوامع نسبتاً بسته كه امكان اظهار و پيگيري مطالبات از طريق مسالمتآميز و در موقعيتهاي عادي وجود ندارد و چنين كاري با واكنش و سركوب مواجه ميشود، درك و بيان عمومي مطالبات چندان شفاف و واضح نيست.
مثلاً در يك جامعه غربي وقتي كه گروههاي اجتماعي مطالبهاي را مطرح ميكنند، معمولاً همه طرفهاي ذيربط و ذينفع اعم از دولت، مردم و گروههاي مخالف و موافق اين مطالبه، درك نسبتاً مشابهي از اين خواسته وحتي شرائط تحقق آن دارند، و در شرايط عادي كمتر پيش ميآيد كه بر اثر گذشت زمان ابعاد مطالبات بطور جدي گسترش يافته يا تغيير ماهيت دهد، و از آنجا كه همه طرفهاي ماجرا ازپيش هم ميتوانستهاند درباره اين مطالبه اظهارنظر موافق يا مخالف كنند، به طور معمول هم جنبش مرتبط با آن يكباره و به صورت انفجاري شكل نميگيرد، بلكه در بستر زماني و ارتباطي قابل دركي شكل ميگيرد و طرفهاي ذيربط كمابيش از وقوع آن آگاهي و اطلاع دارند وكمتركسي غافلگير ميشود، مگر در مواردي كه گروههاي حاشيهاي جامعه ناديده گرفته ميشوندو منشاء بروز حركت اجتماعي باشند كه در اين موارد كافيست، جرقهاي بر اين خرمن زده شود تا در چشم به هم زدني شعلههاي سوزان آن به آسمان رود. اتفاقاتي كه چند سال پيش در فرانسه و دو دهه قبل در شهر لسآنجلس آمريكا رخ داد، نمونههاي بارز اين حركتها يا حتي شورشهاست. اما اين شورشها هم اگر زمينه اجتماعي كافي نداشته باشند، به سرعت كنترل و جمع ميشوند و سپس در مسير برنامهريزي اداري و اجتماعي موجب اصلاح روشهاي اداره كشور هم ميشوند.
اما به هر ميزان كه يك جامعه بسته باشد، فهم همسان و روشني از مطالبات نزد گروههاي ذينفع و ذيربط وجود ندارد، حتي نزد اعضاي يك گروه مثلا ذينفع هم لزوماً چنين درك مشتركي وجود ندارد. ضمن اينكه بيان مطالبات معمولاً به صورت انفجاري است، و ابعاد مطالبات با گذشت زمان وضوح و حتي گسترش مييابد و به همين دليل موافقان و مخالفان آن نيز به تناسب اين وضوح و گسترش، كم يا زياد ميشوند.
نكته مهم اين است كه به علت انفجاري بودن و نيز عدم وضوح كافي مطالبه، نسبت به شيوه اجرايي و سياسي پيگيري آن نيز داراي وحدت نيستند و هر كس از ظن خود يار جنبش ميشود و شايد چنين جنبشي مصداق آن تمثيل مولوي باشد كه تعدادي از افراد در تاريكي يك جاي فيل را لمس كردند و متناسب با آن جزء تصوري از فيل به دست آوردند كه در جزءجزء بيراه نبود، اما در كليت امر با واقعيت فيل تطابق نداشت. جنبش سبز در ايران نيز از اين قاعده مستثنا نيست، وضعيت انفجاري بودن، بسط و گسترش مطالبات، مواجه با بحران و سركوب شدن و بروز تحولات و شرايط جديد جملگي موجب آن ميشود كه گروهها و اقشار حامي يا مخالف آن در بلند مدت ثابت نباشند.
نكته مهم ديگري كه بايد بدان توجه داشت، چگونگي طرح مطالبات اقتصادي است، زيرا عمدتا اين گونه مطالبات است كه طبقات اجتماعي را در مخالفت يا موافقت با خود بسيج ميكند، در ايران به دليل سلطه بيچون و چراي وجه سياسي بر ساير وجوه جامعه از جمله اقتصاد و فرهنگ، هرگونه مطالبه اقتصادي يا فرهنگي و اجتماعي، به سرعت تبديل به مطالبهاي تماماً سياسي ميشود و رنگ و بوي اقتصادي خود را به ظاهر از دست ميدهد و جنبشي صرفاً سياسي جلوهگر ميشود. اما در پس اين ماجراي ظاهري، منافع و مطالبات اقتصادي كماكان نقش مهمي را ايفا ميكند، هرچند در بيان آشكار، اشاره چنداني به مطالبات اقتصادي نميشود.
درك ويژگي طبقاتي جنبش سبز، بدون توجه به مسأله نفت عملاً غير ممكن است. وقوع انقلاب در سال 1357، كمابيش منجر به تضعيف طبقه متوسط و سرمايهداري صنعتي و توليدي شد، سهم مزدبگيران به نحو چشمگيري كاهش پيدا كرد و در عوض سهم مشاغل مستقل از كل مشاغل رشد شتاباني پيدا كرد.
طي دو دهه گذشته و به مرور زمان طبقه متوسط مدرن جايگاه پيشين خود را به دست آورد و با افزايش سطح تحصيلات و شهرنشيني اين طبقه بيش از پيش قدرتمند شد، همچنين افراد و گروههاي توليدي و صنعتي نيز شكل گرفت بخشي از آنان بهرهمندان از رانتهاي دهه اول و دوم انقلاب بودند كه به جرگه صنعتگران و توليدكنندگان پيوستند، و كمكم طبقه سرمايهداري صنعتي و خدماتي مفيد شكل گرفت كه درپي بهبود شرايط كار و خارج كردن قدرت دولتي از عرصه اقتصاد هستند. در كنار اين دو طبقه رو به رشد، ميتوان از گروههاي ديگري نيز نام برد، روستاييان و كشاورزان، كارگران، طبقه متوسط سنتي شهرنشين كه عمدتاً داراي مشاغل مستقل هستند، و نيز بخش مهمي از نيروهاي حقوقبگير در نهادهاي خاص حكومت، كه در پيوند با حاشيهنشينهاي شهري حقوقبگير هستند و يك گروه حاشيهنشين قوي را تشكيل دادهاند كه از خوان درآمدهاي بيكران نفتي متنعم ميشوند.
در كنار اين تقسيمبندي اقتصادي بايد به يك تقسيمبندي فرهنگي هم توجه داشت، و آن گروههايي است كه تعلقخاطر جدي به اسلام و انقلاب دارند كه در انواع طبقات اقتصادي مذكور حضور داشتهاند، اما نقش آنان عمدتاً در طبقه متوسط سنتي و مشاغل مستقل و بخشي از كاركنان دولت و تا حدي كارگران ميباشد. همچنين بايد به تقسيمبندي قوميتي و زباني نيز توجه داشت. كه اين دو طبقهبندي اخير، نوعي طبقهبندي عرضي از جامعه است كه در كنار طبقهبندي طولي اقتصادي براي فهم ماهيت طبقاتي جنبش سبز لازم است. با اين تقسيمبندي مختصر ميتوان به پايگاه طبقاتي جنبش سبز نظر انداخت.
با افزايش درآمدهاي نفتي قدرت دولت بلامنازعتر ازپيش شد و گروههاي حاشيهاي و حقوق بگيران خاص خود را تقويت كرد و با اقدامات مالي محدود طبقه كارگر و روستايي را منفعل وحتي طرفدار خود كرد و با سوارشدن بر موج مبارزه با فساد همه آنان را در برابر طبقه متوسط جديد و سرمايه دار قرارداد و در كنار اينها در 4 سال گذشته به لحاظ فرهنگي و نظام مديريت واداره اقتصادي كشور، طبقه متوسط و مدرن كشور به اشد وجه تحقير شده بود و در نتيجه آنان هم شركت درانتخابات را راهي براي خروج از اين وضع دانستند غافل از اين كه با وجود درآمدهاي نفتي كاري از طبقه متوسط و همپيمانش ساخته نيست زيرا دراينجا هم پولهاي نفت كارخود را درتوزيع ميان طبقات فرودست انجام داد و نتيجه مطلوب را براي طبقه متوسط به بار نياورد و از اين رو اشكالات موجود درانتخابات بهترين زمينه را براي بروز مطالبات متراكم شده اين طبقات فراهم كرد.
بنا بر اين پايگاه اوليه و اصلي اين جنبش، طبقه متوسط و در مرحله بعد گروهي از سرمايهداران غير دولتي هستند ممكن است به دلائل روشني در ادامه فراطبقاتي شود اما در شروع كار طبقه متوسط جديد حاملان اصلي اين جنبش هستند. اگرچه موتور جنبش از جانب طبقه متوسط روشن و رهبري شد، گروه ديگر (سرمايه داري غيردولتي) بيشتر نقش حمايتي داشتند، زيرا اين گروه از يك سو هنوز اتحاد و هويت و تشكيلات روشني ندارد، و از سوي ديگر به طور غريزي احتياط هم ميكرد تا مبادا در اثر عدم موفقيت جايگاه خود را به كلي از دست ندهد، در مقابل طبقه متوسط؛ ميتوان گروههاي حاشيهنشين شهري را قرار داد، اين گروه در يك جامعه طبيعي معمولاً وزن زيادي ندارند، در جامعه نفتي كه درآمدهاي نفتي صرف تحكيم موضع سياسي و ثبات حكومت شود، تعداد آنان به سرعت زياد ميشود و با اتكاي به روحيه افراد حاشيهنشين و حمايت حكومت و با اتحاد با بخش مهمي از كارگزاران خاص حكومت، به قدرت جدي تبديل خواهند شد. اين طبقه در برابر جنبش سبز مقاومت ميكرد، طبقات ديگر از جمله كارگران و روستاييان نيز به دلايلي كه برشمرده خواهد شد، در ابتدا به همراهان اين طبقه حاشيهنشين تبديل شدند و رأي خود را به نفع جنبش سبز به صندوق نينداختند. اما طبقه متوسط سنتي كمابيش به دو گروه تقسيم شدند، برخي از آنان به دليل خطراتي كه از رفتارهاي رسمي در 4 سال گذشته احساس ميكردند، طرف جنبش و گروه ديگر مخالف آن بودند، اين تقسيمبندي از آنجا ناشي ميشد كه اين طبقه در حال موضعگيري بود و اتفاقات پس از 22 خرداد به نحوي شد كه ثقل گرايش آن به مرور به سوي جنبش سبز گراييد. نمونه روشن آن همراهي فرزندان وخانوادههاي اصلي انقلاب با جنبش سبز است كه بجزمراجع مهم قم ميتوان به خانوادههاي مرحوم امام و بهشتي و مطهري و امثالهم اشاره كرد.
در كنار طبقات اقتصادي ميتوان از گروههاي فرهنگي، مذهبي و قومي نيز نام برد، كه در عرصه قومي، گرايش غالب به سوي جنبش سبز بود، اما گروه مذهبي مقيد، رفتاري شبيه طبقه متوسط سنتي داشت كه پس از 22 خرداد، گرايش آنان به جنبش بيشتر شد.
آنچه كه گفته شد به معناي غالب گرايش اين طبقات بود، اما در ميان هر يك از آنان موافقان و مخالفان جنبش سبز وجود دارد، حتي در طبقه متوسط مدرن نيز رگههايي از گرايش به سوي دولت موجود و رأي دادن به نامزد مقابل جنبش مشهود است گرچه پس ازحوادث 22 خرداد اين گرايش نمود بسيار اندكي يافته است ، اين پديده تا حدي ناشي از عدم وضوح كافي در واقعيت پديدههاي سياسي و مطالبات اعلاني در ايران كنوني است، اين عدم وضوح بواسطه شعارهاي پوپوليستي مبارزه با فساد و تقابل با آقاي هاشمي، بيشتر هم شده بود.
پس از 22 خرداد، تقابل اصلي ميان طبقه متوسط جديد و گروههاي حاشيهاي است، كه با محتواي خشونتبار هم همراه شده است و اتفاقاتي كه در كهريزك رخ داد پردهاي از اين تقابل است. روستاييان و كشاورزان نسبتاً در موضع بيتفاوتي هستند، كارگران ممكن است با افزايش بيكاري و ركود و يا رشد تورم، بيش از آنچه كه هست، به سوي جنبش سبز تمايل نشان دهند. اما گروههاي حاشيهاي فعال در ميدان تا وقتي كه از منابع رانتي و نفتي تغذيه ميشوند، حمايت خود را از منبع تغذيه خود حفظ خواهند كرد، در ادامه ممكن است به دلايل متعدد طبقه كارگر و طبقه متوسط سنتي و بخشهاي مذهبي و قومي و نيز طبقه سرمايهدار مستقل از دولت، با طبقه متوسط جديد همراهتر شوند، و ماه عسل سياسي مهمي را رقم بزنند كه اين مساله به شرائط اقتصادي و درآمدهاي نفتي وابسته است، اما نبايد فراموش كرد كه چنين ماه عسلي در صورت موفقيت بسيار كوتاهمدت خواهد بود، زيرا تصور هر يك از آنان از مطالبات خود با يكديگر تفاوت دارد. از اين منظر بايد گفت كه گرچه سركوبي قطعي جنبش فعلي بسيار سخت است زيرا طبقه حاشيهاي شهري و وابسته به درآمدهاي نفتي، قادر به اداره امور و بازسازي اعتماد و اعتبار اخلاقي از ميانرفته نيست، و رفتار آنان بيشتر شبيه تقسيم غنايم است، و با وضعيت موجود نميتوانند فضاي سياسي را ترميم و بازسازي كنند، اما پيروزي جنبش نيز از يك سو نيازمند موازنه قواي سياسي است كه حتي اگر محقق هم شود، مشكلات ريشهاي و عميق آن پس از پيروزي نمايان خواهد شد.
در اين بستر نه يك رويا كه روياهاي متعددي ديده ميشود، و تا وقتي كه همه خواب هستند، هر كس با روياي خودش خوش است. البته جامعه ايران را از اين نتايج گريزي نيست، هرچه انسداد سياسي بيشتر باشد عوارض چنين رويدادهايي هم بيشتر خواهد بود.
منبع: سایت امروز
هر جنبش اجتماعي درپي تحقق مطالباتي است، برحسب اينكه مطالبات مذكور چيست، ميتوان موافقان و مخالفان آن جنبش را در سطح جامعه دستهبندي كرد. براي فهم گروههاي اجتماعي حامي حركت اجتماعي موجود در ايران كه به نام جنبش سبز شهره شده است، بايد مطالبات آنان را خوب شناخت، و جايگاه طبقات و گروههاي اجتماعي را حول اين مطالبات تعيين كرد.
پيش از اين كار ذكر يك نكته مقدماتي لازم است. در جوامع نسبتاً بسته كه امكان اظهار و پيگيري مطالبات از طريق مسالمتآميز و در موقعيتهاي عادي وجود ندارد و چنين كاري با واكنش و سركوب مواجه ميشود، درك و بيان عمومي مطالبات چندان شفاف و واضح نيست.
مثلاً در يك جامعه غربي وقتي كه گروههاي اجتماعي مطالبهاي را مطرح ميكنند، معمولاً همه طرفهاي ذيربط و ذينفع اعم از دولت، مردم و گروههاي مخالف و موافق اين مطالبه، درك نسبتاً مشابهي از اين خواسته وحتي شرائط تحقق آن دارند، و در شرايط عادي كمتر پيش ميآيد كه بر اثر گذشت زمان ابعاد مطالبات بطور جدي گسترش يافته يا تغيير ماهيت دهد، و از آنجا كه همه طرفهاي ماجرا ازپيش هم ميتوانستهاند درباره اين مطالبه اظهارنظر موافق يا مخالف كنند، به طور معمول هم جنبش مرتبط با آن يكباره و به صورت انفجاري شكل نميگيرد، بلكه در بستر زماني و ارتباطي قابل دركي شكل ميگيرد و طرفهاي ذيربط كمابيش از وقوع آن آگاهي و اطلاع دارند وكمتركسي غافلگير ميشود، مگر در مواردي كه گروههاي حاشيهاي جامعه ناديده گرفته ميشوندو منشاء بروز حركت اجتماعي باشند كه در اين موارد كافيست، جرقهاي بر اين خرمن زده شود تا در چشم به هم زدني شعلههاي سوزان آن به آسمان رود. اتفاقاتي كه چند سال پيش در فرانسه و دو دهه قبل در شهر لسآنجلس آمريكا رخ داد، نمونههاي بارز اين حركتها يا حتي شورشهاست. اما اين شورشها هم اگر زمينه اجتماعي كافي نداشته باشند، به سرعت كنترل و جمع ميشوند و سپس در مسير برنامهريزي اداري و اجتماعي موجب اصلاح روشهاي اداره كشور هم ميشوند.
اما به هر ميزان كه يك جامعه بسته باشد، فهم همسان و روشني از مطالبات نزد گروههاي ذينفع و ذيربط وجود ندارد، حتي نزد اعضاي يك گروه مثلا ذينفع هم لزوماً چنين درك مشتركي وجود ندارد. ضمن اينكه بيان مطالبات معمولاً به صورت انفجاري است، و ابعاد مطالبات با گذشت زمان وضوح و حتي گسترش مييابد و به همين دليل موافقان و مخالفان آن نيز به تناسب اين وضوح و گسترش، كم يا زياد ميشوند.
نكته مهم اين است كه به علت انفجاري بودن و نيز عدم وضوح كافي مطالبه، نسبت به شيوه اجرايي و سياسي پيگيري آن نيز داراي وحدت نيستند و هر كس از ظن خود يار جنبش ميشود و شايد چنين جنبشي مصداق آن تمثيل مولوي باشد كه تعدادي از افراد در تاريكي يك جاي فيل را لمس كردند و متناسب با آن جزء تصوري از فيل به دست آوردند كه در جزءجزء بيراه نبود، اما در كليت امر با واقعيت فيل تطابق نداشت. جنبش سبز در ايران نيز از اين قاعده مستثنا نيست، وضعيت انفجاري بودن، بسط و گسترش مطالبات، مواجه با بحران و سركوب شدن و بروز تحولات و شرايط جديد جملگي موجب آن ميشود كه گروهها و اقشار حامي يا مخالف آن در بلند مدت ثابت نباشند.
نكته مهم ديگري كه بايد بدان توجه داشت، چگونگي طرح مطالبات اقتصادي است، زيرا عمدتا اين گونه مطالبات است كه طبقات اجتماعي را در مخالفت يا موافقت با خود بسيج ميكند، در ايران به دليل سلطه بيچون و چراي وجه سياسي بر ساير وجوه جامعه از جمله اقتصاد و فرهنگ، هرگونه مطالبه اقتصادي يا فرهنگي و اجتماعي، به سرعت تبديل به مطالبهاي تماماً سياسي ميشود و رنگ و بوي اقتصادي خود را به ظاهر از دست ميدهد و جنبشي صرفاً سياسي جلوهگر ميشود. اما در پس اين ماجراي ظاهري، منافع و مطالبات اقتصادي كماكان نقش مهمي را ايفا ميكند، هرچند در بيان آشكار، اشاره چنداني به مطالبات اقتصادي نميشود.
درك ويژگي طبقاتي جنبش سبز، بدون توجه به مسأله نفت عملاً غير ممكن است. وقوع انقلاب در سال 1357، كمابيش منجر به تضعيف طبقه متوسط و سرمايهداري صنعتي و توليدي شد، سهم مزدبگيران به نحو چشمگيري كاهش پيدا كرد و در عوض سهم مشاغل مستقل از كل مشاغل رشد شتاباني پيدا كرد.
طي دو دهه گذشته و به مرور زمان طبقه متوسط مدرن جايگاه پيشين خود را به دست آورد و با افزايش سطح تحصيلات و شهرنشيني اين طبقه بيش از پيش قدرتمند شد، همچنين افراد و گروههاي توليدي و صنعتي نيز شكل گرفت بخشي از آنان بهرهمندان از رانتهاي دهه اول و دوم انقلاب بودند كه به جرگه صنعتگران و توليدكنندگان پيوستند، و كمكم طبقه سرمايهداري صنعتي و خدماتي مفيد شكل گرفت كه درپي بهبود شرايط كار و خارج كردن قدرت دولتي از عرصه اقتصاد هستند. در كنار اين دو طبقه رو به رشد، ميتوان از گروههاي ديگري نيز نام برد، روستاييان و كشاورزان، كارگران، طبقه متوسط سنتي شهرنشين كه عمدتاً داراي مشاغل مستقل هستند، و نيز بخش مهمي از نيروهاي حقوقبگير در نهادهاي خاص حكومت، كه در پيوند با حاشيهنشينهاي شهري حقوقبگير هستند و يك گروه حاشيهنشين قوي را تشكيل دادهاند كه از خوان درآمدهاي بيكران نفتي متنعم ميشوند.
در كنار اين تقسيمبندي اقتصادي بايد به يك تقسيمبندي فرهنگي هم توجه داشت، و آن گروههايي است كه تعلقخاطر جدي به اسلام و انقلاب دارند كه در انواع طبقات اقتصادي مذكور حضور داشتهاند، اما نقش آنان عمدتاً در طبقه متوسط سنتي و مشاغل مستقل و بخشي از كاركنان دولت و تا حدي كارگران ميباشد. همچنين بايد به تقسيمبندي قوميتي و زباني نيز توجه داشت. كه اين دو طبقهبندي اخير، نوعي طبقهبندي عرضي از جامعه است كه در كنار طبقهبندي طولي اقتصادي براي فهم ماهيت طبقاتي جنبش سبز لازم است. با اين تقسيمبندي مختصر ميتوان به پايگاه طبقاتي جنبش سبز نظر انداخت.
با افزايش درآمدهاي نفتي قدرت دولت بلامنازعتر ازپيش شد و گروههاي حاشيهاي و حقوق بگيران خاص خود را تقويت كرد و با اقدامات مالي محدود طبقه كارگر و روستايي را منفعل وحتي طرفدار خود كرد و با سوارشدن بر موج مبارزه با فساد همه آنان را در برابر طبقه متوسط جديد و سرمايه دار قرارداد و در كنار اينها در 4 سال گذشته به لحاظ فرهنگي و نظام مديريت واداره اقتصادي كشور، طبقه متوسط و مدرن كشور به اشد وجه تحقير شده بود و در نتيجه آنان هم شركت درانتخابات را راهي براي خروج از اين وضع دانستند غافل از اين كه با وجود درآمدهاي نفتي كاري از طبقه متوسط و همپيمانش ساخته نيست زيرا دراينجا هم پولهاي نفت كارخود را درتوزيع ميان طبقات فرودست انجام داد و نتيجه مطلوب را براي طبقه متوسط به بار نياورد و از اين رو اشكالات موجود درانتخابات بهترين زمينه را براي بروز مطالبات متراكم شده اين طبقات فراهم كرد.
بنا بر اين پايگاه اوليه و اصلي اين جنبش، طبقه متوسط و در مرحله بعد گروهي از سرمايهداران غير دولتي هستند ممكن است به دلائل روشني در ادامه فراطبقاتي شود اما در شروع كار طبقه متوسط جديد حاملان اصلي اين جنبش هستند. اگرچه موتور جنبش از جانب طبقه متوسط روشن و رهبري شد، گروه ديگر (سرمايه داري غيردولتي) بيشتر نقش حمايتي داشتند، زيرا اين گروه از يك سو هنوز اتحاد و هويت و تشكيلات روشني ندارد، و از سوي ديگر به طور غريزي احتياط هم ميكرد تا مبادا در اثر عدم موفقيت جايگاه خود را به كلي از دست ندهد، در مقابل طبقه متوسط؛ ميتوان گروههاي حاشيهنشين شهري را قرار داد، اين گروه در يك جامعه طبيعي معمولاً وزن زيادي ندارند، در جامعه نفتي كه درآمدهاي نفتي صرف تحكيم موضع سياسي و ثبات حكومت شود، تعداد آنان به سرعت زياد ميشود و با اتكاي به روحيه افراد حاشيهنشين و حمايت حكومت و با اتحاد با بخش مهمي از كارگزاران خاص حكومت، به قدرت جدي تبديل خواهند شد. اين طبقه در برابر جنبش سبز مقاومت ميكرد، طبقات ديگر از جمله كارگران و روستاييان نيز به دلايلي كه برشمرده خواهد شد، در ابتدا به همراهان اين طبقه حاشيهنشين تبديل شدند و رأي خود را به نفع جنبش سبز به صندوق نينداختند. اما طبقه متوسط سنتي كمابيش به دو گروه تقسيم شدند، برخي از آنان به دليل خطراتي كه از رفتارهاي رسمي در 4 سال گذشته احساس ميكردند، طرف جنبش و گروه ديگر مخالف آن بودند، اين تقسيمبندي از آنجا ناشي ميشد كه اين طبقه در حال موضعگيري بود و اتفاقات پس از 22 خرداد به نحوي شد كه ثقل گرايش آن به مرور به سوي جنبش سبز گراييد. نمونه روشن آن همراهي فرزندان وخانوادههاي اصلي انقلاب با جنبش سبز است كه بجزمراجع مهم قم ميتوان به خانوادههاي مرحوم امام و بهشتي و مطهري و امثالهم اشاره كرد.
در كنار طبقات اقتصادي ميتوان از گروههاي فرهنگي، مذهبي و قومي نيز نام برد، كه در عرصه قومي، گرايش غالب به سوي جنبش سبز بود، اما گروه مذهبي مقيد، رفتاري شبيه طبقه متوسط سنتي داشت كه پس از 22 خرداد، گرايش آنان به جنبش بيشتر شد.
آنچه كه گفته شد به معناي غالب گرايش اين طبقات بود، اما در ميان هر يك از آنان موافقان و مخالفان جنبش سبز وجود دارد، حتي در طبقه متوسط مدرن نيز رگههايي از گرايش به سوي دولت موجود و رأي دادن به نامزد مقابل جنبش مشهود است گرچه پس ازحوادث 22 خرداد اين گرايش نمود بسيار اندكي يافته است ، اين پديده تا حدي ناشي از عدم وضوح كافي در واقعيت پديدههاي سياسي و مطالبات اعلاني در ايران كنوني است، اين عدم وضوح بواسطه شعارهاي پوپوليستي مبارزه با فساد و تقابل با آقاي هاشمي، بيشتر هم شده بود.
پس از 22 خرداد، تقابل اصلي ميان طبقه متوسط جديد و گروههاي حاشيهاي است، كه با محتواي خشونتبار هم همراه شده است و اتفاقاتي كه در كهريزك رخ داد پردهاي از اين تقابل است. روستاييان و كشاورزان نسبتاً در موضع بيتفاوتي هستند، كارگران ممكن است با افزايش بيكاري و ركود و يا رشد تورم، بيش از آنچه كه هست، به سوي جنبش سبز تمايل نشان دهند. اما گروههاي حاشيهاي فعال در ميدان تا وقتي كه از منابع رانتي و نفتي تغذيه ميشوند، حمايت خود را از منبع تغذيه خود حفظ خواهند كرد، در ادامه ممكن است به دلايل متعدد طبقه كارگر و طبقه متوسط سنتي و بخشهاي مذهبي و قومي و نيز طبقه سرمايهدار مستقل از دولت، با طبقه متوسط جديد همراهتر شوند، و ماه عسل سياسي مهمي را رقم بزنند كه اين مساله به شرائط اقتصادي و درآمدهاي نفتي وابسته است، اما نبايد فراموش كرد كه چنين ماه عسلي در صورت موفقيت بسيار كوتاهمدت خواهد بود، زيرا تصور هر يك از آنان از مطالبات خود با يكديگر تفاوت دارد. از اين منظر بايد گفت كه گرچه سركوبي قطعي جنبش فعلي بسيار سخت است زيرا طبقه حاشيهاي شهري و وابسته به درآمدهاي نفتي، قادر به اداره امور و بازسازي اعتماد و اعتبار اخلاقي از ميانرفته نيست، و رفتار آنان بيشتر شبيه تقسيم غنايم است، و با وضعيت موجود نميتوانند فضاي سياسي را ترميم و بازسازي كنند، اما پيروزي جنبش نيز از يك سو نيازمند موازنه قواي سياسي است كه حتي اگر محقق هم شود، مشكلات ريشهاي و عميق آن پس از پيروزي نمايان خواهد شد.
در اين بستر نه يك رويا كه روياهاي متعددي ديده ميشود، و تا وقتي كه همه خواب هستند، هر كس با روياي خودش خوش است. البته جامعه ايران را از اين نتايج گريزي نيست، هرچه انسداد سياسي بيشتر باشد عوارض چنين رويدادهايي هم بيشتر خواهد بود.
منبع: سایت امروز
سلام بر همه الا به انقلاب فروش
شعری از علیرضا قزوه
تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش
شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش
الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
هماره اجر شما باد با کباب فروش
حراج عشق ببین در دکان سمساران
قمار عقل نگر در سرای قاب فروش
خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند
حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش
نمانده حجب و حیایی، همین مان کم بود
همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش
مده زمام دل خود به دست پیر هوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش
پی کدام عقوبت گناهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش
دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش
من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبار همین گزمگان آب فروش
بگو بلند شود موج غیرت دریا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش
زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش
سلام بر همه الا به۱ قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش
شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟
منبع: وبلاگ عشق علیهالسلام
تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش
شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش
الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
هماره اجر شما باد با کباب فروش
حراج عشق ببین در دکان سمساران
قمار عقل نگر در سرای قاب فروش
خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند
حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش
نمانده حجب و حیایی، همین مان کم بود
همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش
مده زمام دل خود به دست پیر هوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش
پی کدام عقوبت گناهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش
دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش
من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبار همین گزمگان آب فروش
بگو بلند شود موج غیرت دریا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش
زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش
سلام بر همه الا به۱ قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش
شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟
منبع: وبلاگ عشق علیهالسلام
به دنبال توصیههای رهبر آغاز شد: موج جدید تصفیه اساتید علوم انسانی در دانشگاه
به دنبال تاکید رهبری مبنی بر بازنگری در "علوم انسانی" در سطح دانشگاههای کشور، دور جدید تصفیه استادان و تغییرات در دانشگاه علامه طباطبایی آغاز شد.
دانشگاه که گفته میشود بزرگترین دانشگاه اختصاصی علوم انسانی در سطح ایران و خاورمیانه است در حالی سال جدید را آغاز می کنند که استادان سرشناس آنها با موج جدید تصفیه رفته اند.
روندی که از ابتدای روی کار آمدن حجه الاسلام شریعتی دردولت نهم آغاز شده بود اینک با صدور فرمان آقای خامنه ای، طیف گستردهای از اساتید را از تدریس بازداشته است. بر اساس خبر یک منبع آگاه تاکنون 5 تن از اساتید مبرز دانشکده حقوق این دانشگاه که به ویژه در رشته حقوق بشر تدریس میکردند به اشکال گوناگون از تدریس منع شده اند.
در عمدهترین این تصفیهها "دکتر محمدرضا ضیاء بیگدلی" استاد برجسته حقوق بین الملل در ایران و رییس سابق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه که کتاب حقوق بین الملل عمومی او بیش از 25 بار تجدید چاپ شده و به عنوان یکی از چهرههای شاخص و معتبر در کلیه دانشکدههای حقوق سراسر کشور شهرت دارد، با حکم بازنشستگی اجباری مواجه شده و از ابتدای امسال از تدریس وی جلوگیری به عمل آمده است.
دکتر بیگدلی هیچگاه در مسایل سیاسی اظهار نظری نکرده است اما گفته میشود علت بازنشستگی اجباری او مخالفت با فشارهای گستردهای است که رییس این دانشگاه جهت پذیرش برخی افراد در دوره دکتری دانشکده حقوق اعمال می گند. به عنوان نمونه تنها در یک مورد سال گذشته دختر یکی از روحانیون بلندپایه با در دست داشتن مدرک ممتاز قرائت قرآن و بدون گذراندن حتی یک واحد از دروس کارشناسی حقوق جهت تحصیل در دوره دکتری حقوق بین الملل به گروه حقوق بین الملل دانشگاه علامه معرفی شد که با وجود مخالفت اعضاء سرانجام با دستور مستقیم رییس دانشگاه در این دوره پذیرش شد.
در تغییر دیگری از برگزاری کلاسهای "دکتر علی آزمایش" برجستهترین استاد حقوق جزا و کیفر بین المللی کشور در دانشگاه علامه ممانعت به عمل آمده است. دکتر آزمایش که از اساتید برجسته و شناخته شده در سطح بین المللی است، بیش از 20 مقاله علمی به زبان فارسی و 10 مقاله تخصصی به زبانهای خارجی در سابقه علمی خود دارد. گفته میشود دکتر آزمایش که به صورت مدعو سالها در دانشگاه علامه تدریس میکرد همواره بر این نکته تاکید داشته است که به دلیل عدم تناسب موازین قوانین جزایی پس از انقلاب با مبانی علمی دانش حقوق، او قصد ندارد کتابی در زمینه حقوق جزایی در ایران تالیف کند.
همچنین از ابتدای سال جاری از تدریس "دکتر حسین شریفی طرازکوهی" استاد دیگر رشته حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی که پرکارترین مترجم و مولف در زمینه حقوق بشر در سالهای اخیر در ایران است، با توسل به بهانههای اداری ممانعت به عمل آمده است. بعلاوه از تدریس دو استاد دیگر این دانشگاه نیز جلوگیری به عمل آمده است؛ حتی گفته میشود در یک مورد مقامات دانشگاه با طرح اتهامات اخلاقی اقدام به اخراج یکی از اساتید کردهاند.
سال گذشته نیز "دکتر محمد محمدی گرگانی" رییس گروه حقوق بشر دانشگاه علامه طباطبایی بازنشسته اجباری شد و پیش از آن هم از تدریس "دکتر مرتضی مردیها" در دانشکده حقوق و علوم سیاسی این دانشگاه ممانعت به عمل آمده بود.
منبع: روزآنلاین
دانشگاه که گفته میشود بزرگترین دانشگاه اختصاصی علوم انسانی در سطح ایران و خاورمیانه است در حالی سال جدید را آغاز می کنند که استادان سرشناس آنها با موج جدید تصفیه رفته اند.
روندی که از ابتدای روی کار آمدن حجه الاسلام شریعتی دردولت نهم آغاز شده بود اینک با صدور فرمان آقای خامنه ای، طیف گستردهای از اساتید را از تدریس بازداشته است. بر اساس خبر یک منبع آگاه تاکنون 5 تن از اساتید مبرز دانشکده حقوق این دانشگاه که به ویژه در رشته حقوق بشر تدریس میکردند به اشکال گوناگون از تدریس منع شده اند.
در عمدهترین این تصفیهها "دکتر محمدرضا ضیاء بیگدلی" استاد برجسته حقوق بین الملل در ایران و رییس سابق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه که کتاب حقوق بین الملل عمومی او بیش از 25 بار تجدید چاپ شده و به عنوان یکی از چهرههای شاخص و معتبر در کلیه دانشکدههای حقوق سراسر کشور شهرت دارد، با حکم بازنشستگی اجباری مواجه شده و از ابتدای امسال از تدریس وی جلوگیری به عمل آمده است.
دکتر بیگدلی هیچگاه در مسایل سیاسی اظهار نظری نکرده است اما گفته میشود علت بازنشستگی اجباری او مخالفت با فشارهای گستردهای است که رییس این دانشگاه جهت پذیرش برخی افراد در دوره دکتری دانشکده حقوق اعمال می گند. به عنوان نمونه تنها در یک مورد سال گذشته دختر یکی از روحانیون بلندپایه با در دست داشتن مدرک ممتاز قرائت قرآن و بدون گذراندن حتی یک واحد از دروس کارشناسی حقوق جهت تحصیل در دوره دکتری حقوق بین الملل به گروه حقوق بین الملل دانشگاه علامه معرفی شد که با وجود مخالفت اعضاء سرانجام با دستور مستقیم رییس دانشگاه در این دوره پذیرش شد.
در تغییر دیگری از برگزاری کلاسهای "دکتر علی آزمایش" برجستهترین استاد حقوق جزا و کیفر بین المللی کشور در دانشگاه علامه ممانعت به عمل آمده است. دکتر آزمایش که از اساتید برجسته و شناخته شده در سطح بین المللی است، بیش از 20 مقاله علمی به زبان فارسی و 10 مقاله تخصصی به زبانهای خارجی در سابقه علمی خود دارد. گفته میشود دکتر آزمایش که به صورت مدعو سالها در دانشگاه علامه تدریس میکرد همواره بر این نکته تاکید داشته است که به دلیل عدم تناسب موازین قوانین جزایی پس از انقلاب با مبانی علمی دانش حقوق، او قصد ندارد کتابی در زمینه حقوق جزایی در ایران تالیف کند.
همچنین از ابتدای سال جاری از تدریس "دکتر حسین شریفی طرازکوهی" استاد دیگر رشته حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی که پرکارترین مترجم و مولف در زمینه حقوق بشر در سالهای اخیر در ایران است، با توسل به بهانههای اداری ممانعت به عمل آمده است. بعلاوه از تدریس دو استاد دیگر این دانشگاه نیز جلوگیری به عمل آمده است؛ حتی گفته میشود در یک مورد مقامات دانشگاه با طرح اتهامات اخلاقی اقدام به اخراج یکی از اساتید کردهاند.
سال گذشته نیز "دکتر محمد محمدی گرگانی" رییس گروه حقوق بشر دانشگاه علامه طباطبایی بازنشسته اجباری شد و پیش از آن هم از تدریس "دکتر مرتضی مردیها" در دانشکده حقوق و علوم سیاسی این دانشگاه ممانعت به عمل آمده بود.
منبع: روزآنلاین
فخرالسادات محتشمیپور: شما سبزها و فیروزهایها نماد معنویت، عدالت، آزادی و کرامت انسانی هستید
درپی نامهای که پرستو سرمدی برای همسرش حسین نورانی نژاد، از اعضای جوان و دربند حزب مشارکت نوشت، فخرالسادات محتشمی پور، رییس شاخه زنان این حزب طی نامهای خطاب به سرمدی به او گفت:شما فيروزه اي ها و سبزها، نماد معنويتيد و عدالت و آزادي و نمايشگر اصالت معنا و علو روح و شرافت و كرامت انسان. بگذاريد ياوه سرايان حركت حقّتان را تخطئه كنند و چيز ديگر بگويند و عالمان بي عمل تكفيرتان كرده كار ديگر كنند. مهم شمائيد: راست قامتان جاودانه تاريخ كه همچنان مؤمنانه حقانيت خود را ثابت مي كنيد و سبز و پيروز خواهيد ماند. متن کامل این نامه که در سایت نوروز منتشر شده است در ادامه می آید:
سلام پرستوجان
شنيده ام كه مهرماه با همه زيبايي ها و مهرباني هايش براي تو يادآور بهترين لحظات عمرت يعني پيمان جاودانه با حسين، يار و شريك زندگيت است. شنيده ام مثل خيلي از ديگر جواناني كه انقلاب اسلامي را با اصلاحات بهتر و دقيق تر شناختند و پيوندي عميق با آن برقرار كردند، خطبه عقدتان را فرزند فاضل امام، رئيس جمهور محبوب اصلاحات و مرد علم و ايمان و عمل، سيد محمد خاتمي خوانده است و مي دانم كه اين واقعه طليعه مباركي براي شروع زندگي ساده و بي آلايش شما زوج اصلاح طلب بوده است.
تو را خوب مي شناسم دخترم كه نمونه اي از دختران آگاه، مؤمن و تلاشگر نسل جديد كشورمان هستي. از همان دختراني كه در بحبوحه جواني همه تمنيات خود را فداي آرمان هاي والايشان كرده اند. دختران فيروزه اي. دختراني كه زندگي روزمره شان را سخت با معنويت پيوند زده اند و قضاوت ظاهربينان ساده انديش را به سخره مي گيرند چرا كه ايمانشان از عمق وجودشان نشأت گرفته و در تمامي اعمالشان متجلي مي شود.
تو را خوب ميشناسم پرستوجان و هم نسلانت را كه اگر امروز، توسط مديران نابخرد و كوته انديش براي گل كاشتن هايشان در بيكرانه حضور قدرداني نمي شوند، در عوض تا ابد توسط اهل خرد و درك و فهم تحسين خواهند شد و آن چه كردند در اوراق تاريخ اين ملك حك شده و به ميراث زرين فرهنگ و تمدن ايراني افزوده خواهد شد.
تو را خوب مي شناسم دخترم و هم نسلانت را كه همانند جواني ما «لااكراه في الدين» مهم ترين عامل جذبتان به دين خاتم بوده و سلوك رحماني و شيوه هاي نيك انساني براي ارج نهادن به كرامت بشري به موجب فطرت پاكتان، پسندتان آمده است. و تو مدافع حقوق انسان شدي و مدافع حقوق زنان و كودكان و سالمندان و بيماران و محتاجان و زندانيان و همه آنان كه نام انسان فارغ از رذايل و فضايل شان، حرمت و كرامت را برآنان بار مي كند و تو بار معنايي اين واژه هاي آشنا را خوب فهميدي و قدم در راهي گذاشتي كه راه انبياء و صديقين و صالحين است و پيام مشتركش « پندار نيك – گفتار نيك – كردار نيك »
حسين را هم خوب مي شناسم. هم او كه همراهت شد براي ادامه راه كمال و به شايستگي انتخابش كردي پرستوجان. او را خوب مي شناسم . فرزند اصلاحات و نماينده نسلي كه همه نقدها و اعتراضاتش را به گذشتگان كه باواسطه يا بي واسطه نقشي در ايجاد انحراف از آرمان هاي اصيل انقلاب شكوهمند اسلامي داشتند، با متانت و آرامش به زبان مي آورد و به جاي مقصر دانستن گذشتگان براي فرار از مسئوليت اجتماعي خود و هم نسلانش، هماره به دنبال راه هاي چاره براي برون رفت از وضعيت پيش آمده بود. از مشورت گرفتن هرگز دريغ نداشت و هيچ صحنه مبارزه اي را به دليل تبعات و هزينه هاي گزاف خالي نمي گذاشت.
حسين را خوب مي شناسم. او نماينده نسل پرسشگر، پويا و كنشگري است كه هرگز بادهاي سهمگين مخالف بيدِ جان عاشق و بيقرار و روح مؤمن و اميدوارش را نلرزاند. سبزي و حيات از لابلاي تربيت صحيح خانواده و آموزه هاي درست اجتماعي دوران اصلاحات و تمرين ايفاي مسئوليت هاي شهروندي در حزبي قانوني و تأثيرگذار در عمق جان او جريان يافته و ايمانش به راه و اميدش به مقصدي كه براي رسيدن به آن بايد ناملايمات را متحمل شد، از او انساني منزه و متقي ساخته است.
حسين، به حق نوراني نژاد است و روحاني سيرت و اين را هر كسي كه جهد و تلاشش را براي برپايي مناسك مذهبي به مناسبت و بي مناسبت ديده گواهي مي دهد. او يادآور نسل ايثار و مقاومت دوران دفاع مقدس است و يادگار صلابت و تلاش نسل جوان در دوره اصلاحات. او نماد استواري و مقاومت جنبش سبزي است كه موتور محركه آن جوانان اين ديارند و پشتيبان هميشگي آن زنان و مادران سخت كوش و دردكشيده ايران.
و شما فيروزه اي ها و سبزها، نماينده نسلي هستيد كه منفعلانه دنبال «رهبري» نمي گرديد تا كوركورانه پيروي اش كنيد و قهرماني را نمي جوئيد تا سپر بلايتان شود و سر بزنگاه تنهايش بگذاريد و راه خود گيريد و در جستارهاي تاريخي تان سخت به دنبال مقصر نمي گرديد تا همه كاستي هاي امروز و ناكامي هاي نسل حاضر را به آن حوالت دهيد و خيزش و جنبش سبزتان، نسل هاي پيشين را نيز شور بخشيده و به ميدان آورده است.
شما فيروزه اي ها و سبزها، نماد معنويتيد و عدالت و آزادي و نمايشگر اصالت معنا و علو روح و شرافت و كرامت انسان. بگذاريد ياوه سرايان حركت حقّتان را تخطئه كنند و چيز ديگر بگويند و عالمان بي عمل تكفيرتان كرده كار ديگر كنند. مهم شمائيد: راست قامتان جاودانه تاريخ كه همچنان مؤمنانه حقانيت خود را ثابت مي كنيد و سبز و پيروز خواهيد ماند.
به شما افتخار مي كنيم
سلام پرستوجان
شنيده ام كه مهرماه با همه زيبايي ها و مهرباني هايش براي تو يادآور بهترين لحظات عمرت يعني پيمان جاودانه با حسين، يار و شريك زندگيت است. شنيده ام مثل خيلي از ديگر جواناني كه انقلاب اسلامي را با اصلاحات بهتر و دقيق تر شناختند و پيوندي عميق با آن برقرار كردند، خطبه عقدتان را فرزند فاضل امام، رئيس جمهور محبوب اصلاحات و مرد علم و ايمان و عمل، سيد محمد خاتمي خوانده است و مي دانم كه اين واقعه طليعه مباركي براي شروع زندگي ساده و بي آلايش شما زوج اصلاح طلب بوده است.
تو را خوب مي شناسم دخترم كه نمونه اي از دختران آگاه، مؤمن و تلاشگر نسل جديد كشورمان هستي. از همان دختراني كه در بحبوحه جواني همه تمنيات خود را فداي آرمان هاي والايشان كرده اند. دختران فيروزه اي. دختراني كه زندگي روزمره شان را سخت با معنويت پيوند زده اند و قضاوت ظاهربينان ساده انديش را به سخره مي گيرند چرا كه ايمانشان از عمق وجودشان نشأت گرفته و در تمامي اعمالشان متجلي مي شود.
تو را خوب ميشناسم پرستوجان و هم نسلانت را كه اگر امروز، توسط مديران نابخرد و كوته انديش براي گل كاشتن هايشان در بيكرانه حضور قدرداني نمي شوند، در عوض تا ابد توسط اهل خرد و درك و فهم تحسين خواهند شد و آن چه كردند در اوراق تاريخ اين ملك حك شده و به ميراث زرين فرهنگ و تمدن ايراني افزوده خواهد شد.
تو را خوب مي شناسم دخترم و هم نسلانت را كه همانند جواني ما «لااكراه في الدين» مهم ترين عامل جذبتان به دين خاتم بوده و سلوك رحماني و شيوه هاي نيك انساني براي ارج نهادن به كرامت بشري به موجب فطرت پاكتان، پسندتان آمده است. و تو مدافع حقوق انسان شدي و مدافع حقوق زنان و كودكان و سالمندان و بيماران و محتاجان و زندانيان و همه آنان كه نام انسان فارغ از رذايل و فضايل شان، حرمت و كرامت را برآنان بار مي كند و تو بار معنايي اين واژه هاي آشنا را خوب فهميدي و قدم در راهي گذاشتي كه راه انبياء و صديقين و صالحين است و پيام مشتركش « پندار نيك – گفتار نيك – كردار نيك »
حسين را هم خوب مي شناسم. هم او كه همراهت شد براي ادامه راه كمال و به شايستگي انتخابش كردي پرستوجان. او را خوب مي شناسم . فرزند اصلاحات و نماينده نسلي كه همه نقدها و اعتراضاتش را به گذشتگان كه باواسطه يا بي واسطه نقشي در ايجاد انحراف از آرمان هاي اصيل انقلاب شكوهمند اسلامي داشتند، با متانت و آرامش به زبان مي آورد و به جاي مقصر دانستن گذشتگان براي فرار از مسئوليت اجتماعي خود و هم نسلانش، هماره به دنبال راه هاي چاره براي برون رفت از وضعيت پيش آمده بود. از مشورت گرفتن هرگز دريغ نداشت و هيچ صحنه مبارزه اي را به دليل تبعات و هزينه هاي گزاف خالي نمي گذاشت.
حسين را خوب مي شناسم. او نماينده نسل پرسشگر، پويا و كنشگري است كه هرگز بادهاي سهمگين مخالف بيدِ جان عاشق و بيقرار و روح مؤمن و اميدوارش را نلرزاند. سبزي و حيات از لابلاي تربيت صحيح خانواده و آموزه هاي درست اجتماعي دوران اصلاحات و تمرين ايفاي مسئوليت هاي شهروندي در حزبي قانوني و تأثيرگذار در عمق جان او جريان يافته و ايمانش به راه و اميدش به مقصدي كه براي رسيدن به آن بايد ناملايمات را متحمل شد، از او انساني منزه و متقي ساخته است.
حسين، به حق نوراني نژاد است و روحاني سيرت و اين را هر كسي كه جهد و تلاشش را براي برپايي مناسك مذهبي به مناسبت و بي مناسبت ديده گواهي مي دهد. او يادآور نسل ايثار و مقاومت دوران دفاع مقدس است و يادگار صلابت و تلاش نسل جوان در دوره اصلاحات. او نماد استواري و مقاومت جنبش سبزي است كه موتور محركه آن جوانان اين ديارند و پشتيبان هميشگي آن زنان و مادران سخت كوش و دردكشيده ايران.
و شما فيروزه اي ها و سبزها، نماينده نسلي هستيد كه منفعلانه دنبال «رهبري» نمي گرديد تا كوركورانه پيروي اش كنيد و قهرماني را نمي جوئيد تا سپر بلايتان شود و سر بزنگاه تنهايش بگذاريد و راه خود گيريد و در جستارهاي تاريخي تان سخت به دنبال مقصر نمي گرديد تا همه كاستي هاي امروز و ناكامي هاي نسل حاضر را به آن حوالت دهيد و خيزش و جنبش سبزتان، نسل هاي پيشين را نيز شور بخشيده و به ميدان آورده است.
شما فيروزه اي ها و سبزها، نماد معنويتيد و عدالت و آزادي و نمايشگر اصالت معنا و علو روح و شرافت و كرامت انسان. بگذاريد ياوه سرايان حركت حقّتان را تخطئه كنند و چيز ديگر بگويند و عالمان بي عمل تكفيرتان كرده كار ديگر كنند. مهم شمائيد: راست قامتان جاودانه تاريخ كه همچنان مؤمنانه حقانيت خود را ثابت مي كنيد و سبز و پيروز خواهيد ماند.
به شما افتخار مي كنيم
دختر شهید باکری: پدر من را رفقاي آقاي احمدي نژاد و آقاي محصولي از سپاه تصفيه کردند و از او خواسته بودند توبه نامه بخواند
آنچه میخوانید مصاحبه دختر شهید باکریست با روزنامه اعتماد:
هنگام شهادت پدرتان چند سال داشتید؟
۲۶ ساله هستم و هنگام شهادت پدر، ۱۱ماهه بودم.
-چندمین فرزند خانواده شهید باکری هستید؟
من دومین فرزند شهید باکری هستم.
-نسبت به نام باکری چه حسی دارید؟
این اسم یک مسوولیتی به همراه می آورد و یک شجاعت خاصی لازم است تا بتوانیم از آن استفاده کنیم به همین دلیل چون احساس می کنم هنوز فرد کاملی نیستم، از این اسم استفاده نکردم.
-علت این عدم حضور و فراموش کردن کسانی چون شما یا فرزندان شهید همت و حتی شهیدان دیگر را واضح تر برایمان بگویید. چرا فقط در مناسبت های خاص، تصاویری از امثال پدر شما پخش می شود؟
من علت را در دو چیز می بینم. در این سال ها به صورت منفی از نام شهدا استفاده کرده اند. با وجهه یی که در دید مردم از شهدا ساخته اند، تصور مردم را تغییر داده اند. به فرض،مردم می گویند ما فکر کردیم شما خانواده شهید باکری هستید و زندگی آنچنانی دارید. در مورد شهیدان بد عمل شده. هرجا خواستند از شهدا استفاده کردند. اینها شهدا را به نام خودشان کرده اند. یکسری از کسانی که هرگز در جنگ و جبهه حضور نداشتند، خانواده شهدا را کنار زده اند. کسی نمی پرسد خانواده شهید باکری چه نظری دارد. به سراغ کسانی می روند که هیچ نقشی در جنگ و شهادت نداشتند. از آنجا که من در مدرسه شاهد درس خوانده ام بسیاری از دوستان من بودند که کسی به سراغ آنها نمی آمد. آنها فقط ادعای احترام به ارزش های شهدا را دارند. ولی واقعاً کاری انجام نمی شود و مردم فکر می کنند اکنون چه امتیازی به خانواده های شهدا تعلق می گیرد. در واقع کسانی که از اسم شهدا استفاده می کنند تنها به دنبال منافع خود هستند، نه منافع کشور.
-از خاطراتی که مادرتان در مورد پدر، برایتان نقل کرده می توانید نمونه یی برایمان عنوان کنید؟
مادر من، وجهه پدرم را در خانه بسیار پررنگ کرد. در واقع برای من و برادرم احسان، پدرم و عمویم، یک الگوی واقعی هستند. مادرم همیشه می گفت پدرم فرد صادقی بود و به تمامی مردم احترام یکسانی قائل بود. آنها مردمی بودند نه به معنای مردم فریب. مردم را آن گونه که بودند می پذیرفتند و این طور نبود که تنها برای مردمی ارزش قائل باشند که با اعتقادات آنها همسو باشند. مردم را آن گونه که بودند، قبول داشتند. پدرم عاشق خانواده و زندگی اش بود. چیزی که من را ناراحت می کند این است که می گویند این افراد، عاشق شهادت بودند. در حالی که پدر من، در عین حال که عاشق همسر و فرزندانش بوده است برای ادامه راه امام به شهادت رسید.
-از سختی هایی که در این دوران داشته اید یا تجربه های تلخی که از طرف مادرتان نقل شده، برایمان بگویید.
من دوران کودکی خودم را به یاد ندارم. فرزندان شهدا بسیار سریع بزرگ می شوند. نقش کودکی چندانی نداشتم. یکی از سختی هایی که آن موقع مادرم متحمل شد، آن بود که در آن زمان به همسر شهدا که می خواستند به تنهایی فرزندانش را بزرگ کنند، حرف و حدیث های فراوانی می گفتند و به آنها نگاه خاصی داشتند. من آن موقع این ناراحتی مادرم را از آن صحبت ها و نگاه ها احساس می کردم. در واقع مادرم هم نقش مادر و هم نقش پدرم را برای ما ایفا کرد به همین خاطر هیچ گاه نتوانست نقش مادری خود را به خوبی ایفا کند. تمامی فرزندان شهدا این خلأ را همیشه داشته اند که مادرشان به طور کامل نه، توانسته مادر باشد و نه توانسته نقش پدر را به طور کامل برایشان ایفا کند. در واقع ما به اندازه نه پدر داشتیم و نه مادر. با توجه به اینکه من بچه حساسی بودم و همیشه به دلیل نبودن پدرم گریه می کردم این مساله سختی بسیاری را برای مادرم ایجاد می کرد.
-در این سال ها چه کسانی از مسوولان در کنار شما حضور داشتند؟
از مسوولان که کسی حضور نداشت. آقای نصرت الله کاشانی و آقای عبدالعلی زاده، همیشه در کنار ما بودند و در دوران کودکی ما محبت بسیاری نسبت به من و برادرم داشتند. در این میان آقای کروبی نیز نظر مثبتی نسبت به ما داشتند. یک بار هم آقای محسن رضایی به منزل ما آمدند. در واقع می توانم بگویم در مواقع خاصی به یاد شهدا می افتند. مثلاً در سالی که بحث حمله امریکا به ایران تشدید شد، یکی از مسوولان خانواده شهدا را دعوت کرد. اینکه کسی از مسوولان به صورت مستمر جویای احوال ما باشد، اینچنین نبوده است.
-تعلق داشتن به خانواده شهدا همواره به عنوان یک سرمشق و الگو در جامعه تبلیغ می شده است. آیا شما انطباقی بین این تبلیغ و واقعیت ها می دیدید؟
بزرگ ترین مساله من این است که اکنون به آن شک کرده ام. یک نفر از مسوولان به من پاسخ دهد که ما این میزان سختی و مشکلات را تحمل کردیم و پدرمان شهید شد، اکنون چه چیزی را به دست آورده ایم؟ مادرم شخصیت بسیار والایی از پدرم برایم ترسیم کرده بود، به خاطر همین من سرم را بالا می گرفتم و با غرور می گفتم من دختر باکری هستم و می گفتم پدرم به شهادت رسیده که وضعیت مان بهتر شود. ما کمبودهای بسیاری داریم. در واقع تمامی خانواده های شهدا کمبودهای بسیاری دارند. یک نفر پاسخگو نیست. من بارها از مادرم می پرسم که چرا پدرم رفت؟ پدر به شهادت رسید که این وضع ما باشد؟ به قول پرویز پرستویی در فیلم موج مرده که می گفت؛ «ما را فرستادین جنگ و گفتید شما بروید ما حواس مان به خانواده شما است.» اما در عمل چه شد؟ شهدا به وظیفه خود عمل کردند و شهید شدند آیا دیگران هم به وظایف خود عمل کردند؟ در واقع شهدا رفتند. این افراد به شهادت رسیدند. برای مردم جنگیدند که وضعیت خوب و قابل قبولی داشته باشند. اما اوضاع مردم بدتر هم شد. یک نفر باید به تمامی خانواده های شهدا که خون شان را در راه این کشور فدا کردند پاسخگو باشد. همیشه پدر و عمویم می گفتند مردم باید در حکومتی همانند حکومت عدل علی زندگی کنند. من اعتقاد دارم هیچ گاه حکومت عدل علی اتفاق نخواهد افتاد چون هیچ کس حضرت علی نخواهد شد. هیچ کدام از آن آرمان ها و اهداف، تحقق پیدا نکرد. در مسائل کوچک تر هم اتفاقی نیفتاد. در مساله اقتصادی و معیشت مردم مشکلات زیادی وجود دارد. حداقل اقتصاد مردم وضعیت مناسبی داشته باشد، بقیه مسائل اعم از آزادی بیان و... هیچ. اولین خواسته مردم این است که وضع اقتصادی شان درست باشد. این همه سال است جنگ تمام شده اما کسی از مسوولان نیست که برود وضعیت خرمشهر و آبادان را ببیند. هیچ گونه رسیدگی به آنجا نمی شود. گویا قرار بوده فقط یک تعدادی شهید شوند. آرمان هایی که از آن دم می زدند هم اجرا نشد. کسانی که اکنون در پست هایی مشغول به کار هستند، هیچ شباهتی به شهدا ندارند. به اسم آرمان شهدا سختی های بسیاری را بر مردم روا داشته اند. در این سال ها شهیدان را تبدیل به چوبی کرده اند و بر سر مردم کوبیده اند. به قول مادرم با بیرون بودن موی دختران مان خون شهدایمان پایمال نمی شود. زمانی که دختری به دلیل فقر و نداری مجبور به خودفروشی شود، آن زمان خون پدر من پایمال می شود. البته این اتفاق اخیر باعث شد مردم بفهمند موضع ما چیست و ما در کجا ایستاده ایم و موافق با این روند و این نحوه برخورد نیستیم.
-به اتفاقات اخیر اشاره کردید. نظرتان در مورد اتفاقات اخیر و نوع برخورد با مردم چیست؟
چگونه است کسانی که ۳۰ سال چه خوب و چه بد برای این انقلاب زحمت کشیده اند، یک شبه ضدانقلاب می شوند؟ پسر شهید بهشتی یک شبه بد می شود؟ من با دروغگویی به مردم مخالفم چون پدرم دروغگو نبود. پدر من به این دلیل به شهادت رسید که مردم آزاد باشند. کسی هرگز از پدر یا عموی من نشنیده که به دلیل اعتقادات و مذهب شان به کسی سخت بگیرند یا عنوان کنند چون من این گونه فکر می کنم شما هم باید همانند من بیندیشید و اعتقادات من را دنبال کنید. پدر من شهید نشد که نیروهای ویژه اقدام به ضرب و شتم من با باتوم بکنند. شهید همت نرفت که فرزند و همسرش را ضرب و شتم کنند. آنها انقلاب نکردند و این همه هزینه پرداخت نکردند که وضعیت این گونه شود. چگونه است ما که خانواده شهدا هستیم، یک شبه می شویم برانداز؟، و متهم به مصاحبه با رسانه های بیگانه می شویم؟ من نمی دانم چرا تا این حد به شعور ما توهین می شود؟ زمانی که مردم موضع گیری مادرم را دیدند متوجه شدند ما در چه جبهه یی هستیم. فهمیدند ما مخالف تحمیل مسائل به مردم هستیم. من به دنبال پاسخ هستم. واقعاً دچار سردرگمی شده ام. ما این میزان مصیبت و سختی را تحمل نکردیم که ضدانقلاب ها بیایند و بگویند دیدید چگونه با مردم رفتار کردند. دیدید به شما گفتیم که در نهایت انقلاب، این گونه می شود؛ کسانی که ما در مقابل آنها ایستادیم. تمامی اقدامات نامناسب دیگران را توجیه کردیم اما مگر حوادث این روزهایی که سپری شد، قابل توجیه است؟
-فکر می کنید اگر پدرتان زنده بود چه نظر و دیدگاهی در مورد این اتفاقات و برخوردها داشت؟
آن موقع که پدرم زنده بود، از او خواسته بودند جلوی تلویزیون توبه نامه قرائت کند. نامه یی که مادر من پیش از انتخابات نوشت در مورد همین مساله بود. پدر من را همین رفقای آقای احمدی نژاد و آقای محصولی از سپاه تصفیه کردند و از او خواسته بودند توبه نامه بخواند. در واقع آنها بودند که پدرم را از سپاه بیرون کردند. چه شد که این آقایان، امروز مدافع شهدا شده اند؟ چگونه است کسی که با پدر من که بعدها شهید شد، این گونه رفتار کرد، امروز پست و مقام بالایی می گیرد؟
زمانی که پدر من شهید شد در ارومیه شایع شد که پدرم شهید نشده بلکه به عراق پناهنده شده، تنها به این دلیل که پدرم جنازه نداشت، هیچ گاه در مصاحبه های تلویزیونی به مادرم اجازه ندادند، تعریف کند چه اتفاقی برای پدرم افتاد و همیشه این مسائل سانسور شده اند. من خوشحالم که پدرم نیست این روزها را ببیند. تمامی باورهای من در این سال ها شکسته شد. در واقع نظام جمهوری اسلامی که من نوعی می توانستم مدافع آن باشم، ذره ذره مدافعانش را از دست داد. این همه هزینه پرداخت کرد که چه چیزی را به دست بیاورد؟ شاید اگر پدر و عموی من هم این روزها بودند مجبور می شدم در زندان به ملاقات شان بروم یا اعترافات شان را از تلویزیون ببینم. مردم این روزها به خوبی دروغ را از راست تشخیص می دهند.
منبع: اعتماد
هنگام شهادت پدرتان چند سال داشتید؟
۲۶ ساله هستم و هنگام شهادت پدر، ۱۱ماهه بودم.
-چندمین فرزند خانواده شهید باکری هستید؟
من دومین فرزند شهید باکری هستم.
-نسبت به نام باکری چه حسی دارید؟
این اسم یک مسوولیتی به همراه می آورد و یک شجاعت خاصی لازم است تا بتوانیم از آن استفاده کنیم به همین دلیل چون احساس می کنم هنوز فرد کاملی نیستم، از این اسم استفاده نکردم.
-علت این عدم حضور و فراموش کردن کسانی چون شما یا فرزندان شهید همت و حتی شهیدان دیگر را واضح تر برایمان بگویید. چرا فقط در مناسبت های خاص، تصاویری از امثال پدر شما پخش می شود؟
من علت را در دو چیز می بینم. در این سال ها به صورت منفی از نام شهدا استفاده کرده اند. با وجهه یی که در دید مردم از شهدا ساخته اند، تصور مردم را تغییر داده اند. به فرض،مردم می گویند ما فکر کردیم شما خانواده شهید باکری هستید و زندگی آنچنانی دارید. در مورد شهیدان بد عمل شده. هرجا خواستند از شهدا استفاده کردند. اینها شهدا را به نام خودشان کرده اند. یکسری از کسانی که هرگز در جنگ و جبهه حضور نداشتند، خانواده شهدا را کنار زده اند. کسی نمی پرسد خانواده شهید باکری چه نظری دارد. به سراغ کسانی می روند که هیچ نقشی در جنگ و شهادت نداشتند. از آنجا که من در مدرسه شاهد درس خوانده ام بسیاری از دوستان من بودند که کسی به سراغ آنها نمی آمد. آنها فقط ادعای احترام به ارزش های شهدا را دارند. ولی واقعاً کاری انجام نمی شود و مردم فکر می کنند اکنون چه امتیازی به خانواده های شهدا تعلق می گیرد. در واقع کسانی که از اسم شهدا استفاده می کنند تنها به دنبال منافع خود هستند، نه منافع کشور.
-از خاطراتی که مادرتان در مورد پدر، برایتان نقل کرده می توانید نمونه یی برایمان عنوان کنید؟
مادر من، وجهه پدرم را در خانه بسیار پررنگ کرد. در واقع برای من و برادرم احسان، پدرم و عمویم، یک الگوی واقعی هستند. مادرم همیشه می گفت پدرم فرد صادقی بود و به تمامی مردم احترام یکسانی قائل بود. آنها مردمی بودند نه به معنای مردم فریب. مردم را آن گونه که بودند می پذیرفتند و این طور نبود که تنها برای مردمی ارزش قائل باشند که با اعتقادات آنها همسو باشند. مردم را آن گونه که بودند، قبول داشتند. پدرم عاشق خانواده و زندگی اش بود. چیزی که من را ناراحت می کند این است که می گویند این افراد، عاشق شهادت بودند. در حالی که پدر من، در عین حال که عاشق همسر و فرزندانش بوده است برای ادامه راه امام به شهادت رسید.
-از سختی هایی که در این دوران داشته اید یا تجربه های تلخی که از طرف مادرتان نقل شده، برایمان بگویید.
من دوران کودکی خودم را به یاد ندارم. فرزندان شهدا بسیار سریع بزرگ می شوند. نقش کودکی چندانی نداشتم. یکی از سختی هایی که آن موقع مادرم متحمل شد، آن بود که در آن زمان به همسر شهدا که می خواستند به تنهایی فرزندانش را بزرگ کنند، حرف و حدیث های فراوانی می گفتند و به آنها نگاه خاصی داشتند. من آن موقع این ناراحتی مادرم را از آن صحبت ها و نگاه ها احساس می کردم. در واقع مادرم هم نقش مادر و هم نقش پدرم را برای ما ایفا کرد به همین خاطر هیچ گاه نتوانست نقش مادری خود را به خوبی ایفا کند. تمامی فرزندان شهدا این خلأ را همیشه داشته اند که مادرشان به طور کامل نه، توانسته مادر باشد و نه توانسته نقش پدر را به طور کامل برایشان ایفا کند. در واقع ما به اندازه نه پدر داشتیم و نه مادر. با توجه به اینکه من بچه حساسی بودم و همیشه به دلیل نبودن پدرم گریه می کردم این مساله سختی بسیاری را برای مادرم ایجاد می کرد.
-در این سال ها چه کسانی از مسوولان در کنار شما حضور داشتند؟
از مسوولان که کسی حضور نداشت. آقای نصرت الله کاشانی و آقای عبدالعلی زاده، همیشه در کنار ما بودند و در دوران کودکی ما محبت بسیاری نسبت به من و برادرم داشتند. در این میان آقای کروبی نیز نظر مثبتی نسبت به ما داشتند. یک بار هم آقای محسن رضایی به منزل ما آمدند. در واقع می توانم بگویم در مواقع خاصی به یاد شهدا می افتند. مثلاً در سالی که بحث حمله امریکا به ایران تشدید شد، یکی از مسوولان خانواده شهدا را دعوت کرد. اینکه کسی از مسوولان به صورت مستمر جویای احوال ما باشد، اینچنین نبوده است.
-تعلق داشتن به خانواده شهدا همواره به عنوان یک سرمشق و الگو در جامعه تبلیغ می شده است. آیا شما انطباقی بین این تبلیغ و واقعیت ها می دیدید؟
بزرگ ترین مساله من این است که اکنون به آن شک کرده ام. یک نفر از مسوولان به من پاسخ دهد که ما این میزان سختی و مشکلات را تحمل کردیم و پدرمان شهید شد، اکنون چه چیزی را به دست آورده ایم؟ مادرم شخصیت بسیار والایی از پدرم برایم ترسیم کرده بود، به خاطر همین من سرم را بالا می گرفتم و با غرور می گفتم من دختر باکری هستم و می گفتم پدرم به شهادت رسیده که وضعیت مان بهتر شود. ما کمبودهای بسیاری داریم. در واقع تمامی خانواده های شهدا کمبودهای بسیاری دارند. یک نفر پاسخگو نیست. من بارها از مادرم می پرسم که چرا پدرم رفت؟ پدر به شهادت رسید که این وضع ما باشد؟ به قول پرویز پرستویی در فیلم موج مرده که می گفت؛ «ما را فرستادین جنگ و گفتید شما بروید ما حواس مان به خانواده شما است.» اما در عمل چه شد؟ شهدا به وظیفه خود عمل کردند و شهید شدند آیا دیگران هم به وظایف خود عمل کردند؟ در واقع شهدا رفتند. این افراد به شهادت رسیدند. برای مردم جنگیدند که وضعیت خوب و قابل قبولی داشته باشند. اما اوضاع مردم بدتر هم شد. یک نفر باید به تمامی خانواده های شهدا که خون شان را در راه این کشور فدا کردند پاسخگو باشد. همیشه پدر و عمویم می گفتند مردم باید در حکومتی همانند حکومت عدل علی زندگی کنند. من اعتقاد دارم هیچ گاه حکومت عدل علی اتفاق نخواهد افتاد چون هیچ کس حضرت علی نخواهد شد. هیچ کدام از آن آرمان ها و اهداف، تحقق پیدا نکرد. در مسائل کوچک تر هم اتفاقی نیفتاد. در مساله اقتصادی و معیشت مردم مشکلات زیادی وجود دارد. حداقل اقتصاد مردم وضعیت مناسبی داشته باشد، بقیه مسائل اعم از آزادی بیان و... هیچ. اولین خواسته مردم این است که وضع اقتصادی شان درست باشد. این همه سال است جنگ تمام شده اما کسی از مسوولان نیست که برود وضعیت خرمشهر و آبادان را ببیند. هیچ گونه رسیدگی به آنجا نمی شود. گویا قرار بوده فقط یک تعدادی شهید شوند. آرمان هایی که از آن دم می زدند هم اجرا نشد. کسانی که اکنون در پست هایی مشغول به کار هستند، هیچ شباهتی به شهدا ندارند. به اسم آرمان شهدا سختی های بسیاری را بر مردم روا داشته اند. در این سال ها شهیدان را تبدیل به چوبی کرده اند و بر سر مردم کوبیده اند. به قول مادرم با بیرون بودن موی دختران مان خون شهدایمان پایمال نمی شود. زمانی که دختری به دلیل فقر و نداری مجبور به خودفروشی شود، آن زمان خون پدر من پایمال می شود. البته این اتفاق اخیر باعث شد مردم بفهمند موضع ما چیست و ما در کجا ایستاده ایم و موافق با این روند و این نحوه برخورد نیستیم.
-به اتفاقات اخیر اشاره کردید. نظرتان در مورد اتفاقات اخیر و نوع برخورد با مردم چیست؟
چگونه است کسانی که ۳۰ سال چه خوب و چه بد برای این انقلاب زحمت کشیده اند، یک شبه ضدانقلاب می شوند؟ پسر شهید بهشتی یک شبه بد می شود؟ من با دروغگویی به مردم مخالفم چون پدرم دروغگو نبود. پدر من به این دلیل به شهادت رسید که مردم آزاد باشند. کسی هرگز از پدر یا عموی من نشنیده که به دلیل اعتقادات و مذهب شان به کسی سخت بگیرند یا عنوان کنند چون من این گونه فکر می کنم شما هم باید همانند من بیندیشید و اعتقادات من را دنبال کنید. پدر من شهید نشد که نیروهای ویژه اقدام به ضرب و شتم من با باتوم بکنند. شهید همت نرفت که فرزند و همسرش را ضرب و شتم کنند. آنها انقلاب نکردند و این همه هزینه پرداخت نکردند که وضعیت این گونه شود. چگونه است ما که خانواده شهدا هستیم، یک شبه می شویم برانداز؟، و متهم به مصاحبه با رسانه های بیگانه می شویم؟ من نمی دانم چرا تا این حد به شعور ما توهین می شود؟ زمانی که مردم موضع گیری مادرم را دیدند متوجه شدند ما در چه جبهه یی هستیم. فهمیدند ما مخالف تحمیل مسائل به مردم هستیم. من به دنبال پاسخ هستم. واقعاً دچار سردرگمی شده ام. ما این میزان مصیبت و سختی را تحمل نکردیم که ضدانقلاب ها بیایند و بگویند دیدید چگونه با مردم رفتار کردند. دیدید به شما گفتیم که در نهایت انقلاب، این گونه می شود؛ کسانی که ما در مقابل آنها ایستادیم. تمامی اقدامات نامناسب دیگران را توجیه کردیم اما مگر حوادث این روزهایی که سپری شد، قابل توجیه است؟
-فکر می کنید اگر پدرتان زنده بود چه نظر و دیدگاهی در مورد این اتفاقات و برخوردها داشت؟
آن موقع که پدرم زنده بود، از او خواسته بودند جلوی تلویزیون توبه نامه قرائت کند. نامه یی که مادر من پیش از انتخابات نوشت در مورد همین مساله بود. پدر من را همین رفقای آقای احمدی نژاد و آقای محصولی از سپاه تصفیه کردند و از او خواسته بودند توبه نامه بخواند. در واقع آنها بودند که پدرم را از سپاه بیرون کردند. چه شد که این آقایان، امروز مدافع شهدا شده اند؟ چگونه است کسی که با پدر من که بعدها شهید شد، این گونه رفتار کرد، امروز پست و مقام بالایی می گیرد؟
زمانی که پدر من شهید شد در ارومیه شایع شد که پدرم شهید نشده بلکه به عراق پناهنده شده، تنها به این دلیل که پدرم جنازه نداشت، هیچ گاه در مصاحبه های تلویزیونی به مادرم اجازه ندادند، تعریف کند چه اتفاقی برای پدرم افتاد و همیشه این مسائل سانسور شده اند. من خوشحالم که پدرم نیست این روزها را ببیند. تمامی باورهای من در این سال ها شکسته شد. در واقع نظام جمهوری اسلامی که من نوعی می توانستم مدافع آن باشم، ذره ذره مدافعانش را از دست داد. این همه هزینه پرداخت کرد که چه چیزی را به دست بیاورد؟ شاید اگر پدر و عموی من هم این روزها بودند مجبور می شدم در زندان به ملاقات شان بروم یا اعترافات شان را از تلویزیون ببینم. مردم این روزها به خوبی دروغ را از راست تشخیص می دهند.
منبع: اعتماد
حال سعید متینپور، روزنامهنگار، وخیم است
همسر سعید متینپور خبر از وخامت حال این روزنامهنگار در زندان داد. متین پور روزنامهنگاری است که حدود سه ماه است در زندان اوین به سر میبرد و طبق حکم دادگاه انقلاب باید 8 سال از عمر خود را در زندان بگذراند.
به گزارش روز، متینپور در آخرین ملاقات خود در روز شنبه به همسر خود گفته است، هفته گذشته دچار مشکل قلبی شده است و همبندیان وی او را به بهداری زندان بردهاند. پزشک بهداری مشکل او را عصبی تشخیص داده است و با تزریق سه آمپول او را به بند منتقل کرده است. داروهایی ویژه اعصاب که این پزشک تجویز کرده است هنوز به دست سعید نرسیده است. علائمی که متین پور درباره آن ها حرف زده است بیش از پیش به نگرانی خانواده سعید افزوده است. او گفته است قلب او تیر کشیده و درد به پشت ریه هایش متقل شده است، رنگش به شدت پریده و دست چپ او نیز درد گرفته که این درد همچنان ادامه دارد. همچنین ریه های متین پور عفونت کرده است که وی به دلیل مشکل معده قادر به مصرف آنتی بیوتیک نیست. این زندانی سیاسی نیاز مبرم به درمان خارج از زندان دارد و خانواده او به شدت نگران حال او هستند.
متین پور پیش از این به مدت 10 ماه در زندان های زنجان و تهران مورد بازجویی قرار گرفته بود. در این مدت خانواده او هیچ اطلاعی از دلیل بازداشت و اتهام او و نیز محل نگهداری وی نداشتند. متین پور در این مدت تحت بازجویی های سختی قرار گرفته بود که آثار فشار آن هنوز با دردهای جسمی مزمن در بدن وی وجود دارد. دردهای گوارشی و استخوان از جمله بیماریهایی است که متین پور پس از آزادی از بازداشت موقت درگیر آنها بوده است.
هوشنگ پوربابایی وکیل متین پور مدت یک ماه است که برای کسب مجوز مرخصی درمان برای این موکل خود تلاش می کند، اما تاکنون نتوانسته است این حکم را بگیرد.
عطیه طاهری به شدت نگران حال همسر دربند خود است و می گوید: "هفته پیش که با سعید تلفنی حرف زدم آن قدر سرفه کرد که نتوانست به صحبت ادامه دهد و گوشی را قطع کرد. امروز هم که به ملاقاتش رفتم مدام دست چپش را می مالید که هر چه می پرسیدم نمی گفت چه اتفاقی افتاده است و در نهایت موضوع هفته گذشته را گفت. او در تماس های تلفنی اش این موضوع را نگفته بود تا ما نگران نشویم ولی حال سعید بدون این اتفاق هم به قدری بد بود که مدام نگران او باشیم".
طاهری ابراز امیدواری کرد وکیل همسرش بتواند طی چند روز آینده مرخصی برای درمان وی از دادگاه بگیرد.
متین پور روزنامه نگار و فعال حقوق اقلیت ترک است که به اتهام ارتباط با بیگانگان و اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و محکوم شده است. سند موجود در دست دادگاه برای اثبات اتهام کنفرانسی در ترکیه بوده است که متهمان آن پرونده همه گی تبرئه و یا به احکام تعلیقی محکوم شده اند و این در حالی است که متین پور حتی در آن کنفرانس شرکت نداشت و در آن زمان در ایران به سر می برده است.
به گزارش روز، متینپور در آخرین ملاقات خود در روز شنبه به همسر خود گفته است، هفته گذشته دچار مشکل قلبی شده است و همبندیان وی او را به بهداری زندان بردهاند. پزشک بهداری مشکل او را عصبی تشخیص داده است و با تزریق سه آمپول او را به بند منتقل کرده است. داروهایی ویژه اعصاب که این پزشک تجویز کرده است هنوز به دست سعید نرسیده است. علائمی که متین پور درباره آن ها حرف زده است بیش از پیش به نگرانی خانواده سعید افزوده است. او گفته است قلب او تیر کشیده و درد به پشت ریه هایش متقل شده است، رنگش به شدت پریده و دست چپ او نیز درد گرفته که این درد همچنان ادامه دارد. همچنین ریه های متین پور عفونت کرده است که وی به دلیل مشکل معده قادر به مصرف آنتی بیوتیک نیست. این زندانی سیاسی نیاز مبرم به درمان خارج از زندان دارد و خانواده او به شدت نگران حال او هستند.
متین پور پیش از این به مدت 10 ماه در زندان های زنجان و تهران مورد بازجویی قرار گرفته بود. در این مدت خانواده او هیچ اطلاعی از دلیل بازداشت و اتهام او و نیز محل نگهداری وی نداشتند. متین پور در این مدت تحت بازجویی های سختی قرار گرفته بود که آثار فشار آن هنوز با دردهای جسمی مزمن در بدن وی وجود دارد. دردهای گوارشی و استخوان از جمله بیماریهایی است که متین پور پس از آزادی از بازداشت موقت درگیر آنها بوده است.
هوشنگ پوربابایی وکیل متین پور مدت یک ماه است که برای کسب مجوز مرخصی درمان برای این موکل خود تلاش می کند، اما تاکنون نتوانسته است این حکم را بگیرد.
عطیه طاهری به شدت نگران حال همسر دربند خود است و می گوید: "هفته پیش که با سعید تلفنی حرف زدم آن قدر سرفه کرد که نتوانست به صحبت ادامه دهد و گوشی را قطع کرد. امروز هم که به ملاقاتش رفتم مدام دست چپش را می مالید که هر چه می پرسیدم نمی گفت چه اتفاقی افتاده است و در نهایت موضوع هفته گذشته را گفت. او در تماس های تلفنی اش این موضوع را نگفته بود تا ما نگران نشویم ولی حال سعید بدون این اتفاق هم به قدری بد بود که مدام نگران او باشیم".
طاهری ابراز امیدواری کرد وکیل همسرش بتواند طی چند روز آینده مرخصی برای درمان وی از دادگاه بگیرد.
متین پور روزنامه نگار و فعال حقوق اقلیت ترک است که به اتهام ارتباط با بیگانگان و اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و محکوم شده است. سند موجود در دست دادگاه برای اثبات اتهام کنفرانسی در ترکیه بوده است که متهمان آن پرونده همه گی تبرئه و یا به احکام تعلیقی محکوم شده اند و این در حالی است که متین پور حتی در آن کنفرانس شرکت نداشت و در آن زمان در ایران به سر می برده است.
دادگاه رسیدگی به اتهامات سعید حبیبی برگزار شد
دادگاه رسیدگی به اتهامات سعید حبیبی، دبیر تشکیلات سابق دفتر تحکیم وحدت و عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر روز شنبه 4 مهرماه، در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه برگزار شد. در این جلسه، پس از قرائت کیفرخواست صادره از سوی دادستان، وی به همراه وکیلش به دفاع از خود پرداخت. پیشتر قرار بود جلسه دادگاه حبیبی روز سوم تیرماه برگزار شود که این جلسه دوبار به تعویق افتاد.
سعید حبیبی، از جمله کسانی بود که در آذرماه 86 در جریان بازداشت های گسترده فعالان دانشجویی طیف چپ، بازداشت و بیش از 70 روز در بند 209 زندان اوین به سر برد، وی سپس با قرار وثیقه 150 میلیون تومانی از زندان آزاد شد.
پرونده سایر دانشجویان بازداشت شده در آذرماه 86 نیز، در ماههای اخیر در نوبت رسیدگی دادگاه انقلاب قرار گرفته است. علی کانطوری یکی از این بازداشت شدگان ، چندی پیش از سوی دادگاه به تحمل 32 ماه حبس تعزیری محکوم شد.
سعید حبیبی، از جمله کسانی بود که در آذرماه 86 در جریان بازداشت های گسترده فعالان دانشجویی طیف چپ، بازداشت و بیش از 70 روز در بند 209 زندان اوین به سر برد، وی سپس با قرار وثیقه 150 میلیون تومانی از زندان آزاد شد.
پرونده سایر دانشجویان بازداشت شده در آذرماه 86 نیز، در ماههای اخیر در نوبت رسیدگی دادگاه انقلاب قرار گرفته است. علی کانطوری یکی از این بازداشت شدگان ، چندی پیش از سوی دادگاه به تحمل 32 ماه حبس تعزیری محکوم شد.
بیانیه شماره 13 میرحسین موسوی منتشر شد:
میرحسین موسوی: خشونت چارهساز نیست
آرمان این روز آن است که رنگهای گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشتهای گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور میکردم و میدیدم که آن چهرهها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
راهپیمایی روز قدس امسال در روند حوادث چند ماه گذشته بدون تردید یک نقطه عطف محسوب میشود. نتایجی بسیار مبارک از آنچه در این مناسبت اتفاق افتاد انتظار میرود که مختص به یک سلیقه و یک گرایش نیست، بلکه فضلی عام و دستاوردی برای تمام کسانی است که در این سرزمین ریشه دارند، حتی اگر برخی از آنها به خاطر پیشداوریهای نادرست اینک و امروز نتوانند این نعمت و رحمت را لمس کنند.
این برکت، میوه دوراندیشیهای امام بود. او بارها به ما میگفت بنیانهای درست را چنان بگذارید که پس از شما اگر خواستند هم نتوانند آنها را خراب کنند. شاید ما نتوانسته باشیم حق این رهنمود را به درستی ادا کنیم، ولی او خود در سیرهاش اینگونه عمل میکرد؛ تمامی ستونهای جمهوری اسلامی را بر پایههایی از اعتماد مردم برافراشت و علاوه بر آن در هر سال چندین سنت و میعاد برای حضور عملی آنان در صحنه قرار داد، تا كسی قادر نباشد این شالوده را دیگرگون كند.
روز قدس از جمله این میعادهاست. با چنین سنتی نمیتوان مردم را از صحنه دور کرد. با چنین دعوتی نمیتوان بدون تامین و ترویج عدل در داخل به وقوع ستم در دور دست معترض بود. آن گاه او این مناسبت را نه فقط مختص به فلسطین، که روز مستضعفین و اسلام نامید تا کمترین شائبهای باقی نگذارد. اینک ارزش اهتمام آن پدر دلسوز برای پر کردن مستمر صحنه از حضورهای میلیونی مردم معلوم میشود.
سی سال پیش از این امام ما از مسلمانان جهان خواست با حفظ تعدد و تفاوتهایشان بر روی درد مشترکی که تمامی آنان را میآزرد همصدا شوند. چقدر این پیام با سخن امروز ما نزدیک است؛ اسلام نگفته است برای آن که وحدت پیدا کنیم باید مثل هم بیندیشیم. آن وحدتی که ما بدان دعوت شدهایم در عین قبول تفاوتهاست و قدس روزی است كه مسلمانان باید با تحمل تنوع در دیدگاههای خود درمان دردهای مشتركشان را دنبال کنند. از این روست که اگر این مناسبت به یک پسند سیاسی تعلق یابد سال به سال شکوه خود را از دست میدهد؛ آثاری که برایش آرزو شده است باقی نمیگذارد و دیگر نمیتواند روز اسلام و روز مستضعفان باشد.
آرمان این روز آن است که رنگهای گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشتهای گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور میکردم و میدیدم که آن چهرهها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.
از قضا آنها که از رخدادهای قدس امسال احساس شکست میکردند بیشترین بهره را از آن بردند. آنها به واضحترین شکل دریافتند که سه ماه خشونت بیسابقه کمترین اثری در حضور مردم به جای نگذاشته ، بلکه آن را فراگیرتر کرده است. اگر فرصت روز قدس نبود چه بسا تا چند ماه دیگر که میقات بهمن فرا برسد، آنان بینتیجه و پرخطا بودن سیاستهای خود را ملاقات نمیکردند و زمانی با هزینههای سنگین عملکرد خود روبرو میشدند که برای چاره کردن بسیار دیر بود.
خشونت چاره ساز نیست. ادخلوا فی السلم کافه؛ همگی در مسالمت وارد شوید. خشم مرکبی است که سوار خود را به زمین میزند. درمقابل رفتارهای زشت امنیتی و تحریکهای مدوام تبلیغاتی مردم حق دارند عصبانی شوند، اگرچه این حقانیت تغییری در تبعات خشم آنان ایجاد نمیکند. ما به اندازهای که از خود صبر و خرد نشان بدهیم از کوششهایمان نتیجه میگیریم و اگر به سوی تندرویهای بیدلیل بلغزیم چه بسا که حاصل یک هفته و یک ماه تلاش را در یک روز و یک صحنه جا بگذاریم. مردم ما از آن رو خود را شایسته رفتارهایی مناسبتر از سوی حاکمان میبینند که هوشیار و خردمندند، و خردمند کسی است که نه فقط میان خوب و بد، بلکه میان خوب و خوبتر و بد و بدتر تمیز بدهد.
خوبتر از نتایجی که در روز قدس به دست آوردیم هنوز وجود دارد، کما این که بدتر از وضعیتی که از آن رنج میبریم و بدان اعتراض میکنیم نیز هست. در پیشرو و در شرایط تاریخی ما تصویر روشنی از نتایج رفتارهای ساختارشکنانه نیست. همانگونه كه در نامه فرستاده شده برای تمامی مراجع تقلید به عرض رسید افغانستان و عراق دو عبرت بزرگ در دو سوی سرزمین ما هستند که هرگز نباید آنها را از نظر دور کنیم. البته این عبرتها ما را از استیفای حقوقمان منصرف نمیکنند، زیرا ما آن صبوری و دانایی را داریم که بدون پرداختن چنین هزینههای سنگینی سرنوشت خود را بهبود ببخشیم.
آن چیزی که میتواند این هدف بزرگ را محقق کند پایبندی به شعارهای زرینی است که انتخاب کردهایم. هیچ كلمهای که دوستی و برادری میان مردم را تحت تاثیر قرار دهد به بازسازی هویت و وحدت ملی ما نمیانجامد. ما اسلام رحمانی را درمان دردهای خود میدانیم و آن چیزی را که اینک به نام دین از سوی بخشی از حاکمیت معرفی میشود پوستینی وارونه میبینیم.
ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را میخواهیم، و آنانی را ساختارشکن و هرج ومرج طلب میشناسیم که با بهانه و بیبهانه از موازین اسلامی عدول میکنند و بنا بر امیال شخصی به تعطیل اصول قانون اساسی دست میزنند.
فضای سیاسی امروز كشور آن چیزی نیست كه سی سال پیش از این ایرانیان آرزویش را داشتند. مردم اینك از خود میپرسند چه چیز ما را از رسیدن به آرمانهایمان بازداشت و به شرایط فعلی رساند. این سوالی اساسی است كه جا دارد درباره كوششهای امروز و فردای ما نیز پرسیده شود. ما چه باید بكنیم تا سی سال بعد از نو با همین پرسش روبرو نشویم؟
ما تنها در صورتی به این اطمینان میرسیم که دستاوردهای سیاسی - اجتماعی خود را به زندگیهای روزمرهمان متکی کنیم. در طول یك قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشتهاند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین كه مردم خسته میشدند یا تصور میكردند باید به خانههایشان بازگردند محصول از میان میرفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است.
این درسی است كه ما از رزمندگان خود در هشت سال دفاع مقدس آموختیم. در آن سالها دو گروه در جبهههای جنگ حاضر میشدند؛ گروه نخست ایام جنگ را مبارزه كردند و سپس به نظرشان رسید وقت زندگی كردن رسیده است؛ وقت آن كه پول روی پول بگذارند و برج روی برج بسازند. و گروه دوم كه برای معنویتی سرشارتر به جبهه میرفتند. آنها برای ایثار کردن عازم جبهه نمیشدند؛ میرفتند تا از فضای نورانی آنجا بهرهمند شوند.
شاید برای کسانی که آن فضا را تجربه نکردهاند هضم این کلمات آسان نباشد، اما واقعیت دارد. نه آن که ایثار نمیکردند؛ نامدارترین قهرمانان ما آنان بودند. اما درمقابل آن گوهرهایی که به دست میآوردند باور نداشتند که دارند از خودگذشتگی میکنند. آنها سالهای جنگ را زندگی کردند و پس از آن مبارزهشان شروع شد؛ مبارزهای آرام برای پاسداری از حیاتی، یا لااقل خاطره حیاتی که چشیده بودند. اگر آنها نبودند ما نمیتوانستیم هشت سال با دستان خالی بایستیم.
در زمان انتخابات وقتی گروهی از آنان مرا مفتخر کردند و کمیته ایثارگران را به عنوان یکی از فعالترین بخشهای ستاد اینجانب شکل دادند احساس سربلندی میکردم و چون میگفتند به امید تجدید نورانیت ایام امام گردهم جمع شدهاند بار خود را به مراتب سنگینتر میدیدم. بعید میدانم کسی در میان ملت ما باشد که به آنان مباهات نکند. آنها درست در نقطه مشترک سبزی قرار دارند که همه ما را به یکدیگر پیوند داده است.
به تاسی از آنان ما نیز باید راه سبز امید را زندگی کنیم؛ در این صورت همان معجزهای که آنان آفریدند در انتظار ما نیز هست. اهمیت روز قدس امسال در این بود که نشان داد حیات جدیدی که مردم انتخاب کردهاند امری گذرا و موقتی نیست. اگر همه در خانههایمان نشسته بودیم و در عین حال این پیام با همین صراحت ابلاغ شده بود دستاورد ما هیچ کمتر نبود.
راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانههایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشتهای روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن و ایرانی بودن و این زمانی بودن ما تکرار میشود.
وقتی که سخن از تقویت شبکههای اجتماعی و یا زندگی کردن راه سبز میشود بلافاصله میپرسند چگونه؟ همانگونه که هستید. سخن از آن نیست شبکههای اجتماعی که وجود ندارند را شکل دهیم و قدرتمند کنیم؛ سخن از آن است كه قدرت مردم در شبکههای اجتماعی است که به صورت طبیعی و به هدایتی فطری درمیانشان شکل گرفته است. باید اهمیت آنها را درک کنیم.
روز قدس امسال نشان داد این شبکه همچون نوزادی که به راه افتاده باشد با سرعتی باورنکردنی در حال رشد است؛ به زودی سخن گفتن را هم آغاز میکند و به زودی بالغ میشود و همگان را به تحسین و احترام نسبت به خود وا میدارد. آن وظیفهای كه بر عهده ما قرار دارد آن است كه با تكثیر اندیشههایی كه در حوالی آن شكل میگیرد و با تذكر دائمی اهمیت این پدیده مبارك از آن پرستاری کنیم.
به همین ترتیب اگر گفته میشود راه سبز را باید زندگی کرد سخنی پیچیده و تازهای و دعوت به امری ناشناخته نیست. بلکه توجه دادن به همان چیزی است که دارید تجربه میکنید، و این که حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصداییها و پیوندها و چشمپوشیها و یکرنگیها و هوشمندیها و سرزندگیهایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر میکند.
علاوه بر آن در دانایی ملت ما قدرتی هست که او را از تحمل بسیاری رنجها بینیاز میکند. مردم ما برای استیفای حقوق خود از پرداختن هزینه مضایقه ندارند، زیرا بهشت را به بها دهند و نه به بهانه. اما در عین حال اگر برای نتایجی که از حرکات اجتماعی خود به دست میآوریم دوام میخواهیم باید شجاعت و فراست را به هم بیامیزیم.
اینک بر اثر سیاست خارجی غلط و ماجراجویانه دولتی که مردم ما بدان دچار شدهاند کشور در آستانه بحرانهایی قرار گرفته است که بیشترین خسارت آن را قشرهای محروم خواهند پرداخت. اگر با منطق مبارزه پیش میرفتیم شاید سادهانگارانه تصور میكردیم كه این یک امتیاز برای راه سبز ماست، اما زمانی که میخواهیم مسیر سبز را زندگی کنیم چنین نیست.
اینجا کشور ماست و این زندگانی ماست و این ما هستیم که باید نسبت به چنین مشکلاتی نگران باشیم و حساسیت نشان دهیم. اقتصاددانان با اتکا به آمارهای رسمی منتشر شده از سوی مراجع رسمی همین دولت دهها میلیارد دلار از درآمدهای ارزی کشور را ظرف سالهای گذشته مفقود اعلام میکنند و و مراجعی که باید درمقابل این امر واکنش دهند بیتفاوت نسبت به حجم این ارقام که میتواند چند ارتش را تجهیز کند در گیرودار یارکشیهای سیاسی افتادهاند.
از کدامیک از آنان انتظار داریم به رنجهایی که بر اثر رفتارهایشان بر مردم تحمیل میشود اهمیت بدهند؟ اگر ما نسبت به آنچه زندگی در این خاک و بوم را مختل میکند حساسیت نشان ندهیم دیگری نشان نخواهد داد؛ كما اینكه اقتصاددانان ما بیمناك از آن كه سرنوشتی شبیه به معترضین نسبت به وقوع اعمال خلاف اخلاق در زندانها داشته باشند در اعتراض خود كاملا تنها هستند. زمانی مفقود شدن بیست هزار دلار درخزانه كشور برای ساقط كردن یك دولت كافی بود. اما اینك فریادهای اخطار نسبت به گم شدن چنین ارقام گزافی كمترین واكنشی بر نمیانگیزد.
اخیرا گروهی از اساتید ایرانی مقیم خارج در نامهای ضمن تشریح برداشت خود از راه سبز امید هر چیزی که منافع ملت ایران را تامین کند هدف این جنبش معرفی کرده بودند. بر این اساس آنان توصیه میكردند که با سپاسگزاری از حمایت ملتهای دیگر ظرف این چندماه از آنها بخواهیم در هیچ تحریمی بر علیه ایران شرکت نکنند. اینجانب نظر آنان را پسندیدم و بر آن صحه گذاشتم، زیرا این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.
این یک نمونه است. کسی به کسانی که این خواسته را با ما در میان میگذارند از ضرورت زندگی کردن راه سبز نگفته بود. ما بقی ما نیز از این ضرورت آگاه باشیم یا نباشیم به هدایتی فطری در همین مسیر هستیم، لذا ضرورت ندارد که این شیوه را به یکدیگر تلقین کنیم؛ تنها کافی است از آن آگاه باشیم و پرستاری کنیم.
زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبودكسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بیدلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار كردند و به جاه طلبان مجال دادند كه در آنان طمع كنند.
مردمی كه میخواهند سرپای خود بایستند و حیاتی كریمانه را تجربه كنند جا دارد كه از نخستین قدمهایی كه به ناكامیشان میانجامد بابیشترین دقتها پیشگیری كنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر كه روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حركت شما به كیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این كلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكسته نفسی بیحقیقت و تعارف گونه تلقی كنید.
برادر شما - میر حسین موسوی
آرمان این روز آن است که رنگهای گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشتهای گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور میکردم و میدیدم که آن چهرهها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.
متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
راهپیمایی روز قدس امسال در روند حوادث چند ماه گذشته بدون تردید یک نقطه عطف محسوب میشود. نتایجی بسیار مبارک از آنچه در این مناسبت اتفاق افتاد انتظار میرود که مختص به یک سلیقه و یک گرایش نیست، بلکه فضلی عام و دستاوردی برای تمام کسانی است که در این سرزمین ریشه دارند، حتی اگر برخی از آنها به خاطر پیشداوریهای نادرست اینک و امروز نتوانند این نعمت و رحمت را لمس کنند.
این برکت، میوه دوراندیشیهای امام بود. او بارها به ما میگفت بنیانهای درست را چنان بگذارید که پس از شما اگر خواستند هم نتوانند آنها را خراب کنند. شاید ما نتوانسته باشیم حق این رهنمود را به درستی ادا کنیم، ولی او خود در سیرهاش اینگونه عمل میکرد؛ تمامی ستونهای جمهوری اسلامی را بر پایههایی از اعتماد مردم برافراشت و علاوه بر آن در هر سال چندین سنت و میعاد برای حضور عملی آنان در صحنه قرار داد، تا كسی قادر نباشد این شالوده را دیگرگون كند.
روز قدس از جمله این میعادهاست. با چنین سنتی نمیتوان مردم را از صحنه دور کرد. با چنین دعوتی نمیتوان بدون تامین و ترویج عدل در داخل به وقوع ستم در دور دست معترض بود. آن گاه او این مناسبت را نه فقط مختص به فلسطین، که روز مستضعفین و اسلام نامید تا کمترین شائبهای باقی نگذارد. اینک ارزش اهتمام آن پدر دلسوز برای پر کردن مستمر صحنه از حضورهای میلیونی مردم معلوم میشود.
سی سال پیش از این امام ما از مسلمانان جهان خواست با حفظ تعدد و تفاوتهایشان بر روی درد مشترکی که تمامی آنان را میآزرد همصدا شوند. چقدر این پیام با سخن امروز ما نزدیک است؛ اسلام نگفته است برای آن که وحدت پیدا کنیم باید مثل هم بیندیشیم. آن وحدتی که ما بدان دعوت شدهایم در عین قبول تفاوتهاست و قدس روزی است كه مسلمانان باید با تحمل تنوع در دیدگاههای خود درمان دردهای مشتركشان را دنبال کنند. از این روست که اگر این مناسبت به یک پسند سیاسی تعلق یابد سال به سال شکوه خود را از دست میدهد؛ آثاری که برایش آرزو شده است باقی نمیگذارد و دیگر نمیتواند روز اسلام و روز مستضعفان باشد.
آرمان این روز آن است که رنگهای گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشتهای گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور میکردم و میدیدم که آن چهرهها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.
از قضا آنها که از رخدادهای قدس امسال احساس شکست میکردند بیشترین بهره را از آن بردند. آنها به واضحترین شکل دریافتند که سه ماه خشونت بیسابقه کمترین اثری در حضور مردم به جای نگذاشته ، بلکه آن را فراگیرتر کرده است. اگر فرصت روز قدس نبود چه بسا تا چند ماه دیگر که میقات بهمن فرا برسد، آنان بینتیجه و پرخطا بودن سیاستهای خود را ملاقات نمیکردند و زمانی با هزینههای سنگین عملکرد خود روبرو میشدند که برای چاره کردن بسیار دیر بود.
خشونت چاره ساز نیست. ادخلوا فی السلم کافه؛ همگی در مسالمت وارد شوید. خشم مرکبی است که سوار خود را به زمین میزند. درمقابل رفتارهای زشت امنیتی و تحریکهای مدوام تبلیغاتی مردم حق دارند عصبانی شوند، اگرچه این حقانیت تغییری در تبعات خشم آنان ایجاد نمیکند. ما به اندازهای که از خود صبر و خرد نشان بدهیم از کوششهایمان نتیجه میگیریم و اگر به سوی تندرویهای بیدلیل بلغزیم چه بسا که حاصل یک هفته و یک ماه تلاش را در یک روز و یک صحنه جا بگذاریم. مردم ما از آن رو خود را شایسته رفتارهایی مناسبتر از سوی حاکمان میبینند که هوشیار و خردمندند، و خردمند کسی است که نه فقط میان خوب و بد، بلکه میان خوب و خوبتر و بد و بدتر تمیز بدهد.
خوبتر از نتایجی که در روز قدس به دست آوردیم هنوز وجود دارد، کما این که بدتر از وضعیتی که از آن رنج میبریم و بدان اعتراض میکنیم نیز هست. در پیشرو و در شرایط تاریخی ما تصویر روشنی از نتایج رفتارهای ساختارشکنانه نیست. همانگونه كه در نامه فرستاده شده برای تمامی مراجع تقلید به عرض رسید افغانستان و عراق دو عبرت بزرگ در دو سوی سرزمین ما هستند که هرگز نباید آنها را از نظر دور کنیم. البته این عبرتها ما را از استیفای حقوقمان منصرف نمیکنند، زیرا ما آن صبوری و دانایی را داریم که بدون پرداختن چنین هزینههای سنگینی سرنوشت خود را بهبود ببخشیم.
آن چیزی که میتواند این هدف بزرگ را محقق کند پایبندی به شعارهای زرینی است که انتخاب کردهایم. هیچ كلمهای که دوستی و برادری میان مردم را تحت تاثیر قرار دهد به بازسازی هویت و وحدت ملی ما نمیانجامد. ما اسلام رحمانی را درمان دردهای خود میدانیم و آن چیزی را که اینک به نام دین از سوی بخشی از حاکمیت معرفی میشود پوستینی وارونه میبینیم.
ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را میخواهیم، و آنانی را ساختارشکن و هرج ومرج طلب میشناسیم که با بهانه و بیبهانه از موازین اسلامی عدول میکنند و بنا بر امیال شخصی به تعطیل اصول قانون اساسی دست میزنند.
فضای سیاسی امروز كشور آن چیزی نیست كه سی سال پیش از این ایرانیان آرزویش را داشتند. مردم اینك از خود میپرسند چه چیز ما را از رسیدن به آرمانهایمان بازداشت و به شرایط فعلی رساند. این سوالی اساسی است كه جا دارد درباره كوششهای امروز و فردای ما نیز پرسیده شود. ما چه باید بكنیم تا سی سال بعد از نو با همین پرسش روبرو نشویم؟
ما تنها در صورتی به این اطمینان میرسیم که دستاوردهای سیاسی - اجتماعی خود را به زندگیهای روزمرهمان متکی کنیم. در طول یك قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشتهاند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین كه مردم خسته میشدند یا تصور میكردند باید به خانههایشان بازگردند محصول از میان میرفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است.
این درسی است كه ما از رزمندگان خود در هشت سال دفاع مقدس آموختیم. در آن سالها دو گروه در جبهههای جنگ حاضر میشدند؛ گروه نخست ایام جنگ را مبارزه كردند و سپس به نظرشان رسید وقت زندگی كردن رسیده است؛ وقت آن كه پول روی پول بگذارند و برج روی برج بسازند. و گروه دوم كه برای معنویتی سرشارتر به جبهه میرفتند. آنها برای ایثار کردن عازم جبهه نمیشدند؛ میرفتند تا از فضای نورانی آنجا بهرهمند شوند.
شاید برای کسانی که آن فضا را تجربه نکردهاند هضم این کلمات آسان نباشد، اما واقعیت دارد. نه آن که ایثار نمیکردند؛ نامدارترین قهرمانان ما آنان بودند. اما درمقابل آن گوهرهایی که به دست میآوردند باور نداشتند که دارند از خودگذشتگی میکنند. آنها سالهای جنگ را زندگی کردند و پس از آن مبارزهشان شروع شد؛ مبارزهای آرام برای پاسداری از حیاتی، یا لااقل خاطره حیاتی که چشیده بودند. اگر آنها نبودند ما نمیتوانستیم هشت سال با دستان خالی بایستیم.
در زمان انتخابات وقتی گروهی از آنان مرا مفتخر کردند و کمیته ایثارگران را به عنوان یکی از فعالترین بخشهای ستاد اینجانب شکل دادند احساس سربلندی میکردم و چون میگفتند به امید تجدید نورانیت ایام امام گردهم جمع شدهاند بار خود را به مراتب سنگینتر میدیدم. بعید میدانم کسی در میان ملت ما باشد که به آنان مباهات نکند. آنها درست در نقطه مشترک سبزی قرار دارند که همه ما را به یکدیگر پیوند داده است.
به تاسی از آنان ما نیز باید راه سبز امید را زندگی کنیم؛ در این صورت همان معجزهای که آنان آفریدند در انتظار ما نیز هست. اهمیت روز قدس امسال در این بود که نشان داد حیات جدیدی که مردم انتخاب کردهاند امری گذرا و موقتی نیست. اگر همه در خانههایمان نشسته بودیم و در عین حال این پیام با همین صراحت ابلاغ شده بود دستاورد ما هیچ کمتر نبود.
راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانههایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشتهای روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن و ایرانی بودن و این زمانی بودن ما تکرار میشود.
وقتی که سخن از تقویت شبکههای اجتماعی و یا زندگی کردن راه سبز میشود بلافاصله میپرسند چگونه؟ همانگونه که هستید. سخن از آن نیست شبکههای اجتماعی که وجود ندارند را شکل دهیم و قدرتمند کنیم؛ سخن از آن است كه قدرت مردم در شبکههای اجتماعی است که به صورت طبیعی و به هدایتی فطری درمیانشان شکل گرفته است. باید اهمیت آنها را درک کنیم.
روز قدس امسال نشان داد این شبکه همچون نوزادی که به راه افتاده باشد با سرعتی باورنکردنی در حال رشد است؛ به زودی سخن گفتن را هم آغاز میکند و به زودی بالغ میشود و همگان را به تحسین و احترام نسبت به خود وا میدارد. آن وظیفهای كه بر عهده ما قرار دارد آن است كه با تكثیر اندیشههایی كه در حوالی آن شكل میگیرد و با تذكر دائمی اهمیت این پدیده مبارك از آن پرستاری کنیم.
به همین ترتیب اگر گفته میشود راه سبز را باید زندگی کرد سخنی پیچیده و تازهای و دعوت به امری ناشناخته نیست. بلکه توجه دادن به همان چیزی است که دارید تجربه میکنید، و این که حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصداییها و پیوندها و چشمپوشیها و یکرنگیها و هوشمندیها و سرزندگیهایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر میکند.
علاوه بر آن در دانایی ملت ما قدرتی هست که او را از تحمل بسیاری رنجها بینیاز میکند. مردم ما برای استیفای حقوق خود از پرداختن هزینه مضایقه ندارند، زیرا بهشت را به بها دهند و نه به بهانه. اما در عین حال اگر برای نتایجی که از حرکات اجتماعی خود به دست میآوریم دوام میخواهیم باید شجاعت و فراست را به هم بیامیزیم.
اینک بر اثر سیاست خارجی غلط و ماجراجویانه دولتی که مردم ما بدان دچار شدهاند کشور در آستانه بحرانهایی قرار گرفته است که بیشترین خسارت آن را قشرهای محروم خواهند پرداخت. اگر با منطق مبارزه پیش میرفتیم شاید سادهانگارانه تصور میكردیم كه این یک امتیاز برای راه سبز ماست، اما زمانی که میخواهیم مسیر سبز را زندگی کنیم چنین نیست.
اینجا کشور ماست و این زندگانی ماست و این ما هستیم که باید نسبت به چنین مشکلاتی نگران باشیم و حساسیت نشان دهیم. اقتصاددانان با اتکا به آمارهای رسمی منتشر شده از سوی مراجع رسمی همین دولت دهها میلیارد دلار از درآمدهای ارزی کشور را ظرف سالهای گذشته مفقود اعلام میکنند و و مراجعی که باید درمقابل این امر واکنش دهند بیتفاوت نسبت به حجم این ارقام که میتواند چند ارتش را تجهیز کند در گیرودار یارکشیهای سیاسی افتادهاند.
از کدامیک از آنان انتظار داریم به رنجهایی که بر اثر رفتارهایشان بر مردم تحمیل میشود اهمیت بدهند؟ اگر ما نسبت به آنچه زندگی در این خاک و بوم را مختل میکند حساسیت نشان ندهیم دیگری نشان نخواهد داد؛ كما اینكه اقتصاددانان ما بیمناك از آن كه سرنوشتی شبیه به معترضین نسبت به وقوع اعمال خلاف اخلاق در زندانها داشته باشند در اعتراض خود كاملا تنها هستند. زمانی مفقود شدن بیست هزار دلار درخزانه كشور برای ساقط كردن یك دولت كافی بود. اما اینك فریادهای اخطار نسبت به گم شدن چنین ارقام گزافی كمترین واكنشی بر نمیانگیزد.
اخیرا گروهی از اساتید ایرانی مقیم خارج در نامهای ضمن تشریح برداشت خود از راه سبز امید هر چیزی که منافع ملت ایران را تامین کند هدف این جنبش معرفی کرده بودند. بر این اساس آنان توصیه میكردند که با سپاسگزاری از حمایت ملتهای دیگر ظرف این چندماه از آنها بخواهیم در هیچ تحریمی بر علیه ایران شرکت نکنند. اینجانب نظر آنان را پسندیدم و بر آن صحه گذاشتم، زیرا این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.
این یک نمونه است. کسی به کسانی که این خواسته را با ما در میان میگذارند از ضرورت زندگی کردن راه سبز نگفته بود. ما بقی ما نیز از این ضرورت آگاه باشیم یا نباشیم به هدایتی فطری در همین مسیر هستیم، لذا ضرورت ندارد که این شیوه را به یکدیگر تلقین کنیم؛ تنها کافی است از آن آگاه باشیم و پرستاری کنیم.
زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبودكسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بیدلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار كردند و به جاه طلبان مجال دادند كه در آنان طمع كنند.
مردمی كه میخواهند سرپای خود بایستند و حیاتی كریمانه را تجربه كنند جا دارد كه از نخستین قدمهایی كه به ناكامیشان میانجامد بابیشترین دقتها پیشگیری كنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر كه روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حركت شما به كیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این كلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكسته نفسی بیحقیقت و تعارف گونه تلقی كنید.
برادر شما - میر حسین موسوی
جشن تولدهای سبز رهبران جنبش در مهرماه ۸۸
در طول هفته گذشته ایمیلهای زیادی از سوی خوانندگان، برایمان ارسال شد که خبر از رقم زدن یک ماه مهر به یاد ماندنی و خاطرهانگیز میداد. قرار است سبزهای ایران و سراسر جهان، ماه مهر امسال را به بهانه تولد رهبران جنبش سبز به ماهی شاد و سبز تبدیل کنند. «موج سبز آزادی» به عنوان صدایی از میلیونها صدای ایرانی، قدم به قدم در این راه که روحش استوار بر حقطلبی و عدالتجویی است و مقتدایش مردان سبزی چون میرحسین موسوی و مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمی، با سبزهای سراسر ایران همصدا و همپیمان خواهد بود و پیشنهادات و نظرات همقدمان این جنبش را از طریق این رسانه منتقل خواهد ساخت. در همین راستا و با درنظر گرفتن محدودیتها و شرایط، در این مرحله شش «موج آفرینی سبز» مربوط به هفتم مهرماه را با هم مرور میکنیم و موجآفرینیهای مربوط به چهاردهم و بیست و یکم مهرماه را نیز در روزهای آینده به اطلاع شما خوانندگان عزیز موج سبز آزادی میرسانیم:
هفتم مهر امسال فرصتی است برای تمام مردم سبزاندیش ایرانی در داخل و خارج از کشور تا بار دیگر، امید و شادی، دو عنصر کمیاب و گرانبهای این روزها را در رگهای جنبش سبز مقاومت مردم بدمند. هفتم مهرماه زمانیست برای تجدید میثاق با یکی از رهبران سبزباور این جنبش، میرحسین موسوی که وارد شصت و هشتمین پاییز زندگیاش خواهد شد. شاید این روز بهانه خوبی باشد که برای قدردانی از شهامتها و فداکاریها و ایستادگیهای او یک جشن تولد بزرگ به وسعت همه ایران برایش تدارک ببینیم.
بر طبق پیامهای مختلفی که از اقصینقاط ایران و تهران به ما رسیده است، مردم قرار است به انواع گوناگون این روز را جشن بگیرند:
۱- هموطنان خوب تبریزی قرار است ساعت ۵ بعدازظهر هفتم تیرماه در کنار استخر شاهگلی شهر تبریز، زادگاه میرحسین موسوی، حاضر شوند و با بادکنکهای سبزشان آسمان شهر را رنگی کنند. تبریزیها از همه مردم ایران دعوت کردهاند که ساعت ۵ عصر روز هفتم مهرماه، بادکنکهای سبز خود را به آسمان بفرستند و تولد میرحسین موسوی را به او و یکدیگر تبریک بگویند. برای سبز شدن آسمان شهر، تنها کافیست هر کودک ایرانی، بادکنکی سبز در دست داشته باشد و آن را در عصر هفتم مهرماه به هوا بفرستد تا آسمان سبز شود. پس هر کجای ایران که هستید، بادکنکهای سبزتان را برای عصر روز جشن تولد آماده کنید.
۲- سبزهای تهران هم بر اساس اطلاعرسانیهایی که برخی کاربران اینترنت در وبلاگها و سایتها کردهاند، قرار است روز هفتم مهرماه را در میدان هفتم تیر، با پخش شیرینی و شکلات و گفتن شادباش جشن بگیرند. این اتفاق میتواند در همه میدانهای تهران و شهرستانها بیفتد. همه میتوانند با پخش شیرینی و شکلات در میادین شهر روز هفتم مهرماه را جشن بگیرند.
۳- گروه دیگری از سبزها هم قرار است در منازل شخصی خود با تهیه کیک و شیرینی که منقش به نام میرحسین موسوی باشد و با حضور دوستان و فامیل جشن تولدهای کوچک برگزار کنند و این روز را در خانههای خود جشن بگیرند. موج سبز آزادی از همه عزیزانی که در منازل خود به تدارک چنین مراسمی، هر چند کوچک، فکر کردهاند، دعوت میکند که عکسها و فیلمهای تهیه شده از کیک و تزئینات صورت گرفته احتمالی را به ما ارسال کنند و در سبز کردن هر چه گستردهتر هفتم مهر به ما کمک کنند.
۴- عدهای از سبزهای استان سمنان هم در حال جمعآوری پیام تبریک به مناسبت فرارسیدن سالروز تولد میرحسین موسوی برای وی هستند. علاقمندان به امضای این طومار میتوانند به آدرس زیر مراجمه و پیام تبریک خود را برای میرحسین موسوی، ثبت کنند:
http://www.petitiononline.com/09292009/petition-sign.html
۵- بسیاری از هموطنانمان هم قرار است با ارسال پیامکهای تبریک در روز هفتم مهرماه، شبکه ارسال پیامک مخابرات ایران را به مدت یک روز سبز نگه دارند. این پیامکها به بهانه تولد میرحسین موسوی ولی در حقیقت برای زنده نگاه داشتن راه این مقاومت است که نوشته و ارسال خواهد شد. گمان نکنیم یک پیامک تاثیر چندانی در تداوم این راه نخواهد داشت. دلگرم ساختن حتی یک نفر به این مساله که سبزها هنوز زندهاند و صدایشان بلند، تاثیر بسیار زیادی خواهد داشت. اگر هر کس با ارسال تنها یک پیامک به یک نفر، خاطره روز هفتم مهرماه را در ذهن او زنده کند، میلیونها ایرانی، روز هفتم مهرماه را برای همیشه به عنوان روزی شاد و سبز و پرامید به خاطر خواهند سپرد.
۶- سبزهای خارج از کشور نیز برنامههای مفصلی برای سالروز تولد میرحسین موسوی تدارک دیدهاند. همزمان با سالروز تولد ميرحسين موسوي، جمعى از ايرانيان و دوستداران وى در لبنان روز دوشنبه جشن تولد او را در بيروت برگزار مىکنند. این مراسم دوشنبه شب در ميدان نجمه بيروت برگزار خواهد شد. از سبزهای ایرانی سراسر جهان میخواهیم عکسها، نوشتهها و ویدئوهای تهیه شده از مراسم هفتم مهرماه در شهر و کشور خود را برای موج سبز آزادی نیز ارسال کنند.
این شش موجآفرینی مختص روز هفتم مهرماه است که آفرینش تک تک آنها به حضور امیدوار شما سبزهای عزیز بستگی دارد. بعد از هفتم مهرماه نیز با موجآفرینیهای مخصوص مهرماه سبز با شما خواهیم بود. باید تقویمی سبز بسازیم که در هر برگ آن اثری از شهامتها، استواریها، سوگواریها و شادمادنگیهای این جنبش باشد. روزهای شاد این تقویم را باید برای دمیدن امید و شادی در دل یکدیگر خوب به خاطر بسپاریم. مهرماه از این پس فصل شادمانگی جنبش سبز ایران خواهد بود، ماهی که سبزها، مهر و امید را در سالروز تولد رهبران جنبش سبز، میرحسین موسوی، مهدی کروبی و سیدمحمدخاتمی به بکدیگر هدیه خواهند داد. اینکه رهبران این جنبش صلحجو همگی مولود ماه مهرند، ماهی که نامش پیامآور محبت و دوست داشتن است را به فال نیک میگیریم و شادتر و امیدوارتر از پیش و به نیت احیای راه سبز امید، سالروزهای میلاد رهبران جنبش سبز در این ماه که مصادف است با هفتم، چهاردهم و بیست یکم مهر را جشن می گیریم.
پاسخ آیتالله صانعی به نامه میرحسین موسوی
در پی نامه میرحسین موسوی به برخی از مراجع تقلید که طی آن توضیحاتی درباره بیانیه شماره 11 داده شده بود و از این مراجع درباره آن نظرخواهی شده بود، آیتالله صانعی نیز پس از آیتالله منتظری به این نامه به شرح زیر پاسخ داد:
بسمه تعالی
حضور محترم دوست مکرم و متعهد و يار ديرينه امام امت (سلام الله عليه) جناب آقای مهندس ميرحسين موسوی (دام عزه)
نامه حضرتعالی واصل گرديد، اميدواريم طرح و برنامه متين شما همراه با آگاه سازی بيشتر جامعه که هدف رسالت انبياء عظام، شهادت شهداء، تقوای متقين و عبادت اولياء الله می باشد، صورت گيرد و تحقق قسط به عنوان يک فرهنگ برای جامعه درآيد و مردم به حقوقشان نائل آيند «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ».
و بايد دقت نمود که از اهداف مهم هر طرح و برنامه اي، ايجاد وحدت و اتحاد بيش از پيش بين مظلومين باشد که منشاء همه خيرات همان اتحاد و اعتصام به حبل الله می باشد و لازم است مراقبت شود که خدای ناخواسته کلمه اتحاد و اعتصام به حبل الله سبب رخنه ظالمان و ستمکاران در صفوف مظلومان نگردد که نتيجه آن چيزی جز تداوم ظلم و ستم نخواهد بود.
قم المقدسة
يوسف صانعی
1/7/1388
برگرفته از: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیتالله صانعی
بسمه تعالی
حضور محترم دوست مکرم و متعهد و يار ديرينه امام امت (سلام الله عليه) جناب آقای مهندس ميرحسين موسوی (دام عزه)
نامه حضرتعالی واصل گرديد، اميدواريم طرح و برنامه متين شما همراه با آگاه سازی بيشتر جامعه که هدف رسالت انبياء عظام، شهادت شهداء، تقوای متقين و عبادت اولياء الله می باشد، صورت گيرد و تحقق قسط به عنوان يک فرهنگ برای جامعه درآيد و مردم به حقوقشان نائل آيند «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ».
و بايد دقت نمود که از اهداف مهم هر طرح و برنامه اي، ايجاد وحدت و اتحاد بيش از پيش بين مظلومين باشد که منشاء همه خيرات همان اتحاد و اعتصام به حبل الله می باشد و لازم است مراقبت شود که خدای ناخواسته کلمه اتحاد و اعتصام به حبل الله سبب رخنه ظالمان و ستمکاران در صفوف مظلومان نگردد که نتيجه آن چيزی جز تداوم ظلم و ستم نخواهد بود.
قم المقدسة
يوسف صانعی
1/7/1388
برگرفته از: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیتالله صانعی
به سوی حل بحران، راه حل چیست؟
صادق شکیب
با مشکلات عدیدهی پیش آمده در پی کودتای انتخاباتی 22 خرداد جامعه را چنان التهابی فرا گرفته است که در تاریخ معاصر میهنمان نظیری برای آن کم یافت میشود. این التهاب بی سابقه که خطیب نماز جمعه در تاریخ 26/4/88 به درستی آن را "بحران" نامید دقیقاً گویای اوضاع بغایت حساس و خطرناک کشور است. خشونت وحشیانه ی دستجات نظامی و موج گستردهی دستگیریهای فلهای و ایجاد فضای فوق امنیتی در برابر سیل مردم معترض نه تنها نتوانسته، نمی تواند هم راه حلی منطقی و عقلانی در برابر بحران باشد که هر دم به ژرفش آن نیز منجر میشود.
پرسشی که در اذهان مطرح است این که به راستی محمود احمدینژاد نمایندهی کدامین جریان افراطی در حاکمیت است که برای حفظ ایشان در مسند ریاست جمهوری این چنین هزینههای گزافی را به مردم تحمیل مینمایند و منافع آن ها در چیست که اینسان فضای خشنی را به جامعه تحمیل می کنند. و اصولا آیا می توان برای عده ای منافعی را در جامعه تعریف نمود که تآمین آن در گرو این چنین رفتار هایی باشد؟
مگر نه اینکه ساز و کار های ساختار جامعه می بایست نافی حتی فلسفهی وجودی اینسان منافعی باشد، چرا خرد و منطق برای عده ای هیچ مفهومی نداشته اینسان با خشونتی عریان در برابر مردم و خواست آن ها صف آرایی می شود و به هیچ نهاد و مرجعی خود را پاسخگو نمی دانند. واقعا پیشبرد کدامین اهداف را مد نظر دارند.
حتی می توان صریح تر پرسید: این چه مصیبتی است که عده ای قلیل قدرت مند با امکانات مالی فراوان تحمیلمان کرده اند؟ مگر برنامه های انتخاباتی آقایان موسوی و کروبی فراتر از چارچوب ساختار نظام بود که تحمل نشد و در همان فردای روز رای گیری به آن شکل اهانت آمیز با عجله و شتاب آن ها را بازندهی انتخابات اعلام نمودند؟
ریشه ی این زور گویی و انحصار طلبی که سوای خیل عظیمی ازمردم دامن حتی شخصیتهایی که برخی از آن ها از بنیان گذاران نظام می باشند را گرفته و اینک به خیل مطرودین و بعضا محبوسین پیوسته اند از کجا نشأت میگیرد؟ چرا با لجاج و عناد نخواسته اند و نمی خواهند به خواست منطقی و بحق آقایان کروبی و موسوی و اکثر علمای بلند پایه ی حوزهی علمیه قم و اکثریت نخبگان جامعه که از حمایت میلیونی مردم برخوردارند تن دهند؟ چرا از تشکیل کمیته ای بی طرف برای رسیدگی به شکایت کاندیدا ها در مورد تقلب در انتخابات ممانعت به عمل آمد و هزاران چرای دیگر .....
سؤالات فوق تنها گوشه ای از بحث های روز مرهی مردم است. مردمی که تا همین مرحله نیز با همهی هزینه های سنگینی که برای خواست خود پرداخته اند قاطعانه نشان داده اند هیچ شکلی از اشکال تقابل و سرکوب آنها را از پیگیری مطالباتشان باز نخواهد ایستاند.
برای نجات کشور از بحران همزمان با برکناری دولت کودتا هر چه سریعتر بایستی زندانیان سیاسی آزاد شده، ضمن توقف فوری خشونت و خروج از فضای فوق امنیتی با تکیه بر راهکار های منطقی ارائه شده توسط آقایان موسوی، کروبی و خاتمی و سایر شخصیتها و نیروهای وطنپرستی که نشان دادهاند با احساس مسؤلیت به مسائل می نگرند برای رفع مشکلات به چاره جویی پرداخت.
با مشکلات عدیدهی پیش آمده در پی کودتای انتخاباتی 22 خرداد جامعه را چنان التهابی فرا گرفته است که در تاریخ معاصر میهنمان نظیری برای آن کم یافت میشود. این التهاب بی سابقه که خطیب نماز جمعه در تاریخ 26/4/88 به درستی آن را "بحران" نامید دقیقاً گویای اوضاع بغایت حساس و خطرناک کشور است. خشونت وحشیانه ی دستجات نظامی و موج گستردهی دستگیریهای فلهای و ایجاد فضای فوق امنیتی در برابر سیل مردم معترض نه تنها نتوانسته، نمی تواند هم راه حلی منطقی و عقلانی در برابر بحران باشد که هر دم به ژرفش آن نیز منجر میشود.
پرسشی که در اذهان مطرح است این که به راستی محمود احمدینژاد نمایندهی کدامین جریان افراطی در حاکمیت است که برای حفظ ایشان در مسند ریاست جمهوری این چنین هزینههای گزافی را به مردم تحمیل مینمایند و منافع آن ها در چیست که اینسان فضای خشنی را به جامعه تحمیل می کنند. و اصولا آیا می توان برای عده ای منافعی را در جامعه تعریف نمود که تآمین آن در گرو این چنین رفتار هایی باشد؟
مگر نه اینکه ساز و کار های ساختار جامعه می بایست نافی حتی فلسفهی وجودی اینسان منافعی باشد، چرا خرد و منطق برای عده ای هیچ مفهومی نداشته اینسان با خشونتی عریان در برابر مردم و خواست آن ها صف آرایی می شود و به هیچ نهاد و مرجعی خود را پاسخگو نمی دانند. واقعا پیشبرد کدامین اهداف را مد نظر دارند.
حتی می توان صریح تر پرسید: این چه مصیبتی است که عده ای قلیل قدرت مند با امکانات مالی فراوان تحمیلمان کرده اند؟ مگر برنامه های انتخاباتی آقایان موسوی و کروبی فراتر از چارچوب ساختار نظام بود که تحمل نشد و در همان فردای روز رای گیری به آن شکل اهانت آمیز با عجله و شتاب آن ها را بازندهی انتخابات اعلام نمودند؟
ریشه ی این زور گویی و انحصار طلبی که سوای خیل عظیمی ازمردم دامن حتی شخصیتهایی که برخی از آن ها از بنیان گذاران نظام می باشند را گرفته و اینک به خیل مطرودین و بعضا محبوسین پیوسته اند از کجا نشأت میگیرد؟ چرا با لجاج و عناد نخواسته اند و نمی خواهند به خواست منطقی و بحق آقایان کروبی و موسوی و اکثر علمای بلند پایه ی حوزهی علمیه قم و اکثریت نخبگان جامعه که از حمایت میلیونی مردم برخوردارند تن دهند؟ چرا از تشکیل کمیته ای بی طرف برای رسیدگی به شکایت کاندیدا ها در مورد تقلب در انتخابات ممانعت به عمل آمد و هزاران چرای دیگر .....
سؤالات فوق تنها گوشه ای از بحث های روز مرهی مردم است. مردمی که تا همین مرحله نیز با همهی هزینه های سنگینی که برای خواست خود پرداخته اند قاطعانه نشان داده اند هیچ شکلی از اشکال تقابل و سرکوب آنها را از پیگیری مطالباتشان باز نخواهد ایستاند.
برای نجات کشور از بحران همزمان با برکناری دولت کودتا هر چه سریعتر بایستی زندانیان سیاسی آزاد شده، ضمن توقف فوری خشونت و خروج از فضای فوق امنیتی با تکیه بر راهکار های منطقی ارائه شده توسط آقایان موسوی، کروبی و خاتمی و سایر شخصیتها و نیروهای وطنپرستی که نشان دادهاند با احساس مسؤلیت به مسائل می نگرند برای رفع مشکلات به چاره جویی پرداخت.
از دفترچهی خاطرات یک کودتاچی!
امروز در اجلاس عمومی سازمان ملل سخنرانی داشتم. راهکارهایم را برای صلح جهانی در سایهی نظام مهرورز خود ارایه دادم. بهشان حالی کردم که چطور باید در خاورمیانه صلح برقرار شود. از دموکراسی گفتم و اینکه به صورت قاطع به ریاست جمهوری با رای اکثریت ملت رسیدهام. نمیدانم چرا اینجا همه از ندا از من سوال میپرسند.
هالهی نورم امروز خراب بود. نیمسوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش میشد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عدهای سر نشستن بر صندلیها باهم دعوایشان شد و یقیهی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.
از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روشهای مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوههایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچههای بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیرهخوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود.
اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمیدانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز میبینم. در بلاد کفر دکتر نمیروم. این امریکاییهای شیطون خوب فارسی حرف میزنند. هر جا ما میرفتیم جمع میشدند و برایمان نذر و دعا میکردند. آقا حفظشان کند.
آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد میزد و با همان زبان خودشان به من میگفت: ف... یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را میکردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم.
برگرفته از: وبلاگ سرزمین رویایی
هالهی نورم امروز خراب بود. نیمسوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش میشد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عدهای سر نشستن بر صندلیها باهم دعوایشان شد و یقیهی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.
از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روشهای مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوههایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچههای بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیرهخوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود.
اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمیدانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز میبینم. در بلاد کفر دکتر نمیروم. این امریکاییهای شیطون خوب فارسی حرف میزنند. هر جا ما میرفتیم جمع میشدند و برایمان نذر و دعا میکردند. آقا حفظشان کند.
آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد میزد و با همان زبان خودشان به من میگفت: ف... یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را میکردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم.
برگرفته از: وبلاگ سرزمین رویایی
گزارشی از مراسم بدرقه پیکر پرویز مشکاتیان
صبحگاه دوم مهر، مراسم تشییع پیکر نوازنده و آهنگساز بزرگ موسیقی ایران، شادروان پرویز مشکاتیان در میان استقبال باشکوه مردم هنرشناس و قدردان برگزار شد. این مراسم که از ساعت ۱۰ صبح و در مقابل تالار وحدت آغاز شده بود، همدردان بسیاری را با خود همراه کرده بود که بعضی از شهرستانهای دور و نزدیک و برخی از نقاط مختلف تهران آمده بودند تا برای آخرین بار با پرویز مشکاتیان وداع کنند. مشتاقان این اسطورهی موسیقی ایرانی، از نخستین ساعات صبح امروز، با جامههای مشکی بر تن و عکسهای استاد در دست، در خیابان شهریار گرد هم آمده بودند تا او را بدرقه کنند.
در ابتدای برنامه و بهدلیل ازدحام جمعیت، اندکی ناهماهنگی و بینظمی پدید آمد؛ ولی با درخواستهای مکرر عباس سجادی، مجری برنامه، همگی حاضران به احترام پرویز مشکاتیان سکوت کرده و آمادهی شنیدن صحبتهای سخنرانان مراسم شدند. پیش از آغاز سخنرانیها، ابتدا پیامی از جانب استاد حسن کسایی، نوازندهی شهیر نی قرائت شد:
ديروز شهريار فريوسفی و امروز پرويز مشكاتيان! هر لحظه خبری میرسد از رفتن ياری و من در اين ميان ماندهام به چه كاری؟ خبر كوتاه است؛ اما جانكاه... فيروزهای كه از ديار نيشابوری به انگشتری ما رسيد و امروز كه اشكی به ياد يار از دست رفته و و آهی برای آنها كه امروز ماندهاند، میريزيم.
سپس استاد حسین علیزاده، همکار قدیمی مشکاتیان، چند کلامی پیرامون این فاجعهی دردناک سخن گفت: شايد پرويز اين دلگرمی را ساليان سال در وجود تکتک شما حس كرده بود. برای من راحت نيست دربارهی كسی حرف بزنم كه امروز در ميان ما نيست؛ هر چند كه همهی ما معتقديم پرويز نمرده است. آثار او و ياد او جاودانه است و معتقدم از بزرگترين ويژگیهای او زلال بودن موسيقیاش بود كه در دل مردم مینشست و بیشک اين بزرگترين مرحله برای يک هنرمند است كه آثارش بر دل مردم بنشيند.
با پرويز از دوران نوجوانی زندگی كرديم و باور نخواهيم كرد كه امروز اين زندگی از دست رفته است. او روح خود را فشرده كرد تا عصارهی وجودش اهميت يابد. پس ما با او وداع نمیكنيم؛ زيرا شما بهعنوان پشتيبانان موسيقی دل ما را گرم نگه میداريد تا ما راه خود را ادامه دهيم. اگر شما نبوديد، شايد اين موسيقی تا امروز خاموش شده بود.
پس از علیزاده، داریوش پیرنیاکان، نوازندهی تار و سخنگوی خانهی موسیقی با خواندن شعری، سخنش را آغاز کرد: «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل / از كاروان چه ماند جز آتشی به منزل» و ادامه داد: پرويز را از نوجوانی میشناختم. چهارده، پانزده سال با هم همنوايی كرديم و بعد در دانشگاه تهران و مركز حفظ و اشاعهی موسيقی و در ادامه در گروه «عارف» سازهايمان را كوک كرديم تا زيبايیهايی را كه مشكاتيان میآفريد، به صدا درآوريم.
از اينروست كه از لحظهی شنيدن اين خبر تا به الآن در شوک و ترديد هستم و باور ندارم كه پرويز از ميان ما رفته باشد. او هميشه جاودانه است و با زيبايیهايی كه در موسيقی آفريده، هيچگاه از ياد ما نخواهد رفت. پس نيازی به معرفی او نيست، چون در اين جمع كسی نيست كه او را نشناسد. اما، امروز فرصت آن است تا دردهای يک جامعهی هنری بازگو شود. امروز اين سؤال مطرح است كه چرا مشكاتيان در اوج پختگی و سازندگی و توانايی كه برای ساخت قطعات جديد داشت، بايد خانهنشين شود و چرا بايد هنرمندان در گوشهی منزل خود دق كنند؟
چرا متوليان به وضع اسفبار موسيقی چاره نمیكنند و چرا اين وضعيت مثل خوره به جان موسيقیدانان و هنرمندان میافتد تا آنها را گوشهنشين کند؟ چرا او در اوج پختگی نبايد كارهايش را ادامه دهد؟ در واقع او وضعيت موسيقی و جايگاه آن را مناسب نمیديد و به همين دليل مشتاقانش سالها از او كار جديدی نشنيدند و اين بیشک به مسائل پيچيدهی فرهنگ امروز موسيقی ما برمیگردد.
به اعتقاد پیرنیاکان، پرویز مشکاتیان نیازی به معرفی ندارد و دربارهی ویژگیهای او سخن گفتن، توضیح واضحات است؛ اما باید به دنبال عواملی گشت که موجب «گوشهگیری، سکوت و مرگ» مشکاتیان شد. محمدرضا درویشی، آهنگساز و یار دیرین مشکاتیان هم سخنان پیرنیاکان را در همان جهت پی گرفت و گفت:
بسیاری از موسيقیدانان نسل ما امروز خانهنشين هستند و خيلیها فرصت هنرنمايی ندارند؛ چون وقتی صحنه را از هنرمند بگيرند، دقمرگ خواهد شد. پرویز مشكاتيان نمرد، او به قتل رسيد و نه بهدست يک شخص، بلكه توسط شرايط ناجوانمردانهی فرهنگی كه چند نسل در كشور ما حاكم بوده است و اگر ما بخواهيم دنبال مسئولان اين قتل بگرديم، جای كندوكاو بسياریست. آيا مديران فرهنگی در اين دهه يک قدم برای موسيقی برداشتهاند؟
اين اتفاق مگر در دورههای بسيار كوتاهی رخ داده باشد. مثلاً اولين اركستر سمفونيک خاورميانه در دورهی پرويز محمود در همین تالار وحدت تشكيل میشود؛ اما اين اركستر امروز به چه روزی افتاده است؟ از آن زمان كدام هنرستان موسيقی تشكيل شده است؟ پس اين سؤال مطرح است كه جای حمايت مسئولان از موسيقی و موسيقیدانان چه میشود؟ اين صندلیهای چرک كه مخصوص موسيقی كشور در نهادهای مختلف است، هيچ خدمتی به موسيقی نكرده است هیچ، چوب هم لای چرخ موسیقی گذاشته است، و در اين ميان بزرگمردی چون پرويز مشكاتيان میميرد و اين سؤال مطرح میشود كه چه بر او گذشته كه او در این سن دقمرگ می شود؟
چه اتفاقی در موسيقی ما در حال شکلگیری است؟ آيا فرهنگ موسيقی ايرانزمين برای مديران اهميت دارد؟ آيا هر روز كه يكی از بزرگان موسيقی مقامی در گوشهی خانهاش دق میكند، كسی دربارهی آنها حرفی میزند؟ آيا ما امروز بر سر خاک حاج قربانها میرويم و حواسمان به غلامحسين سمندری كه در حال مرگ است، هست؟ اين مرگها برای چه كسی مهم است؟ اينكه امروز بياييم در اينجا جمع شويم و بگوييم او استاد بزرگی بود، كافی نيست. زيرا اين جريان همچنان ادامه دارد.
سخنان هوشمندانه، شجاعانه و بجای درویشی این بار بهجای «صلوات» با تشویق گسترده و تأییدآمیز حضار مواجه شد. در این لحظه «آیین»، فرزند و یادگار استاد مشکاتیان به سختی و با اندوه فراوان به بالای سکو آمد و با بغض تکاندهندهاش از همگی حضار خواهش کرد به هنگام تشییع پیکر پدرش همچون او ساکت و نجیبانه رفتار کنند. اما بخش کلیدی و تأثربرانگیز مراسم را همایون شجریان، فرزند استاد آواز ایران رقم زد که علیرغم اندوه و بغض فراوان بلندگو را به دست گرفت و گفت:
«از خودم چیزی ندارم که قابل پرویز را داشته باشد، یکی از آثار خودشان را اجرا میکنم.» اشکش را از گوشهی چشم پاک کرد و شروع به خواندن تصنیف زیبای «قاصدک» از ساختههای مشکاتیان بر روی شعر مهدی اخوان ثالث کرد و انصافاً با وجود درد و غمی که آشکارا در صدایش نهفته بود، بهخوبی از عهده برآمد:
قاصدک! هان چه خبر آوردی
از كجا وز كه خبر آوردی
خوشخبر باشی اما
گرد بام و در من بیثمر میگردی
انتظار خبری نيست مرا
نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری باری...
پیش از سخنرانی آخر، داریوش پیرنیاکان از شورای شهر و شهرداری نیشابور هم تشکر کرد و اقدام آنها را در همکاری برای خاکسپاری مشکاتیان در جوار مقبرهی عطار، شجاعانه و قدرشناسانه خواند.
آخرین سخنرانی اما جالبترین قسمت بود؛ جایی که محمدحسین ایمانی خوشخو، معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اندکی پس از شروع سخنانش با دست زدن و سوتهای ممتد و اعتراضآمیز مردم نکتهسنج و باریکبین مواجه شد و حتی خواهشهای ملتمسانهی مجری برنامه هم کارگر نیفتاد و کار به هو کردن آقای معاون وزیر کشید! مردم به سخنان ایمانی خوشخو وقعی ننهادند و او با وضعی حقارتآمیز و خفتبار سخنان خود را در میان هیاهوی حاضران به اتمام رساند. بغض مصنوعی و اندوه ساختگیاش هم کمکی به او نکرد؛ هرچند ادعا کرد «من هم از شما هستم!»، اما مردم نپذیرفتند.
حضور هنرمندان سرشناس موسیقی در این مراسم بسیار چشمگیر بود. محمد سریر، نصرالله ناصحپور، پری ملکی، هادی منتظری، بهمن رجبی، جمشید محبی، داود گنجهای، کامبیز گنجهای، پشنگ، اردشیر و اردوان کامکار، سعید فرجپوری، بهداد بابایی، کیوان ساکت، شروین مهاجر، علی جهاندار، صدیق تعریف، قاسم رفعتی، سیدعبدالحسین مختاباد، حسامالدین سراج، حمیدرضا نوربخش، سالار عقیلی، علیرضا شاهمحمدی، علی قمصری، علی بوستان و... دیگر هنرمندان حاضر در این مراسم بودند.
برگرفته از: وبلاگ هواداران همایون شجریان
در ابتدای برنامه و بهدلیل ازدحام جمعیت، اندکی ناهماهنگی و بینظمی پدید آمد؛ ولی با درخواستهای مکرر عباس سجادی، مجری برنامه، همگی حاضران به احترام پرویز مشکاتیان سکوت کرده و آمادهی شنیدن صحبتهای سخنرانان مراسم شدند. پیش از آغاز سخنرانیها، ابتدا پیامی از جانب استاد حسن کسایی، نوازندهی شهیر نی قرائت شد:
ديروز شهريار فريوسفی و امروز پرويز مشكاتيان! هر لحظه خبری میرسد از رفتن ياری و من در اين ميان ماندهام به چه كاری؟ خبر كوتاه است؛ اما جانكاه... فيروزهای كه از ديار نيشابوری به انگشتری ما رسيد و امروز كه اشكی به ياد يار از دست رفته و و آهی برای آنها كه امروز ماندهاند، میريزيم.
سپس استاد حسین علیزاده، همکار قدیمی مشکاتیان، چند کلامی پیرامون این فاجعهی دردناک سخن گفت: شايد پرويز اين دلگرمی را ساليان سال در وجود تکتک شما حس كرده بود. برای من راحت نيست دربارهی كسی حرف بزنم كه امروز در ميان ما نيست؛ هر چند كه همهی ما معتقديم پرويز نمرده است. آثار او و ياد او جاودانه است و معتقدم از بزرگترين ويژگیهای او زلال بودن موسيقیاش بود كه در دل مردم مینشست و بیشک اين بزرگترين مرحله برای يک هنرمند است كه آثارش بر دل مردم بنشيند.
با پرويز از دوران نوجوانی زندگی كرديم و باور نخواهيم كرد كه امروز اين زندگی از دست رفته است. او روح خود را فشرده كرد تا عصارهی وجودش اهميت يابد. پس ما با او وداع نمیكنيم؛ زيرا شما بهعنوان پشتيبانان موسيقی دل ما را گرم نگه میداريد تا ما راه خود را ادامه دهيم. اگر شما نبوديد، شايد اين موسيقی تا امروز خاموش شده بود.
پس از علیزاده، داریوش پیرنیاکان، نوازندهی تار و سخنگوی خانهی موسیقی با خواندن شعری، سخنش را آغاز کرد: «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل / از كاروان چه ماند جز آتشی به منزل» و ادامه داد: پرويز را از نوجوانی میشناختم. چهارده، پانزده سال با هم همنوايی كرديم و بعد در دانشگاه تهران و مركز حفظ و اشاعهی موسيقی و در ادامه در گروه «عارف» سازهايمان را كوک كرديم تا زيبايیهايی را كه مشكاتيان میآفريد، به صدا درآوريم.
از اينروست كه از لحظهی شنيدن اين خبر تا به الآن در شوک و ترديد هستم و باور ندارم كه پرويز از ميان ما رفته باشد. او هميشه جاودانه است و با زيبايیهايی كه در موسيقی آفريده، هيچگاه از ياد ما نخواهد رفت. پس نيازی به معرفی او نيست، چون در اين جمع كسی نيست كه او را نشناسد. اما، امروز فرصت آن است تا دردهای يک جامعهی هنری بازگو شود. امروز اين سؤال مطرح است كه چرا مشكاتيان در اوج پختگی و سازندگی و توانايی كه برای ساخت قطعات جديد داشت، بايد خانهنشين شود و چرا بايد هنرمندان در گوشهی منزل خود دق كنند؟
چرا متوليان به وضع اسفبار موسيقی چاره نمیكنند و چرا اين وضعيت مثل خوره به جان موسيقیدانان و هنرمندان میافتد تا آنها را گوشهنشين کند؟ چرا او در اوج پختگی نبايد كارهايش را ادامه دهد؟ در واقع او وضعيت موسيقی و جايگاه آن را مناسب نمیديد و به همين دليل مشتاقانش سالها از او كار جديدی نشنيدند و اين بیشک به مسائل پيچيدهی فرهنگ امروز موسيقی ما برمیگردد.
به اعتقاد پیرنیاکان، پرویز مشکاتیان نیازی به معرفی ندارد و دربارهی ویژگیهای او سخن گفتن، توضیح واضحات است؛ اما باید به دنبال عواملی گشت که موجب «گوشهگیری، سکوت و مرگ» مشکاتیان شد. محمدرضا درویشی، آهنگساز و یار دیرین مشکاتیان هم سخنان پیرنیاکان را در همان جهت پی گرفت و گفت:
بسیاری از موسيقیدانان نسل ما امروز خانهنشين هستند و خيلیها فرصت هنرنمايی ندارند؛ چون وقتی صحنه را از هنرمند بگيرند، دقمرگ خواهد شد. پرویز مشكاتيان نمرد، او به قتل رسيد و نه بهدست يک شخص، بلكه توسط شرايط ناجوانمردانهی فرهنگی كه چند نسل در كشور ما حاكم بوده است و اگر ما بخواهيم دنبال مسئولان اين قتل بگرديم، جای كندوكاو بسياریست. آيا مديران فرهنگی در اين دهه يک قدم برای موسيقی برداشتهاند؟
اين اتفاق مگر در دورههای بسيار كوتاهی رخ داده باشد. مثلاً اولين اركستر سمفونيک خاورميانه در دورهی پرويز محمود در همین تالار وحدت تشكيل میشود؛ اما اين اركستر امروز به چه روزی افتاده است؟ از آن زمان كدام هنرستان موسيقی تشكيل شده است؟ پس اين سؤال مطرح است كه جای حمايت مسئولان از موسيقی و موسيقیدانان چه میشود؟ اين صندلیهای چرک كه مخصوص موسيقی كشور در نهادهای مختلف است، هيچ خدمتی به موسيقی نكرده است هیچ، چوب هم لای چرخ موسیقی گذاشته است، و در اين ميان بزرگمردی چون پرويز مشكاتيان میميرد و اين سؤال مطرح میشود كه چه بر او گذشته كه او در این سن دقمرگ می شود؟
چه اتفاقی در موسيقی ما در حال شکلگیری است؟ آيا فرهنگ موسيقی ايرانزمين برای مديران اهميت دارد؟ آيا هر روز كه يكی از بزرگان موسيقی مقامی در گوشهی خانهاش دق میكند، كسی دربارهی آنها حرفی میزند؟ آيا ما امروز بر سر خاک حاج قربانها میرويم و حواسمان به غلامحسين سمندری كه در حال مرگ است، هست؟ اين مرگها برای چه كسی مهم است؟ اينكه امروز بياييم در اينجا جمع شويم و بگوييم او استاد بزرگی بود، كافی نيست. زيرا اين جريان همچنان ادامه دارد.
سخنان هوشمندانه، شجاعانه و بجای درویشی این بار بهجای «صلوات» با تشویق گسترده و تأییدآمیز حضار مواجه شد. در این لحظه «آیین»، فرزند و یادگار استاد مشکاتیان به سختی و با اندوه فراوان به بالای سکو آمد و با بغض تکاندهندهاش از همگی حضار خواهش کرد به هنگام تشییع پیکر پدرش همچون او ساکت و نجیبانه رفتار کنند. اما بخش کلیدی و تأثربرانگیز مراسم را همایون شجریان، فرزند استاد آواز ایران رقم زد که علیرغم اندوه و بغض فراوان بلندگو را به دست گرفت و گفت:
«از خودم چیزی ندارم که قابل پرویز را داشته باشد، یکی از آثار خودشان را اجرا میکنم.» اشکش را از گوشهی چشم پاک کرد و شروع به خواندن تصنیف زیبای «قاصدک» از ساختههای مشکاتیان بر روی شعر مهدی اخوان ثالث کرد و انصافاً با وجود درد و غمی که آشکارا در صدایش نهفته بود، بهخوبی از عهده برآمد:
قاصدک! هان چه خبر آوردی
از كجا وز كه خبر آوردی
خوشخبر باشی اما
گرد بام و در من بیثمر میگردی
انتظار خبری نيست مرا
نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری باری...
پیش از سخنرانی آخر، داریوش پیرنیاکان از شورای شهر و شهرداری نیشابور هم تشکر کرد و اقدام آنها را در همکاری برای خاکسپاری مشکاتیان در جوار مقبرهی عطار، شجاعانه و قدرشناسانه خواند.
آخرین سخنرانی اما جالبترین قسمت بود؛ جایی که محمدحسین ایمانی خوشخو، معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اندکی پس از شروع سخنانش با دست زدن و سوتهای ممتد و اعتراضآمیز مردم نکتهسنج و باریکبین مواجه شد و حتی خواهشهای ملتمسانهی مجری برنامه هم کارگر نیفتاد و کار به هو کردن آقای معاون وزیر کشید! مردم به سخنان ایمانی خوشخو وقعی ننهادند و او با وضعی حقارتآمیز و خفتبار سخنان خود را در میان هیاهوی حاضران به اتمام رساند. بغض مصنوعی و اندوه ساختگیاش هم کمکی به او نکرد؛ هرچند ادعا کرد «من هم از شما هستم!»، اما مردم نپذیرفتند.
حضور هنرمندان سرشناس موسیقی در این مراسم بسیار چشمگیر بود. محمد سریر، نصرالله ناصحپور، پری ملکی، هادی منتظری، بهمن رجبی، جمشید محبی، داود گنجهای، کامبیز گنجهای، پشنگ، اردشیر و اردوان کامکار، سعید فرجپوری، بهداد بابایی، کیوان ساکت، شروین مهاجر، علی جهاندار، صدیق تعریف، قاسم رفعتی، سیدعبدالحسین مختاباد، حسامالدین سراج، حمیدرضا نوربخش، سالار عقیلی، علیرضا شاهمحمدی، علی قمصری، علی بوستان و... دیگر هنرمندان حاضر در این مراسم بودند.
برگرفته از: وبلاگ هواداران همایون شجریان
احمدینژاد: اگر آزادی نبود، خاتمی هم باید در زندان میبود
رئیس دولت کودتا، در گفتگو با «ان پی آر» رادیوی سراسری آمریکا، تصریح کرد: من شخصا از اینکه کسی در زندان باشد، ناراحت و متأسف هستم ولی در جمهوری اسلامی ایران کسی بی دلیل به زندان نمیرود و هیچ کس به دلیل مخالفت با من، به زندان نرفته است!
به گزارش پارلماننیوز به نقل از ایرنا، رئیس دولت کودتا در پاسخ به سوالی در خصوص اظهارات خاتمی مبنی بر زندانی شدن افراد به دلیل اظهار نظر و تحت فشار بودن اعترافات بازداشتی های اخیر انتخابات، گفت: در ایران آزادی وجود دارد و همه می توانند اظهار نظر کنند. این نظر آقای خاتمی است و اگر این گونه بود، خود آقای خاتمی هم باید در زندان می بود.
احمدی نژاد در پاسخ به پرسش مجری شبکه رادیویی «ان.پی.آر» مبنی بر بودن آزادی بیان در ایران ، آیا تضمینی وجود دارد که زندانیان حوادث اخیر آزاد و روزنامه های منتقد از حالت توقیف خارج شوند؟ گفت: ده ها روزنامه در ایران علیه من مطالبی عنوان کرده اند اما من از هیچ کدام از آنها شکایتی نکردم. دستگاه قضایی نیز در ایران مستقل بوده و طبق قوانین کشور عمل می کند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا درست است که برخی معترضین به نتیجه انتخابات در ایران شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفته اند و اظهارات آقای کروبی در این زمینه صحت دارد، اظهار داشت: چنین مطالبی صحت ندارد. اگر نیروهای امنیتی در این خصوص تخلفی انجام داده باشند ، دستگاه قضایی با آن طبق قوانین ایران قاطعانه برخورد خواهد کرد. کمیته رسیدگی به این موضوع در ملاقاتی با آقای کروبی در این خصوص از وی اسناد و اطلاعاتی خواستند که ایشان گفت به دلیل اینکه عصبانی بوده ، آن مطالب را عنوان کرده و اسناد و مدارکی در دست ندارد.
احمدی نژاد در پاسخ به این سوال که در روز قدس کسانی بودند که شعار می دادند فلسطین را رها کنید و به فریاد ایران برسید، آیا مطرح کردن موضوع هولوکاست در روز قدس ابزاری برای کمرنگ کردن مسائل اخیر در ایران می باشد، اظهار داشت: این مطالب مبنایی ندارد.
وی تصریح کرد: ده ها هزار نفر در تهران تظاهرات کردند و چند هزار نفر هم حرف دیگری می زدند. این هیچ منافاتی با هم ندارد ، چرا که در ایران دموکراسی حاکم است و اکثریت حاکم حرفشان همین است که دولت می گوید. موضوع هولوکاست به هیچ وجه یک موضوع انحرافی نیست و نمی شود برداشت این چنینی از صحبت های من کرد. من بیشترین انتقادها را به سیستم اداره کشور داشته ام و این مطالب موضوع انحرافی نیست زیرا حرف من حرف مردم است.
به گزارش پارلماننیوز به نقل از ایرنا، رئیس دولت کودتا در پاسخ به سوالی در خصوص اظهارات خاتمی مبنی بر زندانی شدن افراد به دلیل اظهار نظر و تحت فشار بودن اعترافات بازداشتی های اخیر انتخابات، گفت: در ایران آزادی وجود دارد و همه می توانند اظهار نظر کنند. این نظر آقای خاتمی است و اگر این گونه بود، خود آقای خاتمی هم باید در زندان می بود.
احمدی نژاد در پاسخ به پرسش مجری شبکه رادیویی «ان.پی.آر» مبنی بر بودن آزادی بیان در ایران ، آیا تضمینی وجود دارد که زندانیان حوادث اخیر آزاد و روزنامه های منتقد از حالت توقیف خارج شوند؟ گفت: ده ها روزنامه در ایران علیه من مطالبی عنوان کرده اند اما من از هیچ کدام از آنها شکایتی نکردم. دستگاه قضایی نیز در ایران مستقل بوده و طبق قوانین کشور عمل می کند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا درست است که برخی معترضین به نتیجه انتخابات در ایران شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفته اند و اظهارات آقای کروبی در این زمینه صحت دارد، اظهار داشت: چنین مطالبی صحت ندارد. اگر نیروهای امنیتی در این خصوص تخلفی انجام داده باشند ، دستگاه قضایی با آن طبق قوانین ایران قاطعانه برخورد خواهد کرد. کمیته رسیدگی به این موضوع در ملاقاتی با آقای کروبی در این خصوص از وی اسناد و اطلاعاتی خواستند که ایشان گفت به دلیل اینکه عصبانی بوده ، آن مطالب را عنوان کرده و اسناد و مدارکی در دست ندارد.
احمدی نژاد در پاسخ به این سوال که در روز قدس کسانی بودند که شعار می دادند فلسطین را رها کنید و به فریاد ایران برسید، آیا مطرح کردن موضوع هولوکاست در روز قدس ابزاری برای کمرنگ کردن مسائل اخیر در ایران می باشد، اظهار داشت: این مطالب مبنایی ندارد.
وی تصریح کرد: ده ها هزار نفر در تهران تظاهرات کردند و چند هزار نفر هم حرف دیگری می زدند. این هیچ منافاتی با هم ندارد ، چرا که در ایران دموکراسی حاکم است و اکثریت حاکم حرفشان همین است که دولت می گوید. موضوع هولوکاست به هیچ وجه یک موضوع انحرافی نیست و نمی شود برداشت این چنینی از صحبت های من کرد. من بیشترین انتقادها را به سیستم اداره کشور داشته ام و این مطالب موضوع انحرافی نیست زیرا حرف من حرف مردم است.
شبهنگام رو به روی اوین قدم بزنید، زندگی آنجا در جریان است
نوشین احمدی
زندگی و رنج، شادمانی و امید و درد را توامان وقتی با همه وجودت لمس می کنی که شباهنگام در مقابل در اصلی «زندان اوین» زیر پلی دود گرفته و برساخته از آهن و سیمان قدم بگذاری و درحالی که ماشینهای ون روشن در برابرت ایستادهاند تا یادآور شوند که حضور دارند، در کنار خانوادههای زندانیان سیاسی بنشینی و از شعار «اللهاکبر» تا «زندانی سیاسی، تولدت مبارک» فریاد کنی و در همان موقع هم خبر دستگیریهای دیگری همچون بازداشت «آذر منصوری» را بشنوی.
وقتی زیر آن پل قدم می زنی، قهقه و اشک را هم زمان می بینی و ماشین هایی که حین عبور از کنار جمعیت، بوق می زنند: به علامت همبستگی با خانواده ها. وقتی در همان محوطه پرسه می زنی تا در میان جمعیت به طور اتفاقی به رخشان بنی اعتماد می رسی، که توانسته هفته پیش در سالن شلوغ و پلوغ «اریکه ایرانیان»، فیلم «زیر پوست شهر» دیروزش را بازتاب و جولانگاه «زیر پوست شهر امروز» کند، و تو در این تاریکی و همهمه، سلامی از سر سپاس به سویش بفرستی. حالا واقعیت زندگی شهر و دیارت را چقدر برهنه می بینی.
وقتی فخری خانم محتشمی پور را می بینی که چگونه «چیپس و پفک های روز تولد دو زندانی در بند» (محمد قوچانی و فیض الله عرب سرخی) را زیر انحنای زمخت تیر آهن های پل، می خورد و در پاسخ دختری جوان که از تو و او در مورد جنبش زنان میپرسد، دستانش را به سوی شهر دراز می کند و با خنده می گوید: جنبش زنان همین جاست، در تمام شهر تهران پخش شده، مردان که در زندان اند، مگر به جز زنان کسی هم مانده؟...
با خود فکر می کنم تا به کنون از چهره پر انرژی و «طنزگوی» فخری خانم تصوری نداشتم اما خوشحالم که چند سال پیش از همه این ماجراها، در جنبش زنان یاد گرفتم که از ورای «آن چادرهای سیاه» و «این روسری های کوتاه»، نقاط مشترک مان را بجویم و «ظاهر افراد» مبنای طبقه بندی مان نشود. حالا در این تاریکی مقابل اوین من هم به همراه فخری می خندم اگرچه همچون او، ژیلا، پرستو، مریم و... «آشنا و فامیل خونی» در زندان ندارم با این حال می خندم چون روحیه امیدوار و شادابش، وجودم را شارژ کرده پس همراه او «بذله گویی» هم می کنم، و تهدید اش می کنم که وقتی مصطفی تاج زاده از زندان آزاد شود به ایشان خواهم گفت که وقتی نبودید همسرت کنار زندان می آمد و می خندید و کلی کیک و پفک می خورد!
اما می دانم فخری هم احتمالا مانند من، وقتی «مضطرب» باشد؛ وقتی دلشوره زندانیان بی سرنوشت هموطن اش را دارد، وقتی دلش برای همسرش به اندازه همه دنیا تنگ شده، از قضا بیشتر شوخی می کند، همانطور که شب گذشته وقتی مینو خانم مرتاضی را در مراسم فوت مادرش دیدیم، او هم شوخی می کرد و مردان خانواده که در این مواقع معمولا چشم غره می روند، واقعا نمی دانند که ویژگی برخی از ما زنان همین است که وقتی «مضطرب» می شویم، و احساس خطر و ابهام پیدا می کنیم می خندیم و شوخی می کنیم تا نکند دیگرانی را که دوست شان داریم منقلب و پریشان کنیم.
ژیلا بنی یعقوب هم زیر پل تک و تنهاست و پوستری را که روی آن نوشته «بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار مستقل را آزاد کنید» نزدیک به سینه اش می گیرد تا کسانی که در تاریکی شب به سختی همدیگر را می بینند، به جای او «همسر روزنامه نگار دربندش» را ببینند. بهمن احمدی امویی ، اولین مردی بود که در راه احقاق «حقوق زنان» دادگاهی شد و حکم محکومیت برایش صادر کردند. او را به جرم «شرکت در تجمع زنان» در میدان هفت تیر در 22 خرداد 1385، بازداشت کردند و بالاخره 6 ماه حبس تعلیقی نصیب برد.
بعدتر نیز در هر آن چه به «حقوق زنان» مربوط می شد گام به گام در کنار همسرش بود. امروز هم در زندان است، به خاطر احقاق «حق انتخاب» مردم اش. ژیلا بلند بلند می خندد و به خیال خودش خنده اش را برای همسرش می فرستد و بعد هم وقتی که قرار می شود شعار بدهیم، گلویش را پاره می کند، چون یک بار بهمن در ملاقات اش به او گفته صدای الله اکبر جمعیت را از «پشت نفس های گل ابریشم» شنیده است. چه امیدهای کوچک و قشنگی می آفریند این آرزوها و خیال ها، ... مثل عریانی زندگی؛ عین زندگی.
چهره ای آشنا با صورت گرد و معصوم اش از راه می رسد: «پرستو سرمدی» است که حالا به «پرستوی عاشقی» می ماند که به دنبال «جفت اش» به زیر این پل دود اندود کوچیده است. همسرش، حسین نورایی نژاد را تازه به همان جرم های کذا و کذا همچون دیگران در 26 شهریورماه دستگیر کرده اند. خیابان جلوی زندان اوین به راستی «گود» است و محل خوبی است برای تخم گذاشتن پرستوها. به پرستو نگاه می کنم و با خودم «فروغ» را زمزمه می کنم: «سبز خواهد شد، می دانم، می دانم، می دانم / و پرستوها در گودی خیابان اوین تخم خواهند گذاشت..».
و در این میان عکس «شیوا نظرآهاری» است که در بین فرخنده احتسابیان و منصوره شجاعی دست به دست می شود تا هر کدام احساس کنند با نوشته روی آن شریک هستند. فرخنده، مادری از سلاله صلح و دوستی، پوستر را بالا می گیرد و می خواند: «شیوا نظرآهاری، فعال حقوق زنان و حقوق بشر را آزاد کنید». ژیلا می گوید خانواده شیوا برای تامین وثیقه از اول هفته در رفت و آمدند تا بلکه شیوا آزاد شود و همه در قلب هایمان آرزو می کنیم به زودی آزاد شود.
شب تولد است امشب. دو نفر از بندیان که یکی شان روزنامه نگار است در همین شب به جهان چشم گشوده، محمد قوچانی و عربسرخی، اما هر دو زندان اند، پشت میله های اوین. نخستین بار است که در جشن تولدی، به زیر پلی از آهن سیاه و سیمان و دود و همهمه و غرش بی وقفه اتومبیل ها شرکت می کنم. بحث به ایده «تولد میرحسین موسوی» از سوی برخی از «سبزپوشان» می کشد و سپس ژیلا نقدهایی که برخی به آن دارند را نقل می کند. گویی عده ای «نکته سنج» به شدت مخالفت کرده و گفته بودند: «اسطوره سازی نکنید!».
با خود می گویم «جشن تولد گرفتن» واقعا کجایش «ابهت» دارد که کسی بخواهد با گرفتن جشن تولد «ابهت و اسطوره بسازد»! «تولد بازی» معمولا تداعی گر نوعی «سوسول بازی مدرن» است که هرچه در ذهنم می گردم غیر از عنصر «صمیمیت» و « اکشنی خانواده گرایانه »، چیزی از عناصر مردانه و خشن مانند ابهت و اسطوره و چه و چه. در آن نمی بینم. با خودم کلنجار می روم: لابد اگر می گفتند « مادربزرگ عمه آقای موسوی، فوت کرده و خوب است برای او مراسم باشکوهی بگیریم» شاید «مرگ پروران» ما کلی هم استقبال می کردند و همه بر سردر خانه هایشان به سرعت پرچم عزا می زدند.
در بحث شرکت نمی کنم چون با این همه پرسش و بدبختی و ابهاماتی که در جامعه جریان دارد، صحبت های فرسایشی در این موارد اساسا چه دردی از جامعه بحران زده و جویای راه حل ما حل می کند؟ بی اختیار لبخند می زنم و با خودم می گویم این نیز بگذرد و راه می افتم تا این حرف و حدیث ها را باد با خود ببرد...
می رویم آن طرف تر که تا حدودی روشن تر است. در همین حیص و بیص کسی می آید جلو و با صدایی مقطع و لرزان می گوید: شماها را که می بینم یاد عبدالله می افتم. ناگهان بغض اش می ترکد و قطره هایی را می بینم که بر گونه هایش می غلطد. در حالی که اشک چشمان اش جاری است با ما حرف می زند. جوری حرف می زند که به واگویه و درد دل شبیه تر است تا سخن گفتن. برادر «عبدالله مومنی» است... ناگهان حس کردم همه سنگینی پل همراه با بلوکهای سیمانی و تیر آهن های بدترکیب اش روی سرم خراب می شود.
عبدالله مومنی را که به ندرت شاید فقط دو یا سه بار در سال در مراسم یا سمینارهای دانشجویی می دیدم، همیشه مایه شگفتی ام بوده است. وقتی از حرکت های مان در جنبش زنان از جمله کمپین یک میلیون امضاء صحبتی به میان می آمد، آنقدر در تئوریزه کردن حرکت های زنان، خلاق بود که موجب شگفتی ام می شد. وقتی دو سال پیش، یک تنه ویژه نامه ای به مناسبت 8 مارس (روز جهانی زن) در سایت ادوار نیوز منتشر کرد، در شگفت ماندم که واقعا ما خودمان در آن ضیق وقت، هرگز نمی توانستیم از پس چنین کاری برآییم.
وقتی پیش از انتخابات، در دفتر مجله توقیف شده «نامه» و با حضور صاحب امتیاز آن ـ آقای کیوان صمیمی ـ (که ایشان نیز با همه قلب بزرگش که لبریز از ایمان و آرزوهای انسانی است اکنون در زندان بسر می برد) در میان جمعی از دانشجویان او را دیدم، تحلیلهایش در ترسیم اوضاع سیاسی، باز هم مایه حیرت ام بود. فعالیت های پر حجم و فرهنگی عبدالله مومنی به همراه احمد زیدآبادی و دیگران همیشه مرا به غبطه و تحسین وا می داشت.
به یاد می آورم وقتی پیش از رای گیری انتخابات ریاست جمهوری، برای آخرین سمینار «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات»، او را به میزگرد «مطالبه محوری: روش یا هدف؟» به دنبال نمایندگانی از چهار گروه زنان، دانشجویان سندیکالیست ها و سیاسیون می گشتم، شایسته تر از عبدالله مومنی کسی را برای نمایندگی از سوی جنبش دانشجویی که به مسایل جنبش زنان تا بدین حد اشراف داشته باشد، نیافتم.
وقتی او را دعوت کردم چه راحت سفرش را ملغا کرد و متواضعانه پذیرفت که در میزگرد حضور یابد، هرچند آن پنل در میان حجم برنامه های سمینارمان کنسل شد و من هنوز از این بابت از عبدالله مومنی شرمنده ام... و حالا در سایه روشن پلی عبوس، برادرش بود که با قلبی شکسته و تحقیر شده از وضعیتی که شکنجه ها و اعتراف های فرمایشی برای برادر دلبندش ایجاد کرده بود، زار می زد.... رنج و درد زندگی بود که زار می زد...
به سختی جلوی اشک ام را گرفتم و با همه وجودم گفتم: عبدالله مومنی، برای ما همان است که پیش از زندان بود، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. و با خود اندیشیدم که ای کاش او و همه کسانی که به دادگاه ها آورده شده اند حرف دل ما را بشنوند، و بدانند که ستایش و احترام ما نسبت به آنان، طی سالیان سال تلاش انساندوستانه فرهنگی شان شکل گرفته و با یک روز و دو روز که در چنین شرایط هولناکی بسر برده اند و حرف هایی 180 درجه متفاوت با عقایدشان زده اند، از بین نمی رود. ای کاش عبدالله مومنی و خانواده اش می دانستند که قلب ما آنان را به خاطر آن همه سال جان کندن و تلاش جانفرسایشان پذیرفته و برایشان ارزش و ارجمندی قائل است.
ای کاش خانواده های آنان می دانستند که هموطنان شان آنقدر متمدن شده اند که فهم کنند این مدافعان آزادی و عدالت «جرقه و شهابی نبودند در آسمان شب که به یک باره بدرخشند و خاموش شوند»، بلکه آنان خورشیدهای تابناک زندگی روزمره ما مردمان هستند که سالها از پی سال و نسل ها از پی نسل، هماره در افق سرزمین مان تابیده اند. و از برکت تلاش وجودی شان ما به زندگی و آینده سرزمین مان امیدوارتریم.
حال که آنان همچون بیماری که به یکباره درد و رنج بر جسم و جان اش سایه می اندازد و به بیمارستان منتقل می شود، هرقدر که در اغماء، «خودزنی» کنند و هر چقدر «زندگی» را به خاطر «هجوم بیماری مهلک»، نفی کنند، باورشان نمی کنیم. باورشان نمی کنیم و همیشه قدردان سال های پرتلاش زندگی شان برای بهبود شرایط هموطنان شان هستیم. به قول دوستی: اعتراف و خودزنی در این روزها مثل ازدواج، شتری است که ممکن است پشت در خانه هر فعال اجتماعی بنشیند!
قدم زدن در خیابان گودافتاده اوین را ترک می کنیم تا به بخش دیگر «سرنوشت مان» برسیم و شوی دادگاه محاکمه «رشته علوم انسانی» را در قوطی جادویی «سیما»، نظاره کنیم و از خود بپرسیم: آخر چرا هیچ چیز و هیچ کس این روزها سر جای واقعی خود قرار ندارد، حتا انسان های نیمه جانی که می خواهند از «زبان» شان محکومیت علوم انسانی را بشنوند ولی یادشان رفته که پیش از آن «زبان اش» را بریده بودند و فقط قلم اش بود که هنوز سخن می گفت.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی مدرسه فیمینیستی
زندگی و رنج، شادمانی و امید و درد را توامان وقتی با همه وجودت لمس می کنی که شباهنگام در مقابل در اصلی «زندان اوین» زیر پلی دود گرفته و برساخته از آهن و سیمان قدم بگذاری و درحالی که ماشینهای ون روشن در برابرت ایستادهاند تا یادآور شوند که حضور دارند، در کنار خانوادههای زندانیان سیاسی بنشینی و از شعار «اللهاکبر» تا «زندانی سیاسی، تولدت مبارک» فریاد کنی و در همان موقع هم خبر دستگیریهای دیگری همچون بازداشت «آذر منصوری» را بشنوی.
وقتی زیر آن پل قدم می زنی، قهقه و اشک را هم زمان می بینی و ماشین هایی که حین عبور از کنار جمعیت، بوق می زنند: به علامت همبستگی با خانواده ها. وقتی در همان محوطه پرسه می زنی تا در میان جمعیت به طور اتفاقی به رخشان بنی اعتماد می رسی، که توانسته هفته پیش در سالن شلوغ و پلوغ «اریکه ایرانیان»، فیلم «زیر پوست شهر» دیروزش را بازتاب و جولانگاه «زیر پوست شهر امروز» کند، و تو در این تاریکی و همهمه، سلامی از سر سپاس به سویش بفرستی. حالا واقعیت زندگی شهر و دیارت را چقدر برهنه می بینی.
وقتی فخری خانم محتشمی پور را می بینی که چگونه «چیپس و پفک های روز تولد دو زندانی در بند» (محمد قوچانی و فیض الله عرب سرخی) را زیر انحنای زمخت تیر آهن های پل، می خورد و در پاسخ دختری جوان که از تو و او در مورد جنبش زنان میپرسد، دستانش را به سوی شهر دراز می کند و با خنده می گوید: جنبش زنان همین جاست، در تمام شهر تهران پخش شده، مردان که در زندان اند، مگر به جز زنان کسی هم مانده؟...
با خود فکر می کنم تا به کنون از چهره پر انرژی و «طنزگوی» فخری خانم تصوری نداشتم اما خوشحالم که چند سال پیش از همه این ماجراها، در جنبش زنان یاد گرفتم که از ورای «آن چادرهای سیاه» و «این روسری های کوتاه»، نقاط مشترک مان را بجویم و «ظاهر افراد» مبنای طبقه بندی مان نشود. حالا در این تاریکی مقابل اوین من هم به همراه فخری می خندم اگرچه همچون او، ژیلا، پرستو، مریم و... «آشنا و فامیل خونی» در زندان ندارم با این حال می خندم چون روحیه امیدوار و شادابش، وجودم را شارژ کرده پس همراه او «بذله گویی» هم می کنم، و تهدید اش می کنم که وقتی مصطفی تاج زاده از زندان آزاد شود به ایشان خواهم گفت که وقتی نبودید همسرت کنار زندان می آمد و می خندید و کلی کیک و پفک می خورد!
اما می دانم فخری هم احتمالا مانند من، وقتی «مضطرب» باشد؛ وقتی دلشوره زندانیان بی سرنوشت هموطن اش را دارد، وقتی دلش برای همسرش به اندازه همه دنیا تنگ شده، از قضا بیشتر شوخی می کند، همانطور که شب گذشته وقتی مینو خانم مرتاضی را در مراسم فوت مادرش دیدیم، او هم شوخی می کرد و مردان خانواده که در این مواقع معمولا چشم غره می روند، واقعا نمی دانند که ویژگی برخی از ما زنان همین است که وقتی «مضطرب» می شویم، و احساس خطر و ابهام پیدا می کنیم می خندیم و شوخی می کنیم تا نکند دیگرانی را که دوست شان داریم منقلب و پریشان کنیم.
ژیلا بنی یعقوب هم زیر پل تک و تنهاست و پوستری را که روی آن نوشته «بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار مستقل را آزاد کنید» نزدیک به سینه اش می گیرد تا کسانی که در تاریکی شب به سختی همدیگر را می بینند، به جای او «همسر روزنامه نگار دربندش» را ببینند. بهمن احمدی امویی ، اولین مردی بود که در راه احقاق «حقوق زنان» دادگاهی شد و حکم محکومیت برایش صادر کردند. او را به جرم «شرکت در تجمع زنان» در میدان هفت تیر در 22 خرداد 1385، بازداشت کردند و بالاخره 6 ماه حبس تعلیقی نصیب برد.
بعدتر نیز در هر آن چه به «حقوق زنان» مربوط می شد گام به گام در کنار همسرش بود. امروز هم در زندان است، به خاطر احقاق «حق انتخاب» مردم اش. ژیلا بلند بلند می خندد و به خیال خودش خنده اش را برای همسرش می فرستد و بعد هم وقتی که قرار می شود شعار بدهیم، گلویش را پاره می کند، چون یک بار بهمن در ملاقات اش به او گفته صدای الله اکبر جمعیت را از «پشت نفس های گل ابریشم» شنیده است. چه امیدهای کوچک و قشنگی می آفریند این آرزوها و خیال ها، ... مثل عریانی زندگی؛ عین زندگی.
چهره ای آشنا با صورت گرد و معصوم اش از راه می رسد: «پرستو سرمدی» است که حالا به «پرستوی عاشقی» می ماند که به دنبال «جفت اش» به زیر این پل دود اندود کوچیده است. همسرش، حسین نورایی نژاد را تازه به همان جرم های کذا و کذا همچون دیگران در 26 شهریورماه دستگیر کرده اند. خیابان جلوی زندان اوین به راستی «گود» است و محل خوبی است برای تخم گذاشتن پرستوها. به پرستو نگاه می کنم و با خودم «فروغ» را زمزمه می کنم: «سبز خواهد شد، می دانم، می دانم، می دانم / و پرستوها در گودی خیابان اوین تخم خواهند گذاشت..».
و در این میان عکس «شیوا نظرآهاری» است که در بین فرخنده احتسابیان و منصوره شجاعی دست به دست می شود تا هر کدام احساس کنند با نوشته روی آن شریک هستند. فرخنده، مادری از سلاله صلح و دوستی، پوستر را بالا می گیرد و می خواند: «شیوا نظرآهاری، فعال حقوق زنان و حقوق بشر را آزاد کنید». ژیلا می گوید خانواده شیوا برای تامین وثیقه از اول هفته در رفت و آمدند تا بلکه شیوا آزاد شود و همه در قلب هایمان آرزو می کنیم به زودی آزاد شود.
شب تولد است امشب. دو نفر از بندیان که یکی شان روزنامه نگار است در همین شب به جهان چشم گشوده، محمد قوچانی و عربسرخی، اما هر دو زندان اند، پشت میله های اوین. نخستین بار است که در جشن تولدی، به زیر پلی از آهن سیاه و سیمان و دود و همهمه و غرش بی وقفه اتومبیل ها شرکت می کنم. بحث به ایده «تولد میرحسین موسوی» از سوی برخی از «سبزپوشان» می کشد و سپس ژیلا نقدهایی که برخی به آن دارند را نقل می کند. گویی عده ای «نکته سنج» به شدت مخالفت کرده و گفته بودند: «اسطوره سازی نکنید!».
با خود می گویم «جشن تولد گرفتن» واقعا کجایش «ابهت» دارد که کسی بخواهد با گرفتن جشن تولد «ابهت و اسطوره بسازد»! «تولد بازی» معمولا تداعی گر نوعی «سوسول بازی مدرن» است که هرچه در ذهنم می گردم غیر از عنصر «صمیمیت» و « اکشنی خانواده گرایانه »، چیزی از عناصر مردانه و خشن مانند ابهت و اسطوره و چه و چه. در آن نمی بینم. با خودم کلنجار می روم: لابد اگر می گفتند « مادربزرگ عمه آقای موسوی، فوت کرده و خوب است برای او مراسم باشکوهی بگیریم» شاید «مرگ پروران» ما کلی هم استقبال می کردند و همه بر سردر خانه هایشان به سرعت پرچم عزا می زدند.
در بحث شرکت نمی کنم چون با این همه پرسش و بدبختی و ابهاماتی که در جامعه جریان دارد، صحبت های فرسایشی در این موارد اساسا چه دردی از جامعه بحران زده و جویای راه حل ما حل می کند؟ بی اختیار لبخند می زنم و با خودم می گویم این نیز بگذرد و راه می افتم تا این حرف و حدیث ها را باد با خود ببرد...
می رویم آن طرف تر که تا حدودی روشن تر است. در همین حیص و بیص کسی می آید جلو و با صدایی مقطع و لرزان می گوید: شماها را که می بینم یاد عبدالله می افتم. ناگهان بغض اش می ترکد و قطره هایی را می بینم که بر گونه هایش می غلطد. در حالی که اشک چشمان اش جاری است با ما حرف می زند. جوری حرف می زند که به واگویه و درد دل شبیه تر است تا سخن گفتن. برادر «عبدالله مومنی» است... ناگهان حس کردم همه سنگینی پل همراه با بلوکهای سیمانی و تیر آهن های بدترکیب اش روی سرم خراب می شود.
عبدالله مومنی را که به ندرت شاید فقط دو یا سه بار در سال در مراسم یا سمینارهای دانشجویی می دیدم، همیشه مایه شگفتی ام بوده است. وقتی از حرکت های مان در جنبش زنان از جمله کمپین یک میلیون امضاء صحبتی به میان می آمد، آنقدر در تئوریزه کردن حرکت های زنان، خلاق بود که موجب شگفتی ام می شد. وقتی دو سال پیش، یک تنه ویژه نامه ای به مناسبت 8 مارس (روز جهانی زن) در سایت ادوار نیوز منتشر کرد، در شگفت ماندم که واقعا ما خودمان در آن ضیق وقت، هرگز نمی توانستیم از پس چنین کاری برآییم.
وقتی پیش از انتخابات، در دفتر مجله توقیف شده «نامه» و با حضور صاحب امتیاز آن ـ آقای کیوان صمیمی ـ (که ایشان نیز با همه قلب بزرگش که لبریز از ایمان و آرزوهای انسانی است اکنون در زندان بسر می برد) در میان جمعی از دانشجویان او را دیدم، تحلیلهایش در ترسیم اوضاع سیاسی، باز هم مایه حیرت ام بود. فعالیت های پر حجم و فرهنگی عبدالله مومنی به همراه احمد زیدآبادی و دیگران همیشه مرا به غبطه و تحسین وا می داشت.
به یاد می آورم وقتی پیش از رای گیری انتخابات ریاست جمهوری، برای آخرین سمینار «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات»، او را به میزگرد «مطالبه محوری: روش یا هدف؟» به دنبال نمایندگانی از چهار گروه زنان، دانشجویان سندیکالیست ها و سیاسیون می گشتم، شایسته تر از عبدالله مومنی کسی را برای نمایندگی از سوی جنبش دانشجویی که به مسایل جنبش زنان تا بدین حد اشراف داشته باشد، نیافتم.
وقتی او را دعوت کردم چه راحت سفرش را ملغا کرد و متواضعانه پذیرفت که در میزگرد حضور یابد، هرچند آن پنل در میان حجم برنامه های سمینارمان کنسل شد و من هنوز از این بابت از عبدالله مومنی شرمنده ام... و حالا در سایه روشن پلی عبوس، برادرش بود که با قلبی شکسته و تحقیر شده از وضعیتی که شکنجه ها و اعتراف های فرمایشی برای برادر دلبندش ایجاد کرده بود، زار می زد.... رنج و درد زندگی بود که زار می زد...
به سختی جلوی اشک ام را گرفتم و با همه وجودم گفتم: عبدالله مومنی، برای ما همان است که پیش از زندان بود، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. و با خود اندیشیدم که ای کاش او و همه کسانی که به دادگاه ها آورده شده اند حرف دل ما را بشنوند، و بدانند که ستایش و احترام ما نسبت به آنان، طی سالیان سال تلاش انساندوستانه فرهنگی شان شکل گرفته و با یک روز و دو روز که در چنین شرایط هولناکی بسر برده اند و حرف هایی 180 درجه متفاوت با عقایدشان زده اند، از بین نمی رود. ای کاش عبدالله مومنی و خانواده اش می دانستند که قلب ما آنان را به خاطر آن همه سال جان کندن و تلاش جانفرسایشان پذیرفته و برایشان ارزش و ارجمندی قائل است.
ای کاش خانواده های آنان می دانستند که هموطنان شان آنقدر متمدن شده اند که فهم کنند این مدافعان آزادی و عدالت «جرقه و شهابی نبودند در آسمان شب که به یک باره بدرخشند و خاموش شوند»، بلکه آنان خورشیدهای تابناک زندگی روزمره ما مردمان هستند که سالها از پی سال و نسل ها از پی نسل، هماره در افق سرزمین مان تابیده اند. و از برکت تلاش وجودی شان ما به زندگی و آینده سرزمین مان امیدوارتریم.
حال که آنان همچون بیماری که به یکباره درد و رنج بر جسم و جان اش سایه می اندازد و به بیمارستان منتقل می شود، هرقدر که در اغماء، «خودزنی» کنند و هر چقدر «زندگی» را به خاطر «هجوم بیماری مهلک»، نفی کنند، باورشان نمی کنیم. باورشان نمی کنیم و همیشه قدردان سال های پرتلاش زندگی شان برای بهبود شرایط هموطنان شان هستیم. به قول دوستی: اعتراف و خودزنی در این روزها مثل ازدواج، شتری است که ممکن است پشت در خانه هر فعال اجتماعی بنشیند!
قدم زدن در خیابان گودافتاده اوین را ترک می کنیم تا به بخش دیگر «سرنوشت مان» برسیم و شوی دادگاه محاکمه «رشته علوم انسانی» را در قوطی جادویی «سیما»، نظاره کنیم و از خود بپرسیم: آخر چرا هیچ چیز و هیچ کس این روزها سر جای واقعی خود قرار ندارد، حتا انسان های نیمه جانی که می خواهند از «زبان» شان محکومیت علوم انسانی را بشنوند ولی یادشان رفته که پیش از آن «زبان اش» را بریده بودند و فقط قلم اش بود که هنوز سخن می گفت.
برگرفته از: پایگاه اینترنتی مدرسه فیمینیستی
اشتراک در:
پستها (Atom)